عبارات مورد جستجو در ۵۹۵۱۸ گوهر پیدا شد:
طغرای مشهدی : ترکیبات
صید شکوه به بند ترجیع در آوردن- و هر غزل را دام غزال شکایت کردن
ای چرخ چه غم ز اختر تو
در گردن کهکشان سر تو
زاری نکنم اگر بمیرم
از بهر مراد بر در تو
خرد است به چشم همت من
آن کس که بود کلان تر تو
بی طالعی ام نموده چون جغد
ویرانه نشین کشور تو
برخیز ز رهگذار اشکم
تا نم نرسد به دفتر تو
یارب ز چه رو نصیب من نیست
جز خون جگر ز ساغر تو
بر آینه خیال بختم
عکسی نفتاده از زرتو
بی برگی ام انتها ندارد
در مزرع سفله پرور تو
بی حاصلی است حاصل من
حل ناشدنی ست مشکل من
تاری شدم از جفای گردون
فریاد ز رهنمای گردون
در خوردن خون من دلیر است
می ترسم از اشتهای گردون
چشم هوسم ندیده رویی
ز آیینه بی صفای گردون
انصاف نگشته گرد ذاتش
معلوم شد از ادای گردون
صد حیف که در جهان کسی نیست
کآید ز کفش سزای گردون
بدخلق شده ست زال دنیا
از صحبت کدخدای گردون
دایم ز هجوم ناله من
بسته ست ره صدای گردون
از دانه به دست من نیامد
جز گرد ز آسیای گردون
بی حاصلی است حاصل من
حل ناشدنی ست مشکل من
از گردش چرخ، بی دماغم
وز کوکب خود همیشه داغم
گردیده چو شمع بزم تصویر
بی بهره ز روشنی چراغم
گل روزن خود به گل برآرد
افتد چو گذر به کوچه باغم
چون لاله همیشه رخنه دارد
بی سنگ ز هر طرف ایاغم
بوی گل آتشین این باغ
پیچیده چو دود در دماغم
بلبل چو کند سرودخوانی
بر گوش خورد صدای زاغم
در جرگه طالبان رهم نیست
با آنکه همیشه در سراغم
از من به خزف کسی نگیرد
باشد چو به دست شبچراغم
بی حاصلی است حاصل من
حل ناشدنی ست مشکل من
نان هرکه ز چرخ دون بگیرد
از رهگذر فسون بگیرد
پر گریه مکن،که می شود زرد
بسیار کسی که خون بگیرد
کو صبر که داد بیدلان را
از چرخ سیه درون بگیرد
برهم زند آسمان به یک فن
هر پایه که ذوفنون بگیرد
از صحبت عقل می گریزم
ترسم که مرا جنون بگیرد
مطرب چو به طالعم زند چنگ
تارش همه جا زبون بگیرد
بینم چو به سوی دختر رز
کف بر رخ لاله گون بگیرد
ساقی اگرم دهد پیاله
چون نرگس خود، نگون بگیرد
بی حاصلی است حاصل من
حل ناشدنی ست مشکل من
یکچند درین سراب گشتم
لب تشنه به ذوق آب گشتم
در میکده ها چو نکهت می
بر گرد سر شراب گشتم
از تنگی بزمگاه عشرت
در جلوه گه کباب گشتم
عمری به سراغ زلف خوبان
در کوچه پیچ و تاب گشتم
یکرو کردم به آن پریرو
چون سایه ز آفتاب گشتم
جایی که نرسته گل ز خاکش
من در طلب گلاب گشتم
از بهر عمارت زرافشان
در مملکت خراب گشتم
یک عقده مشکلم نشد حل
هرچند که بر کتاب گشتم
بی حاصلی است حاصل من
حل ناشدنی ست مشکل من
امشب خم باده جوش دارد
بی زمزمه، لب خموش دارد
درسی که به طفل غنچه دادند
گفتند به گل که گوش دارد
از بهر شراب صاف کردن
آیینه نمد به دوش دارد
باید کم و بیش را نپرسد
هرکس سر می فروش دارد
نیشی که دلم ز دست او خورد
چون آب حیات، نوش دارد
زاهد مطلب به بزم مستان
بگذار که باب هوش دارد
از بیم صدای خود، موذن
انگشت به روی گوش دارد
هر زشت ترنمی بجز من
امداد ز عیب پوش داد
بی حاصلی است حاصل من
حل ناشدنی ست مشکل من
آن شوخ، انیس بوالهوس شد
خونگرمی شعله، صرف خس شد
نزدیک رسید وعده بوس
شفتالوی خام، نیمرس شد
بر من ز نسیم بخت وارون
مشت خس آشیان، قفس شد
از شور فغان، حباب اشکم
بر ناقه گریه چون جرس شد
عشق تو ز خواری ام برآورد
ناکس به محبت تو کس شد
خرم دل آنکه همچو ساغر
با شیشه باده همنفس شد
غم چون نخورم، که دختر رز
بگذاشت مرا،زن عسس شد!
