عبارات مورد جستجو در ۵۴۵۲ گوهر پیدا شد:
                
                                                            
                                 ادیب الممالک : مقطعات
                            
                            
                                شمارهٔ ۱ - خطاب به آقای میرزا احمدخان مدعی العموم
                            
                            
                            
                                    
                                        
                                    
                                                                            
                                        چامه من پیش گفتارت بدان ماند که کس
                                    
در سپهر آرد ستاره در بهشت آرد گیا
چون فراوان آزمودم دیدمت با دار و برد
در سخن جادو کنی وز خامه داری کیمیا
دانش از گفت تو در گوش اندر آرد گوشوار
بینش از کلک تو اندر دیده دارد توتیا
هوش را پوری و دانش را پدروین نی شگفت
کت رضی الدین خداوند سخن باشد نیا
تو سپهرستی و این بیناره گویان خاک ره
تو پرندستی و این بیداد جویان بوریا
دشمنان داد هرجا سر بر آرند از زمین
نرم کوبیشان چنان چون دانه اندر آسیا
                                                                    
                            در سپهر آرد ستاره در بهشت آرد گیا
چون فراوان آزمودم دیدمت با دار و برد
در سخن جادو کنی وز خامه داری کیمیا
دانش از گفت تو در گوش اندر آرد گوشوار
بینش از کلک تو اندر دیده دارد توتیا
هوش را پوری و دانش را پدروین نی شگفت
کت رضی الدین خداوند سخن باشد نیا
تو سپهرستی و این بیناره گویان خاک ره
تو پرندستی و این بیداد جویان بوریا
دشمنان داد هرجا سر بر آرند از زمین
نرم کوبیشان چنان چون دانه اندر آسیا
                                 ادیب الممالک : مقطعات
                            
                            
                                شمارهٔ ۶ - ذیل تصویر خود در مدح نقش نقاش نوشته
                            
                            
                            
                                    
                                        
                                    
                                                                            
                                        حبذا نقشی که بنمود آشکارا
                                    
میر خضر آساز کلک چون مسیحا
میرزین العابدین نقاش ایران
کش همی خوانند مردم میر آقا
آنکه کلکش ناسخ ارژنگ مانی
وانکه نقشش برشکسته تنگلوشا
گر عصا را اژدها کرده است موسی
ور ز آب و گل بسازد مرغ عیسا
بندگان حضرت نقاش باشی
کلک بی جانش کند صد مرده احیا
بر ستاره خط و بر گردون سطاره
برنهد تا راستی سازد هویدا
گوئیا پرگار او را دیده گردون
اقتباس از وی نموده شکل جوزا
خامه اش بر آب اگر نقشی فشاند
ثبت گردد نقش چون بر سنگ خارا
خصم اگر آغاز فرعونی نماید
کلک موئینش بر آید چون چلیپا
صفحه ای آراست از خوبی و پاکی
روشن و دلکش چو صفحه طاق مینا
نقش من بر وی چنان بنمود ثابت
کاندر اورنگ چهارم رنگ بیضا
صورت این بنده را بنگاشت نوعی
که شرافت یافت آن صورت به معنا
رغم مشائی و اشراقی گمانم
کاید این صورت مقدم بر هیولا
الحق از کلک متینش داد جانی
بر تن بی جانم آن فرخنده مولا
گر ندانی کیستم بشنو که گویم
نام خود با نسبت اجداد و آبا
نام میمونم محمد صادق آمد
بن حسین بن محمد صادق اما
در حقیقت گر نژادم باز خواهی
شبل احمد سبط حیدر نجل زهرا
مسکنم داین شد از ملک فراهان
مولدم در گازران از ملک شرا
گاه میلادم شب نیمه محرم
کوکبم شمس است و طالع برج جوزا
زاده قائم مقامم لیک باشد
خامه ام قائم مقام کلک قسطا
تا رقم زد کلک نقاش خجسته
بر ورق این نقشه میمون والا
خامه بر تاریخ تصویرش رقم زد
نقش نقاشی نمود این صنع زیبا
                                                                    
