عبارات مورد جستجو در ۳۷۸۶۴ گوهر پیدا شد:
امیرخسرو دهلوی : غزلیات (گزیدهٔ ناقص)
گزیدهٔ غزل ۳۲۲
برفت آن دل که با صبر آشنا بود
چه می‌گویم ؟ نمیدانم کجا بود ؟
همه شب دیده‌ام خفتن ندادست
که بوی گلرخ من باصبا بود
منال ای بلبل از بد عهدی گل
که تابودست خوبی بی‌وفا بود
امیرخسرو دهلوی : غزلیات (گزیدهٔ ناقص)
گزیدهٔ غزل ۳۲۳
عنبر چسان نسبت کنم با زلف تو کز زلف تو
بوی دل آید و ین کجا در عنبر سارا بود؟
امیرخسرو دهلوی : غزلیات (گزیدهٔ ناقص)
گزیدهٔ غزل ۳۲۷
نگار من عمل زلف خود مرا فرمای
اگر چه روز و شب اندر شکست خواهم بود
امیرخسرو دهلوی : غزلیات (گزیدهٔ ناقص)
گزیدهٔ غزل ۳۲۹
آرام جانم میرود، جان را صبوری چون بود
آنکس شنا سد حال من ، کاو همچو من در خون بود
رنجم مبادا بر تنی ، چون من مبادا دشمنی
من دانم و همچون منی ، کاندوه دوری چون بود
زلفش که در جانم گزد، چون مار پنهانم گزد
ماری کزینسانم گزد، کی در خور افسون بود
لیلی و موی مشک بو، آنکس که دیده مو به مو
دانم که زنجیر از چه رو، در گردن مجنون بود
امیرخسرو دهلوی : غزلیات (گزیدهٔ ناقص)
گزیدهٔ غزل ۳۳۱
چون لبت را به گاز پاره کنم
لب نباشد نبات پاره بود
امیرخسرو دهلوی : غزلیات (گزیدهٔ ناقص)
گزیدهٔ غزل ۳۳۵
دو بوسم لطف کردی و شدم هم در یکی بیهش
رها کن ناز سر گیرم که گم کردم شمار خود
امیرخسرو دهلوی : غزلیات (گزیدهٔ ناقص)
گزیدهٔ غزل ۳۳۶
کجات بینم و بر بام تو چگونه برایم
هزار وای که مرغان نمی‌دهند پر خود
امیرخسرو دهلوی : غزلیات (گزیدهٔ ناقص)
گزیدهٔ غزل ۳۳۷
به بازی مزن تیغ بر جان من
که کس تیغ بردوستان ناز خود
امیرخسرو دهلوی : غزلیات (گزیدهٔ ناقص)
گزیدهٔ غزل ۳۳۹
دل باز سوی آن بت خو چه می‌دود
این خون گرفته باز دران کوچه می‌رود؟
چون رفت از من آن دل نادان روای صبا
امشب بران غریب ببین کوچه میرود؟
گلگشت باغ می کند امروز سرو من
بنگر که باز بر گل خوشبو چه میرود؟
جان می رود زمن چو گره می زند به زلف
مردن مراست از گره او چه می‌رود؟
امیرخسرو دهلوی : غزلیات (گزیدهٔ ناقص)
گزیدهٔ غزل ۳۴۰
بازآن سوار مست به نخجیر می‌رود
دستم ز کار و کار ز تدبیر می رود
من بیهشم که می‌دهد از سرو من نشان
این باد مشک بو که به شبگیر می‌رود
هر ساعتی که می گذرد قامتش به دل
گویا که در درونهٔ من تیر می‌رود
دیوانه شد دلم ره زلف تو برگرفت
مسکین به پای خویش به زنجیر می‌رود
عشقست نه سرسریست که با عشق آدمی
یا جان برآید آنگه و یا شیر میرود
گشتم در آب دیده چنان غرق کاین زمان
کاین باد پای عمر به شتاب میرود
