عبارات مورد جستجو در ۷۹۷۷ گوهر پیدا شد:
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ٢٧٣
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ٢٧۶
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ٢٩٢
رای مخدوم که از عالم غیب آگاهست
حال من بنده کماهی بیقین میداند
من نه آنم که بجز شعر ندارم هنری
عیب من همت والام خود این میداند
منم آنکس که با کسیر هنر خامه من
از شبه ساختن در ثمین میداند
لیک ازینگونه مضیق که منم کس نبود
وینسخن بی سخن آن داور دین میداند
چه کنم عرضه بر او قصه پر غصه چو او
به ز من حال من زار حزین میداند
دولتش باد که او مصحلت ابن یمین
در همه کار به از ابن یمین میداند
حال من بنده کماهی بیقین میداند
من نه آنم که بجز شعر ندارم هنری
عیب من همت والام خود این میداند
منم آنکس که با کسیر هنر خامه من
از شبه ساختن در ثمین میداند
لیک ازینگونه مضیق که منم کس نبود
وینسخن بی سخن آن داور دین میداند
چه کنم عرضه بر او قصه پر غصه چو او
به ز من حال من زار حزین میداند
دولتش باد که او مصحلت ابن یمین
در همه کار به از ابن یمین میداند
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ٢٩۶
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ٢٩٩
سر اکابر عالم نظام ملت و دین
توئیکه چون تو پسر مادر زمانه نزاد
هزار سال فلک گر بگرد مرکز خاک
کند طواف نیابد چو تو کریم نژاد
پس از هزار زبانم که داد وعده تو
بیا بگوی چه بندی ز کار بنده گشاد
نه لایقست که گویند طاعنان که ملک
جواب رای تو بر موجب سؤال نداد
بقول چون تو فصیحی اگر چنان گنگی
نکرد گوش مکن کو بقای جاه تو باد
کنون بر آتش شهرت زنیم آب کرم
ز خاک درگه عالیت بگذریم چو باد
توئیکه چون تو پسر مادر زمانه نزاد
هزار سال فلک گر بگرد مرکز خاک
کند طواف نیابد چو تو کریم نژاد
پس از هزار زبانم که داد وعده تو
بیا بگوی چه بندی ز کار بنده گشاد
نه لایقست که گویند طاعنان که ملک
جواب رای تو بر موجب سؤال نداد
بقول چون تو فصیحی اگر چنان گنگی
نکرد گوش مکن کو بقای جاه تو باد
کنون بر آتش شهرت زنیم آب کرم
ز خاک درگه عالیت بگذریم چو باد
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ٣٠۵
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ٣٠۶
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ٣١٠
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ٣۵۶
محیط و مرکز افضال زین ملت و دین
توئیکه چون تو جوانبخت چرخ پیر ندید
سپهر اگر چه بهر سو هزار دیده گشاد
بجز بدیده احول ترا نظیر ندید
خیال در همه عالم بگشت و همچو توئی
بچار بالش امکان درون امیر ندید
قیاس کلک تو با تیر میگرفت سپهر
شکوه کلک ترا هیچ کم ز تیر ندید
ز راه بنده نوازی اشارتی کردی
به بنده ئی که ز فرمانبری گزیر ندید
خلاف رأی تو چندانکه عقل صورت بست
بهیچ روی در آئینه ضمیر ندید
شکسته بسته مدیحی چنین که میبینی
بر این جریده نبشت ار چه دلپذیر ندید