                            میر خضر آساز کلک چون مسیحا
میرزین العابدین نقاش ایران
کش همی خوانند مردم میر آقا
آنکه کلکش ناسخ ارژنگ مانی
وانکه نقشش برشکسته تنگلوشا
گر عصا را اژدها کرده است موسی
ور ز آب و گل بسازد مرغ عیسا
بندگان حضرت نقاش باشی
کلک بی جانش کند صد مرده احیا
بر ستاره خط و بر گردون سطاره
برنهد تا راستی سازد هویدا
گوئیا پرگار او را دیده گردون
اقتباس از وی نموده شکل جوزا
خامه اش بر آب اگر نقشی فشاند
ثبت گردد نقش چون بر سنگ خارا
خصم اگر آغاز فرعونی نماید
کلک موئینش بر آید چون چلیپا
صفحه ای آراست از خوبی و پاکی
روشن و دلکش چو صفحه طاق مینا
نقش من بر وی چنان بنمود ثابت
کاندر اورنگ چهارم رنگ بیضا
صورت این بنده را بنگاشت نوعی
که شرافت یافت آن صورت به معنا
رغم مشائی و اشراقی گمانم
کاید این صورت مقدم بر هیولا
الحق از کلک متینش داد جانی
بر تن بی جانم آن فرخنده مولا
گر ندانی کیستم بشنو که گویم
نام خود با نسبت اجداد و آبا
نام میمونم محمد صادق آمد
بن حسین بن محمد صادق اما
در حقیقت گر نژادم باز خواهی
شبل احمد سبط حیدر نجل زهرا
مسکنم داین شد از ملک فراهان
مولدم در گازران از ملک شرا
گاه میلادم شب نیمه محرم
کوکبم شمس است و طالع برج جوزا
زاده قائم مقامم لیک باشد
خامه ام قائم مقام کلک قسطا
تا رقم زد کلک نقاش خجسته
بر ورق این نقشه میمون والا
خامه بر تاریخ تصویرش رقم زد
نقش نقاشی نمود این صنع زیبا
                                 ادیب الممالک : مقطعات
                            
                            
                                شمارهٔ ۹
                            
                            
                            
                        
                                 ادیب الممالک : مقطعات
                            
                            
                                شمارهٔ ۱۶
                            
                            
                            
                                    
                                        
                                    
                                                                            
                                        ای که دایم کدیور قلمم
                                    
تخم مهرت به مزرع دل کاشت
در حضور تو خامه ام شرحی
غم دل را درین صحیفه نگاشت
پختم از بهر خویش ماحضری
که نمیشد برای بنگی چاشت
ناگهان وجهه مقدس تو
نظری سوی خوان بنده گماشت
چون معاش مرا در آن سامان
دخل ساوجبلاغ می پنداشت
سفره من تهی نمود و از آن
دیگ همشیره زاده را انباشت
مسند من از آن سرا برچید
رایت او در آن فضا افراشت
گرچه ای خواجه از کف تو رهی
زهر را به ز شهد ناب انگاشت
لیک برگو به غیر آجعفر
چند همشیره زاده خواهی داشت
تا بدانم ز جاه و منصب و مال
آنچه خواهی برای بنده گذاشت
                                                                    
                            تخم مهرت به مزرع دل کاشت
در حضور تو خامه ام شرحی
غم دل را درین صحیفه نگاشت
پختم از بهر خویش ماحضری
که نمیشد برای بنگی چاشت
ناگهان وجهه مقدس تو
نظری سوی خوان بنده گماشت
چون معاش مرا در آن سامان
دخل ساوجبلاغ می پنداشت
سفره من تهی نمود و از آن
دیگ همشیره زاده را انباشت
مسند من از آن سرا برچید
رایت او در آن فضا افراشت
گرچه ای خواجه از کف تو رهی
زهر را به ز شهد ناب انگاشت
لیک برگو به غیر آجعفر
چند همشیره زاده خواهی داشت
تا بدانم ز جاه و منصب و مال
آنچه خواهی برای بنده گذاشت
                                 ادیب الممالک : مقطعات
                            
