عبارات مورد جستجو در ۸۴۵۶ گوهر پیدا شد:
اوحدالدین کرمانی : الباب التاسع: فی السفر و الوداع
شمارهٔ ۲
جز دُرد سفر دلم نمی آشامد
دل را دگر آبی به جهان باز آمد
گویند به هر جا که رسم زآمد و شد
کان «اوحد» سودا زده ام باز آمد
اوحدالدین کرمانی : الباب التاسع: فی السفر و الوداع
شمارهٔ ۴
تا در سر من فتاد سودای وداع
از گریه مرا نماند پروای وداع
هنگام وداع اگر نبودی، اشکم
از سوز دلم بس.؟؟؟؟ی جای وداع
اوحدالدین کرمانی : الباب التاسع: فی السفر و الوداع
شمارهٔ ۶
در عشق دل خراب چتواند کرد
بی خویشتنی صواب چتواند کرد
انصاف بده که ذرّهٔ سایهٔ محض
در پرتو آفتاب چتواند کرد
اوحدالدین کرمانی : الباب التاسع: فی السفر و الوداع
شمارهٔ ۱۹
ای دل چه گرفته است غم کام تو را
اندیشه بکن که چیست فرجام تو را
شمع طرب ار توی بسوزد دهرت
ور جام جمی بشکند ایّام تو را
اوحدالدین کرمانی : الباب التاسع: فی السفر و الوداع
شمارهٔ ۲۲
فریاد که آن سرو چمن می خسبد
وآن راحت جان انجمن می خسبد
آن بخت من است از آنک خواب آلود است
غمگینم از آنک بخت من می خسبد
اوحدالدین کرمانی : الباب التاسع: فی السفر و الوداع
شمارهٔ ۲۷
جانا غم تو زهر چه گویی بتر است
رنج تن و درد دل و سوز جگر است
هرچ آن بخورند کم شود جز غم تو
تا بیشترش همی خورم بیشتر است
اوحدالدین کرمانی : الباب التاسع: فی السفر و الوداع
شمارهٔ ۲۸
دل در سر عهد استوار خویش است
جان در غم تو بر سر کار خویش است
شد در غم تو هر چه مرا بود و نبود
الّا غم تو که برقرار خویش است
اوحدالدین کرمانی : الباب التاسع: فی السفر و الوداع
شمارهٔ ۳۰
جان در تن من زنده برای غم تست
بیگانهٔ عالم آشنای غم تست
لطف است که می کند غمت با دل من
ور نه دل تنگ من چه جای غم تست
اوحدالدین کرمانی : الباب التاسع: فی السفر و الوداع
شمارهٔ ۳۱
ای دل غم عاشقی تو را تنها نیست
سر نیست که سرگشتهٔ این سودا نیست
پوشیده غمی می‌خور و بیهوده مجوی
وصلی که سررشتهٔ او پیدا نیست
اوحدالدین کرمانی : الباب التاسع: فی السفر و الوداع
شمارهٔ ۳۲
من با غم عشق تو نباشم جز شاد
وآن کاو نشود جفت غمت شاد مباد
ممکن نشود که شاد باشد آن جان
کز قافلهٔ غم تو او دور افتاد
اوحدالدین کرمانی : الباب التاسع: فی السفر و الوداع
شمارهٔ ۳۴
در هر نفسی درد سری آرد غم
یک لحظه مرا زدست نگذارد غم
دل خون شد و از دیده ام افتاد برون
دست از من بیچاره نمی دارد غم
اوحدالدین کرمانی : الباب التاسع: فی السفر و الوداع
شمارهٔ ۳۶
مسکین دل من که رای دارد با غم
در سینه همیشه جای دارد با غم
غمهای تو کوه را درآرد از پای
کاهی چه بود که پای دارد با غم
اوحدالدین کرمانی : الباب التاسع: فی السفر و الوداع
شمارهٔ ۳۸
آن کز دل اوست بر دل من هر غم
می دید و نمی کرد زمن باور غم
گفتم هجرت بکشت ما را در غم
دوشی برزد که این مرا کمتر غم
اوحدالدین کرمانی : الباب التاسع: فی السفر و الوداع
شمارهٔ ۳۹
سیر آمدم از غم دمادم خوردن
وز بس غم گونه گونه در هم خوردن
الحق چه نکوست عادت کم خوردن
اندر همه چیز خاصه در غم خوردن
اوحدالدین کرمانی : الباب التاسع: فی السفر و الوداع
شمارهٔ ۴۰
غم گفت کزو دو دیده خون باید کرد
بازو علم صبر نگون باید کرد
هر سر که نه در پای غمش گردد پست
از مملکت دلش برون باید کرد
اوحدالدین کرمانی : الباب التاسع: فی السفر و الوداع
شمارهٔ ۴۱
دل در غم غم زنش که غم با غم خورد
غم نیست که از غم تو غم را غم خورد
گر غم غم من غمزده را غم نخورد
دل را غم تو از غم غمها غم خورد
اوحدالدین کرمانی : الباب التاسع: فی السفر و الوداع
شمارهٔ ۴۲
بیگانهٔ جان شد دل و خویش غم تو
قربان دل من است کیش غم تو
سلطان جهان پیش غمت مسکین است
مسکینان را چه قدر پیش غم تو
اوحدالدین کرمانی : الباب التاسع: فی السفر و الوداع
شمارهٔ ۴۳
سبحان الله چه سخت کاری غم تو
از خسته دلم عظیم کاری غم تو
گفتی که غمم می خوری آری غم تو
از غم چو گزیر نیست باری غم تو
اوحدالدین کرمانی : الباب التاسع: فی السفر و الوداع
شمارهٔ ۴۷
هرگه که دلم فرصت آن در جوید
کز صد غم خویشتن یکی برگوید
نامحرم و ناجنس در آن دم گویی
کز ابر ببارد، از زمین بر روید
اوحدالدین کرمانی : الباب العاشر: البهاریات
شمارهٔ ۲۹
امشب زطرب هیچ اثر پیدا نیست
ور هست مگر در دگری در ما نیست
حظّی زسماع امشب آن ما نیست
کان مونس روزگار ما اینجا نیست