مگیر خرده بر آن بنده ئی که طاعت خویش
بجز متابعت خاطر خطیر ندید
توئیکه چون تو جوانبخت چرخ پیر ندید
سپهر اگر چه بهر سو هزار دیده گشاد
بجز بدیده احول ترا نظیر ندید
خیال در همه عالم بگشت و همچو توئی
بچار بالش امکان درون امیر ندید
قیاس کلک تو با تیر میگرفت سپهر
شکوه کلک ترا هیچ کم ز تیر ندید
ز راه بنده نوازی اشارتی کردی
به بنده ئی که ز فرمانبری گزیر ندید
خلاف رأی تو چندانکه عقل صورت بست
بهیچ روی در آئینه ضمیر ندید
شکسته بسته مدیحی چنین که میبینی
بر این جریده نبشت ار چه دلپذیر ندید
مگیر خرده بر آن بنده ئی که طاعت خویش
بجز متابعت خاطر خطیر ندید
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ٣۶٣
مرا که طوطی شکر فشان گلشن قدس
چو پیش بلبل نطق اوفتد پر اندازد
عروس این تتق سبز زرنگار ز شرم
چو بکر فکر مرا دید زیور اندازد
فریب و ریو ز سودائیان بیمایه
بدان رسید که سود و زیان بر اندازد
ولی مهابت ان افضل زمین و زمان
که منشی فلکش زیر پا سر اندازد
غیاث دولت و ملت که بحر خاطر او
گه تلاطم امواج گوهر اندازد
فلک شود همه تن آفتاب اگر رایش
بلطف سایه بر این سبز منظر اندازد
چنان ببست زبانشان که پیش کس پس ازین
که راست زهره که رمزی از آن در اندازد
همیشه تا دم باد خزان چو اهل کرم
بروی خاک پر از شاخها زر اندازد
مباد حاسد جاهت جز آنچنان که ز جزع
فراز صفحه زر گوهر تر اندازد
چو پیش بلبل نطق اوفتد پر اندازد
عروس این تتق سبز زرنگار ز شرم
چو بکر فکر مرا دید زیور اندازد
فریب و ریو ز سودائیان بیمایه
بدان رسید که سود و زیان بر اندازد
ولی مهابت ان افضل زمین و زمان
که منشی فلکش زیر پا سر اندازد
غیاث دولت و ملت که بحر خاطر او
گه تلاطم امواج گوهر اندازد
فلک شود همه تن آفتاب اگر رایش
بلطف سایه بر این سبز منظر اندازد
چنان ببست زبانشان که پیش کس پس ازین
که راست زهره که رمزی از آن در اندازد
همیشه تا دم باد خزان چو اهل کرم
بروی خاک پر از شاخها زر اندازد
مباد حاسد جاهت جز آنچنان که ز جزع
فراز صفحه زر گوهر تر اندازد
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ٣۶۴
نسیم باد صبا کیست جز تو کز بر من
بنزد خواجه رسالت گذار خواهد بود
بگویدش که گرم بر قرار کار نماند
کدام کار که آن برقرار خواهد بود
مرا که فخر نبودست تا کنون بعمل
قیاس کن که زعزلم چه عار خواهد بود
دو چیز موجب شکرست بنده را گه غزل
که نزد زنده دلانش اعتبار خواهد بود
یکی که هیچ نکردست در زمان عمل
که وقت عزل از آن شرمسار خواهد بود
دوم کتابت ارکان دولتت پس از آن
شد آن فسانه که در هر دیار خواهد بود
چه میکنم عملی را که عزل در پی آن
ز بی ثباتی این روزگار خواهد بود
مرا ثنای تو گفتن نکوترین کاریست
همین بسم به از اینم چه کار خواهد بود
من و رسالت صیتت بشش جهات جهان
علی الدوام که این پنج و چار خواهد بود
بنزد خواجه رسالت گذار خواهد بود
بگویدش که گرم بر قرار کار نماند
کدام کار که آن برقرار خواهد بود
