عبارات مورد جستجو در ۷۹۷۷ گوهر پیدا شد:
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ١۶٣
مرا بدرگه دولت پناه سرور عهد
که با جلالت قدرش سپهر اعلا نیست
امید عاطفت آورد ز آنکه میگفتند
که در جهان بفتوت کسیش همتا نیست
بلی ز هر چه شنیدم هزار چندانست
ولی چه سود کز آن هیچ بهره ما نیست
نمیکند نظر مرحمت بابن یمین
ز حال ابن یمینش خبر همانا نیست
جناب حضرت والاش هست دریائی
که چون محیط سپهرش کرانه پیدا نیست
بغیر بنده نبینی بر آن لب دریا
کسیکه مشرب عذبش ازو مهنا نیست
من ار ز ساحل آن تشنه باز میگردم
گناه بخت منست این گناه دریا نیست
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ١٧٠
ما را حکایتی عجب افتاد با ملک
ناید بیان حالت آنهم بشرح راست
در عمرها بکلی آن کس نمیرسد
اما چه گویمت که زجز وی آن چه خاست
خاطر بسوخت زاتش فکرم که هر صباح
وجه معاش را جهتی روشن از کجاست
جستم ز پیر عقل درین باب اشارتی
تا چیست آنکه درد مرا موجب دواست
گفتا که اهل فضل چو پیل اند و جای نیک
گر نیست بیشه درگه میمون پادشاست
اکنون ز بیشه قطع نظر کرده ام بکل
ور چه نیاز من سوی درگاه کبریاست
درگاه شاه مشرق و مغرب نظام دین
خورشید آسمان جهان سایه خداست
شاها بحال من نظری کن ز راه لطف
قلب مرا ز تو نظر لطف کیمیاست
شد مدتی مدید که خاک جناب تو
در چشم رنج دیده من بنده توتیاست
تو خود بگو که با چو تو شاهی هنر پناه
بی بهره از کفاف چو من بنده کی رواست
ابن یمین که بلبل گلزار مدح تست
از لطف طبع تو نسزد این که بینواست
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ١٧۶
وزیر مشرق و مغرب مگر نمیداند
که منصبی که مرا هست هیچکس را نیست
بر آستانه جاه و جلال و قدرت تو
ثری بتربیت او کم از ثریا نیست
مشیر مملکتش راستی نمیشاید
کسی که در همه عالم کسیش همتا نیست
نه ز آن قبل که ز افراد روزگار بود
ازین قبیل که گفتن صریح یارا نیست
بزرگوار وزیرا خدیو خلق توئی
بحال بنده چرا یکزمانت پروا نیست
بحضرت تو که دریا نمونه ایست ازو
بغیر بنده کرا آرزو مهیا نیست
بلی جناب تو دریا و موج پر گهرست
ولی چه سود کز آن هیچ بهره ما نیست
من ار ز گوهر دریای جود محرومم
گناه بخت منست این گناه دریا نیست
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ١٧٧
وزیر شاه نشان ای یگانه دو جهان
توئی که ذات تو مقصود از سه مولودست
چهار ماه بود تا به پنجگانه حواس
ز شش جهه به دل خسته ام که موعودست
ز هفتمین درک انتطار برهانم
امید هشت بهشت ار تراز معبودست
که زیر نه فلک ده دله بصد اخلاص
امیدوار بجان بنده تو محمودست
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ١٧٨
والاضیاء دین توئی آنکس که آفتاب
در پیش رای انورت از ذره کمترست
الفاظ دلگشای ترا نزد علاقان
اندر مذاق طوطی جان ذوق شکرست
دی قطعه ئی بدست من افتاد ناگهان
از گفته های تو که بلطف آب کوثرست
چون نور یافت چشم رهی از سواد آن
دیدم که قطعه نیست یکی بحر گوهرست
نی نی صواب نیست یکی بحر خوانمش
هر بیت آن که در نگری بحر دیگرست
