عبارات مورد جستجو در ۵۹۵۱۸ گوهر پیدا شد:
سعیدا : رباعیات
شمارهٔ ۳۲
کس را خبری کجا از آن جاست که اوست
با آن که هر آنچه هست پیداست که اوست
هر کس سخن از مقام خود می گوید
جنبیدن هر کسی از آن جاست که اوست
سعیدا : رباعیات
شمارهٔ ۳۳
پیدا و نهان و آشکارا همه اوست
در خانه و شهر و ده و صحرا همه اوست
در مذهب ما رفته و آینده یکی است
دی او، امروز او و فردا همه اوست
سعیدا : رباعیات
شمارهٔ ۳۴
زاهد نخورد باده که بدنامی اوست
پرهیز ز می کشان نکونامی اوست
با خلق گرفت و گیر از بی خردی است
در دیگ، خروش و جوش از خامی اوست
سعیدا : رباعیات
شمارهٔ ۳۵
چندین نقشی که زیر این چرخ دوروست
دوری است تعلق اگرت یک سر موست
نقشی به از این ندیده ام در عالم
از کندن دل هر آنچه جز صورت اوست
سعیدا : رباعیات
شمارهٔ ۳۷
چون در نظر تو یار و اغیاری هست
در تصفیهٔ قلب، تو را کاری هست
چشم و دل و گوش تو همه اغیارند
تا در تو ز هستی تو آثاری هست
سعیدا : رباعیات
شمارهٔ ۳۸
تا پیش خدایت سفری حاجت نیست
واندر ره او پا و سری حاجت نیست
خود را بشناس گر خدا می خواهی
دادم خبر از حق دگری حاجت نیست
سعیدا : رباعیات
شمارهٔ ۴۰
نوری ز حقیقت به تو همسیر تو نیست
دل را خبری ز شر و از خیر تو نیست
آیینهٔ فکر چون کنی زانو را
آگاه شوی که در نظر، غیر تو نیست
سعیدا : رباعیات
شمارهٔ ۴۱
بی ذکر تو هیچ زنده ای نیست که نیست
بی یاد تو هیچ بنده ای نیست که نیست
شادی من از برای ماتم باشد
صد گریه نهان به خنده ای نیست که نیست
سعیدا : رباعیات
شمارهٔ ۴۲
بی یاد خدا ذی نفسی نیست که نیست
بی نشئهٔ او بوالهوسی نیست که نیست
خالی ز خیال او ندیدیم دلی
بی بلبل مستی قفسی نیست که نیست
سعیدا : رباعیات
شمارهٔ ۴۴
دردی طلب از خدا دوا چیزی نیست
بی درد مشو که بینوا چیزی نیست
در حالت نزع، عقل بی تدبیری است
کشتی چو شکست ناخدا چیزی نیست
سعیدا : رباعیات
شمارهٔ ۴۵
بگذر ز سوا که ماسوا چیزی نیست
جز او همه فانیست فنا چیزی نیست
بر ظاهر دلق من نخواهی دیدن
در جبهٔ من غیر خدا چیزی نیست
سعیدا : رباعیات
شمارهٔ ۴۶
جامی است جهان به دست یک ساقی نیست
یک دم باقی، دم دگر باقی نیست
پیمان شکنی است کار دوران هر روز
این عهد زمانه عهد [و] میثاقی نیست
سعیدا : رباعیات
شمارهٔ ۴۸
خود آمده زنده مرده می باید رفت
شطرنج خیال برده می باید رفت
روزی که سفر کنی سعیدا ز جهان
خود را به خدا سپرده می باید رفت
سعیدا : رباعیات
شمارهٔ ۴۹
بر دایرهٔ جهان چو پرگار مپیچ
هیچ است جهان به هیچ زنهار مپیچ
پس بر سر این هیچ تو از بی خبری
بسیار مگرد و همچو دستار مپیچ
سعیدا : رباعیات
شمارهٔ ۵۱
خوش آن که مقام بر در دل ها کرد
واندر دل اهل دل، رهی پیدا کرد
برداشت ز تن لباس غیریت را
خود را به میان مرد و زن رسوا کرد
سعیدا : رباعیات
شمارهٔ ۵۲
گویند به طالب که سفر باید کرد
در منزل بی خودی گذر باید کرد
یعنی که به این و آن خدا نتوان یافت
فکری دگر و کار دگر باید کرد
سعیدا : رباعیات
شمارهٔ ۵۴
از مروحه ای که شاه، احسانم کرد
انگشت نما میان خوبانم کرد
در شهر حلب باد به فرمانم کرد
یوسف ز اعجاز خود سلیمانم کرد
سعیدا : رباعیات
شمارهٔ ۵۹
کشت عملم هیچ نمودار نشد
هرگز دل و دیده ام نکوکار نشد
هر چند که رفتگان خبرها کردند
از رفتن خود دلم خبردار نشد
سعیدا : رباعیات
شمارهٔ ۶۲
تا خلق به خیر نام خیرم بردند
از کعبه کشان کشان به دیرم بردند
دادند پیاله ای و بی خود با خود
در عالم بی خودی به سیرم بردند
سعیدا : رباعیات
شمارهٔ ۶۳
روزی که مرا ز دیر بیرون کردند
در ساغر من شراب گلگون کردند
هر نخل که کاشتم چو بیرون آمد
خوبان به کرشمه بید مجنون کردند