آمد به کفم کدوی شهدی
آخر همه قسمت مگس شد
بی حاصلی است حاصل من
حل ناشدنی ست مشکل من
ترک نگهش مرا طلب کرد
نادیده خطا، به من غضب کرد
بیگانه بود به ساغر ما
آن باده که آشنای لب کرد
یک شبر ز قامت تو کم بود
قمری قد سرو را وجب کرد
زاهد به هدایت صراحی
برخاست سحر، نماز شب کرد
ساقی جگر کباب ما را
حسرت کش باده طرب کرد
کردم به نظاره اش دلیری
با تیغ نگه مرا ادب کرد
از دهشت خانه سوزی من
لرزید شرار و شعله تب کرد
در صبح ازل مرا غم عشق
محروم وصال او لقب کرد
بی حاصلی است حاصل من
حل ناشدنی ست مشکل من
در کوی هوس چو باد رفتم
هرجا که رهم فتاد رفتم
در بتکده هواپرستی
تا مغبچه در گشاد، رفتم
از گلشن دردپرور عشق
بویی نشنیده، شاد رفتم
اندازه نداشت راه غفلت
تاکم نبود، زیاد رفتم
جایی که کلاغ، نان نیابد
بی راحله، بهر زاد رفتم
جز بیخبری به من نیاموخت
هرچند به اوستاد رفتم
صدخانه کتاب جهل برکف
در کوچه اجتهاد رفتم
از ظلم غلط پرستی خود
بر درگه حق، به داد رفتم
بی حاصلی است حاصل من
حل ناشدنی ست مشکل من
از باغ و بهار من خزان ماند
آتشکده ای ز دودمان ماند
فهمیده نگشت مصحف گل
شور عبثی به بلبلان ماند
از یک نی تیر او تنم را
صد رنگ نوا در استخوان ماند
آخر به مراد خود رسیدم
روی سیهی به آسمان ماند
آلوده نمی رسد به پاکان
بگذشت نسیم و بوستان ماند
غفلت ز دلم ربود غم را
این شهد به کام این و آن ماند
پرواز نمود مرغ عیشم
خاشاک جفا در آشیان ماند
سرمایه عشرتم ز کف شد
در کیسه طالعم زیان ماند
بی حاصلی است حاصل من
حل ناشدنی ست مشکل من
تا یار سوی چمن نیامد
بوی از گل و نسترن نیامد
یک جا ننشست در گلستان
کز هر طرفش سمن نیامد
هرچند به غنچه گفتگو کرد
کودک ز پی سخن نیامد
بی آنکه رسد به چین زلفش
باد از طرف ختن نیامد
بر دور چراغ لاله گشتم
بویی ز گداختن نیامد
آن چاک که سینه آرزو کرد
از جامه و پیرهن نیامد
دل، مهره قلب در میان داشت
جان بر سر باختن نیامد
یاران دو هزار خصل بردند
یک خصل به دست من نیامد
بی حاصلی است حاصل من
حل ناشدنی ست مشکل من
با دل بگذار یاد او را
از غنچه جدا مساز بو را
چندان بسرا چو مرغ حقگو
کاین زمزمه خون کند گلو را
بردار ز تیغ عشق، زخمی
کآرد به فغان، لب رفورا
در فوج طرب، علم ضرور است
از دوش جدا مکن سبورا
بیش ازگل ماهتاب می خواه
از نسبت می کل کدو را
تا چشمه دو گام بیشتر نیست
زنهار مخور فریب جو را
توفیق نشد که پاک سازم
از زمزم وصل، دست و رو را
بر من ز چه رو غضب نیاید؟
آن ترک وش بهانه جو را
بی حاصلی است حاصل من
حل ناشدنی ست مشکل من
دل بی تو ز خانه می گریزد
از چنگ و چغانه می گریزد
شبهای غمت، ز دهشت خواب
گوشم ز فسانه می گریزد
زلف تو ز بیم طعن مردم
از صحبت شانه می گریزد
