عبارات مورد جستجو در ۵۹۵۱۸ گوهر پیدا شد:
اوحدالدین کرمانی : الباب الثامن: فی الخصال المذمومة و ما یتولد منها
شمارهٔ ۱۰۹
عشق از چه سبب بی خبران را باشد
کاری است که صاحب نظران را باشد
تو شهوت خویش را لقب عشق نهی
شهوت همه گاوان و خران را باشد
اوحدالدین کرمانی : الباب الثامن: فی الخصال المذمومة و ما یتولد منها
شمارهٔ ۱۱۰
اندر ره عشق هر که دارد گذری
با خود نکند به هیچ وجهی نظری
گر هرچه به شهوت است آن عشق بود
پس عاشق صادق است هر گاو و خری
اوحدالدین کرمانی : الباب الثامن: فی الخصال المذمومة و ما یتولد منها
شمارهٔ ۱۱۱
در درد اگر تو از دوا محرومی
اندیشه بکن تا تو چرا محرومی
آکندهٔ حشو شهوتی ای مسکین
زان است که از عشق خدا محرومی
اوحدالدین کرمانی : الباب الثامن: فی الخصال المذمومة و ما یتولد منها
شمارهٔ ۱۱۳
هر صاحب دل که او نه صاحب نظر است
در خورد عقوبت است و بس بر خطر است
این بی خبران زکار دور افتادند
شهوت بازند و نام شاهد بتر است
اوحدالدین کرمانی : الباب الثامن: فی الخصال المذمومة و ما یتولد منها
شمارهٔ ۱۱۴
در تو که بدیدهٔ صفا می نگریم
نی از پی شهوت و هوا می نگریم
دیدار خوشت آینهٔ لطف خداست
ما در تو بدان لطف خدا می نگریم
اوحدالدین کرمانی : الباب الثامن: فی الخصال المذمومة و ما یتولد منها
شمارهٔ ۱۱۵
چون آتش شهوت آبرویت را برد
در معرض هر بزرگیی ماندی خرد
می کوش که باد نفس را خاک کنی
هر زنده که آن نکرد در عقبی مرد
اوحدالدین کرمانی : الباب التاسع: فی السفر و الوداع
شمارهٔ ۲
جز دُرد سفر دلم نمی آشامد
دل را دگر آبی به جهان باز آمد
گویند به هر جا که رسم زآمد و شد
کان «اوحد» سودا زده ام باز آمد
اوحدالدین کرمانی : الباب التاسع: فی السفر و الوداع
شمارهٔ ۸
کس مشکل اسرار حقیقت نگشاد
کس یک قدم از نهاد بیرون ننهاد
چون در نگری زمبتدی و استاد
عجز است به دست هر که از مادر زاد
اوحدالدین کرمانی : الباب التاسع: فی السفر و الوداع
شمارهٔ ۱۱
رویی نه که پشت جان قوی ماند ازو
پشتی نه که روی دل بگرداند ازو
پایی نه کزو به دست آرد مقصود
دستی نه که پای عقل برهاند ازو
اوحدالدین کرمانی : الباب التاسع: فی السفر و الوداع
شمارهٔ ۱۳
چون سر بنهادیم کلاهی کم گیر
وز خرمن بی فایده کاهی کم گیر
ای هیچ ندیده چند از این گفت مگو
شیخی و دو نان خانقاهی کم گیر
اوحدالدین کرمانی : الباب التاسع: فی السفر و الوداع
شمارهٔ ۱۴
ما را به خرابات به کس نسپارند
در صومعه نیز زاهدان نگذارند
معلوم نمی کنم که در جنس وجود
ما را زپی چه مصلحت می دارند
اوحدالدین کرمانی : الباب التاسع: فی السفر و الوداع
شمارهٔ ۱۷
چون نیست [امید] خلق بر وفق مراد
آن به که رها کنیم با خلق عَناد
کس را چه خبر از آنچ در آخر کار
فاسق به صلاح آید و زاهد به فَساد
اوحدالدین کرمانی : الباب التاسع: فی السفر و الوداع
شمارهٔ ۲۰
از گردش گردون که فلک گردان است
بس عاقل پر هنر که سرگردان است
گر ساز کند تو را بدان غرّه مشو
در یک شادی هزار غم پنهان است
اوحدالدین کرمانی : الباب التاسع: فی السفر و الوداع
شمارهٔ ۳۳
خواهم که مرا با غم او خو باشد
گر دست دهد غمش چه نیکو باشد
هان ای دل سرکش غم او در برگیر
چون در نگری خود غم او او باشد
اوحدالدین کرمانی : الباب التاسع: فی السفر و الوداع
شمارهٔ ۴۰
غم گفت کزو دو دیده خون باید کرد
بازو علم صبر نگون باید کرد
هر سر که نه در پای غمش گردد پست
از مملکت دلش برون باید کرد
اوحدالدین کرمانی : الباب التاسع: فی السفر و الوداع
شمارهٔ ۴۳
سبحان الله چه سخت کاری غم تو
از خسته دلم عظیم کاری غم تو
گفتی که غمم می خوری آری غم تو
از غم چو گزیر نیست باری غم تو
اوحدالدین کرمانی : الباب التاسع: فی السفر و الوداع
شمارهٔ ۴۴
هر جا که غم است زنگ آیینهٔ ماست
هر تیر بلا که هست در سینهٔ ماست
شادی زبرم بزود برمی گردد
هم درد که او حریف دیرینهٔ ماست
اوحدالدین کرمانی : الباب التاسع: فی السفر و الوداع
شمارهٔ ۴۵
مسکین دل برخاسته هر جا که نشست
ببرید زعقل و در بلایی پیوست
چون نیست عنان اختیارم در دست
هم ساختنی است چاره هرگونه که هست
اوحدالدین کرمانی : الباب العاشر: البهاریات
شمارهٔ ۲
گل آمد و توبهٔ خلایق بشکست
گفتم مشکن که نیست لایق به شکست
در کورهٔ آتشین همی سوزد گل
کاو توبهٔ صد هزار عاشق بشکست
اوحدالدین کرمانی : الباب العاشر: البهاریات
شمارهٔ ۵
گل را چه محل کاو رخ زیبا دارد
بلبل که بود کاو سر سودا دارد
این فصل از آن می دهد این تأثیرات
کاو نیز نشان مجلس ما دارد