ما را زطاق ابروی جانان گزیر نیست
زاهد اگر به گوشهٔ محراب می‌رود
امیرخسرو دهلوی : غزلیات (گزیدهٔ ناقص)
گزیدهٔ غزل ۳۴۱
شد جهان زنده به بوی گل ولی من چون زیم
کز گلم بوی کسی می‌آید و جان می رود
امیرخسرو دهلوی : غزلیات (گزیدهٔ ناقص)
گزیدهٔ غزل ۳۴۳
بیداریم بکشت وه ای ساربان خموش
کاین سو زم از افسانه شنیدن نمی‌رود
می‌بینمش ز دور نیم سیر چون کنم
چون تشنگی آب ز دیدن نمی‌رود
خسرو تو لاف زهد به خلوت چه میزنی
کاین آرزو به گوشه خزیدن نمی‌رود
امیرخسرو دهلوی : غزلیات (گزیدهٔ ناقص)
گزیدهٔ غزل ۳۴۴
گل و شکوفه همه هست و یار نیست چه سود
بت شکر لب من در کنار نیست چه سود
بهار آمد و هر گل که باید آن همه هست
گلی که می طلبم در بهار نیست چه سود
امیرخسرو دهلوی : غزلیات (گزیدهٔ ناقص)
گزیدهٔ غزل ۳۴۶
خون ریز گشت مردم چشمت چو ساقیی
کز دست وی قرابهٔ می سرنگون شود
امیرخسرو دهلوی : غزلیات (گزیدهٔ ناقص)
گزیدهٔ غزل ۳۴۸
لعل شیرینی چو خندان می‌شود
در جهان شیرینی ارزان می‌شود
قد او هر گه که جولان می‌کند
گوییا سرو خرامان می‌شود
پرتو رویش چو می‌تابد ز دور
آفتاب از شرم پنهان می‌شود
قصهٔ زلفش نمی‌گویم بکس
زانکه خاطرها پریشان می‌شود
من نه تنها می‌شوم حیران او
هر که او را دید حیران می‌شود
گیه چو می‌گوید که بنوازم ترا
تا نگه کردی پشیمان می‌شود
امیرخسرو دهلوی : غزلیات (گزیدهٔ ناقص)
گزیدهٔ غزل ۳۵۰
دل در هوایت ای بت عیار جان دهد
چون بلبلی که دور گلزار جان دهد
امیرخسرو دهلوی : غزلیات (گزیدهٔ ناقص)
گزیدهٔ غزل ۳۵۱
یک لحظه‌ای مقصود من بشنو زیان و سود من
تا اشک خون آلود من شرح غم هجران دهد
امیرخسرو دهلوی : غزلیات (گزیدهٔ ناقص)
گزیدهٔ غزل ۳۵۴
باد مشک ازسر زلفش بوزید ای بلبل
بوستان را خبری ده که صبا می آید
عاشقان را بگه رفتن و باز آمدنش
دل ز جامی رو دو باز به جا می‌آید
ما به نظارهٔ آن ماه چنان مستغرق
که همه خلق به نظارهٔ ما می آید
امیرخسرو دهلوی : غزلیات (گزیدهٔ ناقص)
گزیدهٔ غزل ۳۵۵
آمدی باز و به نظاره برون آمد دل
لحظه‌ای باش که جان نیز برون می‌آید
خوشم از گریهٔ خود گرچه همه خون دلست
زانکه بوی تو زهر قطرهٔ خون می‌آید
مستی ورندی عاشق کشی و عشوه و ناز
هر چه گویند از آن تنگ دهن می‌آید
به وفاداری اوگشت تنم خاک و هنوز
نکهت دوستی از ز کفن می آید
امیرخسرو دهلوی : غزلیات (گزیدهٔ ناقص)
گزیدهٔ غزل ۳۵۶
من امروز از طریق اشک خون آلود خود دیدم
که بنیاد دل پر خون من برکنده می آید
تو خود دانی که نتوان زیست بی تو لیک حیرانم
که ترک دوستان مهربان از دوست چون آید؟