عبارات مورد جستجو در ۹۷۰۶ گوهر پیدا شد:
کمال‌الدین اسماعیل : قطعات
شمارهٔ ۱۱ - ایضا له
ای ترا عرض خوار و مال عزیز
...ستی ها
مال بسیار تو زدونی تست
در مگیر از غرور مستی ها
وز بلندیّ همّتست مرا
بی نواییّ و تنگ دستی ها
مال آبست و آب را پیوست
میل باشد بسوی پستی ها
کمال‌الدین اسماعیل : قطعات
شمارهٔ ۱۸ - ایضا له
سپهر شعبده باز از درون پردۀ غیب
لطیفه یی دگر آورد کاهلا صلوات
رسید دختر دیگر مرا و یکباره
ببرد رونق عیش و برفت آب حیات
اگر نتایج صلبم بود برین قانون
نه هیچ رنگ شفایابم و نه بوی نجات
اگر نباشد جز رابعه دوم دختر
چنان بهست که سوی عدم برد برکات
ازین سپس سخن خوش ز من نزاید از آنک
بنات فکر بدل شد مرا به فکر بنات
بنات را ز پی نعش آفرید خدای
ز بدو آنکه سپهر آمدست در حرکات
ز مکر مات بود دفن دختران همه وقت
اگر به حال حیاتست وگر به حال ممات
کمال‌الدین اسماعیل : قطعات
شمارهٔ ۲۱ - وله ایضا
از برای محقری ادرار
بارها داده ایم درد سرت
یک درم زان نمی شود حاصل
نیک دانم که هست از آن خبرت
یا ز عجزست این توقف تو
یاز بخلست منع این قدرت
در کلاه تو هیچ پشمی نیست
ای کلاه تو چون سر پدرت
کمال‌الدین اسماعیل : قطعات
شمارهٔ ۴۱ - ایضا له
به نرد باختن اندر بلا و درد سرست
ازو حذر کن و بگریز گر ترا بصرست
صلاح خویش نگهدار و نا فلاح مجوی
که در صلاح و فلاح تو نرد کینه ورست
به جاه ازو خللست و به فضل ازو نقصان
ازو به مال زیانست وزو به تن خطرست
گهی بکوبی زانو و گه بکوبی بر
درست گویی دست تو درّة عمرست
گهی بخایی لبها ز بس دریغ و فسوس
چنانکه گویی در زیر زخم نیشتر ست
هر آن حریف که با تو بباخت دشمن شد
وگر چه او ز همه دوستانت دوست تر ست
گهی بنالی و گویی اگر چنین زدمی
ببردمی و کنون شد که زخم من دگرست
گهی بگیری و گویی مگر براید نقش
گهی بدزدی و گویی حریف کور و کرست
چو بنگری همه بازیت دزدی آمد و مکر
چو بنگری همه گفت تو گوییا مگرست
بعشرت اندر کسبست و ، کسب در عشرت
نکو نباشد اگر حاصلش همه گهرست
عجبّر آنکه همی نرد را هنر دانی
وگرچه درّ سخن به ز نرد در نظرست
اسیر و عاجز چوبی و استخوان گشتن
به چشم آن که مرا و را خرد نه بس هنرست
کمال‌الدین اسماعیل : قطعات
شمارهٔ ۴۷ - وله ایضا
هر جا سبکی حرام خواریست
باشه چو پیاله باده نوشست
می گیرد عقد زر برانگشت
هر کو چو شمامه زرد گوشست
در بند، شکم تهیست آن کس
کز طبع چونی شکر فروشست
کمال‌الدین اسماعیل : قطعات
شمارهٔ ۵۰ - وله ایضا
خواجه وقت ستدن سخت پیست
بگه دادن اگر سست رگست
گر به چشمست به صورت لیکن
نجس العین به معنی چو سگست
کمال‌الدین اسماعیل : قطعات
شمارهٔ ۵۱ - ایضا له
عمل دادی و پس معزول کردی
