عبارات مورد جستجو در ۲۴۳۴۸ گوهر پیدا شد:
عطار نیشابوری : باب سی و پنجم: در صفت روی و زلف معشوق
شمارهٔ ۵۹
مشکین رسنت چو پردهٔ ماه شود
بس پرده نشین که زود گمراه شود
ور چاهِ زنخدانت ببیند بیژن
دانم که بدان رسن فراچاه شود
عطار نیشابوری : باب سی و هفتم: در صفت خط و خال معشوق
شمارهٔ ۱۳
چون خط تو باعث گنه خواهد شد
هر روز هزار دل ز ره خواهد شد
زین شیوه که خط تو محقق افتاد
دیوان من از خطت سیه خواهد شد
عطار نیشابوری : باب چهلم: در ناز و بیوفائی معشوق
شمارهٔ ۱
گر خورشیدی چرخ برینت نرسد
ور جمشیدی روی زمینت نرسد
گفتی که مرا ناز رسد بر همه کس
تا چند کنی ناز که اینت نرسد
عطار نیشابوری : باب چهل و سوم: در صفت دردمندی عاشق
شمارهٔ ۱
خواهی که ز شغل دو جهان فرد شوی
با اهل صفا همدم و همدرد شوی
غایب مشو از دردِ دلِ خویش دمی
مستحضرِ درد باش تا مرد شوی
عطار نیشابوری : باب چهل و سوم: در صفت دردمندی عاشق
شمارهٔ ۳
کم گوی که ترک حرف می‌باید کرد
واهنگ رهی شگرف می‌باید کرد
جانی که ازو عزیزتر چیزی نیست
در درد و دریغ صرف می‌باید کرد
عطار نیشابوری : باب چهل و سوم: در صفت دردمندی عاشق
شمارهٔ ۱۴
گر مرد رهی همدم و همدردم باش
پس زن صفتی مکن یکی مردم باش
انکار چه میکنی بیا گر مردی
هم زانوی من دمی درین دردم باش
عطار نیشابوری : باب چهل و چهارم: در قلندریات و خمریات
شمارهٔ ۱۳
تا در بُنهٔ خویش مقام است ترا
سودا چه پزی که کارخام است ترا
تا صاف نگردد دلت از هر دوجهان
دُردی خرابات حرام است ترا
عطار نیشابوری : باب چهل و چهارم: در قلندریات و خمریات
شمارهٔ ۱۷
گر زهد کنی سوز وگدازت ببرد
عُجْب آورد و شوق ونیازت ببرد
زنهار به گرد من مگرد ای زاهد
کاین رندِ قلندر از نمازت ببرد
عطار نیشابوری : باب چهل و چهارم: در قلندریات و خمریات
شمارهٔ ۲۰
از تفِّ دلم می به صباح ای ساقی
جوشیده چو گشت شد مباح ای ساقی
مستی و مُقامری بسی بهتر از آنک
بر روی و ریا کنی صلاح ای ساقی
عطار نیشابوری : باب چهل و چهارم: در قلندریات و خمریات
شمارهٔ ۳۶
ای هم نفسان فعل اجل میدانید
روزی دو سه داد خود ز خود بستانید
خیزید و نشینید که خود بعد از این
خواهید به هم نشستن ونتوانید
عطار نیشابوری : باب چهل و چهارم: در قلندریات و خمریات
شمارهٔ ۳۷
خوش باش دلا که نیک وبد میبرسد
با خلق جهان داد و ستد میبرسد
شادی و طرب چو نعمت و ناز جهان
چون جمله به مرگ میرسد میبرسد
عطار نیشابوری : باب چهل و چهارم: در قلندریات و خمریات
شمارهٔ ۵۶
چون صبح دمید ودامن شب شد چاک
برخیز و صبوح کن چرائی غمناک
می نوش دمی که صبح بسیار دمد
او روی به ما کرده و ما روی به خاک
عطار نیشابوری : باب چهل و چهارم: در قلندریات و خمریات
شمارهٔ ۷۶
برخیز که گل کیسهٔ زر خواهد ریخت
ابرش به موافقت گهر خواهد ریخت
گر زر داری بریز چون خاک و بخور
کز روی تو زر به خاک درخواهد ریخت
عطار نیشابوری : باب چهل و پنجم: در معانیی كه تعلق به گل دارد
شمارهٔ ۱۰
گل بی سر و پای خویشتن میانداخت
خود را به میان انجمن میانداخت
از رشک رخت به خاک ره میافتاد
پس خاک به دست با دهن میانداخت
عطار نیشابوری : باب چهل و پنجم: در معانیی كه تعلق به گل دارد
شمارهٔ ۳۴
افکند گلابگر ز بیدادگری
صد خار جفا در ره گلبرگ طری
گل گفت: آخر کنار پُر زر دارم
تو سنگدلم بینی و بازم نخری
عطار نیشابوری : باب چهل و ششم: در معانیی كه تعلّق به صبح دارد
شمارهٔ ۱
ای صبح به یک نَفَس سبق چون بُردی
روشن به شبِ تیره شبیخون بُردی
دعوی کردی که صادقم دم دادی
کاذب بودی به خنده بیرون بُردی
عطار نیشابوری : باب چهل و ششم: در معانیی كه تعلّق به صبح دارد
شمارهٔ ۳۲
ای صبح! هزار پرده در پیش انداز
وان جمله بدین عاشق دل ریش انداز
امشب شب خلوت است ما را بمژول
هر تیغ که برکشی سر خویش انداز
عطار نیشابوری : باب چهل و هفتم: در معانیی كه تعلق به شمع دارد
شمارهٔ ۵۵
تا هیچ چو شمعت سر و کار خویش است
گردن زدنی بهر سرت در پیش است
چه سود به یک پای ستاده چون شمع
زیرا که هزار سر چو شمعت بیش است
عطار نیشابوری : باب چهل و هفتم: در معانیی كه تعلق به شمع دارد
شمارهٔ ۶۳
چون گل به دل افروخته میباید بود
چون غنچه به لب دوخته میباید بود
چون هست وبالِ ما سخن گفتن ما
چون شمع زبان سوخته میباید بود
عطار نیشابوری : باب چهل و هفتم: در معانیی كه تعلق به شمع دارد
شمارهٔ ۶۵
چون تن زده سر به راه میباید داشت
بگشاده زبان گناه میباید داشت
چون شمع برون داشت زبان ببریدند
در کام زبان نگاه میباید داشت