                            
                                شمارهٔ ۱۸ - در آغاز سلطنت محمد علیشاه و امیدواری به همراهی وی با مشروطه و آزادی فرماید
                            
                            
                            
                        
                                 ادیب الممالک : مقطعات
                            
                            
                                شمارهٔ ۳۶
                            
                            
                            
                                    
                                        
                                    
                                                                            
                                        استاد فاضلان سخنور ذکاء ملک
                                    
آن منشی جریده غرای تربیت
دانشوری که فضلش در گوش آسمان
آوازه در فکنده ز آوای تربیت
آن قائد سپاه معارف که از هنر
آراست صد کتیبه به صحرای تربیت
کلکش مشاطه وار ز رسم ادب نهاد
خالی به صفحه رخ زیبای تربیت
پیرایه یافت گردن دوشیزه ادب
از فیض بحر طبع گهر زای تربیت
اینک سزد که بنده به پاداش این کرم
از روی شوق بوسه زند پای تربیت
خواهم ز کردگار که تا روز رستخیز
منت نهد بخلق ز ابقای تربیت
روشن کند خدای تعالی روان ملک
از آفتاب چهر دلارای تربیت
                                                                    
                            آن منشی جریده غرای تربیت
دانشوری که فضلش در گوش آسمان
آوازه در فکنده ز آوای تربیت
آن قائد سپاه معارف که از هنر
آراست صد کتیبه به صحرای تربیت
کلکش مشاطه وار ز رسم ادب نهاد
خالی به صفحه رخ زیبای تربیت
پیرایه یافت گردن دوشیزه ادب
از فیض بحر طبع گهر زای تربیت
اینک سزد که بنده به پاداش این کرم
از روی شوق بوسه زند پای تربیت
خواهم ز کردگار که تا روز رستخیز
منت نهد بخلق ز ابقای تربیت
روشن کند خدای تعالی روان ملک
از آفتاب چهر دلارای تربیت
                                 ادیب الممالک : مقطعات
                            
                            
                                شمارهٔ ۳۸ - در تهنیت وزارت دربار امیر بهادر جنگ ۱۳۲۲
                            
                            
                            
                                    
                                        
                                    
                                                                            
                                        ایا امیر جوان بخت شاد زی که کنون
                                    
امارت تو همی گشته با وزارت جفت
سروش غیب بهر بامداد مژده دهد
ترا که دیده روشن به شام تیره نخفت
نوید این کرم خسروانه هر که شنید
چو غنچه شد به تبسم چو برگ گل بشگفت
بآشکار و نهان لطف شاه با تو بود
که چاکر در شاهی باشکار و نهفت
هماره کلک تو از شکر شاه شکر ریخت
همیشه لعل تو در مدح شاه گوهر سفت
نه خاطر تو به غیر از هوای شه اندوخت
نه از زبان تو کس غیر مدح شاه شنفت
بدان امارت شایان ملک اشارت کرد
در این وزارت لایق فلک بشارت گفت
سپهر کیست که با دشمنت کند سازش
ستاره کیست که با چاکرت توان آشفت
فلک به نار وفا نان دوستانت پخت
قضا به باد اجل خان دشمنانت رفت
                                                                    
                            امارت تو همی گشته با وزارت جفت
سروش غیب بهر بامداد مژده دهد
ترا که دیده روشن به شام تیره نخفت
نوید این کرم خسروانه هر که شنید
چو غنچه شد به تبسم چو برگ گل بشگفت
بآشکار و نهان لطف شاه با تو بود
که چاکر در شاهی باشکار و نهفت
هماره کلک تو از شکر شاه شکر ریخت
همیشه لعل تو در مدح شاه گوهر سفت
نه خاطر تو به غیر از هوای شه اندوخت
نه از زبان تو کس غیر مدح شاه شنفت
بدان امارت شایان ملک اشارت کرد
در این وزارت لایق فلک بشارت گفت
سپهر کیست که با دشمنت کند سازش
ستاره کیست که با چاکرت توان آشفت
فلک به نار وفا نان دوستانت پخت
قضا به باد اجل خان دشمنانت رفت
                                 ادیب الممالک : مقطعات
                            
