عبارات مورد جستجو در ۵۹۵۱۸ گوهر پیدا شد:
نورعلیشاه : بخش اول
شمارهٔ ۱۳
تا زند سینه ز صهبای غمت جوش مرا
کی زبان میشود از ذکر تو خاموش مرا
پای تو سر همه آغوشم و پیوسته بود
دست با شاهد عشق تو در آغوش مرا
ساقی عشق سوی میکده با بربط و نی
ساغری داده بکف وقت سحر دوش مرا
وه چه ساغر که چو نوشیدمش از نشئه آن
عقل مدهوش شد و هوش فراموش مرا
واندر آنحالت مستی که نبودم هوشی
آمد از ساز فلک نغمه در گوش مرا
نغمه ای بود که سکان فلک میگفتند
از پی تهنیت باده همه نوش مرا
گرچه نور علی و ساقی سرمستانم
رفت از آن نشأه ندانم بکجا هوش مرا
کی زبان میشود از ذکر تو خاموش مرا
پای تو سر همه آغوشم و پیوسته بود
دست با شاهد عشق تو در آغوش مرا
ساقی عشق سوی میکده با بربط و نی
ساغری داده بکف وقت سحر دوش مرا
وه چه ساغر که چو نوشیدمش از نشئه آن
عقل مدهوش شد و هوش فراموش مرا
واندر آنحالت مستی که نبودم هوشی
آمد از ساز فلک نغمه در گوش مرا
نغمه ای بود که سکان فلک میگفتند
از پی تهنیت باده همه نوش مرا
گرچه نور علی و ساقی سرمستانم
رفت از آن نشأه ندانم بکجا هوش مرا
نورعلیشاه : بخش اول
شمارهٔ ۱۴
پر گل از گلزار وصلش گشته تا دامن مرا
دل کشیده دامن از سیر گل گلشن مرا
سرکند خون جگر هر گوشه در پیراهنم
آن جگر گوشه نیاید گر به پیراهن مرا
تا کشیده دامن آن سرو قبا پوشم ز خاک
خون نگون گردیده از تن چاک پیراهن مرا
بس گشوده ناوک مژگانش روزنها بدل
تا نموده آن کمان ابرو رخ از روزن مرا
جوشنی گر نیستم برتن دراین معرض چه باک
زاشک خونین جامه برتن هست چون جوشن مرا
گشتم از دست غمش بس زار و لاغر چون هلال
می نماید خوش بهم زانگشت مرد و زن مرا
عکسی از نور علی در سینه ام تابید دوش
سینه هست امروز چون آئینه ز آن روشن مرا
دل کشیده دامن از سیر گل گلشن مرا
سرکند خون جگر هر گوشه در پیراهنم
آن جگر گوشه نیاید گر به پیراهن مرا
تا کشیده دامن آن سرو قبا پوشم ز خاک
خون نگون گردیده از تن چاک پیراهن مرا
بس گشوده ناوک مژگانش روزنها بدل
تا نموده آن کمان ابرو رخ از روزن مرا
جوشنی گر نیستم برتن دراین معرض چه باک
زاشک خونین جامه برتن هست چون جوشن مرا
گشتم از دست غمش بس زار و لاغر چون هلال
می نماید خوش بهم زانگشت مرد و زن مرا
عکسی از نور علی در سینه ام تابید دوش
سینه هست امروز چون آئینه ز آن روشن مرا
نورعلیشاه : بخش اول
شمارهٔ ۱۵
کردم چه از لا رخ سوی الا
دیدم مبین خود را در اسما
دادم چو ساقی آنجام باقی
از پای تا سرگشتم همه لا
نا اسم و رسمی نه وضع و شکلی
اینجا یکی شد اسم و مسما
چون تو الف سان گردی جریده
گردد عیانت یکتائی ما
تا تو نشینی ایمن به ساحل
کی در کف آری دری ز دریا
خود را ز ساحل در بحر افکن
بنگر در اصداف آن دریکتا
نور علی شد در دل چه تابان
از تهمت تن دل شد مصفا
دیدم مبین خود را در اسما
دادم چو ساقی آنجام باقی
از پای تا سرگشتم همه لا
نا اسم و رسمی نه وضع و شکلی
اینجا یکی شد اسم و مسما
چون تو الف سان گردی جریده
گردد عیانت یکتائی ما
تا تو نشینی ایمن به ساحل