مرا که فخر نبودست تا کنون بعمل
قیاس کن که زعزلم چه عار خواهد بود
دو چیز موجب شکرست بنده را گه غزل
که نزد زنده دلانش اعتبار خواهد بود
یکی که هیچ نکردست در زمان عمل
که وقت عزل از آن شرمسار خواهد بود
دوم کتابت ارکان دولتت پس از آن
شد آن فسانه که در هر دیار خواهد بود
چه میکنم عملی را که عزل در پی آن
ز بی ثباتی این روزگار خواهد بود
مرا ثنای تو گفتن نکوترین کاریست
همین بسم به از اینم چه کار خواهد بود
من و رسالت صیتت بشش جهات جهان
علی الدوام که این پنج و چار خواهد بود
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ٣۶۶
نهال باغ وزارت علاء دولت و دین
چو سرو بر چمن ملک سر فراز افتاد
عروس فضل که بودی اسیر فاقه و فقر
بروزگار وی اندر نعیم و ناز افتاد
سپهرش ار چه ز عین الکمال نقصی جست
و گر چه پایه قدرش در اهتزاز افتاد
و گر چه ماه معالیش در محاق نشست
و گر چه شمع بزرگیش در گداز افتاد
چو آفتاب ز جاهش نکاست یکذره
نه ماه نیز بصف النعال باز افتاد
چو سرو بر چمن ملک سر فراز افتاد
عروس فضل که بودی اسیر فاقه و فقر
بروزگار وی اندر نعیم و ناز افتاد
سپهرش ار چه ز عین الکمال نقصی جست
و گر چه پایه قدرش در اهتزاز افتاد
و گر چه ماه معالیش در محاق نشست
و گر چه شمع بزرگیش در گداز افتاد
چو آفتاب ز جاهش نکاست یکذره
نه ماه نیز بصف النعال باز افتاد
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ٣۶٧
ناصر دولت و دین شاه ابوبکر علی
که بحال دل محنت کش ما باز رسد
شک ندارم که بمن از پس این مکرمتش
چون ازین پیش صد اکرام و صد اعزاز رسد
دل دریا صفت او چو زند موج سخا
ای بسا در که بدست أمل و آز رسد
نرسد ابر بهاری بکفش وقت عطا
بوم را همت آن کو که بشهباز رسد
وعده ئی ابن یمین را ز کرم فرمودست
وقت اینست که آن وعده بانجاز رسد
که بحال دل محنت کش ما باز رسد
شک ندارم که بمن از پس این مکرمتش
چون ازین پیش صد اکرام و صد اعزاز رسد
دل دریا صفت او چو زند موج سخا
ای بسا در که بدست أمل و آز رسد
نرسد ابر بهاری بکفش وقت عطا
بوم را همت آن کو که بشهباز رسد
وعده ئی ابن یمین را ز کرم فرمودست
وقت اینست که آن وعده بانجاز رسد
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ٣٧٠
وزیر کشور چارم غیاث دولت و دین
توئی که رای تو صد ملک را بیاراید
بهر چه بخت جوان تو حکم جزم کند
سپهر پیر بر آن نکته ئی نیفزاید
فضایل تو گر از خود نهان کند حاسد
چنان بود که بگل آفتاب انداید
هزار عقده اگر بر امور ملک افتد
ضمیر تو بسر انگشت فکر بگشاید
روا بود که در ایام دولت چو توئی
زمانه همچو منی را بغم بفرساید
ز گوسفند و جو و کاه و از دقیق و حطب
گزیر نیست که این پنجگانه میباید
ضمیر پاک تو چون حال بنده میداند
سزد که بنده بذکرش صداع ننماید
کنون چو کار مرا هیچ استقامت نیست
گرم اجازت رجعت دهی همی شاید
توئی که رای تو صد ملک را بیاراید
بهر چه بخت جوان تو حکم جزم کند
سپهر پیر بر آن نکته ئی نیفزاید
