عبارات مورد جستجو در ۳۷۸۶۴ گوهر پیدا شد:
امیرخسرو دهلوی : غزلیات (گزیدهٔ ناقص)
گزیدهٔ غزل ۲۳۱
باد بازآمد و بوی گل وریحان آورد
خندهٔ باغ مرا گریهٔ هجران آورد
باز گلهای نو از درد کهن یادم داد
غنچه‌ها بر جگرم زخم چو پیکان آورد
بوی آن گمشده خویش نمی‌یابم هیچ
زان چه سودم که صبا بوی گلستان آورد
امیرخسرو دهلوی : غزلیات (گزیدهٔ ناقص)
گزیدهٔ غزل ۲۳۲
اگر نه جان عزیزی چرا دمی بی‌تو
به کام دل نفسی بر نمی‌توان آورد
هزار بوسه لبم زد زشوق بر دهنم
ازانکه نم دهان تو بر دهان آورد
امیرخسرو دهلوی : غزلیات (گزیدهٔ ناقص)
گزیدهٔ غزل ۲۳۳
دل دعوی صبا بری همی کرد
چون روی تو دید تاب ناورد
امیرخسرو دهلوی : غزلیات (گزیدهٔ ناقص)
گزیدهٔ غزل ۲۳۴
ای اجل آن قدری صبر کن امروز که من
لذتی گیرم از آن زخم که بر جانم زد
امیرخسرو دهلوی : غزلیات (گزیدهٔ ناقص)
گزیدهٔ غزل ۲۳۷
نگارا از من مسکین چه خیزد
چرا هجر تو با ما می‌ستیزد
همی خیزد ز زلفت نالهٔ دل
چو آن آواز کز زنجیر خیزد
مپوشان روی را بگذار که شرم
شود گل آب و در پیشت بریزد
چو جا در سینهٔ خسرو گرفتی
درون او ز جان بیرون گریزد
امیرخسرو دهلوی : غزلیات (گزیدهٔ ناقص)
گزیدهٔ غزل ۲۳۸
سرو در باغ اگر هم‌چو تو موزون خیزد
ای بسا ناله که از بلبل مفتون خیزد
ساکنان سرکوی تو نباشند به هوش
کان زمینی است که از وی همه مجنون خیزد
امیرخسرو دهلوی : غزلیات (گزیدهٔ ناقص)
گزیدهٔ غزل ۲۴۱
خرم آن لحظه که مشتاق به یاری برسد
آرزومند نگاری به نگاری برسد
دیده بر روی چو گل بندد نبود خبرش
گر چه در دیده ز نوک مژه خاری برسد
لذت و صل نداند مگر آن سوخته‌ای
که پس از دوری بسیار به یاری برسد
قیمت گل نشناسد مگر آن مرغ اسیر
که خزان دیده بود پس به بهاری برسد
امیرخسرو دهلوی : غزلیات (گزیدهٔ ناقص)
گزیدهٔ غزل ۲۴۳
گویند بگسلد چو به غایت رسید عشق
جانم گسست و عشق به غایت نمی‌رسد
گمره چنان شدست دلم با دهان تو
کس از کتاب صبر هدایت نمی‌رسد
به گذشت دوش زلف و رخت پیش چشم من
ماهی گذشت و شب به نهایت نمی‌رسد
امیرخسرو دهلوی : غزلیات (گزیدهٔ ناقص)
گزیدهٔ غزل ۲۴۵
از آن محراب ابرو یاد کردم
نمازی چند نیز از من قضا شد
همه گل می‌دمد از دیده در چشم
خیال روی او ما را بلا شد
در آب دیده سر گردان چه ماندست
مگر سنگین دل من آشنا شد
امیرخسرو دهلوی : غزلیات (گزیدهٔ ناقص)
گزیدهٔ غزل ۲۴۶
از یاد تو دل جدا نخواهد شد
وز بند تو جان رها نخواهد شد
پیوند تو از نگلسم هرگز
تا جامهٔ جان قبا نخواهد شد
گفتی که غلام من نشد خسرو
هم خواهد شد چرا نخواهد شد
امیرخسرو دهلوی : غزلیات (گزیدهٔ ناقص)
گزیدهٔ غزل ۲۴۷
بر ما فتد ار تا بی زان رخ چه شوی رنجه
مهتاب ز افتادن افگار نخواهد شد
