عبارات مورد جستجو در ۶۹ گوهر پیدا شد:
اقبال لاهوری : پیام مشرق
هنوز از بند آب و گل نرستی
اقبال لاهوری : پیام مشرق
زندگی و عمل در جواب هاینه موسوم به «سؤالات»
اقبال لاهوری : جاویدنامه
دین و وطن
لرد مغرب آن سراپا مکر و فن
اهل دین را داد تعلیم وطن
او بفکر مرکز و تو در نفاق
بگذر از شام و فلسطین و عراق
تو اگر داری تمیز خوب و زشت
دل نبندی با کلوخ و سنگ و خشت
چیست دین برخاستن از روی خاک
تا ز خود آگاه گردد جان پاک
می نگنجد آنکه گفت الله هو
در حدود این نظام چار سو
پر که از خاک و برخیزد ز خاک
حیف اگر در خاک میرد جان پاک
گرچه آدم بردمید از آب و گل
رنگ و نم چون گل کشید از آب و گل
حیف اگر در آب و گل غلطد مدام
حیف اگر برتر نپرد زین مقام
گفت تن در شو بخاک رهگذر
گفت جان پهنای عالم را نگر
جان نگنجد در جهات ای هوشمند
مرد حر بیگانه از هر قید و بند
حر ز خاک تیره آید در خروش
زانکه از بازان نیاید کار موش
آن کف خاکی که نامیدی وطن
اینکه گوئی مصر و ایران و یمن
با وطن اهل وطن را نسبتی است
زانکه از خاکش طلوع ملتی است
اندرین نسبت اگر داری نظر
نکته ئی بینی ز مو باریک تر
گرچه از مشرق برآید آفتاب
با تجلی های شوخ و بی حجاب
در تب و تاب است از سوز درون
تا ز قید شرق و غرب آید برون
بر دمد از مشرق خود جلوه مست
تا همه آفاق را آرد بدست
فطرتش از مشرق و مغرب بری است
گرچه او از روی نسبت خاوری است
اهل دین را داد تعلیم وطن
او بفکر مرکز و تو در نفاق
بگذر از شام و فلسطین و عراق
تو اگر داری تمیز خوب و زشت
دل نبندی با کلوخ و سنگ و خشت
چیست دین برخاستن از روی خاک
تا ز خود آگاه گردد جان پاک
می نگنجد آنکه گفت الله هو
در حدود این نظام چار سو
پر که از خاک و برخیزد ز خاک
حیف اگر در خاک میرد جان پاک
گرچه آدم بردمید از آب و گل
رنگ و نم چون گل کشید از آب و گل
حیف اگر در آب و گل غلطد مدام
حیف اگر برتر نپرد زین مقام
گفت تن در شو بخاک رهگذر
گفت جان پهنای عالم را نگر
جان نگنجد در جهات ای هوشمند
مرد حر بیگانه از هر قید و بند
حر ز خاک تیره آید در خروش
زانکه از بازان نیاید کار موش
آن کف خاکی که نامیدی وطن
اینکه گوئی مصر و ایران و یمن
با وطن اهل وطن را نسبتی است
زانکه از خاکش طلوع ملتی است
اندرین نسبت اگر داری نظر
نکته ئی بینی ز مو باریک تر
گرچه از مشرق برآید آفتاب
با تجلی های شوخ و بی حجاب
در تب و تاب است از سوز درون
تا ز قید شرق و غرب آید برون
بر دمد از مشرق خود جلوه مست
تا همه آفاق را آرد بدست
فطرتش از مشرق و مغرب بری است
گرچه او از روی نسبت خاوری است
اقبال لاهوری : جاویدنامه
روح هندوستان ناله و فریاد می کند
شمع جان افسرد در فانوس هند
هندیان بیگانه از ناموس هند
مردک نامحرم از اسرار خویش
زخمهٔ خود کم زند بر تار خویش
بر زمان رفته می بندد نظر
از تش افسرده میسوزد جگر
بند ها بر دست و پای من ازوست
ناله های نارسای من ازوست
خویشتن را از خودی پرداخته
از رسوم کهنه زندان ساخته
آدمیت از وجودش دردمند
عصر نو از پاک و ناپاکش نژند
بگذر از فقری که عریانی دهد
ای خنک فقری که سلطانی دهد
الحذر از جبر و هم از خوی صبر
صابر و مجبور را زهر است جبر
این به صبر پیهمی خوگر شود
آن به جبر پیهمی خوگر شود
هر دو را ذوق ستم گردد فزون
ورد من «یالیت قومی یعلمون»
کی شب هندوستان آید بروز
مرد جعفر ، زنده روح او هنوز
تا ز قید یک بدن وا می رهد
آشیان اندر تن دیگر نهد
گاه او را با کلیسا ساز باز
گاه پیش دیریان اندر نیاز
دین او آئین او سوداگری است
عنتری اندر لباس حیدری است
تا جهان رنگ و بو گردد دگر
رسم او آئین او گردد دگر
پیش ازین چیزی دگر مسجود او
در زمان ما وطن معبود او
ظاهر او از غم دین دردمند
باطنش چون دیریان زنار بند
جعفر اندر هر بدن ملت کش است
این مسلمانی کهن ملت کش است
خند خندان است و با کس یار نیست
مار اگر خندان شود جز مار نیست
از نفاقش وحدت قومی دونیم
ملت او از وجود او لیم
ملتی را هر کجا غارتگری است
اصل او از صادقی یا جعفری است
الامان از روح جعفر الامان
الامان از جعفران این زمان
هندیان بیگانه از ناموس هند
مردک نامحرم از اسرار خویش
زخمهٔ خود کم زند بر تار خویش
بر زمان رفته می بندد نظر
از تش افسرده میسوزد جگر
بند ها بر دست و پای من ازوست
ناله های نارسای من ازوست
خویشتن را از خودی پرداخته
از رسوم کهنه زندان ساخته
آدمیت از وجودش دردمند
عصر نو از پاک و ناپاکش نژند
بگذر از فقری که عریانی دهد
ای خنک فقری که سلطانی دهد
الحذر از جبر و هم از خوی صبر
صابر و مجبور را زهر است جبر
این به صبر پیهمی خوگر شود
آن به جبر پیهمی خوگر شود
هر دو را ذوق ستم گردد فزون
ورد من «یالیت قومی یعلمون»
کی شب هندوستان آید بروز
مرد جعفر ، زنده روح او هنوز
تا ز قید یک بدن وا می رهد
آشیان اندر تن دیگر نهد
گاه او را با کلیسا ساز باز
گاه پیش دیریان اندر نیاز
دین او آئین او سوداگری است
عنتری اندر لباس حیدری است
تا جهان رنگ و بو گردد دگر
رسم او آئین او گردد دگر
پیش ازین چیزی دگر مسجود او
در زمان ما وطن معبود او
ظاهر او از غم دین دردمند
باطنش چون دیریان زنار بند
جعفر اندر هر بدن ملت کش است
این مسلمانی کهن ملت کش است
خند خندان است و با کس یار نیست
مار اگر خندان شود جز مار نیست
از نفاقش وحدت قومی دونیم
ملت او از وجود او لیم
ملتی را هر کجا غارتگری است
اصل او از صادقی یا جعفری است
الامان از روح جعفر الامان
الامان از جعفران این زمان
اقبال لاهوری : جاویدنامه
نمودار میشود روح ناصر خسرو علوی و غزلی مستانه سرائیده غائب میشود
«دست را چون مرکب تیغ و قلم کردی مدار
هیچ غم گر مرکب تن لنگ باشد یا عرن
از سر شمشیر و از نوک قلم زاید هنر
ای برادر ، همچو نور از نار و نار از نارون
بی هنر دان نزد بی دین هم قلم هم تیغ را
چون نباشد دین نباشد کلک و آهن را ثمن
دین گرامی شد بدانا و بنادان خوار گشت
پیش نادان دین چو پیش گاو باشد یاسمن
همچو کرپاسی که از یک نیمه زو الیاس را
کرته آید ، زو دگر نیمه یهودی را کفن»
ابدالی
آن جوان کو سلطنت ها آفرید
باز در کوه و قفار خود رمید
آتشی در کوهسارش بر فروخت
خوش عیار آمد برون یا پاک سوخت
زنده رود
امتان اندر اخوت گرم خیز
او برادر با برادر ، در ستیز
از حیات او حیات خاور است
طفلک ده ساله اش لشکر گر است
بی خبر خود را ز خود پرداخته
ممکنات خویش را نشناخته
هست دارای دل و غافل ز دل
تن ز تن اندر فراق و دل ز دل
مرد رهرو را به منزل راه نیست
از مقاصد جان او آگاه نیست
خوش سرود آن شاعر افغان شناس
آنکه بیند باز گوید بی هراس
آن حکیم ملت افغانیان
آن طبیب علت افغانیان
راز قومی دید و بیباکانه گفت
حرف حق با شوخی رندانه گفت
«اشتری یابد اگر افغان حر
با یراق و ساز و با انبار در
همت دونش از آن انبار در
می شود خوشنود با زنگ شتر»
ابدالی
در نهاد ما تب و تاب از دل است
خاک را بیداری و خواب از دل است
تن ز مرگ دل دگرگون می شود
در مساماتش عرق خون میشود
از فساد دل بدن هیچ است هیچ
دیده بر دل بند و جز بر دل مپیچ
آسیا یک پیکر آب و گل است
ملت افغان در آن پیکر دل است
از فساد او فساد آسیا
در گشاد او گشاد آسیا
تا دل آزاد است آزاد است تن
ورنه کاهی در ره باد است تن
همچو تن پابند آئین است دل
مرده از کین زنده از دین است دل
قوت دین از مقام وحدت است
وحدت ار مشهود گردد ملت است
شرق را از خود برد تقلید غرب
باید این اقوام را تنقید غرب
قوت مغرب نه از چنگ و رباب
نی ز رقص دختران بی حجاب
نی ز سحر ساحران لاله روست
نی ز عریان ساق و نی از قطع موست
محکمی او را نه از لادینی است
نی فروغش از خط لاتینی است
قوت افرنگ از علم و فن است
از همین آتش چراغش روشن است
حکمت از قطع و برید جامه نیست
علم و فن را ای جوان شوخ و شنگ
مغز میباید نه ملبوس فرنگ
اندرین ره جز نگه مطلوب نیست
این کله یا آن کله مطلوب نیست
فکر چالاکی اگر داری بس است
طبع دراکی اگر داری بس است
گرکسی شبها خورد دود چراغ
گیرد از علم و فن و حکمت سراغ
ملک معنی کس حد او را نبست
بی جهاد پیهمی ناید بدست
ترک از خود رفته و مست فرنگ
زهر نوشین خورده از دست فرنگ
زانکه تریاق عراق از دست داد
من چه گویم جز خدایش یار باد
بندهٔ افرنگ از ذوق نمود
می برد از غربیان رقص و سرود
نقد جان خویش در بازد به لهو
علم دشوار است می سازد به لهو
از تن آسانی بگیرد سهل را
فطرت او در پذیرد سهل را
سهل را جستن درین دیر کهن
این دلیل آنکه جان رفت از بدن
زنده رود
می شناسی چیست تهذیب فرنگ
در جهان او دو صد فردوس رنگ
جلوه هایش خانمانها سوخته
شاخ و برگ و آشیانها سوخته
ظاهرش تابنده و گیرنده ایست
دل ضعیف است و نگه را بنده ایست
چشم بیند دل بلغزد اندرون
پیش این بتخانه افتد سرنگون
کس نداند شرق را تقدیر چیست
دل به ظاهر بسته را تدبیر چیست
ابدالی
آنچه بر تقدیر مشرق قادر است
حزم و حزم پهلوی و نادر است
پهلوی آن وارث تخت قباد
ناخن او عقدهٔ ایران گشاد
نادر آن سرمایهٔ درانیان
آن نظام ملت افغانیان
از غم دین و وطن زار و زبون
لشکرش از کوهسار آمد برون
هم سپاهی هم سپه گر هم امیر
با عدو فولاد و با یاران حریر
من فدای آنکه خود را دیده است
عصر حاضر را نکو سنجیده است
غربیان را شیوه های ساحری است
تکیه جز بر خویش کردن کافری است
سلطان شهید
باز گو از هند و از هندوستان
آنکه با کاهش نیرزد بوستان
آنکه اندر مسجدش هنگامه مرد
آنکه اندر دیر او آتش فسرد
آنکه دل از بهر او خون کرده ایم
آنکه یادش را بجان پرورده ایم
از غم ما کن غم او را قیاس
آه از آن معشوق عاشق ناشناس
زنده رود
هندیان منکر ز قانون فرنگ
در نگیرد سحر و افسون فرنگ
روح را بار گران آئین غیر
گرچه آید ز آسمان آئین غیر
سلطان شهید
چون بروید آدم از مشت گلی
با دلی ، با آرزوی در دلی
لذت عصیان چشیدن کار اوست
غیر خود چیزی ندیدن کار اوست
زانکه بی عصیان خودی ناید بدست
تا خودی ناید بدست ، آید شکست