عمرت دراز باد که ملک سخنوری
طبع ترا بقوت فکرت مسخرست
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ١٩١
یک دو نوبت در جناب خسرو جمشید فر
آنکه یابد ملک ازو همچون تن از جان تربیت
وانکه بهر بخشش او سیم و زر را میرسد
در صمیم کان ز لطف مهر تابان تربیت
وانکه زیر سایه مهرش عجب ناید مرا
گر ز نور ماه یابد تار کتان تربیت
من بعون رأی پیر و قوت بخت جوان
عرضه کردم شعر و زو دیدم فراوان تربیت
خود بتحسین تربیت فرمود و پس نواب را
کرد اشارت تا کند از راه احسان تربیت
در عمل نواب را پروای من گوئی نبود
زانکه تا اکنون اثر پیدا نشد زان تربیت
نقثه المصدور کردم عرضه تا داند امیر
آنکه اندر شأن منشان بود از اینسان تربیت
تربیت گر میکند خسرو بدوست خود کند
ز آنکه این چاکر نخواهد یافت زیشان تربیت
تا بود عادت که دائم غنچه دلتنگ را
لب شود خندان چو باید ز ابر نیسان تربیت
ابر نیسان کفش فیاض بادا آنچنانک
یابد از وی غنچه لبهای خندان تربیت
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ١٩۶
منت ایزد را که هستم با قناعت همنشین
نیستم با کس رجوعی گر سقیمم گر صحیح
نگذرم بر صدر مخلوق ار کریمست ار لئیم
ننگرم بر روی معشوق ار قبیح است ار صبیح
با یساری کاملست ابن یمین از در نظم
در نسیب و در مراثی در هجا و در مدیح
وین نه پنهانست خوان شعر گستردم چنانک
در مذاق عقل باشد با حلاوتها ملیح
ختم شد بر من سخن همچونکه معجز بر نبی
وینسخن در روی اهل نطق میگویم فصیح
ور نداری باورم شعری ز دیوانم بخوان
تا ازو آیات معجز در نظر آید صریح
کو مرا ممدوح تا مدحیش گویم آنچنانک
لفظ آن باشد فصیح و عرصه معنی فسیح
من در این ایام بیقیمت بسان گوهرم
رحلتم فرماید از بهر بها عقل نصیح
گویدم چون هست در گیتی جنابی آنچنانک
در پناه آن بیابد راحت جان مستریح
با چنان دار الشفائی در گشاده خلق را
دل چرا داری چنین از صدمت گردون جریح
سوی درگاهش سفر کن کز سفر شد آنچنان
طارم پیروزه گردون وطنگاه مسیح
رو بظل و سایه جاهش رها کن این و آن
سرکشی ناید تو خود دانی چو سرو از سایه سیح
نطق سحبانرا ز باقل کی توان امید داشت
وز محالات خرد باشد سخاوت از شحیح
کهف خویش الا غیاث ملت و دینرا مدان
آنکه همچون عقل کل نامد در افعالش قبیح
در جهان بادا ریاح دولت او را هبوب
تا ریاح اندر کلام الله بود خوشتر زریح
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ٢١٠
ایخداوند ایکه از رفعت همای همتت
بر فراز گنبد گردون نشیمن ساز کرد
هر کجا میزان عدل شاملت شاهین نمود
از سر گنجشگ عاجز ظلم باشه باز کرد
دشمن از تیر تو چون زاغ کمان شد گوشه گیر
روز کوشش چون عقاب رایتت پرواز کرد
می نیارد کرد ظاهر روز روشن همچو بوم
هر که با تو بی ثباتی چون زغن آغاز کرد
تا چو قمری طوق انعام تو دارد چاکرت
همچو بلبل بر گل مدحت هزار آواز کرد
گر چه بود ابن یمین عنقا صفت عزلت گزین
چون بدین عالیجناب آمد هوای باز کرد
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ٢١١
ای شه کامران وجیه الدین
