عبارات مورد جستجو در ۹۷۰۶ گوهر پیدا شد:
قدسی مشهدی : غزلیات
شمارهٔ ۲۶۴
در آتشم از چهره برافروخته‌ای چند
چون شعله ز هم سرکشی آموخته‌ای چند
روشن نشود بخت ز جمعیت داغش
در سینه دلم ساخته با سوخته‌ای چند
ریزند به سر خاک، پی صید ضعیفی
چون دام به هم، چشم تهی دوخته‌ای چند
چون جلد کتابند، بغل کرده پر اجزا
یک حرف ز صد سطر نیاموخته‌ای چند
قدسی مکن از اهل زمان شکوه، چه داری
چشم خوشی از ناخوشی آموخته‌ای چند؟
قدسی مشهدی : غزلیات
شمارهٔ ۲۸۵
جایی که داغ نیست، ز مرهم چه اعتبار
در پیش آفتاب ز شبنم چه اعتبار
چون اعتبار خلق ز بی‌اعتباری است
از اعتبار مردم عالم چه اعتبار
از ساغر تهی چه تمتع برد کسی
از دیده‌ای که نیست در او نم چه اعتبار
چون راه بیش و کم همه بر شارع فناست
از عشرت زیاد و غم کم چه اعتبار
در کشوری که باب بود جنس اشک و آه
از چشم بی‌نم و دل بی‌غم چه اعتبار
نام خرد کسی نبرد در دیار عشق
از روستا، به شهر معظم چه اعتبار
ما را هوای دلخوشی روزگار نیست
غمدیده را ز خاطر خرم چه اعتبار
قدسی مشهدی : غزلیات
شمارهٔ ۳۱۵
کَنم به ناخن حسرت، بدن من درویش
بدین وسیله مگر ناخنی زنم در خویش
ز ننگ شیخ و برهمن، چرا نظربازان
به هم چو تیر نیایند راست در یک کیش؟
نیَم ملول ز تقدیم مدعی، چه عجب
ز صبح صادق اگر صبح کاذب افتد پیش
ازین چه سود کزین پیش فیض بخشی بود
چه بهره یابد از انعام رفتگان درویش؟
قدسی مشهدی : غزلیات
شمارهٔ ۳۵۷
تلخ است زبان در دهن از تلخی کامم
زنهار که پرهیز کن از طرز کلامم
تا بر سر من سایه مرغی نگذارد
خورشید، نظر دوخته بر گوشه بامم
تاری ز سر زلف توام بیش ندادند
چون قطره خوی، در بن مویی‌ست مقامم
در دایره چشم بود مرغ خیالت
آزاد نگردد دگر این مرغ ز دامم
دردا که ز همصحبتی زاهد خودبین
شد سنگ ریا رخنه‌گر شیشه و جامم
آهسته‌تر این جان به لبم آی، که دارد
اندیشه پرسش صنم کبک‌خرامم
با روی تو نظاره خورشید نخواهم
ای کاش بود آخر صبح، اول شامم
آن برهمنم خواند و این شیخ، چو قدسی
من خود خبرم نیست کزین هر دو، کدامم
قدسی مشهدی : غزلیات
شمارهٔ ۳۷۳
من تیره‌دل و نورفشان شعله آهم
دارد شب مهتاب ز پی، روز سیاهم
غم می‌کشدم، خواه وطن، خواه غریبی
هرجا که روم، روزی برق است گیاهم
بر هر سر راهی که تو یک بار گذشتی
چون نقش قدم، تا به ابد چشم به راهم
روزی که مرا رفت سر زلف تو از دست
خندید فلک بر من و بر بخت سیاهم
بر هرچه فکندم نظر، آلوده به خون شد
خون گشت ز همخانگی اشک، نگاهم
قدسی منم آن کافر عاصی که به دوزخ
آتش عرق‌آلوده شد از شرم گناهم
قدسی مشهدی : غزلیات
شمارهٔ ۴۳۴
به نومیدی خوشم، ناکامی‌ام کام است پنداری
دلم را بی سرانجامی سرانجام است پنداری
شراب ناامیدی خوش گوارا شد مزاجم را
حریفان را می وصل تو در جام است پنداری
میان روز و شب، بی دوستان فرقی نمی‌بینم
به چشمم اول صبح آخر شام است پنداری
به گوشم امشب آواز جرس نزدیک می‌آید
ز من تا محمل مقصود، یک گام است پنداری
خیال وصل بستن، بهتر از وصلش کند شادم
نشاط نشاه‌ام در خنده جام است پنداری
ز اهل خانقه قدسی بسی شید و ریا دیدم
به چشمم حلقه توحیدشان دام است پنداری
قدسی مشهدی : غزلیات
