عبارات مورد جستجو در ۵۹۵۱۸ گوهر پیدا شد:
امامی هروی : غزلیات
شمارهٔ ۹
دوش جام وصل جانان خورده ام
باده ها از ساغر جان خورده ام
جای آنست ار نگنجم در جهان
زآنکه جام از دست جانان خورده ام
جان همی نازد ز لفظ عذب من
از پی آن کاب حیوان خورده ام
با لب و دندان آن آب حیات
کاندُه عشقش فراوان خورده ام
غیرت لؤلؤی لالا دیده ام
طیره لعل بدخشان خورده ام
خون دل بسیار خوردم تا به دوش
تا نه پنداری که آسان خورده ام
بی امامی جام مالامال او
واله و مدهوش و حیران خورده ام
باده ها از ساغر جان خورده ام
جای آنست ار نگنجم در جهان
زآنکه جام از دست جانان خورده ام
جان همی نازد ز لفظ عذب من
از پی آن کاب حیوان خورده ام
با لب و دندان آن آب حیات
کاندُه عشقش فراوان خورده ام
غیرت لؤلؤی لالا دیده ام
طیره لعل بدخشان خورده ام
خون دل بسیار خوردم تا به دوش
تا نه پنداری که آسان خورده ام
بی امامی جام مالامال او
واله و مدهوش و حیران خورده ام
امامی هروی : غزلیات
شمارهٔ ۱۰
گفتم که فروغی ز لب لعل تو دیدم
گفتا رقم دلشدگان بر تو کشیدم
گفتم خبرت هست که خون می شودم دل
گفتا ز می خون دلت نیز شنیدم
گفتم که دل از عشق تو بی صبر و قراراست
گفتا که من این بنده بدین عیب خریدم
گفتم بدهم کام دل، ار نه بدهم جان
گفتا چو تو بسیار درین واقعه دیدم
گفتم که به فریاد من بیدل و دین رس
گفتا نه به فریاد دل و دینت رسیدم
گفتم به عنایت به امامی نگر آخر
گفتا که امامی به امامی نگزیدم
گفتا رقم دلشدگان بر تو کشیدم
گفتم خبرت هست که خون می شودم دل
گفتا ز می خون دلت نیز شنیدم
گفتم که دل از عشق تو بی صبر و قراراست
گفتا که من این بنده بدین عیب خریدم
گفتم بدهم کام دل، ار نه بدهم جان
گفتا چو تو بسیار درین واقعه دیدم
گفتم که به فریاد من بیدل و دین رس
گفتا نه به فریاد دل و دینت رسیدم
گفتم به عنایت به امامی نگر آخر
گفتا که امامی به امامی نگزیدم
امامی هروی : غزلیات
شمارهٔ ۱۴
سواد لعل تو ای فتنه ی مسلمانی
بیاض جزع تو ای آفتاب روحانی
محیط نقطه حسن است در جهانگیری
مدار مرکز کفر است در مسلمانی
چو مرده زنده کند عیسی لبت زان پس
که دل ببرد بشوخی از انسی و جانی
مقرر است، ترا معجز مسیحائی
مسلم است، ترا خاتم سلیمانی
ببرد تا دل و در چشم من قرار گرفت
خیال آن لب چون گوهر بدخشانی
وگر نه لعل کجا می کند شکر ریزی
وگر نه جزع کجا کرد گوهر افشانی
چرا ز مردم چشم من این سئوال کنی
که از چه روی بر آشفته ی چه می دانی؟
که: شور زلف تو آشفته کردش، ارچه نکرد
چو طره ی تو در آشفتگی پریشانی
بدور عشق تو باز این چه بدعت است که دوش
دلم ببردی و امروز در پی جانی
مریز خونم و در من نگر که کم یابی
نظیر من به سنخگوئی و سخندانی
حریص جان امامی مشو که ارزانیست
بدرد عشق تو هم خوبی و هم ارزانی
بیاض جزع تو ای آفتاب روحانی