ای چو نام تو طالعت مسعود
رخ نهاده به بندگی چو ایاز
بر بساطت هزار چون محمود
چاکرت لاشه اسبکی دارد
همچو فرزینش کژ روی معهود
هر که گردد برو سوار بود
در عداد پیادگان معدود
گر بچاکر دهی چنان اسبی
که شوم نزد حاسدان محسود
سیل آسا فشانم از دل پاک
در مدیح تو گوهر منضود
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ٢١٢
آسمان قدر وزیرا چو تو بر روی زمین
تا زمان هست نبودست و بزرگی نبود
شاه ملک کرمی در بر خود فرزین وار
جای دادی و پسندد ز تو هرکس شنود
بنده بر رقعه اخلاص چو رخ راست رواست
نه چو فرزین که از اینگوشه بدان گوشه دود
من چو پیلم که فرا پیش تو از بیشه خویش
نه چو پشه که دل من بهمه کس گرود
مفتی شرع مکارم چو توئی هست روا
کز بساط کرمت بنده پیاده برود
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ٢١٣
ایخسرویکه خسرو سیارگان سزد
در پیش رای انورت از جمله عبید
در خانقاه عالم امر و جهان نهی
رای تو هست شیخ و قضا و قدر مرید
یاجوج ظلم راه نیابد بسوی خلق
تا در جهان ز عدل تو سدی بود سدید
در کار دهر پیر تصرف روا بود
بخت ترا از آنکه جوانیست بس رشید
حاسد ز بوی فضل تو گر جان دهد رواست
یابد جعل ز نفحه گل زحمتی شدید
خصمت برنج سکته حیرت اسیر شد
خونش بریز چون بود این سکته را مفید
بشکاف آهنین دل دشمن بنوک تیغ
قد یقطع الحدید کما قیل بالحدید
هر لحظه میرسان المی نو بجان خصم
زیرا که لذتی بدل آید زهر جدید
هر دم ز تاب حادثه تازه دشمنت
بادا چو بایزید گه زندگی قدید
آن بایزید نام ولیکن یزید فعل
فعل یزید نیست مناسب ز با یزید
شیعی زید بظاهر و از خبث باطنش
بهتر ز خونش خون سگ درگه یزید
کج خلقتی است علت ضم ورنه از چه کرد
ترک رضای من ز پی تاج دین حمید
هان تا بقول او نشوی غره زانکه او
ظاهر شود مرید و بباطن بود مرید
از گفته مجیر یکی بیت آبدار
بشنو زمن که نیست خرد را بر آن مزید
شاها روا مدار که مفعول من اراد
گردد بروزگار تو فعال ما یرید
هر چند کشتنی است ولی خون او مریز
کافسوس باشد آنکه بود ناصبی شهید
ای خسرویکه فائده لطف و عنف تست
هر نیک و بد که میرسد از وعد و از وعید
خورشید رای تو نظر دوستی نکرد
بر دشمن شقی که نشد تا ابد سعید
دریاب بنده را که گروهی دو روی چهر
یکدل شدند با هم و من در میان وحید
گر یابم از تو تربیت از دشمنان چه باک
آمد فزون ز صد شبه یک گوهر فرید
تا در جهان ز عید و ز نوروز خرمی است
روزت بخرمی همه نوروز بادوعید
بادا حسود تو چون خیمه چار میخ
در گردنش طناب شده رشته ورید
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ٢١۵
آمد مه صیام که بر آصف زمان
این و چنین هزار دگر هم خجسته باد
والا علاء دولت و ملت که جاودان
دست فنا ز دامن جاهش گسسته باد
در بندگیش صف زده آزادگان دهر
زینسان که هست تا به ابد رسته رسته باد
هر کام دل که حاسد او آرزو برد
دستش بآب دیده از آنجمله شسته باد
بهر نشاط خاطر او شیر آسمان
بوزینه وش ز چنبر افلاک جسته باد
زنگار و خون گرفته و سر با سر آژده
چشم و دل عدوش چو بادام و پسته باد