کی در کف آری دری ز دریا
خود را ز ساحل در بحر افکن
بنگر در اصداف آن دریکتا
نور علی شد در دل چه تابان
از تهمت تن دل شد مصفا
نورعلیشاه : بخش اول
شمارهٔ ۱۶
سروم دهد چه جلوه بشوخی خرام را
محو خرام خویش کند خاص و عام را
خورشید آسمان زندش بوسه بر رکاب
آرد بزین چو توسن زرین لگام را
ساقی ز روی دختر رز پرده برفکن
تا بردریم پرده ناموس و نام را
پر شد ز خون دل قدح لاله در چمن
خالی منه زباده گل رنگ جام مرا
بشنو پیام دلکش و برخیز خوش بده
صد جان بمژده طایر فرخ پیام را
زاهد مخوان بسوی بهشتم که هست پست
با کوی دوست روضه دارالسلام را
نور علی همای بلند آشیان بود
بیهوده چند گستری ای شیخ دام را
محو خرام خویش کند خاص و عام را
خورشید آسمان زندش بوسه بر رکاب
آرد بزین چو توسن زرین لگام را
ساقی ز روی دختر رز پرده برفکن
تا بردریم پرده ناموس و نام را
پر شد ز خون دل قدح لاله در چمن
خالی منه زباده گل رنگ جام مرا
بشنو پیام دلکش و برخیز خوش بده
صد جان بمژده طایر فرخ پیام را
زاهد مخوان بسوی بهشتم که هست پست
با کوی دوست روضه دارالسلام را
نور علی همای بلند آشیان بود
بیهوده چند گستری ای شیخ دام را
نورعلیشاه : بخش اول
شمارهٔ ۱۷
صبحست ساقی خیز و ده آن ساغر دوشینه را
کز زنگ غم چون آینه سازد مصفی سینه را
برقع بماهت تا بچند از زلف مشکین افکنی
در زنک مپسند اینقدر ای سنگدل آیینه را
در کنج سینه تا بکی گنجی تو پنهان میکنی
بشکن طلسم و باز کن باری در گنجینه را
تا سازدم یکباره تن آواره زین دیر کهن
خیز و بجامم در فکن آن باده دیرینه را
افتادم از افسردگی آن آب آتش طبع کو
تا خیزم و سوزم ببر این خرقه پشمینه را
زاهد بیا چون عاشقان بر جامه جان چاکزن
تا چند دوزی از ریا بر پاره تن پینه را
تا بید نوری از علی شد خلوت اعیان جلی
روزی که کردی منجلی از جیب غیب آئینه را
کز زنگ غم چون آینه سازد مصفی سینه را
برقع بماهت تا بچند از زلف مشکین افکنی
در زنک مپسند اینقدر ای سنگدل آیینه را
در کنج سینه تا بکی گنجی تو پنهان میکنی
بشکن طلسم و باز کن باری در گنجینه را
تا سازدم یکباره تن آواره زین دیر کهن
خیز و بجامم در فکن آن باده دیرینه را
افتادم از افسردگی آن آب آتش طبع کو
تا خیزم و سوزم ببر این خرقه پشمینه را
زاهد بیا چون عاشقان بر جامه جان چاکزن
تا چند دوزی از ریا بر پاره تن پینه را
تا بید نوری از علی شد خلوت اعیان جلی
روزی که کردی منجلی از جیب غیب آئینه را
نورعلیشاه : بخش اول
شمارهٔ ۱۸
دلا ز چنگ برآمد فغان به محفلها
که دل کنید ز می لعل حل مشکلها
کسی که رو به ره کعبه رضا آورد
ز سیل دیده بشوید غبار منزلها
کجاست بلبل نالان که دوش در گلشن
صبا ز چهره گل میگشود حایلها
چنان به بحر بلایم غریق لجه غم
که زورقم نرسد بر کنار ساحلها
دلم ز ناله نی چون جرس نیاسودی
که ساربان جفاپیشه بست محملها
ز کشت عقل بسی را زیاد خرمن برد
که برق عشق درخشید و سوخت خرمنها
درآن زمان که طلوعی نمود نور علی
چو آفتاب جهان طالع است محفلها
که دل کنید ز می لعل حل مشکلها
کسی که رو به ره کعبه رضا آورد
