عبارات مورد جستجو در ۱۰۷۶۰ گوهر پیدا شد:
مسعود سعد سلمان : رباعیات
شمارهٔ ۵۷
رنج دل و رنج دیده جز دیده نجست
دانی که شد این گناه بر دیده درست
در جمله جهان صورتی از دیده نرست
کش چندین موج خونش از دیده نشست
مسعود سعد سلمان : رباعیات
شمارهٔ ۶۱
از حصن بلند دوزخ سرد مراست
با خون دو دیده چهره زرد مراست
صد یار عزیز ناجوانمرد مراست
کس را چه غمست کاین همه درد مراست
مسعود سعد سلمان : رباعیات
شمارهٔ ۶۶
آن بت که هوای او بداندیش منست
مجروحم و غمزگان او نیش منست
آن مه که همیشه عشق او کیش منست
اینک چو مهی نشسته در پیش منست
مسعود سعد سلمان : رباعیات
شمارهٔ ۶۹
این طالع من یارب و این اختر چیست
کاین دل ز بلای دهر همواره غمیست
من زو نرهم یقینم و غمگین کیست
آن کس که بر این طالع من خواهد زیست
مسعود سعد سلمان : رباعیات
شمارهٔ ۷۰
تا تن به غم هجر تو نابود شده است
جان تار بلا و رنج را پود شده است
از عشق تو مایه دردسر سود شده است
ز آن چون آتش همه دمم دود شده است
مسعود سعد سلمان : رباعیات
شمارهٔ ۷۲
اشک من و رخسار تو همرنگ شده است
روز من و زلف تو شبه رنگ شده است
گیتی بر من چون دهنت تنگ شده است
همچون دل تو جان من از سنگ شده است
مسعود سعد سلمان : رباعیات
شمارهٔ ۷۷
با من چو زمانه تیر در شست گرفت
از بالا بخت من ره پست گرفت
از غفلت چون فلک مرا مست گرفت
جای ملک الموت مرا دست گرفت
مسعود سعد سلمان : رباعیات
شمارهٔ ۸۵
زین پس اگرم ضعیف تن خواهد بود
پیدا نه نشان پیرهن خواهد بود
ور یار نه در کنار من خواهد بود
پیراهن دیگرم کفن خواهد بود
مسعود سعد سلمان : رباعیات
شمارهٔ ۸۷
گیتی و فلک به کشتن من یارند
زان بر من روز و شب همی غم بارند
نشگفت گرم ز دست می نگذارند
در معرکه دست تو مبارز دارند
مسعود سعد سلمان : رباعیات
شمارهٔ ۹۸
تا دل به هوای تو گرفتار آمد
جان در تن من تو را خریدار آمد
ای آنکه رخت چون گل پربار آمد
از گلبن تو نصیب من خار آمد
مسعود سعد سلمان : رباعیات
شمارهٔ ۱۰۱
امید وصال چون مرا بفریبد
خسته دل من چو بیدلان درشیبد
ای آن که تو را مشاطه حورا زیبد
سنگست آن دل کز چون تویی بشکیبد
مسعود سعد سلمان : رباعیات
شمارهٔ ۱۰۳
ای دیده کشد همی ز بی خوابی درد
از بس که ز هجر تیر پرتابی خورد
این روی مرا که بود چون آبی زرد
آغشته به خون تمام عنایی کرد
مسعود سعد سلمان : رباعیات
شمارهٔ ۱۳۹
اندر ریشم همه خسک پاک برید
گوریش خسک گفت مرا هر که بدید
این محنت بین که بر من از حبس رسید
کز ریش همه شبم خسک باید چید
مسعود سعد سلمان : رباعیات
شمارهٔ ۱۴۵
در عشق تو جانم انده ناب خورد
وز دیده من فراق تو خواب خورد
چون ز آتش هجر تو دلم تاب خورد
غمهات چنان خورد که یک آب خورد
مسعود سعد سلمان : رباعیات
شمارهٔ ۱۴۷
خون در تن من که اصل نیروست نماند
وان اصل که طبع و دیده را خوست نماند
بر من به جز از نام تو ای دوست نماند
چون چنگ توام به جز رنگ و پوست نماند
مسعود سعد سلمان : رباعیات
شمارهٔ ۱۴۸
تا خط چو دود تو دل از من بربود
گر روی چو آتشت به من روی نمود
از ریختن آب دو چشمم ناسود
آری نه عجب که آب چشم آرد دود
مسعود سعد سلمان : رباعیات
شمارهٔ ۱۵۳
صالح تن من ز عشق دامن بفشاند
تا مرگ قضای خویشتن بر تو براند
دل تخته درد و ناامیدی برخواند
شادی و غمم تو بودی و هر دو نماند
مسعود سعد سلمان : رباعیات
شمارهٔ ۱۵۸
هر ابر که بنگرم غباری شده گیر
گر گل گیرم به دست خاری شده گیر
هر روز مرا خانه حصاری شده گیر
عمری شده دان و روزگاری شده گیر
مسعود سعد سلمان : رباعیات
شمارهٔ ۱۶۶
ز اندیشه هجران و ز نادیدن یار
دل خون شد و دیده خون همی گرید زار
گویم ز غم فراق روزی صد بار
کاین عشق چه آفت است یارب زنهار
مسعود سعد سلمان : رباعیات
شمارهٔ ۱۶۷
در عشق تو همچو ابر می گریم زار
وز درد چو برگ زرد دارم رخسار
از زردی روی و گریه ای طرفه نگار
در روی خزان دارم و در دیده بهار