در بزم چو بر کنار باشی
عشرت ز میانه می گریزد
چشمت چو به قتل من کشد تیغ
طبعش ز بهانه می گریزد
افتاده شکست بر کمانم
تیرم ز نشانه می گریزد
از ترس مقام شکوه من
مطرب ز ترانه می گریزد
عمری ست که خوشه نصیبم
از نسبت دانه می گریزد
بی حاصلی است حاصل من
حل ناشدنی ست مشکل من
از حرف بجز زیان ندیدم
غیر از تپش زبان ندیدم
بویی ز دوای ضعف طالع
درطبله آسمان ندیدم
از بیم گرفت و گیر صیاد
آرام در آشیان ندیدم
یک سرو به کام دل درین باغ
از دهشت باغبان ندیدم
چون نای ز دست مطرب چرخ
جز ناله در استخوان ندیدم
بر سفره خاک، همچو ماهی
دیدم گر آب، نان ندیدم
صد ناوک آه برفلک رفت
یک زخم برین نشان ندیدم
نومید شدم ز چرخ و اختر
امداد ز این و آن ندیدم
بی حاصلی است حاصل من
حل ناشدنی ست مشکل من
صوتم ره گوش را ندانست
قانون سروش را ندانست
دوشم به سه چار خانه، دل برد
یک خانه بدوش را ندانست
با نیش چه سان بسازدم لب؟
چون معنی نوش را ندانست
مفتی به خموشی ام قسم داد
گفتار خموش را ندانست
طبعم چو خم تهی ز باده
سرمایه جوش را ندانست
دل از ته بار ناامیدی
دزدیدن دوش را ندانست
بختم پی عیبجویی خود
آیینه هوش را ندانست
کاری که ز دست من برآمد
بازار فروش را ندانست
بی حاصلی است حاصل من
حل ناشدنی ست مشکل من
فرمانده کشور زیانم
پاشیده خسارت از نشانم
طغرای مثال ناامیدی
گردیده لقب ز آسمانم
از دست کناره گردی بخت
اندوه گرفته در میانم
یک تیر به مدعای خاطر
پیوند نگشته با کمانم
افسردگی ام به لرزه افکند
با آنکه در آتش فغانم
لب تشنه به پیش چاه زمزم
بی بهره ز دلو و ریسمانم
در هر سخن از زبونی بخت
صد عقده فتاده بر زبانم
نه دین به کفم بود، نه دنیا
غارت زده دو کاروانم
بی حاصلی است حاصل من
حل ناشدنی ست مشکل من
طغرای مشهدی : ساقی‌نامه
بخش ۱ - ابیاتی از سرآغاز
زهی لطف سازنده آب و خاک
به رقص آور سبز طاووس تاک
مقام آفرین خمستان می
ترنم گشای گره زار نی
بلندی ده شیشه لعل کار
هوایی کن ابر یاقوت بار
شب افزای مشعل دوانان مل
سحرگه رسان چراغان گل
رقم پرور رقعه لاله ها
ورق شوی مجموعه ژاله ها
به چرخ آور باده لعل فام
جواهرتراش نگین دان جام
نوازنده ارغنون زبان
نگارنده پرده های فغان
خدایی که ساقی و جام آفرید
ز بهر بط باده، دام آفرید
سبوی فلک گرچه بی دسته است
به سرپنجه فیض او بسته است
خم می چو قامت برافراخته
سر خویش در راه او باخته
صراحی که خشک است پا تا به سر
کند سجده اش، لیک با چشم تر
چو نی از مقام غمش یاد کرد
ز هر بند، صد نغمه آزاد کرد
تر و خشک این بزمگه مست اوست
بساط می عشق در دست اوست
چو کردار ساقی به دست خداست
دهد گر قدح، می نخوردن خطاست
همان به که نوشم می خوشگوار
به تکلیف ساقی درین نوبهار...