مرا بر فور و این نوعی زهزلست
«الم نجعل له عینین» حق گفت
ترا عین عمل خود عین عزلست
کمال‌الدین اسماعیل : قطعات
شمارهٔ ۵۷ - وله ایضا
بزگوارا هر چند طبع من در نظر
به رتبتیست که افلاک زیر پایة اوست
ز روزگار به حالیست هر چه رسواتر
و گر چه پردة نام نکو وقایة اوست
من این چنین و خداوند جاه و مال شده
کسی که دزدی اشعار بنده مایة اوست
همای سایه فکن این چنین بود که منم
خود استخوان خورد و ملک زیر سایة اوست
کمال‌الدین اسماعیل : قطعات
شمارهٔ ۵۸ - ایضا له
ای خداوندان انبار علف
هیچ می دانید کم خر گرسنه ست؟
هان و هان بر خود ببخشاید از آن
شاعری کو راخری نرگرسنه ست
کمال‌الدین اسماعیل : قطعات
شمارهٔ ۵۹ - ایضا له
همه در پای مرگ پست شدند
هر کجا در زمانه پر هنریست
با چنین نکبت هنرمندان
وای آن کز هنر برو اثریست
شکرها می کنم که گر چه مرا
از هنر بهره ییست مختصریست
آسمانا ز من فراتر دار
برو جان هر کجا که خریست
کمال‌الدین اسماعیل : قطعات
شمارهٔ ۶۳ - وله ایضا فی استدعا التّبن
اسبم دی گفت می روم من
کاریت بجانب عدم نیست
گفتم که دمی بپای و گفتا
درآخور تو برون زدم نیست
میمیرم از آرزوی کاهی
و اندر تو به نیم جو کرم نیست
گر برگ ستور داریت نیست
بفروش چه داریم ستم نیست؟
جو ز آخر چرب باز کردی
یک توبره کاه خشک هم نیست؟
تا کی ز نشت وزین بر پشت؟
خود زین شکم تهیت غم نیست؟
جز راه به پشت من ندانی
می پنداری مرا شکم نیست
کمال‌الدین اسماعیل : قطعات
شمارهٔ ۶۵ - فی الشّکایه
مرا که هیچ نصیبی ز شادمانی نیست
بسی تفاوتم از مرگ و زندگانی نیست
به روزگار جوانی اگر تو را رنگیست
مرا به جز سیبی رنگی از جوانی نیست
ز من فلک عوض عشوه عمر می خواهد
که عشوه نیز درین دور رایگانی نیست
ز ناروایی کارم شکایتست ار نی
در آب چشمم تقصیر از روانی نیست
برای نظم معیشت همیشه در سعیم
چه سود سعی چو تقدیر آسمانی نیست؟
کسی که او را فضلی چنان که باید هست
گمان مبند که کارش چنین که دانی نیست
در آن جهان مگرم بهره یی بود ز هنر
چو هیچگونه مرا کام این جهانی نیست
چو شاعری ز پی عدّت قیامت راست
سزد که حصّة من زین حطام فانی نیست
چو بهترین هنری در زمانه بی هنریست
مرا چه سود که سرمایه جز معانی نیست؟
پس از سه سال سفر از من این که بستاند؟
که جز فسانه مرا هیچ ارمغانی نیست
کمال‌الدین اسماعیل : قطعات
شمارهٔ ۷۷ - ایضا له
ای ز ظلم تو همچو لاله ستان
گشته از خون تو جهانی سرخ
شکل تو در قبای سرخ چنانک
بر در اگنده جامه دانی سرخ
یا چو در جامه کشته و مرده
کرده آماس ترکمانی سرخ
در لحاف تو هر شبی خسبند
قحبه یی زرد و قلتبانی سرخ
کمال‌الدین اسماعیل : قطعات
شمارهٔ ۸۲ - ایضا له