از بیم لشگرش که چو موراند بیشمار
دشمن ملخ صفت پس زانو نشسته باد
دائم ز گوشه جگر خصم جغد فال
بهر عقاب رایتش آماده مسته باد
نیهای نیزه های سپاه مظفرش
در جویبار دیده اعداش رسته باد
ای سرور زمانه ز زلف عروس فتح
پرچم فراز رایت عالیش بسته باد
تیغ ترا چو آهنش از کان نصرتست
دندان ماهی فلکش نیز دسته باد
شیر سپهر اگر ننهد سر برو بهیت
از تیغ آفتاب دلش ریش و خسته باد
چون شمع آسمان بجهان نور در دهد
پروانه از ضمیر منیر تو جسته باد
پیوسته در زمانه ز خیل سخای تو
پشت سپاه فاقه چو اکنون شکسته باد
ابن یمین بیمن مساعی دولتت
از محنت نوایب ایام رسته باد
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ٢٢۴
آصف ثانی علاء دولت و دین
چون سلیمان جهان بکام تو باد
تا بود عمر جاودانت چو خضر
چشمه آبحیات جام تو باد
زهره ازهر کنیز مجلس تست
خسرو سیارگان غلام تو باد
زینت و زیب و بهای سکه ملک
از لقب فرخ و ز نام تو باد
گفته قضا تیغ آبدار ترا
جفن عدو کمترین نیام تو باد
خصم جگر تشنه را در آتش غم
آبخور از چشمه حسام تو باد
هر شفق و صبح کز افق بدمد
فرخی فال صبح و شام تو باد
تا که بود سبز خنک چرخ شموس
ابلق تند زمانه رام تو باد
وز کرمت زیر پای ابن یمین
باره رهوار خوش لکام تو باد
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ٢٢٧
ای نسیم صبحدم بگذر بخاک درگهی
کز جلالت با سپهر هفتمین پهلو زند
پیش بلقیس سلیمان مرتبت کز خلق او
هر نسیمی طعنه ئی بر نافه اهو زند
عرضه دار اول زمین بوس رهی زانو زده
چون رهی را نیست راه آنکه خود زانو زند
پس بگو ای آنکه عدلت هست تا حدیکه نیست
شاهباز تند را یارا که بر تیهو زند
چون روا داری که چوپان تو اندر ملک من
ترکتازی آرد و صد چوب بر هندو زند
خوش نگردد خاطر ابن یمین از عدل تو
تا نگوئی چوب یا ساقش پس از یرغوزند
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ٢۴٧
بشمس دولت و دین مفخر زمان و زمین
سلام من که رساندم پیام من که برد
لطیف طبع جهان آنکه گر رسد سوی گل
نسیم لطف وی از رشک پیرهن بدرد
روان ز نفحه اخلاق او بیاساید
چو از نسیم بهاری که بر چمن گذرد
بگویدش که بساطی بتو نشان دادند
که دل بجانب او همچون جان ز تن بپرد
بسیط خاک بجست و چنان بساط نیافت
رهی که تا ز پی نرد خویشتن بخرد
گرش بابن یمین از ره کرم بخشی
تر از فرط سخا حاتم ز من شمرد
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ٢۴٨
بوستان گل فضل و گل بستان هنر
سیف دین ای ز وجود تو هنرها موجود
بکر فکرت دل صاحبنظران برباید
چون زکتم عدم آید سوی صحرای وجود
مهر رایت چو بر اقلیم هنر سایه فکند
طالع اهل هنر شد متوجه بسعود
ذهن وقاد تو از سلک معانی گه نظم
بسرانگشت بیان باز گشادست عقود
تا در اقلیم هنر نوبت شادیت زدند
بنده گشت از دل و جان همچو ایازت محمود
گر زند تیر فلک با تو دم از شعر بلند
خرد از بانگ دهل فرق کند نغمه عود
ور حسد میبرد از رای تو خورشید رواست
بی هنر آنکه در آفاق کسش نیست حسود
پیش صاحبنظران بر سر بازار هنر