محیط نقطه حسن است در جهانگیری
مدار مرکز کفر است در مسلمانی
چو مرده زنده کند عیسی لبت زان پس
که دل ببرد بشوخی از انسی و جانی
مقرر است، ترا معجز مسیحائی
مسلم است، ترا خاتم سلیمانی
ببرد تا دل و در چشم من قرار گرفت
خیال آن لب چون گوهر بدخشانی
وگر نه لعل کجا می کند شکر ریزی
وگر نه جزع کجا کرد گوهر افشانی
چرا ز مردم چشم من این سئوال کنی
که از چه روی بر آشفته ی چه می دانی؟
که: شور زلف تو آشفته کردش، ارچه نکرد
چو طره ی تو در آشفتگی پریشانی
بدور عشق تو باز این چه بدعت است که دوش
دلم ببردی و امروز در پی جانی
مریز خونم و در من نگر که کم یابی
نظیر من به سنخگوئی و سخندانی
حریص جان امامی مشو که ارزانیست
بدرد عشق تو هم خوبی و هم ارزانی
امامی هروی : غزلیات
شمارهٔ ۱۶
باز بی دین و دلم کرد شبی و سحری
از خم زلف فروغ رخ زرین کمری
بی محابا بسر زلف بلائی، ستمی
بی تکلف بلب لعل، قضائی، قدری
شعله ای، برقی، تا بی، شرری، تیغ زنی
آتشی، آبی، روحی، خردی؛ تاجوری
پرتوی، نوری، حوری، قمری، خورشیدی
شاهدی، شوخی، شنگی، شغبی خوش سیری
ساحری، تندی، جادو فکنی، خیره کشی
فتنه ای، مستی، لشکر شکنی، عشوه گری
حاصل صیت امامی ز حصول غم تست
بی دلی، شیفته ای، سوخته ای، بی سپری
از خم زلف فروغ رخ زرین کمری
بی محابا بسر زلف بلائی، ستمی
بی تکلف بلب لعل، قضائی، قدری
شعله ای، برقی، تا بی، شرری، تیغ زنی
آتشی، آبی، روحی، خردی؛ تاجوری
پرتوی، نوری، حوری، قمری، خورشیدی
شاهدی، شوخی، شنگی، شغبی خوش سیری
ساحری، تندی، جادو فکنی، خیره کشی
فتنه ای، مستی، لشکر شکنی، عشوه گری
حاصل صیت امامی ز حصول غم تست
بی دلی، شیفته ای، سوخته ای، بی سپری
امامی هروی : غزلیات
شمارهٔ ۱۷
تو که خود مونس روان بودی
چون ز حشم دلم نهان بودی
من خود اندر حجاب خود بودم
ورنه با من تو در میان بودی
از تو می بافتم خبر، بگمان
چون سدم با خبر، گمان بودی
جانم اندر جهان ترا می جست
تو خود اندر میان جان بودی
بی تو در کائنات هیچ نماند
خود تو بودی که بی گمان بودی
ای امامی اگر نشان اینست
پس تو بی نام و بی نشان بودی
چون ز حشم دلم نهان بودی
من خود اندر حجاب خود بودم
ورنه با من تو در میان بودی
از تو می بافتم خبر، بگمان
چون سدم با خبر، گمان بودی
جانم اندر جهان ترا می جست
تو خود اندر میان جان بودی
بی تو در کائنات هیچ نماند
خود تو بودی که بی گمان بودی
ای امامی اگر نشان اینست
پس تو بی نام و بی نشان بودی
امامی هروی : غزلیات
شمارهٔ ۱۸
کرا آن زهره و این راستگوئی
که گوید او توئی، بی شک تو اوئی
ترا چشم معانی احول آمد
خیالت ز آن کند باوی دو روئی
تو آب روشنی بیرون چشمه
نداری جنبشی تا در سبوئی
سبو شکن مترس اینک لب جوی
چو در جو امدی مطلق تو جوئی
ازین صورت یکی را چون شناسی؟
که تا دست از دو عالم در نشوئی
حقیقت را دو عالم یک نشنانست