ز سیل دیده بشوید غبار منزلها
کجاست بلبل نالان که دوش در گلشن
صبا ز چهره گل میگشود حایلها
چنان به بحر بلایم غریق لجه غم
که زورقم نرسد بر کنار ساحلها
دلم ز ناله نی چون جرس نیاسودی
که ساربان جفاپیشه بست محملها
ز کشت عقل بسی را زیاد خرمن برد
که برق عشق درخشید و سوخت خرمنها
درآن زمان که طلوعی نمود نور علی
چو آفتاب جهان طالع است محفلها
نورعلیشاه : بخش اول
شمارهٔ ۱۹
تا مهر روی یار برآمد ز بام ما
افتاد عکس طلعت ساقی بجام ما
روز نخست منشی تقدیر سر غیب
بنوشته بر جریده هستی دوام ما
ساقی بیار باده که بر روی نقد دل
زد سکه نقش خاتم لعلش بنام ما
غیر از صبا ز گلشن جان کیست تا برد
هر صبحدم بحضرت جانان سلام ما
تا از کمند دهر جهانی سمند عمر
در دست باده داده چه نقش و چه نام ما
از موی مشکفام تو برخاست نافه
خوشتر ز بوی نافه چین شد مشام ما
تا منزل رهی نشناسند اهل دل
روشن شده است نور علی در مقام ما
افتاد عکس طلعت ساقی بجام ما
روز نخست منشی تقدیر سر غیب
بنوشته بر جریده هستی دوام ما
ساقی بیار باده که بر روی نقد دل
زد سکه نقش خاتم لعلش بنام ما
غیر از صبا ز گلشن جان کیست تا برد
هر صبحدم بحضرت جانان سلام ما
تا از کمند دهر جهانی سمند عمر
در دست باده داده چه نقش و چه نام ما
از موی مشکفام تو برخاست نافه
خوشتر ز بوی نافه چین شد مشام ما
تا منزل رهی نشناسند اهل دل
روشن شده است نور علی در مقام ما
نورعلیشاه : بخش اول
شمارهٔ ۲۰
نسیم گلشن کوی تو صبحدم ما را
شکفت غنچه دل بلبلان شیدا را
چنان بعشق رخت برده ئی دلم از کف
که حسن طلعت یوسف دل زلیخا را
چه ذره پست شود آفتاب عالمتاب
نمائی ار به بلندی جمال زیبا را
کجا زبان بملامت گشائی ار بینی
بنور دیده مجنون جمال لیلا را
دمی بدیده وامق درآو خوش بنشین
گرت هواست که بینی عذار عذرا را
زبان بکام دل اکنون گشاده نور علی
که زنده از سخنش میکند مسیحا را
شکفت غنچه دل بلبلان شیدا را
چنان بعشق رخت برده ئی دلم از کف
که حسن طلعت یوسف دل زلیخا را
چه ذره پست شود آفتاب عالمتاب
نمائی ار به بلندی جمال زیبا را
کجا زبان بملامت گشائی ار بینی
بنور دیده مجنون جمال لیلا را
دمی بدیده وامق درآو خوش بنشین
گرت هواست که بینی عذار عذرا را
زبان بکام دل اکنون گشاده نور علی
که زنده از سخنش میکند مسیحا را
نورعلیشاه : بخش اول
شمارهٔ ۲۱
ای حسن تو از چهره خوبان همه پیدا
از چهره خوبان همه حسن تو هویدا
مجنون صفاتیم در این دشت که داریم
چون لاله بدل داغ ز عشق رخ لیلا
مائیم که بر حسن ازل بوده و هستیم
از دیده وامق نگران بر رخ عذرا
از سامریان سحر شود جمله فراموش
آندم که نمائیم ز معجز ید بیضا
تاکی سخن از جام جم و خم فلاطون
لب بر لب ساغر نه و کف بر کف مینا
مستان ترا هیچ صدائی نکشد دل
جز غلغله چنگ دراین گنبد مینا
جز نور علی کیست که بر خلق نماید
خورشید جمال تو زهر ذره هویدا
از چهره خوبان همه حسن تو هویدا
مجنون صفاتیم در این دشت که داریم
چون لاله بدل داغ ز عشق رخ لیلا
مائیم که بر حسن ازل بوده و هستیم
از دیده وامق نگران بر رخ عذرا