زائر شهر و دیارم بوده ئی
چشم خود را بر مزارم سوده ئی
ای شناسای حدود کائنات
در دکن دیدی ز آثار حیات
زنده رود
تخم اشکی ریختم اندر دکن
لاله ها روید ز خاک آن چمن
رود کاویری مدام اندر سفر
دیده ام در جان او شوری دگر
سلطان شهید
ای ترا دادند حرف دل فروز
از تپ اشک تو می سوزم هنوز
کاو کاو ناخن مردان راز
جوی خون بگشاد از رگهای ساز
آن نوا کز جان تو آید برون
میدهد هر سینه را سوز درون
بوده ام در حضرت مولای کل
آنکه بی او طی نمی گردد سبل
گرچه آنجا جرأت گفتار نیست
روح را کاری به جز دیدار نیست
سوختم از گرمی اشعار تو
بر زبانم رفت از افکار تو
گفت این بیتی که بر خواندی ز کیست
اندرو هنگامه های زندگی است
با همان سوزی که در سازد بجان
یکدو حرف از ما به کاویری رسان
در جهان تو زنده رود او زنده رود
خوشترک آید سرود اندر سرود
هیچ غم گر مرکب تن لنگ باشد یا عرن
از سر شمشیر و از نوک قلم زاید هنر
ای برادر ، همچو نور از نار و نار از نارون
بی هنر دان نزد بی دین هم قلم هم تیغ را
چون نباشد دین نباشد کلک و آهن را ثمن
دین گرامی شد بدانا و بنادان خوار گشت
پیش نادان دین چو پیش گاو باشد یاسمن
همچو کرپاسی که از یک نیمه زو الیاس را
کرته آید ، زو دگر نیمه یهودی را کفن»
ابدالی
آن جوان کو سلطنت ها آفرید
باز در کوه و قفار خود رمید
آتشی در کوهسارش بر فروخت
خوش عیار آمد برون یا پاک سوخت
زنده رود
امتان اندر اخوت گرم خیز
او برادر با برادر ، در ستیز
از حیات او حیات خاور است
طفلک ده ساله اش لشکر گر است
بی خبر خود را ز خود پرداخته
ممکنات خویش را نشناخته
هست دارای دل و غافل ز دل
تن ز تن اندر فراق و دل ز دل
مرد رهرو را به منزل راه نیست
از مقاصد جان او آگاه نیست
خوش سرود آن شاعر افغان شناس
آنکه بیند باز گوید بی هراس
آن حکیم ملت افغانیان
آن طبیب علت افغانیان
راز قومی دید و بیباکانه گفت
حرف حق با شوخی رندانه گفت
«اشتری یابد اگر افغان حر
با یراق و ساز و با انبار در
همت دونش از آن انبار در
می شود خوشنود با زنگ شتر»
ابدالی
در نهاد ما تب و تاب از دل است
خاک را بیداری و خواب از دل است
تن ز مرگ دل دگرگون می شود
در مساماتش عرق خون میشود
از فساد دل بدن هیچ است هیچ
دیده بر دل بند و جز بر دل مپیچ
آسیا یک پیکر آب و گل است
ملت افغان در آن پیکر دل است
از فساد او فساد آسیا
در گشاد او گشاد آسیا
تا دل آزاد است آزاد است تن
ورنه کاهی در ره باد است تن
همچو تن پابند آئین است دل
مرده از کین زنده از دین است دل
قوت دین از مقام وحدت است
وحدت ار مشهود گردد ملت است
شرق را از خود برد تقلید غرب
باید این اقوام را تنقید غرب
قوت مغرب نه از چنگ و رباب
نی ز رقص دختران بی حجاب
نی ز سحر ساحران لاله روست
نی ز عریان ساق و نی از قطع موست
محکمی او را نه از لادینی است
نی فروغش از خط لاتینی است
قوت افرنگ از علم و فن است
از همین آتش چراغش روشن است
حکمت از قطع و برید جامه نیست
علم و فن را ای جوان شوخ و شنگ
مغز میباید نه ملبوس فرنگ
اندرین ره جز نگه مطلوب نیست
این کله یا آن کله مطلوب نیست
فکر چالاکی اگر داری بس است
طبع دراکی اگر داری بس است
گرکسی شبها خورد دود چراغ
گیرد از علم و فن و حکمت سراغ
ملک معنی کس حد او را نبست
بی جهاد پیهمی ناید بدست
ترک از خود رفته و مست فرنگ
زهر نوشین خورده از دست فرنگ
زانکه تریاق عراق از دست داد
من چه گویم جز خدایش یار باد
بندهٔ افرنگ از ذوق نمود
می برد از غربیان رقص و سرود
نقد جان خویش در بازد به لهو
علم دشوار است می سازد به لهو
از تن آسانی بگیرد سهل را
فطرت او در پذیرد سهل را
سهل را جستن درین دیر کهن
این دلیل آنکه جان رفت از بدن
زنده رود
می شناسی چیست تهذیب فرنگ
در جهان او دو صد فردوس رنگ
جلوه هایش خانمانها سوخته
شاخ و برگ و آشیانها سوخته
ظاهرش تابنده و گیرنده ایست
دل ضعیف است و نگه را بنده ایست
چشم بیند دل بلغزد اندرون
پیش این بتخانه افتد سرنگون
کس نداند شرق را تقدیر چیست
دل به ظاهر بسته را تدبیر چیست
ابدالی
آنچه بر تقدیر مشرق قادر است
حزم و حزم پهلوی و نادر است
پهلوی آن وارث تخت قباد
ناخن او عقدهٔ ایران گشاد
نادر آن سرمایهٔ درانیان
آن نظام ملت افغانیان
از غم دین و وطن زار و زبون
لشکرش از کوهسار آمد برون
هم سپاهی هم سپه گر هم امیر
با عدو فولاد و با یاران حریر
من فدای آنکه خود را دیده است
عصر حاضر را نکو سنجیده است
غربیان را شیوه های ساحری است
تکیه جز بر خویش کردن کافری است
سلطان شهید
باز گو از هند و از هندوستان
آنکه با کاهش نیرزد بوستان
آنکه اندر مسجدش هنگامه مرد
آنکه اندر دیر او آتش فسرد
آنکه دل از بهر او خون کرده ایم
آنکه یادش را بجان پرورده ایم
از غم ما کن غم او را قیاس
آه از آن معشوق عاشق ناشناس
زنده رود
هندیان منکر ز قانون فرنگ
در نگیرد سحر و افسون فرنگ
روح را بار گران آئین غیر
گرچه آید ز آسمان آئین غیر
سلطان شهید
چون بروید آدم از مشت گلی
با دلی ، با آرزوی در دلی
لذت عصیان چشیدن کار اوست
غیر خود چیزی ندیدن کار اوست
زانکه بی عصیان خودی ناید بدست
تا خودی ناید بدست ، آید شکست
زائر شهر و دیارم بوده ئی
چشم خود را بر مزارم سوده ئی
ای شناسای حدود کائنات
در دکن دیدی ز آثار حیات
زنده رود
تخم اشکی ریختم اندر دکن
لاله ها روید ز خاک آن چمن
رود کاویری مدام اندر سفر
دیده ام در جان او شوری دگر
سلطان شهید
ای ترا دادند حرف دل فروز
از تپ اشک تو می سوزم هنوز
کاو کاو ناخن مردان راز
جوی خون بگشاد از رگهای ساز
آن نوا کز جان تو آید برون
میدهد هر سینه را سوز درون
بوده ام در حضرت مولای کل
آنکه بی او طی نمی گردد سبل
گرچه آنجا جرأت گفتار نیست
روح را کاری به جز دیدار نیست
سوختم از گرمی اشعار تو
بر زبانم رفت از افکار تو
گفت این بیتی که بر خواندی ز کیست
اندرو هنگامه های زندگی است
با همان سوزی که در سازد بجان
یکدو حرف از ما به کاویری رسان
در جهان تو زنده رود او زنده رود
خوشترک آید سرود اندر سرود
اقبال لاهوری : ارمغان حجاز
نگرید مرد از رنج و غم و درد
اقبال لاهوری : ارمغان حجاز
اگر اینب و جاهی از فرنگ است
بیدل دهلوی : غزلیات
غزل شمارهٔ ۲۲۵۲
نشد از سعی تمکین وحشتی آسودگی رامم
تپیدنها چو بسمل ریخت آخر رنگ آرامم
حصاری دارم از گمگشتگی در عالم وحشت
نگردد سنگسار شهرت از نقش نگین نامم
چه سازم با هجوم آبله غیر از زمینگیری
دل خون بستهای پامال میگردد به هرگامم
خط پرگار دارد ریشهٔ تخم کمال اینجا
مبادا پختگی گردد دلیل فطرت خامم
درین گلشن بهار حیرتم آیینهها دارد
اگر طایر شوم طاووسم و، ور نخل، بادامم
ز قید من علایق آب در غربال میباشد
رهایی محضری دارد به مهر حلقهٔ دامم
جنون دارد ز مغز استخوانم شعله انگیزی
به طوف سوختن همکسوت شمع است احرامم
خجالت میکشم ازشوخی اظهارمخموری
ندارم باده تا بال صدایی ترکند جامم
جنون ساز نقط کردم فغانها صرف خط کردم
ولی از سستی طالع کسی نشنید پیغامم
به هر واماندگی ناچار میباید ز خود رفتن
تحیر میشمارد در دل مو گهرگامم
سراغ تیره بختی هم نمییابم به آسانی
بسوزم خوبش را چون شمع تا روشن شود شامم
ز بس بار خجالت میکشم از زندگی بیدل
نگین در خود فرو رفتهست از سنگینی نامم
تپیدنها چو بسمل ریخت آخر رنگ آرامم
حصاری دارم از گمگشتگی در عالم وحشت
نگردد سنگسار شهرت از نقش نگین نامم
چه سازم با هجوم آبله غیر از زمینگیری
دل خون بستهای پامال میگردد به هرگامم
خط پرگار دارد ریشهٔ تخم کمال اینجا
مبادا پختگی گردد دلیل فطرت خامم
درین گلشن بهار حیرتم آیینهها دارد
اگر طایر شوم طاووسم و، ور نخل، بادامم
ز قید من علایق آب در غربال میباشد
رهایی محضری دارد به مهر حلقهٔ دامم
جنون دارد ز مغز استخوانم شعله انگیزی
به طوف سوختن همکسوت شمع است احرامم
خجالت میکشم ازشوخی اظهارمخموری
ندارم باده تا بال صدایی ترکند جامم
جنون ساز نقط کردم فغانها صرف خط کردم
ولی از سستی طالع کسی نشنید پیغامم
به هر واماندگی ناچار میباید ز خود رفتن
تحیر میشمارد در دل مو گهرگامم
سراغ تیره بختی هم نمییابم به آسانی
بسوزم خوبش را چون شمع تا روشن شود شامم
ز بس بار خجالت میکشم از زندگی بیدل
نگین در خود فرو رفتهست از سنگینی نامم
بیدل دهلوی : غزلیات
غزل شمارهٔ ۲۳۷۹
بهکنج نیستی عمریست جای خویش میجویم
سراغ خود ز نقش بوریای خویش میجویم
هدایت آرزویم میکشم دستی به هر گنجی
درین ویرانه چون اعما عصای خویش میجویم
جنون میآورد زین کاروان دنباله فهمیدن
جز آتش نیست گردی کز قفای خویش میجویم
ز بس حسرتکمین جنس مطلبهای نایابم
ز هرکس هر چهگم شد من برای خویش میجویم
جهانی آرزوها پخت و رفت از خود به ناکامی
دو روزی من هم اینجا خونبهای خویش میجویم
خیالی کو که نتوان یافت نقش پردهٔ خاکش
سراغ هر چه خواهم زیر پای خویش میجویم
محیط از وضع موج آغوش پروازی نمیخواهد
من این بیگانگی از آشنای خویش میجویم
چه مقدار از دماغ نارسایی ناز میبالد
که آنگل پیرهن را در قبای خویش میجویم
به خاکستر نفس دزدیدهام چون شعله معذورم
بقایی کردهام گم در فنای خویش میجویم
نیستانی به ذوق ناله انشا کردهام بیدل
ز چندین آستین دست دعای خویش میجویم
سراغ خود ز نقش بوریای خویش میجویم
هدایت آرزویم میکشم دستی به هر گنجی
درین ویرانه چون اعما عصای خویش میجویم
جنون میآورد زین کاروان دنباله فهمیدن
جز آتش نیست گردی کز قفای خویش میجویم
ز بس حسرتکمین جنس مطلبهای نایابم
ز هرکس هر چهگم شد من برای خویش میجویم
جهانی آرزوها پخت و رفت از خود به ناکامی
دو روزی من هم اینجا خونبهای خویش میجویم
خیالی کو که نتوان یافت نقش پردهٔ خاکش
سراغ هر چه خواهم زیر پای خویش میجویم
محیط از وضع موج آغوش پروازی نمیخواهد
من این بیگانگی از آشنای خویش میجویم
چه مقدار از دماغ نارسایی ناز میبالد
که آنگل پیرهن را در قبای خویش میجویم
به خاکستر نفس دزدیدهام چون شعله معذورم
بقایی کردهام گم در فنای خویش میجویم