                            
                                شمارهٔ ۵۳ - ماده تاریخ حاج آقا محسن عراقی
                            
                            
                            
                                    
                                        
                                    
                                                                            
                                        حجت الاسلام کهف الحق ملا ذالمسلمین
                                    
کز درخت علم نطقش بار و فکرش بیخ شد
بحر علم و طور حکمت حاجی آقا محسن آنک
فلک دین را لنگر و مهد زمین را میخ شد
آنکه بودی خادمش مریخ و تیر از این سرای
در مقامی برتر از چرخ مه و مریخ شد
آنکه در هنگام حجت مشرک از انذار او
همچو مرغی بر فراز آتش اندر سیخ شد
پنجم شهر جمادی الآخره در آخرت
رفت و از سوگش اجل مستوجب توبیخ شد
بس بزرگ آمد غمش بر خلق از طبع ادیب
«اعظم الله اجرهم » این وقعه را تاریخ شد
                                                                    
                            کز درخت علم نطقش بار و فکرش بیخ شد
بحر علم و طور حکمت حاجی آقا محسن آنک
فلک دین را لنگر و مهد زمین را میخ شد
آنکه بودی خادمش مریخ و تیر از این سرای
در مقامی برتر از چرخ مه و مریخ شد
آنکه در هنگام حجت مشرک از انذار او
همچو مرغی بر فراز آتش اندر سیخ شد
پنجم شهر جمادی الآخره در آخرت
رفت و از سوگش اجل مستوجب توبیخ شد
بس بزرگ آمد غمش بر خلق از طبع ادیب
«اعظم الله اجرهم » این وقعه را تاریخ شد
                                 ادیب الممالک : مقطعات
                            
                            
                                شمارهٔ ۵۷
                            
                            
                            
                        
                                 ادیب الممالک : مقطعات
                            
                            
                                شمارهٔ ۶۴
                            
                            
                            
                        
                                 ادیب الممالک : مقطعات
                            
                            
                                شمارهٔ ۶۷ - در تقریظ طبع شاهنامه امیربهادری
                            
                            
                            
                        
                                 ادیب الممالک : مقطعات
                            
                            
                                شمارهٔ ۸۰ - در زیر عکس منتظم الدوله مصطفی قلیخان فیروزکوهی نبشتم
                            
                            
                            
                        
                                 ادیب الممالک : مقطعات
                            
                            
                                شمارهٔ ۸۸ - در مقدمه طبع شاهنامه در وصف دربار مظفرالدین شاه
                            
                            
                            
                        
                                 ادیب الممالک : مقطعات
                            
                            
                                شمارهٔ ۹۴
                            
                            
                            
                                    
                                        
                                    
                                                                            