از سامریان سحر شود جمله فراموش
آندم که نمائیم ز معجز ید بیضا
تاکی سخن از جام جم و خم فلاطون
لب بر لب ساغر نه و کف بر کف مینا
مستان ترا هیچ صدائی نکشد دل
جز غلغله چنگ دراین گنبد مینا
جز نور علی کیست که بر خلق نماید
خورشید جمال تو زهر ذره هویدا
نورعلیشاه : بخش اول
شمارهٔ ۲۲
ای گشته ز تو سر نهان جمله هویدا
از عکس جمالت شده روشن همه دلها
تا پرتو حسن رخ تو کرد تجلی
از وی شده موجود وجود همه اشیا
آمد بوجود از عدم آن عشق جگر سوز
افکند بدلها شرری ز آتش سودا
هم نقطه توحید شد از خال تو مفهوم
هم کثرت کونین شد از زلف تو پیدا
هم مهر رخت گشته ز ذرات نمایان
هم ذره شد از پرتو مهر تو هویدا
با آینه مهر و مهش کار نباشد
آن را که بود دیده برخسار تو بینا
از نور علی گشته جهان جمله منور
تا پرده برافکنده ز رخ سید یکتا
از عکس جمالت شده روشن همه دلها
تا پرتو حسن رخ تو کرد تجلی
از وی شده موجود وجود همه اشیا
آمد بوجود از عدم آن عشق جگر سوز
افکند بدلها شرری ز آتش سودا
هم نقطه توحید شد از خال تو مفهوم
هم کثرت کونین شد از زلف تو پیدا
هم مهر رخت گشته ز ذرات نمایان
هم ذره شد از پرتو مهر تو هویدا
با آینه مهر و مهش کار نباشد
آن را که بود دیده برخسار تو بینا
از نور علی گشته جهان جمله منور
تا پرده برافکنده ز رخ سید یکتا
نورعلیشاه : بخش اول
شمارهٔ ۲۳
صبح شد ساقی بیا بگشا در میخانه را
همچو خور بر دور افکن از کرم پیمانه را
خانه گل را زیارت تا بکی ای ژنده پوش
در حریم دل بباید جست صاحبخانه را
زنگ غیر اول ز مرآت دل خود پاک کن
وانگهی بنگر در آن عکس رخ جانانه را
تا نگردی قطره سان مستغرق بحر فنا
کی بر آری از صدف آن گوهر یکدانه را
بنگر ای دل چون ز بهر تو بود در پای شمع
جانفشانی هاست هر شب تا سحر پروانه را
کس نخواهد دید هشیارم ز مستی تا ابد
گر شبی بینم بخواب آن نرگس مستانه را
تا نگردی مست شام عشق چون نور علی
در نیابی هرگز اسرار می و میخانه را
همچو خور بر دور افکن از کرم پیمانه را
خانه گل را زیارت تا بکی ای ژنده پوش
در حریم دل بباید جست صاحبخانه را
زنگ غیر اول ز مرآت دل خود پاک کن
وانگهی بنگر در آن عکس رخ جانانه را
تا نگردی قطره سان مستغرق بحر فنا
کی بر آری از صدف آن گوهر یکدانه را
بنگر ای دل چون ز بهر تو بود در پای شمع
جانفشانی هاست هر شب تا سحر پروانه را
کس نخواهد دید هشیارم ز مستی تا ابد
گر شبی بینم بخواب آن نرگس مستانه را
تا نگردی مست شام عشق چون نور علی
در نیابی هرگز اسرار می و میخانه را
نورعلیشاه : بخش اول
شمارهٔ ۲۴
ای زاب و رنگ عارضت شادابی گلزارها
هر خار گلزاری شود گر بگذری بر خارها
از کفر زلفت ای صنم ذکری برآید از حرم
بر گردن هر ذاکری شد سبحه چون زنارها
میخواست مانی تا کشد نقشی چو خطت دایما
با گردش دوران او بر گرد شد پرگارها
نگشایدم گر باغبان بر رخ دری ز آن گلستان
گیرم چو مرغی آشیان در رخنه دیوارها
رازی که در دل سالها از خلق پنهان داشتم
اشک روانم فاش کرد آخر سر بازارها
دوشم بصدر مصطبه خوش گفت ترسا زاده