نیستانی به ذوق ناله انشا کردهام بیدل
ز چندین آستین دست دعای خویش میجویم
بیدل دهلوی : غزلیات
غزل شمارهٔ ۲۳۸۶
دل حیرت آفرین است هر سو نظرگشاییم
در خانه هیچکس نیست آیینه است و ماییم
زین بیشتر چه باشد هنگامهٔ توهم
چونگرد صبح عمریست هیچیم و خود نماییم
ما را چو شمع ازین بزم بیخود گذشتنی هست
گردون چه برفرازبم سر نیستیم پاییم
تا چند دانهٔ ما نازد به سخت جانی
در یک دو روز دیگر بیرون آسیاییم
آیینهٔ سعادت اقبال بینشانی است
گر استخوان شود خاک بر فرق خود نماییم
آیینه مشربیها بیگانهٔ وفا نیست
جایش بهدیده گرماست با هرکه آشناییم
عجز طلب در این دشت با ما چو اشک چشم است
هر چند ره به پهلوست محتاج صد عصاییم
شبنم چه جام گیرد از نشئهٔ تعین
در باده آب دائم، پیمانهٔ حیاییم
محتاج زندگی را عزت چه احتمالست
لبریز نقد لذت چون کیسهٔ گداییم
تا کی کشد تعین ادبار نسبت ما
ننگی چو بار مردن درگردن بقاییم
ظاهر خروش سازش باطن جهان نازش
ای محرمان بفهمید ما زین میان کجاییم
شخص هوا مثالیم خمیازهٔ خیالیم
گر صد فلک ببالیم صفر عدم فزاییم
رنگ حناست هستی فرصت کمین تغییر
روز سیاه خود را تا کی شفق نماییم
گوش مروتی کو کز ما نظر نپوشد
دست غریق یعنی فریاد بیصداییم
بر هر چه دیده واکرد آغوش الفت ما
مژگان به خم زد و گفت خوش باش پشت پاییم
دوزخ کجاست بیدل جز انفعال غفلت
آتش حریف ما نیست زبن آب اگر برآییم
در خانه هیچکس نیست آیینه است و ماییم
زین بیشتر چه باشد هنگامهٔ توهم
چونگرد صبح عمریست هیچیم و خود نماییم
ما را چو شمع ازین بزم بیخود گذشتنی هست
گردون چه برفرازبم سر نیستیم پاییم
تا چند دانهٔ ما نازد به سخت جانی
در یک دو روز دیگر بیرون آسیاییم
آیینهٔ سعادت اقبال بینشانی است
گر استخوان شود خاک بر فرق خود نماییم
آیینه مشربیها بیگانهٔ وفا نیست
جایش بهدیده گرماست با هرکه آشناییم
عجز طلب در این دشت با ما چو اشک چشم است
هر چند ره به پهلوست محتاج صد عصاییم
شبنم چه جام گیرد از نشئهٔ تعین
در باده آب دائم، پیمانهٔ حیاییم
محتاج زندگی را عزت چه احتمالست
لبریز نقد لذت چون کیسهٔ گداییم
تا کی کشد تعین ادبار نسبت ما
ننگی چو بار مردن درگردن بقاییم
ظاهر خروش سازش باطن جهان نازش
ای محرمان بفهمید ما زین میان کجاییم
شخص هوا مثالیم خمیازهٔ خیالیم
گر صد فلک ببالیم صفر عدم فزاییم
رنگ حناست هستی فرصت کمین تغییر
روز سیاه خود را تا کی شفق نماییم
گوش مروتی کو کز ما نظر نپوشد
دست غریق یعنی فریاد بیصداییم
بر هر چه دیده واکرد آغوش الفت ما
مژگان به خم زد و گفت خوش باش پشت پاییم
دوزخ کجاست بیدل جز انفعال غفلت
آتش حریف ما نیست زبن آب اگر برآییم
شاه نعمتالله ولی : غزلیات
غزل شمارهٔ ۴۵۱
در کوی خرابات نشستم به سلامت
سر حلقهٔ رندانم و فارغ ز ملامت
خوش خانهٔ امنی است بیائید و ببینید
مستان همه خوش ایمن و یاران به سلامت
زین خلوت میخانه به جائی نتوان رفت
نه یک دو سه روزی نروم تا به قیامت
هر کس که ازین مجلس ما روی بتابد
جاوید ندیمش نبود غیر ندامت
گر زاهد مخمور مرا قدر نداند
بسیار عزیزم بر رندان به کرامت
هر ذره که بینی به تو خورشید نماید
روشن نتوان دید نظر کن به تمامت
خوش جام حبابیست که پرآب حیاتست
می نوش و غنیمت شمر آن جام مدامت
اعیان چو همه صورت اسمای الهند
نامی طلب ای خواجه که نامی است به نامت
گر بنده سید شوی و یار حریفان
سلطان جهان یار شود بلکه غلامت
سر حلقهٔ رندانم و فارغ ز ملامت
خوش خانهٔ امنی است بیائید و ببینید
مستان همه خوش ایمن و یاران به سلامت
زین خلوت میخانه به جائی نتوان رفت
نه یک دو سه روزی نروم تا به قیامت
هر کس که ازین مجلس ما روی بتابد
جاوید ندیمش نبود غیر ندامت
گر زاهد مخمور مرا قدر نداند
بسیار عزیزم بر رندان به کرامت
هر ذره که بینی به تو خورشید نماید
روشن نتوان دید نظر کن به تمامت
خوش جام حبابیست که پرآب حیاتست
می نوش و غنیمت شمر آن جام مدامت
اعیان چو همه صورت اسمای الهند
نامی طلب ای خواجه که نامی است به نامت
گر بنده سید شوی و یار حریفان
سلطان جهان یار شود بلکه غلامت
شهریار (سید محمدحسین بهجت تبریزی) : گزیدهٔ اشعار ترکی
تورکون دیلی
تورکون دیلی تک سئوگیلی ایسته کلی دیل اولماز
اؤزگه دیله قاتسان بو اصیل دیل اصیل اولماز
اؤز شعرینی فارسا – عربه قاتماسا شاعیر
شعری اوخویانلار ، ائشیدنلر کسیل اولماز
فارس شاعری چوخ سؤزلرینی بیزدن آپارمیش
« صابیر » کیمی بیر سفره لی شاعیر پخیل اولماز
تورکون مثلی ، فولکلوری دونیادا تک دیر
خان یورقانی ، کند ایچره مثل دیر ، میتیل اولماز
آذر قوشونو ، قیصر رومی اسیر ائتمیش
کسری سؤزودور بیر بئله تاریخ ناغیل اولماز
پیشمیش کیمی شعرین ده گرک داد دوزو اولسون
کند اهلی بیلرلر کی دوشابسیز خشیل اولماز
سؤزلرده جواهیر کیمی دیر ، اصلی بدلدن
تشخیص وئره ن اولسا بو قدیر زیر – زیبیل اولماز
شاعیر اولابیلمزسن ، آنان دوغماسا شاعیر
مس سن ، آبالام ، هر ساری کؤینک قیزیل اولماز
چوخ قیسسا بوی اولسان اولیسان جن کیمی شئیطان
چوق دا اوزون اولما ، کی اوزوندا عاغیل اولماز
مندن ده نه ظالیم چیخار ، اوغلوم ، نه قیصاص چی
بیر دفعه بونی قان کی ایپکدن قزیل اولماز
آزاد قوی اوغول عشقی طبیعتده بولونسون
داغ – داشدا دوغولموش ده لی جیران حمیل اولماز
انسان اودی دوتسون بو ذلیل خلقین الیندن
الله هی سئوه رسن ، بئله انسان ذلیل اولماز
چوق دا کی سرابین سویی وار یاغ – بالی واردیر
باش عرشه ده چاتدیرسا ، سراب اردبیل اولماز
ملت غمی اولسا ، بو جوجوقلار چؤپه دؤنمه ز
اربابلاریمیزدان دا قارینلار طبیل اولماز
دوز واختا دولار تاختا – طاباق ادویه ایله
اونداکی ننه م سانجیلانار زنجفیل اولماز
بو « شهریار » ین طبعی کیمی چیممه لی چشمه
کوثر اولا بیلسه دئمیرم ، سلسبیل اولماز
۱۳۴۸
اؤزگه دیله قاتسان بو اصیل دیل اصیل اولماز
اؤز شعرینی فارسا – عربه قاتماسا شاعیر
شعری اوخویانلار ، ائشیدنلر کسیل اولماز
فارس شاعری چوخ سؤزلرینی بیزدن آپارمیش
« صابیر » کیمی بیر سفره لی شاعیر پخیل اولماز
تورکون مثلی ، فولکلوری دونیادا تک دیر
خان یورقانی ، کند ایچره مثل دیر ، میتیل اولماز
آذر قوشونو ، قیصر رومی اسیر ائتمیش
کسری سؤزودور بیر بئله تاریخ ناغیل اولماز
پیشمیش کیمی شعرین ده گرک داد دوزو اولسون
کند اهلی بیلرلر کی دوشابسیز خشیل اولماز
سؤزلرده جواهیر کیمی دیر ، اصلی بدلدن
تشخیص وئره ن اولسا بو قدیر زیر – زیبیل اولماز
شاعیر اولابیلمزسن ، آنان دوغماسا شاعیر
مس سن ، آبالام ، هر ساری کؤینک قیزیل اولماز
چوخ قیسسا بوی اولسان اولیسان جن کیمی شئیطان
چوق دا اوزون اولما ، کی اوزوندا عاغیل اولماز
مندن ده نه ظالیم چیخار ، اوغلوم ، نه قیصاص چی
بیر دفعه بونی قان کی ایپکدن قزیل اولماز
آزاد قوی اوغول عشقی طبیعتده بولونسون
داغ – داشدا دوغولموش ده لی جیران حمیل اولماز
انسان اودی دوتسون بو ذلیل خلقین الیندن
الله هی سئوه رسن ، بئله انسان ذلیل اولماز
چوق دا کی سرابین سویی وار یاغ – بالی واردیر
باش عرشه ده چاتدیرسا ، سراب اردبیل اولماز
ملت غمی اولسا ، بو جوجوقلار چؤپه دؤنمه ز
اربابلاریمیزدان دا قارینلار طبیل اولماز
دوز واختا دولار تاختا – طاباق ادویه ایله
اونداکی ننه م سانجیلانار زنجفیل اولماز
بو « شهریار » ین طبعی کیمی چیممه لی چشمه
کوثر اولا بیلسه دئمیرم ، سلسبیل اولماز
۱۳۴۸
شهریار (سید محمدحسین بهجت تبریزی) : گزیدهٔ اشعار ترکی
سهندیم
شاه داغیم، چال پاپاغیم، ائل دایاغیم، شانلی سهند´یم
باشی توفانلی سهند´یم
باشدا حئیدر بابا تک قارلا، قیروولا قاریشیبسان
سون ایپک تئللی بولودلارلا اوفوقده ساریشیبسان
ساواشارکن باریشیبسان
گؤیدن ایلهام آلالی سیرری سماواتا دییه رسه ن
هله آغ کورکو بورون، یازدا یاشیل دون دا گییه رسه ن
قورادان حالوا یییه رسه ن
دؤشلرینده سونالار سینه سی تک شوخ ممه لرده
نه سرین چئشمه لرین وار
او یاشیل تئللری، یئل هؤرمه ده آینالی سحه رده
عیشوه لی ائشمه لرین وار
قوی یاغیش یاغسا دا یاغسین
سئل اولوب آخسا دا آخسین
یانلاریندا دره لر وار
قوی قلم قاشلارین اوچسون فره لرله، هامی باخسین
باشلاریندا هئره لر وار
سیلدیریملار، سره لر وار
او اتکلرده نه قیزلار یاناغی لاله لرین وار
قوزولار اوتلایاراق نئیده نه خوش ناله لرین وار
آی کیمی هاله لرین وار
گول- چیچکدن بزه نه نده، نه گلینلر کیمی نازین
یئل اسه نده او سولاردا نه درین راز-و نیازین
اوینایار گوللو قوتازین
تیتره ییر ساز تئلی تک شاخه لرین چایدا چمنده
یئل او تئللرده گزه نده، نه کوراوغلو چالی سازین
اؤرده یین خلوت ائدیب گؤلده پریلرله چیمه نده
قول-قاناددان اونا آغ هووله آچار غمزه لی قازین
قیش گئده ر، قوی گله یازین
هله نووروز گولو وار، قار چیچه یین وار، گله جکلر
اوزلرین تئز سیله جکلر
قیشدا کهلیک هوسیله، چؤله قاچدیقدا جاوانلار
قاردا قاققیلدایاراق نازلی قلمقاشلارین اولسون
یاز، او دؤشلرده ناهار منده سین آچدیقدا چوبانلار
بوللو سودلو سورولر، دادلی قاووتماشلارین اولسون
آد آلیر سندن او شاعیر کی سن اوندان آد آلارسان
اونا هر داد وئره سه ن، یوز او موقابیل داد آلارسان
تاریدان هر زاد آلارسان
آداق اولدوقدا، سن اونلا داها آرتیق اوجالارسان
باش اوجالدیقدا دماوند داغیندان باج آلارسان
شئر الیندن تاج آلارسان
او دا شئعرین، ادبین شاه داغیدیر، شانلی سهند´یم
او دا سن تک آتار اولدوزلارا شئعریله کمندی
او دا سیمورغدان آلماقدادی فندی
شئعر یازاندا قلمیندن باخاسان دورر سپه له ندی
سانکی اولدوزلار اله ندی
سؤز دییه نده گؤره سه ن قاتدی گولو، پوسته نی، قندی
یاشاسین شاعیر افندی
او نه شاعیر، کی داغین وصفینه میصداق اونو گؤردوم
من سنین تک اوجالیق مشقینه مششاق اونو گؤردوم
عئشقه، عئشق اهلینه موشتاق اونو گؤردوم
او نه شاعیر، کی خیال مرکبینه شووشیغایاندا
او نهنگ آت، آیاغین توزلو بولودلاردا قویاندا
