عبارات مورد جستجو در ۵۹۵۱۸ گوهر پیدا شد:
قاسم انوار : مقطعات
شمارهٔ ۳
قاسمم، قاسم انوار، که اسرار ازل
نیست پوشیده ز من، خلق چه دانند مرا؟
همه دانم، بخدا و همه دانم او را
همه دانند که اندر همه دانند مرا
قاسم انوار : مقطعات
شمارهٔ ۴
درویش، که حرف او بصورت پنجست
هریک بمثابه ای که بیش از پیشست
دالست دلیل آنکه با درد بساز
گر بر تن تو هر سو مو صد نیشست
را، روی و ریا مکن، که این روی و ریا
رسوایی بیگانه و رنج خویشست
و اوست وداع غیر مولی کردن
وین کار چنین کار یکی بی خوشست
یا، یک دل و یک رنگ شو اندر ره عشق
یکتا نشود، هر آنکه او با خویشست
شین، آنکه کند شکر و شکایت نکند
وندر پی خصم خویش نیک اندیشست
آنرا که چنین پنج خصایل دادند
دریاب و درو گریز کو درویشست
قاسم انوار : مقطعات
شمارهٔ ۵
گر ترا میل عالم جانست
زاده ترک سین ساسانست
از شهامت کمان بی زه را
دو الف کن، که کار آسانست
بعد از آنت چو ماند نقطه روح
باز ماندن نه کار مردانست
نقطه را صفر ساز و ثانی شو
تا بدانی که جمله سبحانست
قاسم انوار : مقطعات
شمارهٔ ۶
خدمت بی دوستی را قدر و قیمت هست نیست
خدمت اندر دست هست و دوستی در دست نیست
دوستی را در درون خدمتت پیوسته است
هیچ خدمت در جهان چون دوستی پیوست نیست
لاف مستی میزنی و خود نخور دستی شراب
عشق گوید: دوغ خورده، دوغ خواره مست نیست
قاسم انوار : مقطعات
شمارهٔ ۷
در همه بابی سخن را داد داد
حجة الاسلام غزالی راد
قاسم انوار : مقطعات
شمارهٔ ۸
سید رهروان دین طیفور
آنکه در عمر خویشتن بدفرد
در شریعت رسید، راهی یافت
در حقیقت رسید ره گم کرد
راه کم گشت و راهرو هم گم
گم کند راه خویش اینجا مرد
قاسم انوار : مقطعات
شمارهٔ ۹
نصب کردست مرا دوست برفع سخنی
که برو نفع جهانی متوقف باشد
کسر نفسست مرا عادت دیرینه وگر
جر کنم در مدد کسر مضاعف باشد
قاسم انوار : مقطعات
شمارهٔ ۱۰
مرا علم ازل در سینه دادند
عجب علمی ولی درسی ندادند
مرا سه حال حالی گشت معلوم
که شیخ چله را درسی ندادند
قاسم انوار : مقطعات
شمارهٔ ۱۱
شاه رستم را درودی میفرستم با سلام
زانکه کس رامثل او فرزند فرزندی نبود
میر رستم، شه محمد، شاه روحانی صفت
رفت ازین ویرانه و تن برد تا دار خلود
دید جنت با هزاران فر و زیب آراسته
میل ازین عالم برید و اندر آن عالم فزود
یا الهی، جان پاکش را بجنت شاد دار
یا غیاث المستغیثین، در خلود و در شهود
روی پنهان کرد و پنهان شد ز ما آن نور چشم
سال اندر هشتصد و سی و سه بد کین رو نمود
با وجود جاه و حرمت علم می جست ازاله
آشنای یار گشت و نور عرفانش ربود
هرکجا ذکر تو میگویند در افواه خلق
قاسم خسته روان میراند از دیده دو رود
قاسم انوار : مقطعات
شمارهٔ ۱۳
یا رب، بحق لطفت کو جان عاشقان را
بهر ظهور اسما پیدا کند مظاهر
از جود بی دریغت بخشای بندگان را
یا عصمتی در اول، یا توبه ای در آخر
قاسم انوار : مقطعات
شمارهٔ ۱۴
مرا گفتی که : قول پیر تسلیم
بگو : تا خود چسان دیدی بمعیار؟
هزارش رحمت حق بر روان باد
که نهج قول او در طور ابرار
چو حلواییست نیکو، چرب و شیرین
ولی جان پدر، زنهار! زنهار!