                                        خسروا ای که ز ابر احسانت
                                    
گشته سیراب کشت آز و نیاز
آفتاب از رخ تو جسته فروغ
آسمان بر در تو برده نماز
آب از جوی رفته را «ارجوا»
که تو در جویش اندر آری باز
کاب دادی ببوستان امید
و آتش افروختی بخرمن آز
آب و نان تو از زمین برداشت
ناز میراب و منت خباز
بشنو ای شهریار قصه من
به حقیقت نه از طریق مجاز
که سه مه پیش ازین چو خامه شوق
یافت از درگه تو خط جواز
گه چو ماهی در آب کرد شنا
گه چو سیمرغ در هوا پرواز
تا بنیروی معرفت گردید
در مدیحت بچامه ای دمساز
جامه همچو خامه کرمت
استوار و فراخ و پهن و دراز
چامه نی بلکه اختر تابان
چامه نی بلکه دلبر طناز
آفت گلرخان روم و فرنگ
غیرت لعبتان چین و طراز
بکری از مدحت تواش کابین
نو عروسی ز فضل کرده جهاز
میر والا تبار سعدالملک
که بود بر در تو محرم راز
از من آن چامه را گرفت ز مهر
که رساند به حضرت تو فراز
مدتی با امید گشتم جفت
روزگاری به انتظار انباز
خار در دیده خاره در پهلو
همچو حاجی دوان به راه حجاز
تا شبی از زبان سعدالملک
خواند گردون به گوشم این آواز
که برایت رسیده جایزه ای
ز آن خداوندگار بنده نواز
شاد گشتم بدین نوید از آن
که در آن شب نه برگ بود و نه ساز
گفتم اینک سراچه درویش
گشت خواهد چو دکه بزاز
غافل از کید آسمان کبود
ایمن از سحر چرخ شعبده باز
پس دیری که نیش غم در دل
بود همچون جراره اهواز
بازم آمد پیام سعدالملک
که شش انداز گشته هفت انداز
زانکه گنجور شه کراوغلی
در جواب ترانه شهناز
آن زری را که داده شه بصلت
آتش آز دید و یافت گداز
خازنش خرد کرد و خورد چو داشت
ز اشتها کوره و ز دندان گاز
جود شه چون تذرو زرین بال
داشت بر اوج آسمان پرواز
ناگه اندر هوا شکارش کرد
دست گنجور شاه چون شهباز
من و سلوای آل اسرائیل
شد مبدل همی به سیر و پیاز
بلکه سیر و پیاز هم در باغ
می نروید ازین امید انباز
گفتم این کس چگونه پیش ملک
گشت خواهد امین کنز ورکاز
گفت از خیل خواجه تا شان پرس
حال او را که من نیم غماز
عمرها کنده پوستین پلیس
سالها خورده جیره ی سرباز
بد گهر همچو والی کوفه
بی هنر همچو قاضی قفقاز
زرد گوش و لئیم و دون پرور
بخس پوش و خسیس و سفله نواز
حیلت اندوز و رشوه خوار و حسود
خانمان سوز و خاندان پرداز
مخبر کدخدا معاون دزد
دستک جیب گیر و کاغذ ساز
چون خر لاشه سکسکی سازد
پیشه خویش در نشیب و فراز
پوز بر خاک ره کشاند سخت
نیش بر آسمان گشاید باز
اینک از بس به پیکرش زده اند
سیخ و سگ تازیانه و مهماز
گفتم آوخ دریغ و درد و فسوس
ز آن همه رنج و زحمت و تک و تاز
الله تو این ستم مپسند
ای خداوند دولت و اعزاز
کاخور رخش را تهی سازد
استری پهن سم و گوش دراز
سگ چوپان شکار شیر کند
شیر غران رود به صید گراز
هر که را بر درت نیاز بود
نکند از فلک تحمل ناز
یا بفرما به خادمت صله ام
بی تعلل همی رساند باز
نشود غوطه ور چو مرغابی
اندرین ژرف یم برای دو غاز
یا رهی را اجازه ده که کند
در سلوت بروی خویش فراز
این عطا را ندیده انگارد
برکند بیخ طمع و ریشه آز
یا کمین بنده را بدستوری
ساز در کار خود مطاع و مجاز
خازن شاه را فرو خوانم
بیتی از نظم شاعر شیراز
متقلب درون جامه ناز
چه خبر دارد از شبان دراز
                                                                    
