عبارات مورد جستجو در ۵۹۵۱۸ گوهر پیدا شد:
طغرای مشهدی : ابیات برگزیده از غزلیات
شمارهٔ ۵۳۴
برنیاوردم سری از کهنه اوراق فلک
پشت دستی همچو ماه نو برین دفتر زدم
پی نمی بردم به مقصد، بی سفر کردن ز خویش
همچو آب از خود گذشتم، غوطه در گوهر زدم
طغرای مشهدی : ابیات برگزیده از غزلیات
شمارهٔ ۵۳۶
تا توان از باغ وصلش صد گل یکدست چید
هر دو دستش را گرفتار حنا می خواستیم
خواستیم آسودگی، لیکن خدا هرگز نخواست
گر خدا می خواست، ما هم از خدا می خواستیم
طغرای مشهدی : ابیات برگزیده از غزلیات
شمارهٔ ۵۳۸
وقت و بی وقت بخور می اگرت حوصله است
چون تنک ظرف مگو کی بخورم، کی نخورم
خون و می هر دو حلال است به فتوای خرد
من که خون می خورم از دست تو، چون می نخورم؟
طغرای مشهدی : ابیات برگزیده از غزلیات
شمارهٔ ۵۴۳
سرفرازیها کنم چون پای بست او شوم
از همه بالاترم، گر زیردست او شوم
غیر آن بت را پرستیدن به معنی ناحق است
حق پرستی می کنم گر بت پرست او شوم
طغرای مشهدی : ابیات برگزیده از غزلیات
شمارهٔ ۵۴۴
پای از جهان کشیده قراری گرفته ایم
چون صبح ازین بساط کناری گرفته ایم
چون هر نفس گلی ندمد از چراغ ما؟
آتش ز دودمان بهاری گرفته ایم
از دست داده ایم به آسانی حنا
با خون دل چو دست نگاری گرفته ایم
صد ره فتاده ایم چو شبنم به پای گل
تا آشیانه بر سر خاری گرفته ایم
طغرای مشهدی : ابیات برگزیده از غزلیات
شمارهٔ ۵۴۷
تا تیر در کمان بود، رنگ نشان ندیدم
چون شد نشانه پیدا، تیر و کمان ندیدم
صد ره نظاره کردم بر هر درخت این باغ
یک مرغ شادمانی، در آشیان ندیدم
گل چین ز جبهه می ریخت، غنچه گره ز ابرو
برگ شکفته رویی از این و آن ندیدم
در عشق صرف کردم این عمر بی بها را
غیر از بهانه جویی از گلرخان ندیدم
گفتی که می رود آب در جویبار قسمت
من غیر رود گریه، آب روان ندیدم
ظلمات قسمتم کرد همسفره سکندر
او بوی آب نشنید، من روی نان ندیدم
طغرای مشهدی : ابیات برگزیده از غزلیات
شمارهٔ ۵۴۸
نشوم چرا سیه رو، که چو مردمان دیده
نه به روزه می دهم تن، نه دل نماز دارم
طغرای مشهدی : ابیات برگزیده از غزلیات
شمارهٔ ۵۵۱
مجروح چون کلیدیم، ما از زبان مردم
قفل از کجا بیاریم، بهر دهان مردم
چون رشته نهالی، نه ریشه کرد و نی برگ
بردیم اگر نهالی، از گلستان مردم
طغرای مشهدی : ابیات برگزیده از غزلیات
شمارهٔ ۵۵۲
گریه شادی ز مینای شراب آموختم
ناله در عین فراغت از رباب آموختم
بوی آن گل دارم، اما نیستم همرنگ او
نقص همت بین، که آیین گلاب آموختم
طغرای مشهدی : ابیات برگزیده از غزلیات
شمارهٔ ۵۵۳
گل ز دستم رفته و من خار پیدا می کنم
یار باید جست و من اغیار پیدا می کنم
مرغ حقگویم، نیم منصور وش ممنون کس
خود ز هر شاخ درختی، دار پیدا می کنم
گر دهد زاهد به دستم سبحه صد دانه را