لوله له نمکده دی یئر-گؤی، نئجه تومار سارییاندا
گؤره جکسه ن او زاماندا
نه زامان وارسا، مکان وارسا کسیب بیچدی بیر آندا
گئچه جکلر، گله جکلر نه بویاندا، نه او یاندا
نه بلیلم قالدی هایاندا؟
باخ نه حٶرمت وار اونون اؤز دئمیشی توک پاپاغیندا
شهرییار´ین تاجی اه ییلمیش باشی دورموش قاباغیندا
باشینا ساوریلان اینجی، چاریق اولموش آیاغیندا
وحیدیر شئعری، ملکلردی پیچیلدار قولاغیندا
آیه لردیر دوداغیندا
شهدی وار بال دوداغیندا
او دا داغلار کیمی شانینده نه یازسام یاراشاندیر
او دا ظالیم قوپاران قارلا، کولکله دوروشاندیر
قودوزا، ظالیمه قارشی سینه گرمیش، ووروشاندیر
قودوزون کورکونه، ظالیم بیره لر تک داراشاندیر
آمما واختیندا فقیر خالقی اه ییلمیش سوروشاندیر
قارا میللتده هونر بولسا، هونرله آراشاندیر
قارالارلا قاریشاندیر
ساریشاندیر
گئجه حاققین گؤزودور، طور تؤره تمیش اوجاغیندا
اریییب باغ تک اوره کلردی یانارلار چیراغیندا
مئی، محببتدن ایچیب لاله بیتیبدیر یاناغیندا
او بیر اوغلان کی، پریلر سو ایچه رلر چاناغیندا
اینجی قاینار بولاغیندا
طبعی بیر سئوگیلی بولبول کی، اوخور گول بوداغیندا
ساری سونبول قوجاغیندا
سولار افسانه دی سؤیله ر اونون افسونلو باغیندا
سحه رین چنلی چاغیندا
شاعیرین ذٶوقو، نه افسونلو، نه افسانه لی باغلار
آی نه باغلار کی الیف لئیلی ده افسانه ده باغلار
اود یاخیب، داغلاری داغلار
گول گوله رسه بولاق آغلار
شاعیرین عالمی اؤلمه ز، اونا عالمده زاوال یوخ
آرزولار اوردا نه، نه خاطیرله یه ایمکاندی، ماحال یوخ
باغ-ی جننت کیمی اوردا او حارامدیر، بو حالال یوخ
او محببتده ملال یوخ
اوردا حالدیر، داها قال یوخ
گئجه لر اوردا گوموشدندی، قیزیلدان نه گونوزلر
نه زوموررود کیمی داغلاردی، نه مرمر کیمی دوزلر
نه ساری تئللی اینه کلر، نه آلا گؤزلو اؤکوزلر
آی نئجه آی کیمی اوزلر
گول آغاجلاری نه طاووس کیمی چترین آچیب الوان
حولله کروانیدی، چؤللر، بزه نه ر سورسه بو کروان
دوه کروانی دا داغلار، یوکو اطلسدی بو حئیوان
صابیر´ین شهرینه دوغرو، قاتاری چکمه ده سروان
او خیالیمداکی شیروان
اوردا قار دا یاغار، آمما داها گوللر سولابیلمه ز
بو طبیعت، او طراوتده ماحالدیر، اولابیلمه ز
عؤمر پئیمانه سی اوردا دولابیلمه ز
او اوفوقلرده باخارسان نه دنیزلر، نه بوغازلار
نه پری لر کیمی قولار، قونوب-اوچماقدا نه قازلار
گؤلده چیممه کده نه قیزلار
بالیق اولدوز کیمی گؤللرده، دنیزلرده پاریلدار
آبشار مورواریسین سئل کیمی تؤکدوکده خاریلدار
یئل کوشولدار، سو شاریلدار
قصریلر واردی قیزیلدان، قالالار واردی عقیقدن
رافائل تابلوسو تک، صحنه لری عهد-ی عتیقدن
دویماسان کؤهنه رفیقدن
جننتین باغلاری تک باغلارینین حورو قوصورو
الده حوریلرینین جام-ی بولورو
تونگونون گول کیمی صهبا-یی طهورو
نه ماراقلار کی، آییق گؤزلره رؤیادی دئییرسه ن
نه شافاقلار کی، دیرن باخمادا دریادی دئییرسه ن
اویدوران جننت-ی مأوادی دئییرسه ن
زٶهره نین قصری بیریلیان، حیصار نرده سی یاقوت
قصر-ی جادودو، موهندیسلری هاروت ایله ماروت
اوردا مانی دایانیب قالمیش او صورتلره مبهوت
قاپی قوللوقچوسو هاروت
اوردا شئعرین، موزیکین منبعی سرچئشمه دی قاینار
نه پریلر کیمی فه وواره دن افشان اولوب اوینار
شاعیر آنجاق اونو آنلار
دولو مهتاب کیمی ایستخریدی فه وواره لر ایله
ملکه اوردا چیمیر، آی کیمی مهپاره لر ایله
گوللو گوشواره لر ایله
شئعر-و موسیقی شاباش اولمادا، افشاندی پریشان
سانکی آغ شاهیدیر اولماقدا گلین باشینا افشان
نه گلینلر کی، نه انلیک اوزه سورته رلر، نه کیرشان
یاخا نه تولکو نه دووشان
آغ پریلر، ساری کؤینه کلی بولودلاردان ائنیرلر
سود گؤلونده ملکه ایله چیمه رکن سئوینیرلر
سئوینیرلر، اؤیونورلر
قووزاناندا هله الده دولو بیر جام آپاریرلار
سانکی چنگیلره، شاعیرلره ایلهام آپاریرلار
دریا قیزلارینا پئیغام آپاریرلار
دنیزین اؤرتویو ماوی، اوفوقون سقفی سماوی
آینادیر هر نه باخیرسان: یئر اولوب گؤیله موساوی
غرق اونون شئعرینه راوی
غورفه لر، آی، بولود آلتیندا اولار تک گؤرونورلر
گؤز آچیب-یومما، چیراقلار کیمی یاندیقدا سؤنورلر
صحنه لر چرخ-ی فلک تک بورونوب، گاه دا چؤنورلر
کؤلگه لیکلر سورونورلر
زوهره ائیواندا ایلاهه شینئلینده گؤرونه رکن
باخسان حافیظ´ی ده اوردا صلابتله گؤره رسه ن
نه سئوه رسه ن
گاه گؤره ن حافظ-ی شیراز ایله بالکاندا دوروبلار
گاه گؤره ن اورتادا شطرنج قورارکن اوتوروبلار
گاه گؤره ن سازیله، آوازیله ائیله نجه قوروبلار
سانکی ساغر ده ووروبلار
خاجه الحان اوخویاندا، هامی ایشدن دایانیرلار
او نوالرله پریلر گاه اویوب گاه اویانیرلار
لاله لر شٶعله سی، الوان شیشه رنگی بویانیرلار
نه خومار گؤزلو یانیرلار
قاناد ایسته ر بو اوفوق، قوی قالا ترلانلی سهند´یم
ائشیت اؤز قیصصه می، دستانیمی، دستانلی سهند´یم
سنی حئیدر بابا او نعره لر ایله چاغیراندا
او سفیل داردا قالان تولکو قووان شئر باغیراندا
شئیطانین شیللاغا قالخان قاتیری نوخدا قیراندا
بابا قورقور (؟) سسین آلدیم، دئدیم آرخامدی، ایناندیم
آرخا دوردوقدا سهند´یم ساوالان تک هاوالاندیم
سئله قارشی قووالاندیم
جوشقون´ون دا قانی داشدی، منه بیر هایلی سس اولدو
هر سسیز بیر نفس اولدو
باکی داغلاری دا، های وئردی سسه، قیها اوجالدی
او تایین نعره سی سانکی بو تایدان دا باج آلدی
قورد آجالدیقدا قوجالدی
راحیم´ین نعره سی قووزاندی، دییه ن توپلار آتیلدی
سئل گلیب نهره قاتیلدی
روستم´ین توپلاری سسله ندی، دییه ن بوملار آچیلدی
بیزه گول-غونچا ساچیلدی
قورخما گلدیم دییه، سسلرده منه جان دئدی قارداش
منه جان-جان دییه ره ک، دوشمنه قان-قان دئدی قارداش
شهرییار سؤیله مه دن گاه منه سولطان دئدی قارداش
من ده جانیم چیغیریب: جان سنه قوربان دئدی قارداش
یاشا اوغلان سیزه داغ-داش دلی جئیران دئدی قارداش
ائل، سیزه قافلان دئدی قارداش
داغ، سیزه آسلان دئدی قارداش
داغلی حئیدربابا´نین آرخاسی هر یئرده داغ اولدو
داغا داغلار دایاق اولدو
آراز´یم آینا-چیراق قویمادا،آیدین شافاق اولدو
او تایین نغمه سی قووزاندی، اوره کلر قولاق اولدو
یئنه قارداش دییه ره ک قاچمادا باشلار آیاق اولدو
قاچدیق، اوزله شدیک آرازدا، یئنه گؤزلر بولاق اولدو
یئنه غملر قالاق اولدو
یئنه قارداش سایاغی سؤزلریمیز بیر سایاق اولدو
وصل اییین آلمادا، ال چاتمادی عئشقیم داماق اولدو
هله لیک غم سارالارکن قارالار دؤندو آغ اولدو
آراز´ین سو گؤلو داشدی، قایالیقلار دا باغ اولدو
ساری سونبوللره زولف ایچره اوراقلار داراق اولدو
یونجالیقلار یئنه بیلدیرچینه یای-یاز یاتاق اولدو
گؤزده یاشلار چیراق اولدو
لاله بیتدی یاناق اولدو
غونچا گولدو، دوداق اولدو
نه سول اولدو، نه ساغ اولدو
ائلیمی آرخامی گؤردوکده ظالیم اووچو قیسیلدی
سئل کیمی ظولمو باسیلدی، زینه آرخ اولدو، کسیلدی
گول گؤزوندن یاشی سیلدی
تور قوران اووچو آتین قوومادا سیندی، گئری قالدی
اؤزو گئتدی، تورو قالدی
آمما حئیدربابا دا بیلدی کی، بیز تک هامی داغلار
باغلانیب قول-قولا زنجیرده، بولودلار اودور آغلار
نه بیلیم بلکه طبیعت اؤزو نامرده گون آغلار
ایری یوللاری آچارکن، دوز اولان قوللاری باغلار
صاف اولان سینه نی داغلار
داغلارین هر نه قوچو، ترلانی، جئیرانی، مارالی
هامی دوشگون، هامی پوزغون، سینه لر داغلی، یارالی
گول آچان یئرده سارالی
آمما ظن ائتمه کی، داغلار یئنه قالخان اولاجاقدیر
محشر اولماقدادی بونلار داها وولقان اولاجاقدیر
ظولم دونیاسی یانارکن ده تیلیت قان اولاجاقدیر
وای ...! نه توفان اولاجاقدیر
دردیمیز سانما کی، بیر تبریز-و تئهران´دیر عزیزیم
یا کی، بیز تورک´ه جهننم اولان ایران´دیر عزیزیم
یوخ بو دین داعواسیدیر، دونیا تیلیت قاندیر عزیزیم
تورک اولا، فارس اولا دوزلوک داها تالاندیر عزیزیم
بیز آتان دیندیر، آتان دا بیزی ایماندیر عزیزیم
سامیری مروتد ائدیب هه نه (؟) موسلماندیر عزیزیم
اوممه تین هارون´و من تک، له له گیریاندی عزیزم
هر طرفدن قیلیج ائندیرسه لر (؟) قالخاندیر عزیزیم
بیر بیزیم درمانیمیز موسی-یی عیمران´دیر عزیزیم
گله جک شوبهه سی یوخ، آیه-یی قورآندیر عزیزیم
او هامی دردلره درماندیر عزیزیم
دوقتور اولدوقدا بشر بو یارانی ساغلاماق اولماز
اولماسا آللاه الی دین مرضین چاغلاماق اولماز
داغلاماق دا علاج اولسا بیر ائلی داغلاماق اولماز
دینی آتمیش ائله یاوروم داها بئل باغلاماق اولماز
او گولوب آغلایا دا، اونلا گولوب آغلاماق اولماز
شئیطانی یاغلاماق اولماز
دئدین: آذر ائلینین بیر یارالی نیسگیلییه م من
نیسگیل اولسام دا گولوم بیر ابدی سئوگیلییه م من
ائل منی آتسا دا اؤز گوللریمین بولبولویه م من
ائلیمین فارسیجا دا دردینی سؤیله ر دیلییه م من
دینه دوغرو نه قارانلیق ایسه ائل مشعلییه م من
ادبییات گولویه م من
نیسگیل اول چرچییه قالسین کی جواهیر نه دی قانمیر
مدنییت دبین ائیلیر بدوییت، بیر اوتانمیر
گون گئدیر آز قالا باتسین گئجه سیندن بیر اویانمیر
بیر اؤز احوالینا یانمیر
آتار اینسانلیغی آمما یالان انسابی آتانماز
فیتنه قووزانماسا بیر گون گئجه آسوده یاتانماز
باشی باشلارا قاتانماز
آمما مندن ساری، سن آرخایین اول شانلی سهند´یم
دلی جئیرانلی سهند´یم
من داها عرش-ی اعلا کؤلگه سی تک باشدا تاجیم وار
الده فیرعون´ا قنیم بیر آغاجیم وار
حرجیم یوخ، فرجیم وار
من علی اوغلویام، آزاده لرین مرد-و مورادی
او قارانلیقلارا مشعل
او ایشیقلیقلارا هادی
حاققا، ایمانا مونادی
باشدا سینماز سیپریم، الده کوته لمه ز قیلیجیم وار
شاه داغیم، چال پاپاغیم، ائل دایاغیم، شانلی سهند´یم
باشی توفانلی سهند´یم
باشدا حئیدر بابا تک قارلا، قیروولا قاریشیبسان
سون ایپک تئللی بولودلارلا اوفوقده ساریشیبسان
ساواشارکن باریشیبسان
گؤیدن ایلهام آلالی سیرری سماواتا دییه رسه ن
هله آغ کورکو بورون، یازدا یاشیل دون دا گییه رسه ن
قورادان حالوا یییه رسه ن