کاهنگ چنگ و جام می آسان کند اسرارها
تابید تا نور علی از مشرق جان و دلم
تابان شده ز آب گلم خورشید وش انوارها
هر خار گلزاری شود گر بگذری بر خارها
از کفر زلفت ای صنم ذکری برآید از حرم
بر گردن هر ذاکری شد سبحه چون زنارها
میخواست مانی تا کشد نقشی چو خطت دایما
با گردش دوران او بر گرد شد پرگارها
نگشایدم گر باغبان بر رخ دری ز آن گلستان
گیرم چو مرغی آشیان در رخنه دیوارها
رازی که در دل سالها از خلق پنهان داشتم
اشک روانم فاش کرد آخر سر بازارها
دوشم بصدر مصطبه خوش گفت ترسا زاده
کاهنگ چنگ و جام می آسان کند اسرارها
تابید تا نور علی از مشرق جان و دلم
تابان شده ز آب گلم خورشید وش انوارها
نورعلیشاه : بخش اول
شمارهٔ ۲۵
در خرابات مغان تا که مقامست مرا
صحبت پیر و جوان شیشه و جامست مرا
بغلامی تو تا بسته ام ای شاه کمر
شاه آفاق کمربسته غلامست مرا
مرغ دل کی بشود صید بدام دگری
هر خم زلف تو صد حلقه دامست مرا
بی گل روی تو ای رشک پری از کف حور
گر همه خمر بهشت است حرامست مرا
تلخی کاسه زهر از کف شیرین دهنان
خوشتر از شهد و شکر بر لب و کامست مرا
نگه چشم سیاه تو بصحرای دلم
گر همه آهوی وحشی شده را مست مرا
تا کند جلوه مه و مهر ز هر بام و دری
جلوه گر نور علی از درو بام است مرا
صحبت پیر و جوان شیشه و جامست مرا
بغلامی تو تا بسته ام ای شاه کمر
شاه آفاق کمربسته غلامست مرا
مرغ دل کی بشود صید بدام دگری
هر خم زلف تو صد حلقه دامست مرا
بی گل روی تو ای رشک پری از کف حور
گر همه خمر بهشت است حرامست مرا
تلخی کاسه زهر از کف شیرین دهنان
خوشتر از شهد و شکر بر لب و کامست مرا
نگه چشم سیاه تو بصحرای دلم
گر همه آهوی وحشی شده را مست مرا
تا کند جلوه مه و مهر ز هر بام و دری
جلوه گر نور علی از درو بام است مرا
نورعلیشاه : بخش اول
شمارهٔ ۲۶
ای از رخ تو روشن انوار دوست ما را
انوار دوست دیدن زان رخ نکوست ما را
چندی چو مغز بودیم در زیر پوست پنهان
عشق آمد و برآورد از زیر پوست ما را
خورشید روشنائی از چشم ما کند وام
زانرو که کحل بینش زانخاک کوست ما را
تا آبروی عشاق از اشک میفزاید
سیلاب دیده بر رو خوش آبروست ما را
باری اگر زیاری رو سوی ما نیاری
دایم بعجز و زاری سوی تو روست ما را
مهر و مهی که بینی هر صبح و شام تابان
تابان بسقف گردون عکسی ازوست ما را
مستیم و لاابالی نور علی عالی
پر از می جلالی جام و سبوست ما را
انوار دوست دیدن زان رخ نکوست ما را
چندی چو مغز بودیم در زیر پوست پنهان
عشق آمد و برآورد از زیر پوست ما را
خورشید روشنائی از چشم ما کند وام
زانرو که کحل بینش زانخاک کوست ما را
تا آبروی عشاق از اشک میفزاید
سیلاب دیده بر رو خوش آبروست ما را
باری اگر زیاری رو سوی ما نیاری
دایم بعجز و زاری سوی تو روست ما را
مهر و مهی که بینی هر صبح و شام تابان
تابان بسقف گردون عکسی ازوست ما را
مستیم و لاابالی نور علی عالی
پر از می جلالی جام و سبوست ما را
نورعلیشاه : بخش اول
شمارهٔ ۲۷
ای رخت مهر سپهر انما
قامتت سرو ریاض هل اتی
شرحی از موی تو واللیل آمده