                            گشته سیراب کشت آز و نیاز
آفتاب از رخ تو جسته فروغ
آسمان بر در تو برده نماز
آب از جوی رفته را «ارجوا»
که تو در جویش اندر آری باز
کاب دادی ببوستان امید
و آتش افروختی بخرمن آز
آب و نان تو از زمین برداشت
ناز میراب و منت خباز
بشنو ای شهریار قصه من
به حقیقت نه از طریق مجاز
که سه مه پیش ازین چو خامه شوق
یافت از درگه تو خط جواز
گه چو ماهی در آب کرد شنا
گه چو سیمرغ در هوا پرواز
تا بنیروی معرفت گردید
در مدیحت بچامه ای دمساز
جامه همچو خامه کرمت
استوار و فراخ و پهن و دراز
چامه نی بلکه اختر تابان
چامه نی بلکه دلبر طناز
آفت گلرخان روم و فرنگ
غیرت لعبتان چین و طراز
بکری از مدحت تواش کابین
نو عروسی ز فضل کرده جهاز
میر والا تبار سعدالملک
که بود بر در تو محرم راز
از من آن چامه را گرفت ز مهر
که رساند به حضرت تو فراز
مدتی با امید گشتم جفت
روزگاری به انتظار انباز
خار در دیده خاره در پهلو
همچو حاجی دوان به راه حجاز
تا شبی از زبان سعدالملک
خواند گردون به گوشم این آواز
که برایت رسیده جایزه ای
ز آن خداوندگار بنده نواز
شاد گشتم بدین نوید از آن
که در آن شب نه برگ بود و نه ساز
گفتم اینک سراچه درویش
گشت خواهد چو دکه بزاز
غافل از کید آسمان کبود
ایمن از سحر چرخ شعبده باز
پس دیری که نیش غم در دل
بود همچون جراره اهواز
بازم آمد پیام سعدالملک
که شش انداز گشته هفت انداز
زانکه گنجور شه کراوغلی
در جواب ترانه شهناز
آن زری را که داده شه بصلت
آتش آز دید و یافت گداز
خازنش خرد کرد و خورد چو داشت
ز اشتها کوره و ز دندان گاز
جود شه چون تذرو زرین بال
داشت بر اوج آسمان پرواز
ناگه اندر هوا شکارش کرد
دست گنجور شاه چون شهباز
من و سلوای آل اسرائیل
شد مبدل همی به سیر و پیاز
بلکه سیر و پیاز هم در باغ
می نروید ازین امید انباز
گفتم این کس چگونه پیش ملک
گشت خواهد امین کنز ورکاز
گفت از خیل خواجه تا شان پرس
حال او را که من نیم غماز
عمرها کنده پوستین پلیس
سالها خورده جیره ی سرباز
بد گهر همچو والی کوفه
بی هنر همچو قاضی قفقاز
زرد گوش و لئیم و دون پرور
بخس پوش و خسیس و سفله نواز
حیلت اندوز و رشوه خوار و حسود
خانمان سوز و خاندان پرداز
مخبر کدخدا معاون دزد
دستک جیب گیر و کاغذ ساز
چون خر لاشه سکسکی سازد
پیشه خویش در نشیب و فراز
پوز بر خاک ره کشاند سخت
نیش بر آسمان گشاید باز
اینک از بس به پیکرش زده اند
سیخ و سگ تازیانه و مهماز
گفتم آوخ دریغ و درد و فسوس
ز آن همه رنج و زحمت و تک و تاز
الله تو این ستم مپسند
ای خداوند دولت و اعزاز
کاخور رخش را تهی سازد
استری پهن سم و گوش دراز
سگ چوپان شکار شیر کند
شیر غران رود به صید گراز
هر که را بر درت نیاز بود
نکند از فلک تحمل ناز
یا بفرما به خادمت صله ام
بی تعلل همی رساند باز
نشود غوطه ور چو مرغابی
اندرین ژرف یم برای دو غاز
یا رهی را اجازه ده که کند
در سلوت بروی خویش فراز
این عطا را ندیده انگارد
برکند بیخ طمع و ریشه آز
یا کمین بنده را بدستوری
ساز در کار خود مطاع و مجاز
خازن شاه را فرو خوانم
بیتی از نظم شاعر شیراز
متقلب درون جامه ناز
چه خبر دارد از شبان دراز
                                 ادیب الممالک : مقطعات
                            
                            
                                شمارهٔ ۱۰۲
                            
                            
                            
                        
                                 ادیب الممالک : مقطعات
                            
                            
                                شمارهٔ ۱۰۸
                            
                            
                            
                                    
                                        
                                    
                                                                            
                                        ای آنکه مردم گیتی به درو گوهر و لعل
                                    
کنند فخر و تو داری شرف به گوهر خویش
توانی آنکه جوانی دهی بچرخ کهن
ز نفخه نفس پاک روح پرور خویش
درین چکامه یکی تهنیت سرودستم
ورود شاه جوانبخت را به کشور خویش
هم از اتابیکی صدراعظمش شرحی
نمودم از ره اخلاص زیب دفتر خویش
اگر عنایت و فضل تو همرهی سازد
درافکنی به سر بنده سایه پر خویش
به پیش گاه اتابک رسانی این اشعار
جواب آن بفرستی برای چاکر خویش
مزید لطف ترا شکرها کنم زیراک
هنوز شهد تو دارم درون ساغر خویش
                                                                    