دؤشلرینده سونالار سینه سی تک شوخ ممه لرده
نه سرین چئشمه لرین وار
او یاشیل تئللری، یئل هؤرمه ده آینالی سحه رده
عیشوه لی ائشمه لرین وار
قوی یاغیش یاغسا دا یاغسین
سئل اولوب آخسا دا آخسین
یانلاریندا دره لر وار
قوی قلم قاشلارین اوچسون فره لرله، هامی باخسین
باشلاریندا هئره لر وار
سیلدیریملار، سره لر وار
او اتکلرده نه قیزلار یاناغی لاله لرین وار
قوزولار اوتلایاراق نئیده نه خوش ناله لرین وار
آی کیمی هاله لرین وار
گول- چیچکدن بزه نه نده، نه گلینلر کیمی نازین
یئل اسه نده او سولاردا نه درین راز-و نیازین
اوینایار گوللو قوتازین
تیتره ییر ساز تئلی تک شاخه لرین چایدا چمنده
یئل او تئللرده گزه نده، نه کوراوغلو چالی سازین
اؤرده یین خلوت ائدیب گؤلده پریلرله چیمه نده
قول-قاناددان اونا آغ هووله آچار غمزه لی قازین
قیش گئده ر، قوی گله یازین
هله نووروز گولو وار، قار چیچه یین وار، گله جکلر
اوزلرین تئز سیله جکلر
قیشدا کهلیک هوسیله، چؤله قاچدیقدا جاوانلار
قاردا قاققیلدایاراق نازلی قلمقاشلارین اولسون
یاز، او دؤشلرده ناهار منده سین آچدیقدا چوبانلار
بوللو سودلو سورولر، دادلی قاووتماشلارین اولسون
آد آلیر سندن او شاعیر کی سن اوندان آد آلارسان
اونا هر داد وئره سه ن، یوز او موقابیل داد آلارسان
تاریدان هر زاد آلارسان
آداق اولدوقدا، سن اونلا داها آرتیق اوجالارسان
باش اوجالدیقدا دماوند داغیندان باج آلارسان
شئر الیندن تاج آلارسان
او دا شئعرین، ادبین شاه داغیدیر، شانلی سهند´یم
او دا سن تک آتار اولدوزلارا شئعریله کمندی
او دا سیمورغدان آلماقدادی فندی
شئعر یازاندا قلمیندن باخاسان دورر سپه له ندی
سانکی اولدوزلار اله ندی
سؤز دییه نده گؤره سه ن قاتدی گولو، پوسته نی، قندی
یاشاسین شاعیر افندی
او نه شاعیر، کی داغین وصفینه میصداق اونو گؤردوم
من سنین تک اوجالیق مشقینه مششاق اونو گؤردوم
عئشقه، عئشق اهلینه موشتاق اونو گؤردوم
او نه شاعیر، کی خیال مرکبینه شووشیغایاندا
او نهنگ آت، آیاغین توزلو بولودلاردا قویاندا
لوله له نمکده دی یئر-گؤی، نئجه تومار سارییاندا
گؤره جکسه ن او زاماندا
نه زامان وارسا، مکان وارسا کسیب بیچدی بیر آندا
گئچه جکلر، گله جکلر نه بویاندا، نه او یاندا
نه بلیلم قالدی هایاندا؟
باخ نه حٶرمت وار اونون اؤز دئمیشی توک پاپاغیندا
شهرییار´ین تاجی اه ییلمیش باشی دورموش قاباغیندا
باشینا ساوریلان اینجی، چاریق اولموش آیاغیندا
وحیدیر شئعری، ملکلردی پیچیلدار قولاغیندا
آیه لردیر دوداغیندا
شهدی وار بال دوداغیندا
او دا داغلار کیمی شانینده نه یازسام یاراشاندیر
او دا ظالیم قوپاران قارلا، کولکله دوروشاندیر
قودوزا، ظالیمه قارشی سینه گرمیش، ووروشاندیر
قودوزون کورکونه، ظالیم بیره لر تک داراشاندیر
آمما واختیندا فقیر خالقی اه ییلمیش سوروشاندیر
قارا میللتده هونر بولسا، هونرله آراشاندیر
قارالارلا قاریشاندیر
ساریشاندیر
گئجه حاققین گؤزودور، طور تؤره تمیش اوجاغیندا
اریییب باغ تک اوره کلردی یانارلار چیراغیندا
مئی، محببتدن ایچیب لاله بیتیبدیر یاناغیندا
او بیر اوغلان کی، پریلر سو ایچه رلر چاناغیندا
اینجی قاینار بولاغیندا
طبعی بیر سئوگیلی بولبول کی، اوخور گول بوداغیندا
ساری سونبول قوجاغیندا
سولار افسانه دی سؤیله ر اونون افسونلو باغیندا
سحه رین چنلی چاغیندا
شاعیرین ذٶوقو، نه افسونلو، نه افسانه لی باغلار
آی نه باغلار کی الیف لئیلی ده افسانه ده باغلار
اود یاخیب، داغلاری داغلار
گول گوله رسه بولاق آغلار
شاعیرین عالمی اؤلمه ز، اونا عالمده زاوال یوخ
آرزولار اوردا نه، نه خاطیرله یه ایمکاندی، ماحال یوخ
باغ-ی جننت کیمی اوردا او حارامدیر، بو حالال یوخ
او محببتده ملال یوخ
اوردا حالدیر، داها قال یوخ
گئجه لر اوردا گوموشدندی، قیزیلدان نه گونوزلر
نه زوموررود کیمی داغلاردی، نه مرمر کیمی دوزلر
نه ساری تئللی اینه کلر، نه آلا گؤزلو اؤکوزلر
آی نئجه آی کیمی اوزلر
گول آغاجلاری نه طاووس کیمی چترین آچیب الوان
حولله کروانیدی، چؤللر، بزه نه ر سورسه بو کروان
دوه کروانی دا داغلار، یوکو اطلسدی بو حئیوان
صابیر´ین شهرینه دوغرو، قاتاری چکمه ده سروان
او خیالیمداکی شیروان
اوردا قار دا یاغار، آمما داها گوللر سولابیلمه ز
بو طبیعت، او طراوتده ماحالدیر، اولابیلمه ز
عؤمر پئیمانه سی اوردا دولابیلمه ز
او اوفوقلرده باخارسان نه دنیزلر، نه بوغازلار
نه پری لر کیمی قولار، قونوب-اوچماقدا نه قازلار
گؤلده چیممه کده نه قیزلار
بالیق اولدوز کیمی گؤللرده، دنیزلرده پاریلدار
آبشار مورواریسین سئل کیمی تؤکدوکده خاریلدار
یئل کوشولدار، سو شاریلدار
قصریلر واردی قیزیلدان، قالالار واردی عقیقدن
رافائل تابلوسو تک، صحنه لری عهد-ی عتیقدن
دویماسان کؤهنه رفیقدن
جننتین باغلاری تک باغلارینین حورو قوصورو
الده حوریلرینین جام-ی بولورو
تونگونون گول کیمی صهبا-یی طهورو
نه ماراقلار کی، آییق گؤزلره رؤیادی دئییرسه ن
نه شافاقلار کی، دیرن باخمادا دریادی دئییرسه ن
اویدوران جننت-ی مأوادی دئییرسه ن
زٶهره نین قصری بیریلیان، حیصار نرده سی یاقوت
قصر-ی جادودو، موهندیسلری هاروت ایله ماروت
اوردا مانی دایانیب قالمیش او صورتلره مبهوت
قاپی قوللوقچوسو هاروت
اوردا شئعرین، موزیکین منبعی سرچئشمه دی قاینار
نه پریلر کیمی فه وواره دن افشان اولوب اوینار
شاعیر آنجاق اونو آنلار
دولو مهتاب کیمی ایستخریدی فه وواره لر ایله
ملکه اوردا چیمیر، آی کیمی مهپاره لر ایله
گوللو گوشواره لر ایله
شئعر-و موسیقی شاباش اولمادا، افشاندی پریشان
سانکی آغ شاهیدیر اولماقدا گلین باشینا افشان
نه گلینلر کی، نه انلیک اوزه سورته رلر، نه کیرشان
یاخا نه تولکو نه دووشان
آغ پریلر، ساری کؤینه کلی بولودلاردان ائنیرلر
سود گؤلونده ملکه ایله چیمه رکن سئوینیرلر
سئوینیرلر، اؤیونورلر
قووزاناندا هله الده دولو بیر جام آپاریرلار
سانکی چنگیلره، شاعیرلره ایلهام آپاریرلار
دریا قیزلارینا پئیغام آپاریرلار
دنیزین اؤرتویو ماوی، اوفوقون سقفی سماوی
آینادیر هر نه باخیرسان: یئر اولوب گؤیله موساوی
غرق اونون شئعرینه راوی
غورفه لر، آی، بولود آلتیندا اولار تک گؤرونورلر
گؤز آچیب-یومما، چیراقلار کیمی یاندیقدا سؤنورلر
صحنه لر چرخ-ی فلک تک بورونوب، گاه دا چؤنورلر
کؤلگه لیکلر سورونورلر
زوهره ائیواندا ایلاهه شینئلینده گؤرونه رکن
باخسان حافیظ´ی ده اوردا صلابتله گؤره رسه ن
نه سئوه رسه ن
گاه گؤره ن حافظ-ی شیراز ایله بالکاندا دوروبلار
گاه گؤره ن اورتادا شطرنج قورارکن اوتوروبلار
گاه گؤره ن سازیله، آوازیله ائیله نجه قوروبلار
سانکی ساغر ده ووروبلار
خاجه الحان اوخویاندا، هامی ایشدن دایانیرلار
او نوالرله پریلر گاه اویوب گاه اویانیرلار
لاله لر شٶعله سی، الوان شیشه رنگی بویانیرلار
نه خومار گؤزلو یانیرلار
قاناد ایسته ر بو اوفوق، قوی قالا ترلانلی سهند´یم
ائشیت اؤز قیصصه می، دستانیمی، دستانلی سهند´یم
سنی حئیدر بابا او نعره لر ایله چاغیراندا
او سفیل داردا قالان تولکو قووان شئر باغیراندا
شئیطانین شیللاغا قالخان قاتیری نوخدا قیراندا
بابا قورقور (؟) سسین آلدیم، دئدیم آرخامدی، ایناندیم
آرخا دوردوقدا سهند´یم ساوالان تک هاوالاندیم
سئله قارشی قووالاندیم
جوشقون´ون دا قانی داشدی، منه بیر هایلی سس اولدو
هر سسیز بیر نفس اولدو
باکی داغلاری دا، های وئردی سسه، قیها اوجالدی
او تایین نعره سی سانکی بو تایدان دا باج آلدی
قورد آجالدیقدا قوجالدی
راحیم´ین نعره سی قووزاندی، دییه ن توپلار آتیلدی
سئل گلیب نهره قاتیلدی
روستم´ین توپلاری سسله ندی، دییه ن بوملار آچیلدی
بیزه گول-غونچا ساچیلدی
قورخما گلدیم دییه، سسلرده منه جان دئدی قارداش
منه جان-جان دییه ره ک، دوشمنه قان-قان دئدی قارداش
شهرییار سؤیله مه دن گاه منه سولطان دئدی قارداش
من ده جانیم چیغیریب: جان سنه قوربان دئدی قارداش
یاشا اوغلان سیزه داغ-داش دلی جئیران دئدی قارداش
ائل، سیزه قافلان دئدی قارداش
داغ، سیزه آسلان دئدی قارداش
داغلی حئیدربابا´نین آرخاسی هر یئرده داغ اولدو
داغا داغلار دایاق اولدو
آراز´یم آینا-چیراق قویمادا،آیدین شافاق اولدو
او تایین نغمه سی قووزاندی، اوره کلر قولاق اولدو
یئنه قارداش دییه ره ک قاچمادا باشلار آیاق اولدو
قاچدیق، اوزله شدیک آرازدا، یئنه گؤزلر بولاق اولدو
یئنه غملر قالاق اولدو
یئنه قارداش سایاغی سؤزلریمیز بیر سایاق اولدو
وصل اییین آلمادا، ال چاتمادی عئشقیم داماق اولدو
هله لیک غم سارالارکن قارالار دؤندو آغ اولدو
آراز´ین سو گؤلو داشدی، قایالیقلار دا باغ اولدو
ساری سونبوللره زولف ایچره اوراقلار داراق اولدو
یونجالیقلار یئنه بیلدیرچینه یای-یاز یاتاق اولدو
گؤزده یاشلار چیراق اولدو
لاله بیتدی یاناق اولدو
غونچا گولدو، دوداق اولدو
نه سول اولدو، نه ساغ اولدو
ائلیمی آرخامی گؤردوکده ظالیم اووچو قیسیلدی
سئل کیمی ظولمو باسیلدی، زینه آرخ اولدو، کسیلدی
گول گؤزوندن یاشی سیلدی
تور قوران اووچو آتین قوومادا سیندی، گئری قالدی
اؤزو گئتدی، تورو قالدی
آمما حئیدربابا دا بیلدی کی، بیز تک هامی داغلار
باغلانیب قول-قولا زنجیرده، بولودلار اودور آغلار
نه بیلیم بلکه طبیعت اؤزو نامرده گون آغلار
ایری یوللاری آچارکن، دوز اولان قوللاری باغلار
صاف اولان سینه نی داغلار
داغلارین هر نه قوچو، ترلانی، جئیرانی، مارالی
هامی دوشگون، هامی پوزغون، سینه لر داغلی، یارالی
گول آچان یئرده سارالی
آمما ظن ائتمه کی، داغلار یئنه قالخان اولاجاقدیر
محشر اولماقدادی بونلار داها وولقان اولاجاقدیر
ظولم دونیاسی یانارکن ده تیلیت قان اولاجاقدیر
وای ...! نه توفان اولاجاقدیر
دردیمیز سانما کی، بیر تبریز-و تئهران´دیر عزیزیم
یا کی، بیز تورک´ه جهننم اولان ایران´دیر عزیزیم
یوخ بو دین داعواسیدیر، دونیا تیلیت قاندیر عزیزیم
تورک اولا، فارس اولا دوزلوک داها تالاندیر عزیزیم
بیز آتان دیندیر، آتان دا بیزی ایماندیر عزیزیم