ترا گر قوت همت ضعیفست
تناول کن، ولیکن زان بمقدار
که گر زان لقمه ناگه هیضه گردی
چو گندیدی بگندانی همه دار
دلت پر کینه گردد، دیده پر عیب
مشایخ را کنی سر جمله انکار
جهان را سربسر کافر شماری
نماند وقف آزرمت بیک بار
زبد نفسی کنی آزار و گویی
که: نهی منکر دین هست آزار
اگرچه قول مولانا شنیدی
سخن های بزرگان در نظر دار
شکر تنها مخور، با گل در آمیز
که در ترکیب باشد نفع بسیار
تویی بیمار دل و ین خستگی را
نه یک دارو، که صد داروست در کار
ز نادانی بیک دارو مکن حصر
برون شو از تعصب، کینه بگذار
بمخبر و اصل آمد جان مردان
تو سر پوشیده ماندی قید اخبار
اگر مردی مشو قانع بتقلید
چو مردان دامن مردی بدست آر
که گر صد علم داری، دل نداری
هزارت شرک سر بستست در بار
ز قاسم گوش دار این پند ومنشین
ببادت بیش ازین در کوی ادبار
بجوی وحدت آ، تا باز بینی
کز آنجا منبسط گشتست انهار
دویی بگذار و در یک جلد کن جمع
همه اقوال مولانا و عطار
قاسم انوار : مقطعات
شمارهٔ ۱۵
خداوند داننده دستگیر
رؤف و رحیم و قدیم و قدیر
ز انوار قدسش دل قاسمی
مقدس جنابست و عرفان سریر
بفضل خدا فارغ از مال و سال
که بی مال میرست و بی سال پیر
مشایخ برفتند، از ایشان نماند
سوای کهن قصه ای دلپذیر
مرید سوادی، از آن کرده ای
دلت را بزندان سودا اسیر
بیا پیش ما، قصه نو شنو
که نتوانی از مرده شد مستنیر
قاسم انوار : مقطعات
شمارهٔ ۱۶
اشتیاقم بملاقات تو چندان که مپرس
احتیاجم بمراعات تو چندان که مپرس
دارم امید عنایات تو چندان که مپرس
شادم از ذوق مناجات تو چندان که مپرس
قاسم انوار : مقطعات
شمارهٔ ۱۷
گر ببینی عارفی یا طالبی
هر دو از روی حقیقت متفق
این یکی را حمد گو آنرا ثنا
زانکه این مست حقست آن مستحق
قاسم انوار : مقطعات
شمارهٔ ۱۸
صمت و جوع و سهر و عزلت و ذکر بدوام
نا تمامان جهان را بکند کار تمام
صورت معرفة الله بود صمت ولیک
در سهر معرفة نفس کند بر تو سلام
جوع باشد سبب معرفت سلطانی
دانش دینی از عزلت گردد بنظام
اصل این جمله کمالات بخرم شد نیست
صدر صاحب دل کامل صفت بحر آشام
والی دین نبی کاشف اسرار رسل
محیی جان و جهان ماحی آثار ظلام
قاضی مسند تحقیق، امام الثقلین
عارف کعبه مقصود مراد اسلام
قاسم انوار : مقطعات
شمارهٔ ۱۹
تجلی می کند شاهد پس از چندین عجب بر ما
ولی از کثرت پرده کماهی دیدنش نتوان
ورای پرده قاسم را بحق راهیست پنهانی
که می بیند بفضل حق ازل را با ابد یکسان
قاسم انوار : مقطعات
شمارهٔ ۲۰
عقل کل، نفس کل، طبیعت کل
بعد از آن جوهر معانی دان
جسم کل، شکل عرش، کرسی و پس
نه فلک شد بامر حق گردان
فلک اطلسست اول او
آخرینش قمر ببین و عیان
پس از آن کره اثیر و هوا
بعد از آن آب و خاک را می دان
شد تمام آن گهی جماد و نبات
ظاهر آمد از آن سپس حیوان
گشت بارز، بحکم حب ازل
ملک و جن و عاقبت انسان
جامع جمله مراتب شد
اوست مقصود حق ز کون و مکان
قاسم انوار : مقطعات
شمارهٔ ۲۲
صدر ولایت، که نقد شیخ صفی داشت
قرب نود سال بود رهبر این راه
جانش بوقت رحیل عطسه زد و گفت
«یا ملک الموت، قد وصلت الی الله »
حالت او راملک چو دید عجب ماند
گفت که : «یا شیخ، الف یرحمک الله »!
قاسمی سوخته ز فرقت خواجه
صبر کن اندر فراق، «صبرک الله »
قاسم انوار : مقطعات
شمارهٔ ۳۰
حکمت یونانیان حصار نگردد
از ضرر تند باد قهر خدایی
حکمت امجد شنو، ز ملت احمد
پیر کهن دیر دهر خواجه سنایی
قاسم انوار : رباعیات
شمارهٔ ۲
گر جانم گویم، عاشق پیشین شماست
ور دل گویم، بنده مسکین شماست
خلق دو جهان طفیل تمکین شماست
گر کافر و مؤمنست، بر دین شماست