شمارهٔ ۴۵۷
چو باد صبح گذشتم به گرد هر چمنی
برای خویش، چو کویت نیافتم وطنی
چو دست خصم زلیخا، بریده باد آن دست
که بر تنی نتواند درید پیرهنی
چو قامت تو نهالی ندیده‌ام موزون
به اتفاق صبا گشته‌ام به هر چمنی
روم به دایره مردم پریشان‌بخت
مگر ز موی تو بر گوش من خورد سخنی
قدسی مشهدی : غزلیات
شمارهٔ ۴۵۸
هرگوشه چو مینا، صنم حور سرشتی
در زیر فلک نیست چو میخانه بهشتی
تنگ است چنان عرصه افلاک که گویی
چون خانه خم گشته بنا، بر سر خشتی
چون غنچه که باشد که گریبان نکند چاک؟
آواز نی و جام می و دامن کشتی
آن گریه کجا رفت که طوفان صفتش را
بر صفحه دریا به خط موج نوشتی؟
دیدند دغا باختن کعبه روان را
آن قوم که بر کعبه گزیدند کنشتی
خم بر سر خود داد ز افتادگی‌اش جای
در میکده کمتر نتوان بود ز خشتی
نامم نتوان برد ز خواری برش امروز
آن روز کجا شد که به من نامه نوشتی
قدسی خبرت نیست که در میکده عشق
هر گوشه بهشتی‌ست نهان در ته خشتی
قدسی مشهدی : مطالع و متفرقات
شمارهٔ ۳۵
مباش در پی مردم چو چشم عیب‌اندیش
چو کرم پیله فرو بر سری به خانه خویش
ز ننگ دیدن تو دست می‌زند بر سر
ترا خیال، که تسلیم می‌کند درویش
قدسی مشهدی : رباعیات
شمارهٔ ۴
خواهی که کنی قبله سر کویت را
از خواهش کس، ترش مکن رویت را
با خلق، گشاده‌روی شو چون محراب
تا سجده برند طاق ابرویت را
قدسی مشهدی : رباعیات
شمارهٔ ۶
بیهوده مشو برق گیاه فقرا
وز قهر مکَن چاه به راه فقرا
تو آتش خشم و فقرا خصم غضب
ای جمله غضب، حذر ز آه فقرا
قدسی مشهدی : رباعیات
شمارهٔ ۱۲
طبعی که بود حریص مر عصیان را
مایل باشد فزونی نقصان را
صاحب کالا قیمتش افزون گوید
هرچیز که دزد برده باشد آن را
قدسی مشهدی : رباعیات
شمارهٔ ۱۸
با فقر چه قدر، دنیی و عقبی را؟
دارد همه کس مسلم این دعوی را
غالب‌گشتن بر دو جهان از فقر است
اقبال بلند باید این معنی را
قدسی مشهدی : رباعیات
شمارهٔ ۲۲
هرگز نکشد مد طمع، خامه ما
از حرف قناعت است پر نامه ما
انصاف نگر که پا به دامن داریم
با آن که به زانو نرسد جامه ما
قدسی مشهدی : رباعیات
شمارهٔ ۲۸
چندین به خرابی فلک چیست شتاب؟
خواهد شدن این قطره پر باد، خراب
بی ماحصل است طعنه بر چرخ زدن
بی نیش فرو نشیند آماس حباب


قدسی مشهدی : رباعیات
شمارهٔ ۵۰
ناچار به هجر یار می‌باید ساخت
گر گل نبود، به خار می‌باید ساخت
دل را به وفای وعده‌اش نتوان بست
از وعده به انتظار می‌باید ساخت
قدسی مشهدی : رباعیات
شمارهٔ ۶۱
یک قوم، امیدوار از روز نخست
قومی شده ناامید از همت سست
ای عشق، سپرده‌اند خلقی به تو دل
تا کوزه که را برآید از آب، درست
قدسی مشهدی : رباعیات
شمارهٔ ۶۵
خاموشی اهل حال از کردارست
بودن در کار و وا نگفتن کارست
واعظ که مدام سرخوش از گفتارست
دخلش کم و خرج معرفت بسیار است
قدسی مشهدی : رباعیات
شمارهٔ ۱۰۳
نی بی دم نایی از نوا بی‌برگ است
بی ملک و درم، شه چو گدا بی‌برگ است
گر سیم نباشد چه دهند اهل کرم؟
کم‌سایه بود درخت تا بی‌برگ است
قدسی مشهدی : رباعیات
شمارهٔ ۱۰۴
هرچند که مرد را ز خواهش ننگ است
از دست تهی، به آسمان در جنگ است
باشد هنر آباد و هنرمند خراب
مطرب بی شام و نغمه سیرآهنگ است