فضایل تو گر از خود نهان کند حاسد
چنان بود که بگل آفتاب انداید
هزار عقده اگر بر امور ملک افتد
ضمیر تو بسر انگشت فکر بگشاید
روا بود که در ایام دولت چو توئی
زمانه همچو منی را بغم بفرساید
ز گوسفند و جو و کاه و از دقیق و حطب
گزیر نیست که این پنجگانه میباید
ضمیر پاک تو چون حال بنده میداند
سزد که بنده بذکرش صداع ننماید
کنون چو کار مرا هیچ استقامت نیست
گرم اجازت رجعت دهی همی شاید
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ٣٨٨
ای سروریکه از تو عدو و ولی تو
این تاج دار آمد و آن گشت تاجدار
گر چشم بد بدست درافشان تو رسید
از بنده نیک قصه اینرا تو گوش دار
چون ذوالفقار سرور نام آوران علی
بشکست و پاره پاره شد از دور روزگار
ز آن پاره بدست عدوت اوفتاده بود
چون دیده دستبرد تو در روز کار زار
گفتا مگر علی توئی از دست او بجست
و آمد بفرق و دست تو بوسید ذوالفقار
این تاج دار آمد و آن گشت تاجدار
گر چشم بد بدست درافشان تو رسید
از بنده نیک قصه اینرا تو گوش دار
چون ذوالفقار سرور نام آوران علی
بشکست و پاره پاره شد از دور روزگار
ز آن پاره بدست عدوت اوفتاده بود
چون دیده دستبرد تو در روز کار زار
گفتا مگر علی توئی از دست او بجست
و آمد بفرق و دست تو بوسید ذوالفقار
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ٣٨٩
ای باد صبحدم گذری کن ز راه لطف
بر خاک آستانه سحبان روزگار
آن افصح زمانه که نفس نفیس اوست
سر دفتر اماثل و اعیان روزگار
حاجی شاعر آنکه بصد قرن گوهری
ناید برون نظیر وی از کان روزگار
با ذوقتر ز گفته او هیچ ذقه ئی
هرگز نگشت حاصلم از خوان روزگار
گو گر چه دورم از تو بدین جثه ضعیف
نزدیک تست جان من ایجان روزگار
دانم که آگهی تو هم از شوق من از آنک
پیداست بر ضمیر تو پنهان روزگار
دارد توقع ابن یمین آنکه گه گهی
یادش دهی بحضرت سلطان روزگار
دارای ملک امیر ابوبکر بن علی
کامروز اوست قدوه شاهان روزگار
تا دور روزگار بود باد دور او
کاینست و بس خلاصه دوران روزگار
بر خاک آستانه سحبان روزگار
آن افصح زمانه که نفس نفیس اوست
سر دفتر اماثل و اعیان روزگار
حاجی شاعر آنکه بصد قرن گوهری
ناید برون نظیر وی از کان روزگار
با ذوقتر ز گفته او هیچ ذقه ئی
هرگز نگشت حاصلم از خوان روزگار
گو گر چه دورم از تو بدین جثه ضعیف
نزدیک تست جان من ایجان روزگار
دانم که آگهی تو هم از شوق من از آنک
پیداست بر ضمیر تو پنهان روزگار
دارد توقع ابن یمین آنکه گه گهی
یادش دهی بحضرت سلطان روزگار
دارای ملک امیر ابوبکر بن علی
کامروز اوست قدوه شاهان روزگار
تا دور روزگار بود باد دور او
کاینست و بس خلاصه دوران روزگار
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ٣٩٠
ای شهنشاه بختیار که هست
در همه کار دولتت یاور
هرکجا رایت تو روی آرد
نصرت ایزدش بود رهبر
شهریاران نهند بهر شرف
بر سر از خاک پای تو افسر
از ره بنده پروری بشنو
قصه پر ز غصه چاکر
لاشه اسبی فتاد مرکب من
بروش از همه خران کمتر
هست آن گاو گوش اشتر دل