طغرای مشهدی : ساقی‌نامه
بخش ۴ - به سیرآهنگی وصف آن عربستان قول
حکیمی که ساقی و سازنده ساخت
می و نغمه را کرد با هم، نواخت
ز صوت درا، در تن خرمی
مقامات جان شد تن آدمی
نخوردی گر این نغمه بر گوش روح
به قالب نرفتی ز بهر فتوح
بود نغمه گنجی ز سر اله
که آمد به چنگ نی طرف چاه
دل بسته، از نغمه وا می شود
حزین را ترنم دوا می شود
چو در بزم حق گشت مصحف گزین
رهاوی سرایید قوال دین
اگر نغمه ز آیات رحمت نبود
چه سان در کلام الهش نمود
اصولی که بی نغمه آید به دف
نیابد روانی چو خطهای کف
گلوی سبو تا نوا پرور است
قدح را چو تاج شرف بر سر است
لب آسیا چون ترنم گرفت
طرب دامن رقص گندم گرفت
چو بلبل به تسخیر گلها شتافت
فسونی به از نغمه سازی نیافت
درا چون دهد تن به جوش فغان
شود گرم، محمل کش کاروان
ز صوت حدی، ناقه کندرو
کند تیزگامی چو اسب بدو
چو ناقوس را دل به افغان کشید
نوازش ز ارباب بتخانه دید
کسی کو به آهنگ، قرآن سرود
فرستد ملک بر صدایش درود
چو مطرب به دروازه دل رسید
کلیدی بجز نغمه در کف ندید
نباشد اگر ساز با نغمه یار
چه فرق است از ساز تاچوب دار؟
ترنم اگر نیست ز اسرار حق
چرا منع مطرب کند یار حق؟
حسینی، مقام خدایی بود
نوا، پرده کبریایی بود
دو گاه و سه گه را نواسنج راز
نخواند کم از پنجگاه نماز
نهفتی عرب، راز دین از عجم
نبودی اگر پرده دار نغم
مخالف چو از شعبگی یافت نام
چو اهل حجازش کنند احترام
شد از ربط زنگوله، کام جرس
بر محمل آرا، همایون نفس
چو نوروز را نغمه آهنگ داد
غم کهنه شد از سرودش به باد
مقامی چو در نغمه دارد عراق
خراسان نباشد به آن طمطراق
به شه، نازها می کند زنده رود
که شد اصفهان یک مقام سرود
نشابور تا شعبه شد چون حصار
شمارد بیاتش به از سبزوار
نهاوند چون گوشه نغمه گشت
در آوازه دارد نشان از گوشت
به هر جا که شد نغمه با حسن راست
طرب، غیر عشاق، صوتی نخواست
بود نغمه حرفی ز تصنیف عشق
ترنم، حدیثی ز تالیف عشق
کند عشق چون ساز و برگ سخن
نخیزد بجز نغمه اش از دهن
به پای نوا، عشق هر سو دوید
زبان فهم نغمه، کسی را ندید
چو در بزم مستان وحدت شتافت
مقام زبان فهمی نغمه یافت
در آن بزم، چون نغمه گردد بلند
ثریا بر آتش گذارد سپند ...
طغرای مشهدی : ساقی‌نامه
بخش ۶ - کیفیت سخنسازی
سخن گرچه دارد بسی می پرست
کسی نیست چون من ازین باده مست
به صهبای معنی چو مایل شدم
خراباتی کوچه دل شدم
دلم جام لفظی گر انگیخته
می معنی از هر طرف ریخته
چو استادگی در سخن می کنم
سخن را روان بدن می کنم ...