سامیری مروتد ائدیب هه نه (؟) موسلماندیر عزیزیم
اوممه تین هارون´و من تک، له له گیریاندی عزیزم
هر طرفدن قیلیج ائندیرسه لر (؟) قالخاندیر عزیزیم
بیر بیزیم درمانیمیز موسی-یی عیمران´دیر عزیزیم
گله جک شوبهه سی یوخ، آیه-یی قورآندیر عزیزیم
او هامی دردلره درماندیر عزیزیم
دوقتور اولدوقدا بشر بو یارانی ساغلاماق اولماز
اولماسا آللاه الی دین مرضین چاغلاماق اولماز
داغلاماق دا علاج اولسا بیر ائلی داغلاماق اولماز
دینی آتمیش ائله یاوروم داها بئل باغلاماق اولماز
او گولوب آغلایا دا، اونلا گولوب آغلاماق اولماز
شئیطانی یاغلاماق اولماز
دئدین: آذر ائلینین بیر یارالی نیسگیلییه م من
نیسگیل اولسام دا گولوم بیر ابدی سئوگیلییه م من
ائل منی آتسا دا اؤز گوللریمین بولبولویه م من
ائلیمین فارسیجا دا دردینی سؤیله ر دیلییه م من
دینه دوغرو نه قارانلیق ایسه ائل مشعلییه م من
ادبییات گولویه م من
نیسگیل اول چرچییه قالسین کی جواهیر نه دی قانمیر
مدنییت دبین ائیلیر بدوییت، بیر اوتانمیر
گون گئدیر آز قالا باتسین گئجه سیندن بیر اویانمیر
بیر اؤز احوالینا یانمیر
آتار اینسانلیغی آمما یالان انسابی آتانماز
فیتنه قووزانماسا بیر گون گئجه آسوده یاتانماز
باشی باشلارا قاتانماز
آمما مندن ساری، سن آرخایین اول شانلی سهند´یم
دلی جئیرانلی سهند´یم
من داها عرش-ی اعلا کؤلگه سی تک باشدا تاجیم وار
الده فیرعون´ا قنیم بیر آغاجیم وار
حرجیم یوخ، فرجیم وار
من علی اوغلویام، آزاده لرین مرد-و مورادی
او قارانلیقلارا مشعل
او ایشیقلیقلارا هادی
حاققا، ایمانا مونادی
باشدا سینماز سیپریم، الده کوته لمه ز قیلیجیم وار
باشی توفانلی سهند´یم
باشدا حئیدر بابا تک قارلا، قیروولا قاریشیبسان
سون ایپک تئللی بولودلارلا اوفوقده ساریشیبسان
ساواشارکن باریشیبسان
گؤیدن ایلهام آلالی سیرری سماواتا دییه رسه ن
هله آغ کورکو بورون، یازدا یاشیل دون دا گییه رسه ن
قورادان حالوا یییه رسه ن
دؤشلرینده سونالار سینه سی تک شوخ ممه لرده
نه سرین چئشمه لرین وار
او یاشیل تئللری، یئل هؤرمه ده آینالی سحه رده
عیشوه لی ائشمه لرین وار
قوی یاغیش یاغسا دا یاغسین
سئل اولوب آخسا دا آخسین
یانلاریندا دره لر وار
قوی قلم قاشلارین اوچسون فره لرله، هامی باخسین
باشلاریندا هئره لر وار
سیلدیریملار، سره لر وار
او اتکلرده نه قیزلار یاناغی لاله لرین وار
قوزولار اوتلایاراق نئیده نه خوش ناله لرین وار
آی کیمی هاله لرین وار
گول- چیچکدن بزه نه نده، نه گلینلر کیمی نازین
یئل اسه نده او سولاردا نه درین راز-و نیازین
اوینایار گوللو قوتازین
تیتره ییر ساز تئلی تک شاخه لرین چایدا چمنده
یئل او تئللرده گزه نده، نه کوراوغلو چالی سازین
اؤرده یین خلوت ائدیب گؤلده پریلرله چیمه نده
قول-قاناددان اونا آغ هووله آچار غمزه لی قازین
قیش گئده ر، قوی گله یازین
هله نووروز گولو وار، قار چیچه یین وار، گله جکلر
اوزلرین تئز سیله جکلر
قیشدا کهلیک هوسیله، چؤله قاچدیقدا جاوانلار
قاردا قاققیلدایاراق نازلی قلمقاشلارین اولسون
یاز، او دؤشلرده ناهار منده سین آچدیقدا چوبانلار
بوللو سودلو سورولر، دادلی قاووتماشلارین اولسون
آد آلیر سندن او شاعیر کی سن اوندان آد آلارسان
اونا هر داد وئره سه ن، یوز او موقابیل داد آلارسان
تاریدان هر زاد آلارسان
آداق اولدوقدا، سن اونلا داها آرتیق اوجالارسان
باش اوجالدیقدا دماوند داغیندان باج آلارسان
شئر الیندن تاج آلارسان
او دا شئعرین، ادبین شاه داغیدیر، شانلی سهند´یم
او دا سن تک آتار اولدوزلارا شئعریله کمندی
او دا سیمورغدان آلماقدادی فندی
شئعر یازاندا قلمیندن باخاسان دورر سپه له ندی
سانکی اولدوزلار اله ندی
سؤز دییه نده گؤره سه ن قاتدی گولو، پوسته نی، قندی
یاشاسین شاعیر افندی
او نه شاعیر، کی داغین وصفینه میصداق اونو گؤردوم
من سنین تک اوجالیق مشقینه مششاق اونو گؤردوم
عئشقه، عئشق اهلینه موشتاق اونو گؤردوم
او نه شاعیر، کی خیال مرکبینه شووشیغایاندا
او نهنگ آت، آیاغین توزلو بولودلاردا قویاندا
لوله له نمکده دی یئر-گؤی، نئجه تومار سارییاندا
گؤره جکسه ن او زاماندا
نه زامان وارسا، مکان وارسا کسیب بیچدی بیر آندا
گئچه جکلر، گله جکلر نه بویاندا، نه او یاندا
نه بلیلم قالدی هایاندا؟
باخ نه حٶرمت وار اونون اؤز دئمیشی توک پاپاغیندا
شهرییار´ین تاجی اه ییلمیش باشی دورموش قاباغیندا
باشینا ساوریلان اینجی، چاریق اولموش آیاغیندا
وحیدیر شئعری، ملکلردی پیچیلدار قولاغیندا
آیه لردیر دوداغیندا
شهدی وار بال دوداغیندا
او دا داغلار کیمی شانینده نه یازسام یاراشاندیر
او دا ظالیم قوپاران قارلا، کولکله دوروشاندیر
قودوزا، ظالیمه قارشی سینه گرمیش، ووروشاندیر
قودوزون کورکونه، ظالیم بیره لر تک داراشاندیر
آمما واختیندا فقیر خالقی اه ییلمیش سوروشاندیر
قارا میللتده هونر بولسا، هونرله آراشاندیر
قارالارلا قاریشاندیر
ساریشاندیر
گئجه حاققین گؤزودور، طور تؤره تمیش اوجاغیندا
اریییب باغ تک اوره کلردی یانارلار چیراغیندا
مئی، محببتدن ایچیب لاله بیتیبدیر یاناغیندا
او بیر اوغلان کی، پریلر سو ایچه رلر چاناغیندا
اینجی قاینار بولاغیندا
طبعی بیر سئوگیلی بولبول کی، اوخور گول بوداغیندا
ساری سونبول قوجاغیندا
سولار افسانه دی سؤیله ر اونون افسونلو باغیندا
سحه رین چنلی چاغیندا
شاعیرین ذٶوقو، نه افسونلو، نه افسانه لی باغلار
آی نه باغلار کی الیف لئیلی ده افسانه ده باغلار
اود یاخیب، داغلاری داغلار
گول گوله رسه بولاق آغلار
شاعیرین عالمی اؤلمه ز، اونا عالمده زاوال یوخ
آرزولار اوردا نه، نه خاطیرله یه ایمکاندی، ماحال یوخ
باغ-ی جننت کیمی اوردا او حارامدیر، بو حالال یوخ
او محببتده ملال یوخ
اوردا حالدیر، داها قال یوخ
گئجه لر اوردا گوموشدندی، قیزیلدان نه گونوزلر
نه زوموررود کیمی داغلاردی، نه مرمر کیمی دوزلر
نه ساری تئللی اینه کلر، نه آلا گؤزلو اؤکوزلر
آی نئجه آی کیمی اوزلر
گول آغاجلاری نه طاووس کیمی چترین آچیب الوان
حولله کروانیدی، چؤللر، بزه نه ر سورسه بو کروان
دوه کروانی دا داغلار، یوکو اطلسدی بو حئیوان
صابیر´ین شهرینه دوغرو، قاتاری چکمه ده سروان
او خیالیمداکی شیروان
اوردا قار دا یاغار، آمما داها گوللر سولابیلمه ز
بو طبیعت، او طراوتده ماحالدیر، اولابیلمه ز
عؤمر پئیمانه سی اوردا دولابیلمه ز
او اوفوقلرده باخارسان نه دنیزلر، نه بوغازلار
نه پری لر کیمی قولار، قونوب-اوچماقدا نه قازلار
گؤلده چیممه کده نه قیزلار
بالیق اولدوز کیمی گؤللرده، دنیزلرده پاریلدار
آبشار مورواریسین سئل کیمی تؤکدوکده خاریلدار
یئل کوشولدار، سو شاریلدار
قصریلر واردی قیزیلدان، قالالار واردی عقیقدن
رافائل تابلوسو تک، صحنه لری عهد-ی عتیقدن
دویماسان کؤهنه رفیقدن
جننتین باغلاری تک باغلارینین حورو قوصورو
الده حوریلرینین جام-ی بولورو
تونگونون گول کیمی صهبا-یی طهورو
نه ماراقلار کی، آییق گؤزلره رؤیادی دئییرسه ن
نه شافاقلار کی، دیرن باخمادا دریادی دئییرسه ن
اویدوران جننت-ی مأوادی دئییرسه ن
زٶهره نین قصری بیریلیان، حیصار نرده سی یاقوت
قصر-ی جادودو، موهندیسلری هاروت ایله ماروت
اوردا مانی دایانیب قالمیش او صورتلره مبهوت
قاپی قوللوقچوسو هاروت
اوردا شئعرین، موزیکین منبعی سرچئشمه دی قاینار
نه پریلر کیمی فه وواره دن افشان اولوب اوینار
شاعیر آنجاق اونو آنلار
دولو مهتاب کیمی ایستخریدی فه وواره لر ایله
ملکه اوردا چیمیر، آی کیمی مهپاره لر ایله
گوللو گوشواره لر ایله
شئعر-و موسیقی شاباش اولمادا، افشاندی پریشان
سانکی آغ شاهیدیر اولماقدا گلین باشینا افشان
نه گلینلر کی، نه انلیک اوزه سورته رلر، نه کیرشان
یاخا نه تولکو نه دووشان
آغ پریلر، ساری کؤینه کلی بولودلاردان ائنیرلر
سود گؤلونده ملکه ایله چیمه رکن سئوینیرلر
سئوینیرلر، اؤیونورلر
قووزاناندا هله الده دولو بیر جام آپاریرلار
سانکی چنگیلره، شاعیرلره ایلهام آپاریرلار
دریا قیزلارینا پئیغام آپاریرلار
دنیزین اؤرتویو ماوی، اوفوقون سقفی سماوی
آینادیر هر نه باخیرسان: یئر اولوب گؤیله موساوی
غرق اونون شئعرینه راوی
غورفه لر، آی، بولود آلتیندا اولار تک گؤرونورلر
گؤز آچیب-یومما، چیراقلار کیمی یاندیقدا سؤنورلر
صحنه لر چرخ-ی فلک تک بورونوب، گاه دا چؤنورلر
کؤلگه لیکلر سورونورلر
زوهره ائیواندا ایلاهه شینئلینده گؤرونه رکن
باخسان حافیظ´ی ده اوردا صلابتله گؤره رسه ن
نه سئوه رسه ن
گاه گؤره ن حافظ-ی شیراز ایله بالکاندا دوروبلار
گاه گؤره ن اورتادا شطرنج قورارکن اوتوروبلار
گاه گؤره ن سازیله، آوازیله ائیله نجه قوروبلار
سانکی ساغر ده ووروبلار
خاجه الحان اوخویاندا، هامی ایشدن دایانیرلار
او نوالرله پریلر گاه اویوب گاه اویانیرلار
لاله لر شٶعله سی، الوان شیشه رنگی بویانیرلار
نه خومار گؤزلو یانیرلار
قاناد ایسته ر بو اوفوق، قوی قالا ترلانلی سهند´یم
ائشیت اؤز قیصصه می، دستانیمی، دستانلی سهند´یم
سنی حئیدر بابا او نعره لر ایله چاغیراندا
او سفیل داردا قالان تولکو قووان شئر باغیراندا
شئیطانین شیللاغا قالخان قاتیری نوخدا قیراندا
بابا قورقور (؟) سسین آلدیم، دئدیم آرخامدی، ایناندیم
آرخا دوردوقدا سهند´یم ساوالان تک هاوالاندیم
سئله قارشی قووالاندیم
جوشقون´ون دا قانی داشدی، منه بیر هایلی سس اولدو
هر سسیز بیر نفس اولدو
باکی داغلاری دا، های وئردی سسه، قیها اوجالدی
او تایین نعره سی سانکی بو تایدان دا باج آلدی
قورد آجالدیقدا قوجالدی
راحیم´ین نعره سی قووزاندی، دییه ن توپلار آتیلدی
سئل گلیب نهره قاتیلدی
روستم´ین توپلاری سسله ندی، دییه ن بوملار آچیلدی
بیزه گول-غونچا ساچیلدی
قورخما گلدیم دییه، سسلرده منه جان دئدی قارداش
منه جان-جان دییه ره ک، دوشمنه قان-قان دئدی قارداش
شهرییار سؤیله مه دن گاه منه سولطان دئدی قارداش
من ده جانیم چیغیریب: جان سنه قوربان دئدی قارداش
یاشا اوغلان سیزه داغ-داش دلی جئیران دئدی قارداش