اسب صورت ولی بمعنی خر
من بر آنم که داند این معنی
شاه گیتی پناه دین پرور
که چو من شهسوار معنی را
نبود خر مناسب و در خور
برهان بنده را ازین غم و رنج
تا نگهداردت ز غم داور
مرکبی باد پای بخش مرا
بسرین فربه و میان لاغر
راهواری بخوشروی چون آب
رهنوردی بتیزی صرصر
تا نباشد گمان که با بنده
بی عنایت شدست شاه مگر
این یک اسبم ببخش و عمرت باد
تا ببخشی چنین هزار دگر
در همه کار دولتت یاور
هرکجا رایت تو روی آرد
نصرت ایزدش بود رهبر
شهریاران نهند بهر شرف
بر سر از خاک پای تو افسر
از ره بنده پروری بشنو
قصه پر ز غصه چاکر
لاشه اسبی فتاد مرکب من
بروش از همه خران کمتر
هست آن گاو گوش اشتر دل
اسب صورت ولی بمعنی خر
من بر آنم که داند این معنی
شاه گیتی پناه دین پرور
که چو من شهسوار معنی را
نبود خر مناسب و در خور
برهان بنده را ازین غم و رنج
تا نگهداردت ز غم داور
مرکبی باد پای بخش مرا
بسرین فربه و میان لاغر
راهواری بخوشروی چون آب
رهنوردی بتیزی صرصر
تا نباشد گمان که با بنده
بی عنایت شدست شاه مگر
این یک اسبم ببخش و عمرت باد
تا ببخشی چنین هزار دگر
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ٣٩۴
ای نسیم صبحدم از بخت نیک ار باشدت
بر در گیتی پناه خسرو عادل گذار
خسرو جمشید فر کز رشک دریای کفش
ابر باشد با دلی سوزان و چشمی اشکبار
شمس ملک و دین که خورشید از لقب پاشی او
در جهانگیری بشرق و غرب دارد اشتهار
آنکه تا بر شکل نعل مرکبش آمد هلال
آسمان بهر شرف میسازد از وی گوشوار
خاک درگاهش ببوسیدی بتعظیم تمام
ز آن پس ایجانبخش باد صبحگاهی زینهار
در بیان شوقم از اطناب چون فارغ شوی
عرضه دار این یک دو معنی بر سبیل اختصار
گو ندیدم هیچ سودا در سر ابن یمین
جز بچشم اندر کشیدن خاکپایت سرمه وار
لیکن از راه حسد گردون نمیخواهد که او
در جناب حضرت میمونت گردد بختیار
یعلم الله کز درت غایب نبودی یکزمان
هیچ اگر بودیش بر ادراک مأمول اقتدار
بعد از آن گر فرصت گفتن بود از راه لطف
تربیت فرما و بر گو کای امیر نامدار
شد غریق بحر احسانت جهانی آنچنانک
ز آن میان جزوی نبینم هیچکس را بر کنار
آفتاب ذره پرور ای ملک آراء تست
سایه الطاف بر ابن یمین گسترده دار
بر در گیتی پناه خسرو عادل گذار
خسرو جمشید فر کز رشک دریای کفش
ابر باشد با دلی سوزان و چشمی اشکبار
شمس ملک و دین که خورشید از لقب پاشی او
در جهانگیری بشرق و غرب دارد اشتهار
آنکه تا بر شکل نعل مرکبش آمد هلال
آسمان بهر شرف میسازد از وی گوشوار
خاک درگاهش ببوسیدی بتعظیم تمام
ز آن پس ایجانبخش باد صبحگاهی زینهار
در بیان شوقم از اطناب چون فارغ شوی
عرضه دار این یک دو معنی بر سبیل اختصار
گو ندیدم هیچ سودا در سر ابن یمین
جز بچشم اندر کشیدن خاکپایت سرمه وار
لیکن از راه حسد گردون نمیخواهد که او
در جناب حضرت میمونت گردد بختیار
یعلم الله کز درت غایب نبودی یکزمان
هیچ اگر بودیش بر ادراک مأمول اقتدار
بعد از آن گر فرصت گفتن بود از راه لطف