هر که این هر دو قطعه بر خواند
که ازین پیش کردم آنرا یاد
پرسد از من که خواجه نیز ترا
چند خروار غلّه بفرستاد
نیک باشد که من جوابش را
بنویسم که نیم جو بنداد؟
کمال‌الدین اسماعیل : قطعات
شمارهٔ ۸۴ - وله ایضا
خواجه از بخل در مسلمانی
اعتقادی برای خود بنهاد
روزه گوید بهین طاعاتست
وز زکاتش همی نیاید یاد
من بگویم که بر کجا باشد
این چنین اعتقاد را بنیاد
اندرین هیچ می نباید خورد
وندران چیزکی بباید داد
کمال‌الدین اسماعیل : قطعات
شمارهٔ ۹۰ - ایضا له
ای که از عدل تو هر مظلومی
داد بیدادگر آسان بستد
قابض تو که به تهدید و وعید
ارتفاع همه سیچان بستد
آب دهقانان یکباره ببرد
وز همه برزگران نان بستد
پخته و خام به مردم نگذاشت
حقّ و باطل همه یکسان بستد
چون جو و کاه صحرا برداشت
باقی از خانه گروگان بستد
بیل و دلو و رسن و پشماگند
با جوال و جل و پالان بستد
کلهاز فرق یتیمان بربود
پیرهن از تن عریان بستد
هر چه بد بستداز آن درویشان
تا طلاق زن ایشان بستد
بود منصف تر ازین نامعلوم
لشکر غزلکه خراسان بستد
ملک الموت بد آن قابض تو
که ز بس غصّه مراجان بتد
قدری جو که حوالت کردی
بنداد آن و دو چندان بستد
بود فرمان تو بروی به دو جو
این یکی چون بنداد آن بستد
آنچه گفتی که بده آن بنداد
و آنچه گفتی تو که مستان بستد
باسطی را بکمار ای خواجه
که جو از قابض نتوان بستد
کمال‌الدین اسماعیل : قطعات
شمارهٔ ۹۲ - وله ایضا
همچو ابرست دست خواجه فلان
خود کرا دستی آنچنان افتد؟
نه چنان ابر کز ترشّح آن
تشنه را قطره در دهان افتد
لیک ابری گران سایه فکن
که ازو خلق را زیان افتد
نور کز آفتاب می تابد
نگذارد که بر جهان افتد
کمال‌الدین اسماعیل : قطعات
شمارهٔ ۹۹ - وله ایضا
گرچه در عقل ناپسندیده ست
هجو کان روی در طمع دارد
هجو آنکس ز واجبات بود
کو حق من به من بنگذارد
غم آزار انکسی بخورم
که مرا بی سبب بیازارد
کمال‌الدین اسماعیل : قطعات
شمارهٔ ۱۰۲ - وله ایضا
هجا گفتن ار چه پسندیده نبود
مبادا کسی کآلت آن ندارد
چه آن شاعری کو هجاگو نباشد
چه شیری که چنگال و دندان ندارد
خداوند امساک را هست دردی
که الّا هجا هیچ درمان ندارد
چو نفرین بود بولهب را زایزد
مرا هجو گفتن پشیمان ندارد
رسول اهجهم داد فرمان به حسّان
وزو هیچ مدّاح فرمان ندارد
مر این غرزنان را که از بخل مفرط
کس امّید چیزی از ایشان ندارد
اگر هجو گویی در این گردن من
که هرگز زیانی به ایمان ندارد
حروف هجا گر نخوانند از اوّل
کس اندر جهان خود دبستان ندارد
کمال‌الدین اسماعیل : قطعات
شمارهٔ ۱۰۵ - وله ایضا
نکنی رای مردمی هرگز
ورکنی طبع تو بنگذارد
تو خری وز تو خرتر آن باشد
که ز خر مردمی طمع دارد