آیتی در وصف رویت والضحی
از ازل بهر ثنایت تا ابد
ذکر تسبیح ملک شد لافتی
در وجود اثبات الاکس نکرد
تا نکردی نفی شرک از تیغ لا
عاشقان هستند در فرمان تو
نقطه تسلیم پرگار رضا
هرکه شد مفتون زلف دلکشت
گشت مطلق از قیود ما سوی
از تو جوید یک نظر نور علی
تا شود خاک وجودش کیمیا
قامتت سرو ریاض هل اتی
شرحی از موی تو واللیل آمده
آیتی در وصف رویت والضحی
از ازل بهر ثنایت تا ابد
ذکر تسبیح ملک شد لافتی
در وجود اثبات الاکس نکرد
تا نکردی نفی شرک از تیغ لا
عاشقان هستند در فرمان تو
نقطه تسلیم پرگار رضا
هرکه شد مفتون زلف دلکشت
گشت مطلق از قیود ما سوی
از تو جوید یک نظر نور علی
تا شود خاک وجودش کیمیا
نورعلیشاه : بخش اول
شمارهٔ ۲۸
بحر بی انتهاست سید ما
گوهر پر بهاست سید ما
زده پا بر بساط کبر و ریا
مظهر کبریاست سید ما
کشور جان و ملک دل بگرفت
شاه هر دو سراست سید ما
گشته از هر دو کون بیگانه
با خدا آشناست سید ما
سالکان ره حقیقت را
سوی حق رهنماست سید ما
جلوه گاه خدا گر طلبی
جلوه گاه خداست سید ما
دردمندان بستر غم را
درد دردش دواست سید ما
عاشقان بلاکش خود را
کشد و خونبهاست سید ما
گشته مصباح در زجاجه دل
نور ارض و سماست سید ما
جام گیتی نما گرفته بدست
ساقی اصفیاست سید ما
باده پیما بمصطب توحید
از شراب بقاست سید ما
همچو نور علی بیا و ببین
نقطه تحت باست سید ما
گوهر پر بهاست سید ما
زده پا بر بساط کبر و ریا
مظهر کبریاست سید ما
کشور جان و ملک دل بگرفت
شاه هر دو سراست سید ما
گشته از هر دو کون بیگانه
با خدا آشناست سید ما
سالکان ره حقیقت را
سوی حق رهنماست سید ما
جلوه گاه خدا گر طلبی
جلوه گاه خداست سید ما
دردمندان بستر غم را
درد دردش دواست سید ما
عاشقان بلاکش خود را
کشد و خونبهاست سید ما
گشته مصباح در زجاجه دل
نور ارض و سماست سید ما
جام گیتی نما گرفته بدست
ساقی اصفیاست سید ما
باده پیما بمصطب توحید
از شراب بقاست سید ما
همچو نور علی بیا و ببین
نقطه تحت باست سید ما
نورعلیشاه : بخش اول
شمارهٔ ۲۹
بیرون نکنی تا ز سر این کبر و منی را
دیدار نه بینی رخ یار یمنی را
تا جلوه دهد چهره زیبا خود آن یار
بزدای ز آئینه دل زنک منی را
برقامت جان جامه هستی نزده چاک
بیهوده بود جیب دریدن کفنی را
ز دیار مگر شانه بر آن زلف معنبر
کز وی شنوم نکهت مشک ختنی را
در خلوت دل قامت دلدار خرامان
خاطر ندهم جلوه سرو چمنی را
دل دید چه پا بست سر کوی توام گفت
در کعبه که دیده است مقید و ثنی را
خوش آنکه چو نور علیش دیده بود جا
مست می اسرار اویس قرنی را
دیدار نه بینی رخ یار یمنی را
تا جلوه دهد چهره زیبا خود آن یار
بزدای ز آئینه دل زنک منی را
برقامت جان جامه هستی نزده چاک
بیهوده بود جیب دریدن کفنی را
ز دیار مگر شانه بر آن زلف معنبر
کز وی شنوم نکهت مشک ختنی را
در خلوت دل قامت دلدار خرامان
خاطر ندهم جلوه سرو چمنی را
دل دید چه پا بست سر کوی توام گفت
در کعبه که دیده است مقید و ثنی را
خوش آنکه چو نور علیش دیده بود جا
مست می اسرار اویس قرنی را
نورعلیشاه : بخش اول
شمارهٔ ۳۰
