عبارات مورد جستجو در ۵۹۵۱۸ گوهر پیدا شد:
فصیحی هروی : رباعیات
شمارهٔ ۲۹
از مرگ گل حیات بی‌رنگترست
این نغمه از آن نغمه کج آهنگترست
بر من که چو مردمک به هیچم خرسند
از چشم جهانیان جهان تنگترست
فصیحی هروی : رباعیات
شمارهٔ ۳۱
این روح که شمع مجلس افروز منست
فرداست که نه زآن تو نه زآن منست
طاسی‌ست به گرمابه عالم این عمر
پر ساختنش بهر تهی ساختنست
فصیحی هروی : رباعیات
شمارهٔ ۳۲
بر من که چو ابر پایم از دامانست
گر برق شوم گرم روی بهتانست
کاهل قدمم چنان که گر اشک شوم
صد مرحله‌ام ز دیده تا مژگانست
فصیحی هروی : رباعیات
شمارهٔ ۳۸
داریم بتی که در بنی‌‌آدم نیست
از عالم حسن است ازین عالم نیست
طوری‌‌ست ز پرتو رخش گازرگاه
اما طوری که موسیش محرم نیست
فصیحی هروی : رباعیات
شمارهٔ ۴۴
امشب می درد آسمان بی ‌غش باد
در خرمن صبح این شب ما آتش باد
خورشید اگر ز رشک امشب سوزد
نوروز جهان تویی که روزت خوش باد
فصیحی هروی : رباعیات
شمارهٔ ۴۷
ناصح ما را میل نصیحت دارد
پندارد دل ز عشق محنت دارد
می‌بیند آتش و ولی آگه نیست
کاین دوزخ ما مشرب جنت دارد
فصیحی هروی : رباعیات
شمارهٔ ۴۹
آنم که ز من زبان سخن نپذیرد
گر روح شوم تمام تن نپذیرد
از بس که شدم دست زد رد و قبول
آیینه ز ننگ عکس من نپذیرد
فصیحی هروی : رباعیات
شمارهٔ ۵۳
چون زلف ترا باد صبا شانه کشد
بر گوش چنان خرد صد افسانه کشد
از کعبه هوای سر زلفت دل را
زنار به گردن سوی بتخانه کشد
فصیحی هروی : رباعیات
شمارهٔ ۵۴
آن غنچه که از لباس خود بیرون شد
در کسوت دیگر شد و گویم چون شد
جان شیرین در تن خسرو آمد
روح لیلی به قالب مجنون شد
فصیحی هروی : رباعیات
شمارهٔ ۵۵
داغ تو به آفتاب تب نفروشد
این شمع فروغ خود به شب نفروشد
عالم عالم ناله پروده به خون
دارد جگر و یکی به لب نفروشد
فصیحی هروی : رباعیات
شمارهٔ ۵۸
ای آنکه دمت راز مسیحا داند
کی رنجه شدن از تو دل ما داند
در دیده تو نوری و نرنجد از نور
آن دیده که لذت تماشا داند
فصیحی هروی : رباعیات
شمارهٔ ۶۰
چون اشک ز خون هوسم ساخته‌اند
چون ناله ز دود نفسم ساخته‌اند
بیگانه پرواز مرادست پرم
گویی ز برای قفسم ساخته‌اند
فصیحی هروی : رباعیات
شمارهٔ ۶۲
ارباب وفا ز ما وفا می‌طلبند
صبحند و ز من نور و ضیا می‌طلبند
آری آنها که از کمال آگاهند
هر چند زرند کیمیا می‌طلبند
فصیحی هروی : رباعیات
شمارهٔ ۶۳
در روز ازل بخت زبونم دادند
این جرعه ازین جام نگونم دادند
چون تشنه به خون خویش دیدند مرا
از هر بن مو دجله خونم دادند
فصیحی هروی : رباعیات
شمارهٔ ۶۹
زآن خوبتری که کس خیال تو کند
یا همچو منی فکر وصال تو کند
شاید که به آفرینش خود نازد
ایزد چو تماشای جمال تو کند
فصیحی هروی : رباعیات
شمارهٔ ۷۳
این خلد که از فیضص ازل یاد دهد
خاکش نفس مسیح بر باد دهد
رضوان اگر این بهشت را دریابد
آن جنت کهنه را به شداد دهد
فصیحی هروی : رباعیات
شمارهٔ ۷۴
آن ساقی گلچهره که می می‌پیمود
میر مجلس دوش هم آغوشش بود
تا صبح پسین عبادتی می‌کردند
آن یک به رکوع بود و آن یک به سجود
فصیحی هروی : رباعیات
شمارهٔ ۷۶
شوخی که گلش بهار امید بود
با تنباکوش الفت جاوید بود
هم عارض خورشید بپوشد از ناز
ز آن ابر که خانه‌زاد خورشید بود
فصیحی هروی : رباعیات
شمارهٔ ۷۸
دوشت گویا دل به خروش آمده بود
وز ساغر درد جرعه‌نوش آمده بود
کز غصه سپهر خاک بر سر مَی‌کرد
خون در تن قدرسیان به جوش آمده بود
فصیحی هروی : رباعیات
شمارهٔ ۷۹
تیغت که به سوی مو هراسان برود
چون ناله همه راه خروشان برود
در هر بن موی گم کند راه ای کاش
بر جاده زه گریبان برود