تربیت فرما و بر گو کای امیر نامدار
شد غریق بحر احسانت جهانی آنچنانک
ز آن میان جزوی نبینم هیچکس را بر کنار
آفتاب ذره پرور ای ملک آراء تست
سایه الطاف بر ابن یمین گسترده دار
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ٣٩٨
ای نسیم صبحدم ز آنجا که لطف تست خیز
رنجه شو بگذر بدر گاه شه گردون سریر
تاج ملک و دین علی کز بدو فطرت آمدست
همدمش بخت جوان و رهنمایش رأی پیر
خسرو جمشید فر شاهی که از آغاز کار
دادش ایزد هر چه آید در تصور جز نظیر
گو منم آن کز بلندی در مدیحت شعر من
بر بیاض مه بمشک سوده بنوشته است تیر
نام نیکت چون ز شعری بگذرانیدم بشعر
چون روا داری که فکرم وقف باشد بر شعیر
چون نیم در بند افزونی طلب کردن ولیک
رأی شه دادند که باشد از کفافی نا گزیر
چون ترا بر هر چه خواهی داد ایزد دسترس
پایمردی کن بلطف ابن یمین را دست گیر
رنجه شو بگذر بدر گاه شه گردون سریر
تاج ملک و دین علی کز بدو فطرت آمدست
همدمش بخت جوان و رهنمایش رأی پیر
خسرو جمشید فر شاهی که از آغاز کار
دادش ایزد هر چه آید در تصور جز نظیر
گو منم آن کز بلندی در مدیحت شعر من
بر بیاض مه بمشک سوده بنوشته است تیر
نام نیکت چون ز شعری بگذرانیدم بشعر
چون روا داری که فکرم وقف باشد بر شعیر
چون نیم در بند افزونی طلب کردن ولیک
رأی شه دادند که باشد از کفافی نا گزیر
چون ترا بر هر چه خواهی داد ایزد دسترس
پایمردی کن بلطف ابن یمین را دست گیر
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ۴٠٣
با خرد در حجره دل دوش صحبت داشتم
شکوه ها میکردم از دوران این نیلی حصار
گه زحل و عقد او با هم سخن میراندیم
گاه میکردیم سر نحس و سعدش آشکار
گفتم آخر چیست موجب کاین سپهر دون نواز
با هنرمندان ندارد غیر خصمی هیچکار
داشت قصد آن که از پایم در آرد بیگناه
گر نمیشد دستگیر من مسیح روزگار
عالم عادل علاءالدین که از انفاس او
بر سپهر چارمین گردد مسیحا شرمسار
آنکه در قلب طبایع آن تصرف باشدش
کآرد اندر طبع دی پیدا مزاج نو بهار
و آندگر فرزند وی مولی شهاب الدین که نیست
در جهان امروز مثل او حکیمی هوشیار
آنکه لطف جانفزای او ز روی خاصیت
نوشدارو سازد از آب بن دندان مار
جان من بخشیده احسان ایشان هر دو شد
باد جان هر دو تا روز قیامت پایدار
شکوه ها میکردم از دوران این نیلی حصار
گه زحل و عقد او با هم سخن میراندیم
گاه میکردیم سر نحس و سعدش آشکار
گفتم آخر چیست موجب کاین سپهر دون نواز
با هنرمندان ندارد غیر خصمی هیچکار
داشت قصد آن که از پایم در آرد بیگناه
گر نمیشد دستگیر من مسیح روزگار
عالم عادل علاءالدین که از انفاس او
بر سپهر چارمین گردد مسیحا شرمسار
آنکه در قلب طبایع آن تصرف باشدش
کآرد اندر طبع دی پیدا مزاج نو بهار
و آندگر فرزند وی مولی شهاب الدین که نیست
در جهان امروز مثل او حکیمی هوشیار
آنکه لطف جانفزای او ز روی خاصیت
نوشدارو سازد از آب بن دندان مار
جان من بخشیده احسان ایشان هر دو شد
باد جان هر دو تا روز قیامت پایدار