امیرخسرو دهلوی : غزلیات (گزیدهٔ ناقص)
گزیدهٔ غزل ۲۴۸
سخن می گفتم از لبهایش در کام زبان گم شد
گرفتم ناگهان نامش حدیثم در دهان گم شد
دل گم گشته را درهر خم زلفش همی جستم
که ناگه چشم بد خویش سوی جان رفت و جان گم شد
در مقصود برعشاق مسکین بازکی گردد ؟
چو در خاک در خوبان کلید بختشان گم شد
امیرخسرو دهلوی : غزلیات (گزیدهٔ ناقص)
گزیدهٔ غزل ۲۴۹
الا ای باد شبگیری به گلبرگ بنا گوشش
مجنبان زلف زنجیرش که من دیوانه خواهم شد
چو دیدم خال و خط آن پری رو را بدل گفتم
گرفتار او شوم در دام او زین دانه خواهم شد
امیرخسرو دهلوی : غزلیات (گزیدهٔ ناقص)
گزیدهٔ غزل ۲۵۰
گرنه زنجیر دل از طرهٔ خوبان کردند
زلف لیلی ز چه رو سلسلهٔ مجنون شد؟
امیرخسرو دهلوی : غزلیات (گزیدهٔ ناقص)
گزیدهٔ غزل ۲۵۲
ز هجرش بس که در خود گم شدم آگاهیم نبود
که هر شب من کجا و او کجا و دل کجا باشد؟
لبانت آن‌چنان بوسم که جایم بر لبان آید
کنارت آن زمان گیرم که عمرم در میان باشد
امیرخسرو دهلوی : غزلیات (گزیدهٔ ناقص)
گزیدهٔ غزل ۲۵۷
ترک عاشق کش من ترک جفا خوش باشد
به وفا کوش که از دوست وفا خوش باشد
بی تو ای گل سر گلگشت چمن نیست مرا
که تماشای گلستان شما خوش باشد
پرده برگیر ز رخ تا که دعایی بکنم
که به هنگام سحرگاه دعا خوش باشد
گر دلم ریش کند و جگرم خون سازد
چشم غارتگران ترک مرا خوش باشد
دایم از پرورش اشک من آن سرو خوش است
همه دانند که پروردهٔ ما خوش باشد
خسروا دیده نگهدار ز دیدار رقیب
که زیان نظر از صحبت ناخوش باشد
امیرخسرو دهلوی : غزلیات (گزیدهٔ ناقص)
گزیدهٔ غزل ۲۵۸
بلایی گشت حسنت بر زمین و هم‌چو تو ماهی
اگر برآسمان باشد بلای آسمان باشد
ببوسی می‌فروشم جان به شرط آنکه اندر وی
اگر جز مهر خود بینی مراجان رایگان باشد
دل خود را به زلف چون خودی بربند تادانی
که جان چون منی اندر دل شب بر چسان باشد
امیرخسرو دهلوی : غزلیات (گزیدهٔ ناقص)
گزیدهٔ غزل ۲۵۹
بیفشان جرعه‌ای ساقی گرائی بر سرم روزی
که خشت قالبم خاک سر کوی مغان باشد
خیال روی و قدش را درون دیده جا کردم
که جای سرو گل آن به که برآب روان باشد
امیرخسرو دهلوی : غزلیات (گزیدهٔ ناقص)
گزیدهٔ غزل ۲۶۰
اگر به تربتم آیی هزار سال پس از من
شگفته بر سر خاکم گل وفای تو باشد
زهی جماعت کوته نظر که سرو سهی را
گمان برند که چون قد دل ربای تو باشد
امیرخسرو دهلوی : غزلیات (گزیدهٔ ناقص)
گزیدهٔ غزل ۲۶۱
درشهر فتنه‌ای شد می‌دانم از که باشد
ترکیست صید افگن پنهانم از که باشد
هر روز اندرین شهر خلقی زدل برایند
گردیگری نداند من دانم از که باشد
دردم گذشت از حد معلوم نست تا خود
سامانم از که خیزد درمانم از که باشد
چون کرد طرهٔ تو غارت قرار خسرو
من بعد گر صبوری نتوانم از که باشد؟