ز من این خیال کهن تازه شد
تهی طبل گردون پرآوازه شد
مغنی بیا نغمه ای سر کنیم
هوا خشک شد، از نوا تر کنیم
طغرای مشهدی : ساقی‌نامه
بخش ۸ - مخالف انگیزی سخن
درین عصر کز نطق جز رنج نیست
سخن فهم هست و سخن سنج نیست
چو فیض سخن قسمت من شده
به من دوست از رشک، دشمن شده
خیال سخن بهتر از وصل اوست
که باب حسد، معنی فصل اوست
سخن چون درآید به کاخ ورق
ره حرف گیران پذیرد نسق
یکی گوید این قافیه گشته لنگ
چه سان همرهی کرده با نظم شنگ؟
یکی از ردیفش بود نکته گیر
که این لفظ اولی چرا شد اخیر؟
سخن را ازین شعر نافهم چند
تو گویی که معنی فتاده به بند
اگر بخت یار است با نکته دان
کلامش بخوبی دود بر زبان
چو گردیده بخت سیه، دشمنم
چه سان رو دهد فیض خوش گفتنم؟
مرا از سخن حل نشد مشکلی
چو خامه ندیدم ازو حاصلی
درین شغل کز وی مراکام نیست
سرانجام باید، سرانجام نیست
شود چون رقم کاری شعر، فرض
دوات و قلم می ستانم به قرض ...
چه یاری که از من ندیده سخن
ولیکن نکرده تلافی به من
نیفشرده پایی به همراهی ام
نبرده به سر منزل شاهی ام
سخن عزت شهریارم نداد
به گفتار خود اعتبارم نداد ...
سخن مایه درد سر بوده است
ز سوداش چندین ضرر بوده است
اگر از توارد شود عیب دار
به دزدی دهد عیبجویش قرار
وگر بی توارد درآید به فرد
ازو بیسوادان برآرند گرد
سخن گر چو مصحف بود در نظام
برون ناید از دست کاتب تمام
قلم چون به تحریر او سر کند
به خاک سیاهش برابر کند
به لب از نسیم دل آزردگی
بیانم بود گرم افسردگی
سخن نیست کآورده ام تازه پیش
تراشیده ام دشمنی بهر خویش
کنم عمر خود گر به تصحیح صرف
نگردد دلم ایمن از سهو حرف
شب و روز درمانده ام چون قلم
به دست سیه کافران رقم
چه نظم و چه نثر، آنچه آید به لب
بود وقت تحریر، محنت طلب ...
مقرر چنین است در وقت فکر
که ناظم شود خوش ز مضمون بکر
چو مضمون بکری به من رو نمود
خورم غصه کاین را که خواهد ربود؟
گل باغ طبعم ز بیم درو
بود پیش فصل خموشی گرو
طغرای مشهدی : ساقی‌نامه
بخش ۱۰ - در مقام سجده و رکوع، تار نفس به سرایندگی مناجات گذاشتن و به آهنگ خضوع و خشوع، از سازنده کارها توقع اجابت داشتن
الهی به اعزاز پیر مغان
که جبریل شد بهر او زندخوان
به تعظیم خلوت نشینان دیر
به قرب صنمهای لاهوت سیر
به بتخانه و حق پرستان او
به کوی خرابات و مستان او
به خمهای سبز شراب طهور
که روشن ضمیرند چون نخل طور
به رنگینی باده لعل پوش
به گل کاری جامه می فروش
به ساغر که نگزیده اندیشه را
به یک چشم دیده خم و شیشه را
به جامی که افتاده از روی دست
به اشکی که غلتیده از چشم مست
به مستان سرگرم جوش و خروش
به گلبانگ پی در پی نوش نوش
به عقلی که در می پرستی بود
به هوشی که در عین مستی بود
به گل کاری نغمه های دو تار
به آبی که جاری ست در جوی تار
به صندوق پرنغمه ارغنون
که خالی نگردد چو افتد نگون
به قفل زبان دف پوست پوش
که در گوش خود بر لب آرد خروش
به ذوق جلاجل کز آواز دف
زند چون سرایندگان کف به کف
به خونگرمی جامهای شراب
به دلسوزی مرغهای کباب
به مطرب که دستش بود همچو یشم
نهد نی سرانگشت او را به چشم
به دریای میخانه شوق تو
به گرداب پیمانه ذوق تو
به صهبای وحدت که داری به پیش
به مستت که هرگز نیاید به خویش