ائل، سیزه قافلان دئدی قارداش
داغ، سیزه آسلان دئدی قارداش
داغلی حئیدربابا´نین آرخاسی هر یئرده داغ اولدو
داغا داغلار دایاق اولدو
آراز´یم آینا-چیراق قویمادا،آیدین شافاق اولدو
او تایین نغمه سی قووزاندی، اوره کلر قولاق اولدو
یئنه قارداش دییه ره ک قاچمادا باشلار آیاق اولدو
قاچدیق، اوزله شدیک آرازدا، یئنه گؤزلر بولاق اولدو
یئنه غملر قالاق اولدو
یئنه قارداش سایاغی سؤزلریمیز بیر سایاق اولدو
وصل اییین آلمادا، ال چاتمادی عئشقیم داماق اولدو
هله لیک غم سارالارکن قارالار دؤندو آغ اولدو
آراز´ین سو گؤلو داشدی، قایالیقلار دا باغ اولدو
ساری سونبوللره زولف ایچره اوراقلار داراق اولدو
یونجالیقلار یئنه بیلدیرچینه یای-یاز یاتاق اولدو
گؤزده یاشلار چیراق اولدو
لاله بیتدی یاناق اولدو
غونچا گولدو، دوداق اولدو
نه سول اولدو، نه ساغ اولدو
ائلیمی آرخامی گؤردوکده ظالیم اووچو قیسیلدی
سئل کیمی ظولمو باسیلدی، زینه آرخ اولدو، کسیلدی
گول گؤزوندن یاشی سیلدی
تور قوران اووچو آتین قوومادا سیندی، گئری قالدی
اؤزو گئتدی، تورو قالدی
آمما حئیدربابا دا بیلدی کی، بیز تک هامی داغلار
باغلانیب قول-قولا زنجیرده، بولودلار اودور آغلار
نه بیلیم بلکه طبیعت اؤزو نامرده گون آغلار
ایری یوللاری آچارکن، دوز اولان قوللاری باغلار
صاف اولان سینه نی داغلار
داغلارین هر نه قوچو، ترلانی، جئیرانی، مارالی
هامی دوشگون، هامی پوزغون، سینه لر داغلی، یارالی
گول آچان یئرده سارالی
آمما ظن ائتمه کی، داغلار یئنه قالخان اولاجاقدیر
محشر اولماقدادی بونلار داها وولقان اولاجاقدیر
ظولم دونیاسی یانارکن ده تیلیت قان اولاجاقدیر
وای ...! نه توفان اولاجاقدیر
دردیمیز سانما کی، بیر تبریز-و تئهران´دیر عزیزیم
یا کی، بیز تورک´ه جهننم اولان ایران´دیر عزیزیم
یوخ بو دین داعواسیدیر، دونیا تیلیت قاندیر عزیزیم
تورک اولا، فارس اولا دوزلوک داها تالاندیر عزیزیم
بیز آتان دیندیر، آتان دا بیزی ایماندیر عزیزیم
سامیری مروتد ائدیب هه نه (؟) موسلماندیر عزیزیم
اوممه تین هارون´و من تک، له له گیریاندی عزیزم
هر طرفدن قیلیج ائندیرسه لر (؟) قالخاندیر عزیزیم
بیر بیزیم درمانیمیز موسی-یی عیمران´دیر عزیزیم
گله جک شوبهه سی یوخ، آیه-یی قورآندیر عزیزیم
او هامی دردلره درماندیر عزیزیم
دوقتور اولدوقدا بشر بو یارانی ساغلاماق اولماز
اولماسا آللاه الی دین مرضین چاغلاماق اولماز
داغلاماق دا علاج اولسا بیر ائلی داغلاماق اولماز
دینی آتمیش ائله یاوروم داها بئل باغلاماق اولماز
او گولوب آغلایا دا، اونلا گولوب آغلاماق اولماز
شئیطانی یاغلاماق اولماز
دئدین: آذر ائلینین بیر یارالی نیسگیلییه م من
نیسگیل اولسام دا گولوم بیر ابدی سئوگیلییه م من
ائل منی آتسا دا اؤز گوللریمین بولبولویه م من
ائلیمین فارسیجا دا دردینی سؤیله ر دیلییه م من
دینه دوغرو نه قارانلیق ایسه ائل مشعلییه م من
ادبییات گولویه م من
نیسگیل اول چرچییه قالسین کی جواهیر نه دی قانمیر
مدنییت دبین ائیلیر بدوییت، بیر اوتانمیر
گون گئدیر آز قالا باتسین گئجه سیندن بیر اویانمیر
بیر اؤز احوالینا یانمیر
آتار اینسانلیغی آمما یالان انسابی آتانماز
فیتنه قووزانماسا بیر گون گئجه آسوده یاتانماز
باشی باشلارا قاتانماز
آمما مندن ساری، سن آرخایین اول شانلی سهند´یم
دلی جئیرانلی سهند´یم
من داها عرش-ی اعلا کؤلگه سی تک باشدا تاجیم وار
الده فیرعون´ا قنیم بیر آغاجیم وار
حرجیم یوخ، فرجیم وار
من علی اوغلویام، آزاده لرین مرد-و مورادی
او قارانلیقلارا مشعل
او ایشیقلیقلارا هادی
حاققا، ایمانا مونادی
باشدا سینماز سیپریم، الده کوته لمه ز قیلیجیم وار
شاه داغیم، چال پاپاغیم، ائل دایاغیم، شانلی سهند´یم
باشی توفانلی سهند´یم
باشدا حئیدر بابا تک قارلا، قیروولا قاریشیبسان
سون ایپک تئللی بولودلارلا اوفوقده ساریشیبسان
ساواشارکن باریشیبسان
گؤیدن ایلهام آلالی سیرری سماواتا دییه رسه ن
هله آغ کورکو بورون، یازدا یاشیل دون دا گییه رسه ن
قورادان حالوا یییه رسه ن
دؤشلرینده سونالار سینه سی تک شوخ ممه لرده
نه سرین چئشمه لرین وار
او یاشیل تئللری، یئل هؤرمه ده آینالی سحه رده
عیشوه لی ائشمه لرین وار
قوی یاغیش یاغسا دا یاغسین
سئل اولوب آخسا دا آخسین
یانلاریندا دره لر وار
قوی قلم قاشلارین اوچسون فره لرله، هامی باخسین
باشلاریندا هئره لر وار
سیلدیریملار، سره لر وار
او اتکلرده نه قیزلار یاناغی لاله لرین وار
قوزولار اوتلایاراق نئیده نه خوش ناله لرین وار
آی کیمی هاله لرین وار
گول- چیچکدن بزه نه نده، نه گلینلر کیمی نازین
یئل اسه نده او سولاردا نه درین راز-و نیازین
اوینایار گوللو قوتازین
تیتره ییر ساز تئلی تک شاخه لرین چایدا چمنده
یئل او تئللرده گزه نده، نه کوراوغلو چالی سازین
اؤرده یین خلوت ائدیب گؤلده پریلرله چیمه نده
قول-قاناددان اونا آغ هووله آچار غمزه لی قازین
قیش گئده ر، قوی گله یازین
هله نووروز گولو وار، قار چیچه یین وار، گله جکلر
اوزلرین تئز سیله جکلر
قیشدا کهلیک هوسیله، چؤله قاچدیقدا جاوانلار
قاردا قاققیلدایاراق نازلی قلمقاشلارین اولسون
یاز، او دؤشلرده ناهار منده سین آچدیقدا چوبانلار
بوللو سودلو سورولر، دادلی قاووتماشلارین اولسون
آد آلیر سندن او شاعیر کی سن اوندان آد آلارسان
اونا هر داد وئره سه ن، یوز او موقابیل داد آلارسان
تاریدان هر زاد آلارسان
آداق اولدوقدا، سن اونلا داها آرتیق اوجالارسان
باش اوجالدیقدا دماوند داغیندان باج آلارسان
شئر الیندن تاج آلارسان
او دا شئعرین، ادبین شاه داغیدیر، شانلی سهند´یم
او دا سن تک آتار اولدوزلارا شئعریله کمندی
او دا سیمورغدان آلماقدادی فندی
شئعر یازاندا قلمیندن باخاسان دورر سپه له ندی
سانکی اولدوزلار اله ندی
سؤز دییه نده گؤره سه ن قاتدی گولو، پوسته نی، قندی
یاشاسین شاعیر افندی
او نه شاعیر، کی داغین وصفینه میصداق اونو گؤردوم
من سنین تک اوجالیق مشقینه مششاق اونو گؤردوم
عئشقه، عئشق اهلینه موشتاق اونو گؤردوم
او نه شاعیر، کی خیال مرکبینه شووشیغایاندا
او نهنگ آت، آیاغین توزلو بولودلاردا قویاندا
لوله له نمکده دی یئر-گؤی، نئجه تومار سارییاندا
گؤره جکسه ن او زاماندا
نه زامان وارسا، مکان وارسا کسیب بیچدی بیر آندا
گئچه جکلر، گله جکلر نه بویاندا، نه او یاندا
نه بلیلم قالدی هایاندا؟
باخ نه حٶرمت وار اونون اؤز دئمیشی توک پاپاغیندا
شهرییار´ین تاجی اه ییلمیش باشی دورموش قاباغیندا
باشینا ساوریلان اینجی، چاریق اولموش آیاغیندا
وحیدیر شئعری، ملکلردی پیچیلدار قولاغیندا
آیه لردیر دوداغیندا
شهدی وار بال دوداغیندا
او دا داغلار کیمی شانینده نه یازسام یاراشاندیر
او دا ظالیم قوپاران قارلا، کولکله دوروشاندیر
قودوزا، ظالیمه قارشی سینه گرمیش، ووروشاندیر
قودوزون کورکونه، ظالیم بیره لر تک داراشاندیر
آمما واختیندا فقیر خالقی اه ییلمیش سوروشاندیر
قارا میللتده هونر بولسا، هونرله آراشاندیر
قارالارلا قاریشاندیر
ساریشاندیر
گئجه حاققین گؤزودور، طور تؤره تمیش اوجاغیندا
اریییب باغ تک اوره کلردی یانارلار چیراغیندا
مئی، محببتدن ایچیب لاله بیتیبدیر یاناغیندا
او بیر اوغلان کی، پریلر سو ایچه رلر چاناغیندا
اینجی قاینار بولاغیندا
طبعی بیر سئوگیلی بولبول کی، اوخور گول بوداغیندا
ساری سونبول قوجاغیندا
سولار افسانه دی سؤیله ر اونون افسونلو باغیندا
سحه رین چنلی چاغیندا
شاعیرین ذٶوقو، نه افسونلو، نه افسانه لی باغلار
آی نه باغلار کی الیف لئیلی ده افسانه ده باغلار
اود یاخیب، داغلاری داغلار
گول گوله رسه بولاق آغلار
شاعیرین عالمی اؤلمه ز، اونا عالمده زاوال یوخ
آرزولار اوردا نه، نه خاطیرله یه ایمکاندی، ماحال یوخ
باغ-ی جننت کیمی اوردا او حارامدیر، بو حالال یوخ
او محببتده ملال یوخ
اوردا حالدیر، داها قال یوخ
گئجه لر اوردا گوموشدندی، قیزیلدان نه گونوزلر
نه زوموررود کیمی داغلاردی، نه مرمر کیمی دوزلر
نه ساری تئللی اینه کلر، نه آلا گؤزلو اؤکوزلر
آی نئجه آی کیمی اوزلر
گول آغاجلاری نه طاووس کیمی چترین آچیب الوان
حولله کروانیدی، چؤللر، بزه نه ر سورسه بو کروان
دوه کروانی دا داغلار، یوکو اطلسدی بو حئیوان
صابیر´ین شهرینه دوغرو، قاتاری چکمه ده سروان
او خیالیمداکی شیروان
اوردا قار دا یاغار، آمما داها گوللر سولابیلمه ز
بو طبیعت، او طراوتده ماحالدیر، اولابیلمه ز
عؤمر پئیمانه سی اوردا دولابیلمه ز
او اوفوقلرده باخارسان نه دنیزلر، نه بوغازلار
نه پری لر کیمی قولار، قونوب-اوچماقدا نه قازلار
گؤلده چیممه کده نه قیزلار
بالیق اولدوز کیمی گؤللرده، دنیزلرده پاریلدار
آبشار مورواریسین سئل کیمی تؤکدوکده خاریلدار
یئل کوشولدار، سو شاریلدار
قصریلر واردی قیزیلدان، قالالار واردی عقیقدن
رافائل تابلوسو تک، صحنه لری عهد-ی عتیقدن
دویماسان کؤهنه رفیقدن
جننتین باغلاری تک باغلارینین حورو قوصورو
الده حوریلرینین جام-ی بولورو
تونگونون گول کیمی صهبا-یی طهورو
نه ماراقلار کی، آییق گؤزلره رؤیادی دئییرسه ن
نه شافاقلار کی، دیرن باخمادا دریادی دئییرسه ن
اویدوران جننت-ی مأوادی دئییرسه ن
زٶهره نین قصری بیریلیان، حیصار نرده سی یاقوت
قصر-ی جادودو، موهندیسلری هاروت ایله ماروت
اوردا مانی دایانیب قالمیش او صورتلره مبهوت
قاپی قوللوقچوسو هاروت
اوردا شئعرین، موزیکین منبعی سرچئشمه دی قاینار
نه پریلر کیمی فه وواره دن افشان اولوب اوینار
شاعیر آنجاق اونو آنلار
دولو مهتاب کیمی ایستخریدی فه وواره لر ایله
ملکه اوردا چیمیر، آی کیمی مهپاره لر ایله
گوللو گوشواره لر ایله
شئعر-و موسیقی شاباش اولمادا، افشاندی پریشان
سانکی آغ شاهیدیر اولماقدا گلین باشینا افشان
نه گلینلر کی، نه انلیک اوزه سورته رلر، نه کیرشان
یاخا نه تولکو نه دووشان
آغ پریلر، ساری کؤینه کلی بولودلاردان ائنیرلر
سود گؤلونده ملکه ایله چیمه رکن سئوینیرلر
سئوینیرلر، اؤیونورلر
قووزاناندا هله الده دولو بیر جام آپاریرلار
