عبارات مورد جستجو در ۱۰۷۶۰ گوهر پیدا شد:
مسعود سعد سلمان : رباعیات
شمارهٔ ۲۸۱
مسعود سعد سلمان : رباعیات
شمارهٔ ۲۸۲
مسعود سعد سلمان : رباعیات
شمارهٔ ۲۸۳
مسعود سعد سلمان : رباعیات
شمارهٔ ۲۸۶
مسعود سعد سلمان : رباعیات
شمارهٔ ۲۹۲
مسعود سعد سلمان : رباعیات
شمارهٔ ۲۹۸
مسعود سعد سلمان : رباعیات
شمارهٔ ۳۰۳
مسعود سعد سلمان : رباعیات
شمارهٔ ۳۱۲
مسعود سعد سلمان : رباعیات
شمارهٔ ۳۲۰
مسعود سعد سلمان : رباعیات
شمارهٔ ۳۲۶
مسعود سعد سلمان : رباعیات
شمارهٔ ۳۳۰
مسعود سعد سلمان : رباعیات
شمارهٔ ۳۵۹
مسعود سعد سلمان : رباعیات
شمارهٔ ۳۶۰
مسعود سعد سلمان : رباعیات
شمارهٔ ۳۷۲
مسعود سعد سلمان : رباعیات
شمارهٔ ۳۸۳
سیف فرغانی : رباعیات
شمارهٔ ۲
سیف فرغانی : رباعیات
شمارهٔ ۹
ابن حسام خوسفی : غزلیات
غزل شمارهٔ ۴
مران به عنف خدا را ز آستانه مرا
مکش به تیغ جدایی به هر بهانه مرا
نخست طایر گلزار قدسیان بودیم
محبت تو جدا کرد از آشیانه مرا
مقیم صومعه بودم به عالم لاهوت
کشید عشق به کوی شراب خانه مرا
چه حکمت است که صیاد کارخانه ی غیب
ز زلف و خال تو بنهاد دام و دانه مرا
کرانه میکنی از من کجا روا باشد
بکشت محنت این درد بی کرانه مرا
مرا میانه غم بر کرانه میمانی
گناه چیست ندانم در این میانه مرا
ز لعل خود به صبوحی خمار من بشکن
که در سر است خمار می شبانه مرا
زمانی ای دل غمدیده با زمانه بساز
زمان زمان بنوازد مگر زمانه مرا
فسون ابن حسامم به توبه میخواند
به گوش در نرود هرگز این فسانه مرا
مکش به تیغ جدایی به هر بهانه مرا
نخست طایر گلزار قدسیان بودیم
محبت تو جدا کرد از آشیانه مرا
مقیم صومعه بودم به عالم لاهوت
کشید عشق به کوی شراب خانه مرا
چه حکمت است که صیاد کارخانه ی غیب
ز زلف و خال تو بنهاد دام و دانه مرا
کرانه میکنی از من کجا روا باشد
بکشت محنت این درد بی کرانه مرا
مرا میانه غم بر کرانه میمانی
گناه چیست ندانم در این میانه مرا
ز لعل خود به صبوحی خمار من بشکن
که در سر است خمار می شبانه مرا
زمانی ای دل غمدیده با زمانه بساز
زمان زمان بنوازد مگر زمانه مرا
فسون ابن حسامم به توبه میخواند
به گوش در نرود هرگز این فسانه مرا
ابن حسام خوسفی : غزلیات
غزل شمارهٔ ۳۰
شرر آتش هجران تو در سینه ماست
پرتو عکس خیال تو در آیینه ماست
همدمی نیست که لا او نفسی بنشینم
جز غم عشق تو کان مونس دیرینه ماست
داد خود عاقبت کار ز ما بستاند
روزگار ستم اندیش که در کینه ماست
هر کسی ابن حسام از پی گنجی رنجی
برد نقد سخن ماست که گنجینه ماست
کرسی ما نسزد چرخ که هنگام سخن
ز بر ذروه او پایه زیرینه ماست
پرتو عکس خیال تو در آیینه ماست
همدمی نیست که لا او نفسی بنشینم
جز غم عشق تو کان مونس دیرینه ماست
داد خود عاقبت کار ز ما بستاند
روزگار ستم اندیش که در کینه ماست
هر کسی ابن حسام از پی گنجی رنجی
برد نقد سخن ماست که گنجینه ماست
کرسی ما نسزد چرخ که هنگام سخن
ز بر ذروه او پایه زیرینه ماست
ابن حسام خوسفی : غزلیات
غزل شمارهٔ ۴۳
از کس دلم ندید طریق نگاهداشت
جز غم که جانب دل ما را نگاهداشت
دل شد شکسته حال و پریشان از آن جهت
کاندر سواد طرّه خوبان پناه داشت
زان روی با بنفشه مرا هست الفتی
کان شیفته چو زلف تو پشت دوتاه داشت
زلفت سیاه کار تر از خانه منست
کاو هم چو من صحیفه بیضا سیاه داشت
از مصطبه به دوش کشان دوش برده اند
آن را که میل صومعه و خانقاه داشت
عاشق بر آستان تو شب تا دم سحر
با دید پر آب لب عذر خواه داشت
هر کس بضاعتی به سر کوی دوست برد
ابن حسام ناله شبگیر آه داشت
جز غم که جانب دل ما را نگاهداشت
دل شد شکسته حال و پریشان از آن جهت
کاندر سواد طرّه خوبان پناه داشت
زان روی با بنفشه مرا هست الفتی
کان شیفته چو زلف تو پشت دوتاه داشت
زلفت سیاه کار تر از خانه منست
کاو هم چو من صحیفه بیضا سیاه داشت
از مصطبه به دوش کشان دوش برده اند
آن را که میل صومعه و خانقاه داشت
عاشق بر آستان تو شب تا دم سحر
با دید پر آب لب عذر خواه داشت
هر کس بضاعتی به سر کوی دوست برد
ابن حسام ناله شبگیر آه داشت