                            کنند فخر و تو داری شرف به گوهر خویش
توانی آنکه جوانی دهی بچرخ کهن
ز نفخه نفس پاک روح پرور خویش
درین چکامه یکی تهنیت سرودستم
ورود شاه جوانبخت را به کشور خویش
هم از اتابیکی صدراعظمش شرحی
نمودم از ره اخلاص زیب دفتر خویش
اگر عنایت و فضل تو همرهی سازد
درافکنی به سر بنده سایه پر خویش
به پیش گاه اتابک رسانی این اشعار
جواب آن بفرستی برای چاکر خویش
مزید لطف ترا شکرها کنم زیراک
هنوز شهد تو دارم درون ساغر خویش
                                 ادیب الممالک : مقطعات
                            
                            
                                شمارهٔ ۱۱۳
                            
                            
                            
                                    
                                        
                                    
                                                                            
                                        ایا خجسته دبیری که کلک مشکینت
                                    
سواد مقله بن مقله گشت در توقیع
رهین طبع بلیغت فرزدق است و جریر
غلام کلک رشیقت حریری است و بدیع
رفیعتر ز تو در روزگار نشناسم
که هم برتبه رفیعی و هم بنام رفیع
مرا که گوش ز گفتار ناکسان کر بود
شده است درگه اصغای گفته تو سمیع
خلیل احمد ای کاش زنده بود امروز
ز فکرت تو بیاموخت صنعت تقطیع
تو را عروضی و شاعر همی توان گفتن
نه آن کسی که نداند مدید را ز سریع
نسیم خوی تو در مرغزار فضل و هنر
همان کند که به بستان نسیم فصل ربیع
ازین سپس به بهشتت همی کنم تعبیر
که هم بطبع لطیفی و هم به قلب وسیع
ایا سپهر فصاحت ایا جهان کمال
که علم و فضل و هنر خاصه تو شد به جمیع
بدین دو بیت برای بروز مهر درون
بر آمدم به مقام جسارت و تصدیع
چو بالبداهه سرودم روا مدار که خصم
ز عیب جوئی بر شعر من کند تقریع
به بنده وعده الماس کرده بودی و کرد
تسامح تو به کامم شراب سم نقیع
روا مدار که من بنده در جهان گردم
شهید غصه الماس چون شهید بقیع
                                                                    
                            سواد مقله بن مقله گشت در توقیع
رهین طبع بلیغت فرزدق است و جریر
غلام کلک رشیقت حریری است و بدیع
رفیعتر ز تو در روزگار نشناسم
که هم برتبه رفیعی و هم بنام رفیع
مرا که گوش ز گفتار ناکسان کر بود
شده است درگه اصغای گفته تو سمیع
خلیل احمد ای کاش زنده بود امروز
ز فکرت تو بیاموخت صنعت تقطیع
تو را عروضی و شاعر همی توان گفتن
نه آن کسی که نداند مدید را ز سریع
نسیم خوی تو در مرغزار فضل و هنر
همان کند که به بستان نسیم فصل ربیع
ازین سپس به بهشتت همی کنم تعبیر
که هم بطبع لطیفی و هم به قلب وسیع
ایا سپهر فصاحت ایا جهان کمال
که علم و فضل و هنر خاصه تو شد به جمیع
بدین دو بیت برای بروز مهر درون
بر آمدم به مقام جسارت و تصدیع
چو بالبداهه سرودم روا مدار که خصم
ز عیب جوئی بر شعر من کند تقریع
به بنده وعده الماس کرده بودی و کرد
تسامح تو به کامم شراب سم نقیع
روا مدار که من بنده در جهان گردم
شهید غصه الماس چون شهید بقیع
                                 ادیب الممالک : مقطعات
                            
                            
                                شمارهٔ ۱۱۸
                            
                            
                            