گوهری کو نبود نظم تو باشد مردود
قطعه ئی نزد من آوردی و از غایت لطف
روی بر خاک نهاد آبحیاتش بسجود
گر چه یک قافیه ذالست ولی گوهر خود
سیف از آنقطعه غرا بهمه خلق نمود
التماس فرجی کرده و دستار زمن
بخدائی که جز او نیست خرد را معبود
بحکیمی که درین خیمه نه پشت فلک
قرص خورشید کماجش بود و صبح عمود
کز تو جان باز ندارم ز مروت لیکن
چکنم نیست مرا دسترسی در خود جود
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ٢۵۵
تا شتابان بر فراز خاک خواهد بود باد
تا ز آب آتش نخواهد هیچ وقتی دید داد
داور هر چیز کین زینچار میاید پدید
خسرو عادل محمد بیگ ارغونشاه باد
آنکه تا شد صیت عدل او بگیتی منتشر
منطوی شد نامه اعمال کسری و قباد
وانکه تا ذاتش برادی در جهان مشهور گشت
شد جهانرا ذکر جود حاتم طائی زیاد
ما در ارکان نزاید تا ابد چون او پسر
زانکه تا اکنون ز اغاز و ازل باری نزاد
در هنر با او عدو گر لاف همرنگی زند
هر که را عقلی بود شهباز بشناسد ز خاد
شاد باش از لطف ایزد تا ابد لابد بود
زانکه چون ابن یمین خلقی ازو هستند شاد
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ٢۶۴
جهان کشور دانش شه ممالک فضل
جمال دولت و دین صاحب کریم نژاد
توئی که منشی گردون بسان شاگردان
خطابت از ره تعظیم میکند استاد
چو کلکت از پی نظم جهان میان دربست
چه عقده بود که از کار مملکت نگشاد
بهیچ دور بجز ذات پر فضائل تو
نشان نداد کسی آدم فرشته نهاد
بپیش نفحه اخلاق روحپرور تو
بیان معجز عیسی بود سراسر باد
به بندگیت کسی کو چو نی میان بربست
بسان سرو شد از بند بندگی آزاد
کمینه بنده داعی جاهت ابن یمین
که هست مهر تو از بدو فطرتش همزاد
بحضرت تو فرستاد یک سفینه چنانک
ازو شود دل غمناک اهل دانش شاد
بدان امید که چون بگذرد برو نظرت
ز حال بنده درگاه خویشت آید یاد
چو بحر فضل توئی زان سفینه داد بتو
که کس سفینه بجز سوی بحر نفرستاد
همیشه تا اثر فضل در جهان باشد
بجز جناب تو مأوی اهل فضل مباد
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ٢۶۵
جلال دولت و دین یونس ایجهان کرم
توئی که چون تو جوانمرد چرخ پیر ندید
فلک بگرد زمین با هزار دیده بگشت
بجز بدیده احوال ترا نظیر ندید
سپاه مکرمت و فضل را مناسب حال
بغیر ذات شریفت خرد امیر ندید
زرشک بحر کفت هیچ دیده ز ابر بهار
برون ز گریه و سوز دل و نفیر ندید
بقحط سال مروت امید ابن یمین
چو ذیل همت تو هیچ دستگیر ندند
بر استان تو چون عرض کرد حاجت خویش
مکارم تو ز انجاح آن گزیر ندید
هزار سال بمانی که در جهان کرم
بجز شمایل تو عقل دلپذیر ندید
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ٢٧٢
خدیو کشور را دی بهاء دولت و دین
توئی که ابر کفت لؤلؤ خوشاب دهد
اگر نه فیض تو باشد محیط با همه آب
به تشنگان امل وعده سراب دهد
چو نیست ساقی ما را ز بیم طعنه خلق
مجال آنکه بما جرعه شراب دهد
چه باشد از کرم شاملت که چون دریا
بهر نفس که زند مایه سحاب دهد
بلفظ خویش ز معجون دلگشای بدین
گرفته دل قدری از پی ثواب دهد