سالها در خود سفر کردیم ما
در سفر عمری بسر کردیم ما
از دیار خویشتن بستیم بار
خویشتن را در بدر کردیم ما
بار افکندیم در هر منزلی
پس سبک زانجا گذر کردیم ما
غوطه ها خوردیم در هر لجه
دامنی زان پر گهر کردیم ما
خشک وتر دیدیم در عالم بسی
سیرها در بحر و بر کردیم ما
شهرها دیدیم بی حد و شمار
عالمی زیر و زبر کردیم ما
عاقبت با یار چون نور علی
کشور جان را سفر کردیم ما
در سفر عمری بسر کردیم ما
از دیار خویشتن بستیم بار
خویشتن را در بدر کردیم ما
بار افکندیم در هر منزلی
پس سبک زانجا گذر کردیم ما
غوطه ها خوردیم در هر لجه
دامنی زان پر گهر کردیم ما
خشک وتر دیدیم در عالم بسی
سیرها در بحر و بر کردیم ما
شهرها دیدیم بی حد و شمار
عالمی زیر و زبر کردیم ما
عاقبت با یار چون نور علی
کشور جان را سفر کردیم ما
نورعلیشاه : بخش اول
شمارهٔ ۳۱
تا گمان پاو سر کردیم ما
پاو سر وقف سفر کردیم ما
در طریق عشق بنهادیم پا
عاشقانه ترک سر کردیم ما
خشک لب رفتیم در هر محفلی
کام جان از باده تر کردیم ما
کام جان از لعل آن شیرین وشی
خسروانه پر شکر کردیم ما
هرکجا دیدیم نیکو قامتی
دست با او در کمر کردیم ما
غوطه ها خوردیم در دریای عشق
عالمی را پرگهر کردیم ما
در بیابانیکه پایانی نداشت
هر زمان نوعی بسر کردیم ما
عاقبت نور علی شد یار ما
یار منظور نظر کردیم ما
پاو سر وقف سفر کردیم ما
در طریق عشق بنهادیم پا
عاشقانه ترک سر کردیم ما
خشک لب رفتیم در هر محفلی
کام جان از باده تر کردیم ما
کام جان از لعل آن شیرین وشی
خسروانه پر شکر کردیم ما
هرکجا دیدیم نیکو قامتی
دست با او در کمر کردیم ما
غوطه ها خوردیم در دریای عشق
عالمی را پرگهر کردیم ما
در بیابانیکه پایانی نداشت
هر زمان نوعی بسر کردیم ما
عاقبت نور علی شد یار ما
یار منظور نظر کردیم ما
نورعلیشاه : بخش اول
شمارهٔ ۳۲
باز ساز عشق سر کردیم ما
ترک عقل تیره سر کردیم ما
معتکف گشتیم کنج میکده
باده نوشان را خبر کردیم ما
خشک لب هر جا حریفی یافتیم
کام او از باده تر کردیم ما
شربتی از لعل جانان ساختیم
کام جان ها پر شکر کردیم ما
داغ عشقی بر جگرها سوختیم
سینه ها را پر شرر کردیم ما
گنج جان در کنج ویران یافتیم
ترک گنج سیم و زر کردیم ما
دست و دل شستیم از سود و زیان
ترک هر نفع و ضرر کردیم ما
پا و سر در عشق جانان باختیم
خویش را بی پا و سر کردیم ما
سرگذشت خویش کوته ساختیم
قصه خود مختصر کردیم ما
همنشین گشتیم با نور علی
خویشتن را معتبر کردیم ما
ترک عقل تیره سر کردیم ما
معتکف گشتیم کنج میکده
باده نوشان را خبر کردیم ما
خشک لب هر جا حریفی یافتیم
کام او از باده تر کردیم ما
شربتی از لعل جانان ساختیم
کام جان ها پر شکر کردیم ما
داغ عشقی بر جگرها سوختیم
سینه ها را پر شرر کردیم ما
گنج جان در کنج ویران یافتیم
ترک گنج سیم و زر کردیم ما
دست و دل شستیم از سود و زیان
ترک هر نفع و ضرر کردیم ما
پا و سر در عشق جانان باختیم
خویش را بی پا و سر کردیم ما
سرگذشت خویش کوته ساختیم
قصه خود مختصر کردیم ما
همنشین گشتیم با نور علی
خویشتن را معتبر کردیم ما