                                    
                                        
                                    
                                                                            
                                        کسیکه از تو گراید همی بجای دگر
                                    
بود مخالف قرآن و مؤمن انجیل
ز درگه تو بجای دگر شدن باشد
بجوی و چشمه شدن از کنار دجله و نیل
کجا دو دست تو بخشد یکیست سنگ و گهر
کجا که عزم تو جنبد یکی است پشه و پیل
خصائل تو در اوراق فخر هر تاریخ
شمائل تو در آفاق صدر هر تمثیل
زکوة و خمس ندانم کرا رسد که نماند
ز همت تو نه مسکین بجا نه ابن سبیل
شود بسوی تو هر جا غریب خسته دلیست
که هم پناه غریبی و هم شفای علیل
ترا سزد که تفاخر کنی به جمع شهان
چنانکه کعبه تفاخر کند به قدس خلیل
به دشمنانت بارد بلا ز چرخ چنانک
بقوم ابرهه بارید از آسمان سجیل
فضای دهر تهی ماند از بداندیشت
چنانکه بیت مقدس ز آل اسرائیل
                                                                    
                            بود مخالف قرآن و مؤمن انجیل
ز درگه تو بجای دگر شدن باشد
بجوی و چشمه شدن از کنار دجله و نیل
کجا دو دست تو بخشد یکیست سنگ و گهر
کجا که عزم تو جنبد یکی است پشه و پیل
خصائل تو در اوراق فخر هر تاریخ
شمائل تو در آفاق صدر هر تمثیل
زکوة و خمس ندانم کرا رسد که نماند
ز همت تو نه مسکین بجا نه ابن سبیل
شود بسوی تو هر جا غریب خسته دلیست
که هم پناه غریبی و هم شفای علیل
ترا سزد که تفاخر کنی به جمع شهان
چنانکه کعبه تفاخر کند به قدس خلیل
به دشمنانت بارد بلا ز چرخ چنانک
بقوم ابرهه بارید از آسمان سجیل
فضای دهر تهی ماند از بداندیشت
چنانکه بیت مقدس ز آل اسرائیل
                                 ادیب الممالک : مقطعات
                            
                            
                                شمارهٔ ۱۲۸ - ماده تاریخ
                            
                            
                            
                        
                                 ادیب الممالک : مقطعات
                            
                            
                                شمارهٔ ۱۳۵ - در تهنیت ولادت
                            
                            
                            
                                    
                                        
                                    
                                                                            
                                        چو بر شد هفت ساعت ثلث کم از شام دوشنبه
                                    
شد اندر نیم شب ناگه چراغ صبحگه روشن
نهم از ماه شوال المکرم بود کز فره
سپهر سلطنت را کرد ماهی چارده روشن
ز گردون ولیعهدی مهم سرزد بنام ایزد
که شد از پرتو رویش وثاق مهر و مه روشن
بماناد این پسر یارب به گیتی جاودان اندر
از او جان ملک خرم بدو چشم سپه روشن
رواق دولتش همچون بنای عقل مستحکم
وثاق عشرتش همچون دل مردان ره روشن
به چشم دشمن دین روز روشن را سیه سازد
کند در دیده یاران شه روز سیه روشن
رقم زد منشی کلک امیری تهنیت گویان
برای سال میلادش، همایون چشم شه روشن
                                                                    
                            شد اندر نیم شب ناگه چراغ صبحگه روشن
نهم از ماه شوال المکرم بود کز فره
سپهر سلطنت را کرد ماهی چارده روشن
ز گردون ولیعهدی مهم سرزد بنام ایزد
که شد از پرتو رویش وثاق مهر و مه روشن
بماناد این پسر یارب به گیتی جاودان اندر
از او جان ملک خرم بدو چشم سپه روشن
رواق دولتش همچون بنای عقل مستحکم
وثاق عشرتش همچون دل مردان ره روشن
به چشم دشمن دین روز روشن را سیه سازد
کند در دیده یاران شه روز سیه روشن
رقم زد منشی کلک امیری تهنیت گویان
برای سال میلادش، همایون چشم شه روشن