بگویم چیست، زشتی و نکوئی
-------
هر کاو ندید روضه ی فردوس بر زمین
گو بر نگاه خسرو صاحب قران ببین
هم نزهت بهشت بعفو خدایگان
با صحن دلشگای روان پرورش قرین
هم رفعت سپهر، بتائید شهریار
در سقف آسمان صفتش آیتی مبین
انگیخته طراوات اشکال دلبر باش
نقش خجالت از رخ صورتگران چین
آمیخته بدایع تمثال جانفراش
با زر و لاجورد، رخ و زلف حور عین
خورشید را بسایه ی ایوانش بار نیست
در سایه عنایت خورشید ملک و دین
فرمانده جهان، عضدالدین سپهر ملک
حاجی بک آفتاب زمان خسرو زمین
-------
رخ تو روضه بهشت برین
نقشت آب نگارخانه چین
جام جنت نماشدی که نمود
عکس خلد خیال ماء معین
باغ و دریات در نشیب و فراز
مرغ و ماهیت در یسار و یمین
که گوید او توئی، بی شک تو اوئی
ترا چشم معانی احول آمد
خیالت ز آن کند باوی دو روئی
تو آب روشنی بیرون چشمه
نداری جنبشی تا در سبوئی
سبو شکن مترس اینک لب جوی
چو در جو امدی مطلق تو جوئی
ازین صورت یکی را چون شناسی؟
که تا دست از دو عالم در نشوئی
حقیقت را دو عالم یک نشنانست
بگویم چیست، زشتی و نکوئی
-------
هر کاو ندید روضه ی فردوس بر زمین
گو بر نگاه خسرو صاحب قران ببین
هم نزهت بهشت بعفو خدایگان
با صحن دلشگای روان پرورش قرین
هم رفعت سپهر، بتائید شهریار
در سقف آسمان صفتش آیتی مبین
انگیخته طراوات اشکال دلبر باش
نقش خجالت از رخ صورتگران چین
آمیخته بدایع تمثال جانفراش
با زر و لاجورد، رخ و زلف حور عین
خورشید را بسایه ی ایوانش بار نیست
در سایه عنایت خورشید ملک و دین
فرمانده جهان، عضدالدین سپهر ملک
حاجی بک آفتاب زمان خسرو زمین
-------
رخ تو روضه بهشت برین
نقشت آب نگارخانه چین
جام جنت نماشدی که نمود
عکس خلد خیال ماء معین
باغ و دریات در نشیب و فراز
مرغ و ماهیت در یسار و یمین
امامی هروی : رباعیات
شمارهٔ ۴
امامی هروی : رباعیات
شمارهٔ ۵
امامی هروی : رباعیات
شمارهٔ ۹
امامی هروی : رباعیات
شمارهٔ ۱۳
امامی هروی : رباعیات
شمارهٔ ۲۴
امامی هروی : رباعیات
شمارهٔ ۲۷
اوحدالدین کرمانی : الباب الاول: فی التوحید و التقدیس و الذکر و نعت النبوة
شمارهٔ ۱
اوحدالدین کرمانی : الباب الاول: فی التوحید و التقدیس و الذکر و نعت النبوة
شمارهٔ ۳
اوحدالدین کرمانی : الباب الاول: فی التوحید و التقدیس و الذکر و نعت النبوة
شمارهٔ ۴
اوحدالدین کرمانی : الباب الاول: فی التوحید و التقدیس و الذکر و نعت النبوة
شمارهٔ ۵
اوحدالدین کرمانی : الباب الاول: فی التوحید و التقدیس و الذکر و نعت النبوة
شمارهٔ ۶
اوحدالدین کرمانی : الباب الاول: فی التوحید و التقدیس و الذکر و نعت النبوة
شمارهٔ ۷
اوحدالدین کرمانی : الباب الاول: فی التوحید و التقدیس و الذکر و نعت النبوة
شمارهٔ ۸
اوحدالدین کرمانی : الباب الاول: فی التوحید و التقدیس و الذکر و نعت النبوة
شمارهٔ ۹