به سوزی که در جان خورشید ماند
به ذوقی که در طبع ناهید ماند
به آن گل که از تخم آتش دمید
به آن مرغ کز شاخ معجز پرید
به شامی که در کلبه لاله است
به صبحی که در خلوت ژاله است
به آن قطره کز بحر دارد خبر
به آن ذره کز مهر یابد نظر
به تخت سعادت، به تاج شرف
به فوج ولایت، به شاه نجف
که از کافرستان هندم برآر
به اسلام زار عراقم درآر
تنم را به دولتسرا راه ده
سرم را سجود در شاه ده
طغرای مشهدی : ساقی‌نامه
بخش ۱۲ - غزل
بر اعدا سپاه تو منصور باد
کمین چاکرت به ز فغفور باد
پری گر زند خصم جاهت به سر
ز تندی به فرقش چو ساطور باد
به دست تو سرپنجه رستمی
چو بازوی اطفال، بی زور باد
به نزدیک خود چیده ای برگ عیش
ز عشرتگهت چشم بد دور باد
به وحدتسرای تو درعودسوز
گل اخگر از آتش طور باد
چراغی که در محفلت پا نهد
چو خورشید، سرچشمه نور باد
بهشتی ست بزمت ز روی طرب
به هر جانب استاده صد حور باد
زند تا اجابت بدین نغمه چنگ
نی کلک طغرا پر از سور باد
طغرای مشهدی : ساقی‌نامه
بخش ۱۳ - صوت دعا و آهنگ آمین
مغنی به غفلت مشو پای بست
برآور به قانون طنبوره، دست
به صوت دعا، دمکشی ساز کن
به آهنگ آمین، لبی باز کن
طغرای مشهدی : رباعیات
شمارهٔ ۱
یارب به تنم شورش مستانه بده
وجدی ز می عشق، چو پیمانه بده
بستان ز من این عقل هوس مشغله را
دیوانگی هزار دیوانه بده
طغرای مشهدی : رباعیات
شمارهٔ ۲
روزی که عطای دم بدم خواهی کرد
رحمت بر خلق، بیش و کم خواهی کرد
یاد کرم تو کرده ام وقت گناه
یاد گنهم وقت کرم خواهی کرد؟
طغرای مشهدی : رباعیات
شمارهٔ ۳
عشق تو چو من دردکشی می خواهد
سودای تو دیوانه وشی می خواهد
زین شعله فروز معصیت، روی متاب
دیگ کرم تو آتشی می خواهد
طغرای مشهدی : رباعیات
شمارهٔ ۴
ای جوش دل صراحی و جام از تو
شور سر نقل پخته و خام از تو
در میکده چون باز شود چشمه خم
آبی که به هر سبو دهد کام از تو
طغرای مشهدی : رباعیات
شمارهٔ ۵
ای ساقی بزمگاه صهبای کرم
نومید مکن مرا ز مینای کرم
گر من به تو مربوط نیم، ربطی هست
دریای گناه را به دریای کرم
طغرای مشهدی : رباعیات
شمارهٔ ۶
در وادی عشق، بی خبر باید رفت
آماده صدگونه خطر باید رفت
بر دار، رسن به گوش منصور کشید
کاین جا ره پا نیست، به سر باید رفت
طغرای مشهدی : رباعیات
شمارهٔ ۸
اشک آمد و حسرت ز دل ریش نبرد
از وادی بی طاقتی ام پیش نبرد
چون سیل که آید به سر ریگ روان
برداشت ز جا و همره خویش نبرد
طغرای مشهدی : رباعیات
شمارهٔ ۱۰
آسوده بود دلم ز ویرانه خود
بی تاب شوم برون ز کاشانه خود
ایام به روی آتشم جای دهد
گر همچو کمان برآیم از خانه خود
طغرای مشهدی : رباعیات
شمارهٔ ۱۸
جان در طلب هزار دلدار چراست؟
دل رابطه جوی باغ و گلزار چراست؟
تقدیر کجاست تا بپرسم که مرا
با قسمت کم، خواهش بسیار چراست
طغرای مشهدی : رباعیات
شمارهٔ ۲۰
طفلم من و چرخم به جفا قوت دهد
جایم به ستم، سپهر فرتوت دهد
آن به که ز روی دوستی، مادر دهر
گهواره راحتم ز تابوت دهد
طغرای مشهدی : متفرقات
شمارهٔ ۵
از بس که طبع من به گنهکاری آشناست
پیش از گنه، مرا به گنه می توان گرفت!
طغرای مشهدی : متفرقات
شمارهٔ ۸
آن کس که در جهان، نسق شهر و ده نهاد
چون نی، بنای خانه دل بر گره نهاد