در میان دانه ها، زنار پیدا می کنم
گر توانم کرد عمری مشق دل سختی چو طور
من هم اندک طاقت دیدار پیدا می کنم
طغرای مشهدی : ابیات برگزیده از غزلیات
شمارهٔ ۵۵۴
تردامنی به کف داد، سرخانه حبابم
هرجا که می نهم پا، تا نصف تن در آبم
از بس که تنگ ظرفی، گل کرد در وجودم
ساقی به مستی افکند، از وعده شرابم
در مهد هستی ام دل چون تن دهد به آرام؟
زاییده مادر دهر، بر خشت اضطرابم
مشکل بود تکلم، آشفته خاطران را
حرفی چو پرسم از گل، بلبل دهد جوابم
طغرای مشهدی : ابیات برگزیده از غزلیات
شمارهٔ ۵۵۷
من و آن گوشه وحدت، که ز بینایی دل
چون نشینم، به تماشای جهان برخیزم
بجز این نیست میان من و اسکندر فرق
کو پی آب رود، من پی نان برخیزم
رشک آن حسن بهاری چو شود آفت باغ
موسم گل، به تماشای خزان برخیزم
طغرای مشهدی : ابیات برگزیده از غزلیات
شمارهٔ ۵۵۸
نایب مستی شده هشیاری ام
خواب بدل گشته به بیداری ام
نرگس وقتم چمن دهر را
رنگ به حال است ز بیماری ام
خوردم از اصناف کواکب، دغا
دشمن این فرقه بازاری ام
طغرای مشهدی : ابیات برگزیده از غزلیات
شمارهٔ ۵۶۰
یک نیستان خنده دارد بر تنم آزادگی
تا به قید ساز و برگ بوریا افتاده ام
کار من اسباب دولت، من ز دولت بی نصیب
در هنر همطالع بال هما افتاده ام
گاه پای گلرخان گیرم، گهی دست بتان
گرچه خود بی دست و پا همچون حنا افتاده ام
طغرای مشهدی : ابیات برگزیده از غزلیات
شمارهٔ ۵۶۹
بس که رزق ما طفیلی شد ز دیوان قضا
داشت حکم میزبان، گر میهمانی داشتیم
چرخ دون همت، به هفتاد و دو تن آبی نداد
ما تن تنها، به او امید نانی داشتیم
طغرای مشهدی : ابیات برگزیده از غزلیات
شمارهٔ ۵۷۷
چه سان منزل شناس راه دل باشم، که از سستی
کنم گر سعی پیش افتادن از خود، بر قفا افتم
طغرای مشهدی : ابیات برگزیده از غزلیات
شمارهٔ ۵۷۸
بس که در راه طلب، سرگشتگی آمد به پیش
سایه پا پس می کشد از محنت همراهی ام
طغرای مشهدی : ابیات برگزیده از غزلیات
شمارهٔ ۵۸۵
اگر چو آینه سر تا قدم شوی همه چشم
به سوی دوست نگر، سوی خود نگاه مکن
چو عشق، لفظ صنم را به حق کند تفسیر
مباش منکر یک حرف و صد گناه مکن
طغرای مشهدی : ابیات برگزیده از غزلیات
شمارهٔ ۵۸۸
نزد آنهایی که با دل کارشان افتاده است
به بود یک قطره خاموشی ز صد دریا سخن
طغرای مشهدی : ابیات برگزیده از غزلیات
شمارهٔ ۵۹۲
خدایا آن صنم را مایل حسن آزمایی کن
چراغم را زرویش دودمان روشنایی کن
ز خاک قتلگاه عافیت بر من فشان گردی
لباس عیدی ام را سرخ چون دست حنایی کن
نگشتم از ازل در هیچ کاری قابل تحسین
اگر گویم مسلمانم، تو کافرماجرایی کن
هوس بر من شد از زلف بتان هر سو کمند افکن
تو این صید گرانجان را سبکپای رهایی کن
نیم از خویش غافل، می شناسم خونی خود را
به قتلم در لباس هر که خواهی خودنمایی کن