سانکی چنگیلره، شاعیرلره ایلهام آپاریرلار
دریا قیزلارینا پئیغام آپاریرلار
دنیزین اؤرتویو ماوی، اوفوقون سقفی سماوی
آینادیر هر نه باخیرسان: یئر اولوب گؤیله موساوی
غرق اونون شئعرینه راوی
غورفه لر، آی، بولود آلتیندا اولار تک گؤرونورلر
گؤز آچیب-یومما، چیراقلار کیمی یاندیقدا سؤنورلر
صحنه لر چرخ-ی فلک تک بورونوب، گاه دا چؤنورلر
کؤلگه لیکلر سورونورلر
زوهره ائیواندا ایلاهه شینئلینده گؤرونه رکن
باخسان حافیظ´ی ده اوردا صلابتله گؤره رسه ن
نه سئوه رسه ن
گاه گؤره ن حافظ-ی شیراز ایله بالکاندا دوروبلار
گاه گؤره ن اورتادا شطرنج قورارکن اوتوروبلار
گاه گؤره ن سازیله، آوازیله ائیله نجه قوروبلار
سانکی ساغر ده ووروبلار
خاجه الحان اوخویاندا، هامی ایشدن دایانیرلار
او نوالرله پریلر گاه اویوب گاه اویانیرلار
لاله لر شٶعله سی، الوان شیشه رنگی بویانیرلار
نه خومار گؤزلو یانیرلار
قاناد ایسته ر بو اوفوق، قوی قالا ترلانلی سهند´یم
ائشیت اؤز قیصصه می، دستانیمی، دستانلی سهند´یم
سنی حئیدر بابا او نعره لر ایله چاغیراندا
او سفیل داردا قالان تولکو قووان شئر باغیراندا
شئیطانین شیللاغا قالخان قاتیری نوخدا قیراندا
بابا قورقور (؟) سسین آلدیم، دئدیم آرخامدی، ایناندیم
آرخا دوردوقدا سهند´یم ساوالان تک هاوالاندیم
سئله قارشی قووالاندیم
جوشقون´ون دا قانی داشدی، منه بیر هایلی سس اولدو
هر سسیز بیر نفس اولدو
باکی داغلاری دا، های وئردی سسه، قیها اوجالدی
او تایین نعره سی سانکی بو تایدان دا باج آلدی
قورد آجالدیقدا قوجالدی
راحیم´ین نعره سی قووزاندی، دییه ن توپلار آتیلدی
سئل گلیب نهره قاتیلدی
روستم´ین توپلاری سسله ندی، دییه ن بوملار آچیلدی
بیزه گول-غونچا ساچیلدی
قورخما گلدیم دییه، سسلرده منه جان دئدی قارداش
منه جان-جان دییه ره ک، دوشمنه قان-قان دئدی قارداش
شهرییار سؤیله مه دن گاه منه سولطان دئدی قارداش
من ده جانیم چیغیریب: جان سنه قوربان دئدی قارداش
یاشا اوغلان سیزه داغ-داش دلی جئیران دئدی قارداش
ائل، سیزه قافلان دئدی قارداش
داغ، سیزه آسلان دئدی قارداش
داغلی حئیدربابا´نین آرخاسی هر یئرده داغ اولدو
داغا داغلار دایاق اولدو
آراز´یم آینا-چیراق قویمادا،آیدین شافاق اولدو
او تایین نغمه سی قووزاندی، اوره کلر قولاق اولدو
یئنه قارداش دییه ره ک قاچمادا باشلار آیاق اولدو
قاچدیق، اوزله شدیک آرازدا، یئنه گؤزلر بولاق اولدو
یئنه غملر قالاق اولدو
یئنه قارداش سایاغی سؤزلریمیز بیر سایاق اولدو
وصل اییین آلمادا، ال چاتمادی عئشقیم داماق اولدو
هله لیک غم سارالارکن قارالار دؤندو آغ اولدو
آراز´ین سو گؤلو داشدی، قایالیقلار دا باغ اولدو
ساری سونبوللره زولف ایچره اوراقلار داراق اولدو
یونجالیقلار یئنه بیلدیرچینه یای-یاز یاتاق اولدو
گؤزده یاشلار چیراق اولدو
لاله بیتدی یاناق اولدو
غونچا گولدو، دوداق اولدو
نه سول اولدو، نه ساغ اولدو
ائلیمی آرخامی گؤردوکده ظالیم اووچو قیسیلدی
سئل کیمی ظولمو باسیلدی، زینه آرخ اولدو، کسیلدی
گول گؤزوندن یاشی سیلدی
تور قوران اووچو آتین قوومادا سیندی، گئری قالدی
اؤزو گئتدی، تورو قالدی
آمما حئیدربابا دا بیلدی کی، بیز تک هامی داغلار
باغلانیب قول-قولا زنجیرده، بولودلار اودور آغلار
نه بیلیم بلکه طبیعت اؤزو نامرده گون آغلار
ایری یوللاری آچارکن، دوز اولان قوللاری باغلار
صاف اولان سینه نی داغلار
داغلارین هر نه قوچو، ترلانی، جئیرانی، مارالی
هامی دوشگون، هامی پوزغون، سینه لر داغلی، یارالی
گول آچان یئرده سارالی
آمما ظن ائتمه کی، داغلار یئنه قالخان اولاجاقدیر
محشر اولماقدادی بونلار داها وولقان اولاجاقدیر
ظولم دونیاسی یانارکن ده تیلیت قان اولاجاقدیر
وای ...! نه توفان اولاجاقدیر
دردیمیز سانما کی، بیر تبریز-و تئهران´دیر عزیزیم
یا کی، بیز تورک´ه جهننم اولان ایران´دیر عزیزیم
یوخ بو دین داعواسیدیر، دونیا تیلیت قاندیر عزیزیم
تورک اولا، فارس اولا دوزلوک داها تالاندیر عزیزیم
بیز آتان دیندیر، آتان دا بیزی ایماندیر عزیزیم
سامیری مروتد ائدیب هه نه (؟) موسلماندیر عزیزیم
اوممه تین هارون´و من تک، له له گیریاندی عزیزم
هر طرفدن قیلیج ائندیرسه لر (؟) قالخاندیر عزیزیم
بیر بیزیم درمانیمیز موسی-یی عیمران´دیر عزیزیم
گله جک شوبهه سی یوخ، آیه-یی قورآندیر عزیزیم
او هامی دردلره درماندیر عزیزیم
دوقتور اولدوقدا بشر بو یارانی ساغلاماق اولماز
اولماسا آللاه الی دین مرضین چاغلاماق اولماز
داغلاماق دا علاج اولسا بیر ائلی داغلاماق اولماز
دینی آتمیش ائله یاوروم داها بئل باغلاماق اولماز
او گولوب آغلایا دا، اونلا گولوب آغلاماق اولماز
شئیطانی یاغلاماق اولماز
دئدین: آذر ائلینین بیر یارالی نیسگیلییه م من
نیسگیل اولسام دا گولوم بیر ابدی سئوگیلییه م من
ائل منی آتسا دا اؤز گوللریمین بولبولویه م من
ائلیمین فارسیجا دا دردینی سؤیله ر دیلییه م من
دینه دوغرو نه قارانلیق ایسه ائل مشعلییه م من
ادبییات گولویه م من
نیسگیل اول چرچییه قالسین کی جواهیر نه دی قانمیر
مدنییت دبین ائیلیر بدوییت، بیر اوتانمیر
گون گئدیر آز قالا باتسین گئجه سیندن بیر اویانمیر
بیر اؤز احوالینا یانمیر
آتار اینسانلیغی آمما یالان انسابی آتانماز
فیتنه قووزانماسا بیر گون گئجه آسوده یاتانماز
باشی باشلارا قاتانماز
آمما مندن ساری، سن آرخایین اول شانلی سهند´یم
دلی جئیرانلی سهند´یم
من داها عرش-ی اعلا کؤلگه سی تک باشدا تاجیم وار
الده فیرعون´ا قنیم بیر آغاجیم وار
حرجیم یوخ، فرجیم وار
من علی اوغلویام، آزاده لرین مرد-و مورادی
او قارانلیقلارا مشعل
او ایشیقلیقلارا هادی
حاققا، ایمانا مونادی
باشدا سینماز سیپریم، الده کوته لمه ز قیلیجیم وار
شهریار (سید محمدحسین بهجت تبریزی) : گزیدهٔ اشعار ترکی
ایمان ایله گئتدی
یغدی خیر و برکت سفره سین ، احسانیله گئتدی
امن - امانلیق دا یوکون باغلادی ، ایمانیله گئتدی
بیک - خان اولمازسا دئیه ردیک اولاجاق کندیمیز آباد
او خاراب کند ده ولاکن ، ائله بیک خانیله گئتدی
( سیلو ) دایر اولالی ، هرنه دگیرمان ییغیشدی
آمما خالص - تمیز اونلاردا ، دگیرمانیله گئتدی
مستبد سلطانی سالدوق ، کی اولا خلقیمیز آزاد
سونرا باخدیق کی آزادلیق دا او سلطانیله گئتدی
بیر ( بلی قربان ) اولوب ایندی بیزه مین بلی قربان
آمما ( خلعت وئرن ) اول بیر بلی قربانیله گئتدی
دوز مسلمانه دئییردیک ، قولاغی توکلودی بدبخت
ایندی باخ ، گؤر کی او دوزلوک ده ، مسلمانیله گئتدی
وئرمه ( صابر) دئدی ، او دولما - فسنجانی آخوندا
آغزیمیزدان داد ، اول دولما - فسنجانیله گئتدی
دئدی انسانیمیز آزدیر ، هامی انسان گرک اولسون
آمما انسانلیقیمیزدا ، او آز انسانیله گئتدی
بو قدر ( دفتر ) و ( استاد) له ، بیر حقه چاتان یوخ
حق وئرنلر ( پیتیگی ) میزا قلمدان یله گئتدی
بیزه بیر دین قالا بیلمیشدی میراث ، بیرده بو ایران
دین گئده نده دئدی : تک گئتمه رم، ایرانیله گئتدی
ایسته دیک قانلا یوواق اؤلکه میزین لکه سین ، آمما
اؤلکه میز خالص اؤزی لکه اولوب قانیله گئتدی
یورقانی اوغری قاپاندا ، دئدی ملانصرالدین
نیله سین چیلپاغیدی ، اوغرو دا یورقانیله گئتدی
هاوا انسانمی بوغور باش - باشا گاز کربنیک اولموش
یئل ده اسمیر ، ائله بیر ، یئل ده سلیمانیله گئتدی
سو ، کرج دن کلور ایله گلی بو پاسلی دمیردن
گؤره سن شاه سوی تک چشمه نه عنوانیله گئتدی؟
ترکی اولموش قدغن ، دیوانیمیزدان دا خبر یوخ
شهریارین دیلی ده وای دئیه ، دیوانیله گئتدی
امن - امانلیق دا یوکون باغلادی ، ایمانیله گئتدی
بیک - خان اولمازسا دئیه ردیک اولاجاق کندیمیز آباد
او خاراب کند ده ولاکن ، ائله بیک خانیله گئتدی
( سیلو ) دایر اولالی ، هرنه دگیرمان ییغیشدی
آمما خالص - تمیز اونلاردا ، دگیرمانیله گئتدی
مستبد سلطانی سالدوق ، کی اولا خلقیمیز آزاد
سونرا باخدیق کی آزادلیق دا او سلطانیله گئتدی
بیر ( بلی قربان ) اولوب ایندی بیزه مین بلی قربان
آمما ( خلعت وئرن ) اول بیر بلی قربانیله گئتدی
دوز مسلمانه دئییردیک ، قولاغی توکلودی بدبخت
ایندی باخ ، گؤر کی او دوزلوک ده ، مسلمانیله گئتدی
وئرمه ( صابر) دئدی ، او دولما - فسنجانی آخوندا
آغزیمیزدان داد ، اول دولما - فسنجانیله گئتدی
دئدی انسانیمیز آزدیر ، هامی انسان گرک اولسون
آمما انسانلیقیمیزدا ، او آز انسانیله گئتدی
بو قدر ( دفتر ) و ( استاد) له ، بیر حقه چاتان یوخ
حق وئرنلر ( پیتیگی ) میزا قلمدان یله گئتدی
بیزه بیر دین قالا بیلمیشدی میراث ، بیرده بو ایران
دین گئده نده دئدی : تک گئتمه رم، ایرانیله گئتدی
ایسته دیک قانلا یوواق اؤلکه میزین لکه سین ، آمما
اؤلکه میز خالص اؤزی لکه اولوب قانیله گئتدی
یورقانی اوغری قاپاندا ، دئدی ملانصرالدین
نیله سین چیلپاغیدی ، اوغرو دا یورقانیله گئتدی
هاوا انسانمی بوغور باش - باشا گاز کربنیک اولموش
یئل ده اسمیر ، ائله بیر ، یئل ده سلیمانیله گئتدی
سو ، کرج دن کلور ایله گلی بو پاسلی دمیردن
گؤره سن شاه سوی تک چشمه نه عنوانیله گئتدی؟
ترکی اولموش قدغن ، دیوانیمیزدان دا خبر یوخ
شهریارین دیلی ده وای دئیه ، دیوانیله گئتدی
خیام : هرچه باداباد [۱۰۰-۷۴]
رباعی ۷۴
ملکالشعرای بهار : قصاید
شمارهٔ ۱۰۰ - نسبنامهٔ بهار
قطعهای قلم پرتو بیضایی بود
پرتو معنی و لفظش ید بیضایی بود
حب و بغض از پدران ارث به فرزند رسد
مهر پرتو به من اجدادی و آبایی بود
همچنین بود ز میراث نیاکان بیشک
آن محبت که ز من در دل بیضایی بود
راست گویی که میان پدران من و او
متصل سلسلهٔ انس و شناسایی بود
دوستی بیسبب آن روز عجب بود بلی
دور دوران تبهکاری و خودرایی بود
ویژه بین دو سخنگوی که از روز نخست
کار همچشمی این قوم تماشایی بود
با چنین حال، رهی را پدرت دوست گرفت
که دلش پاک ز لوث منی و مایی بود
من هم او را ز گروه شعرا بگزیدم
که چون من نیز وی از مردم دریایی بود
بود او نیز چو من در وطن خویش غریب
با غریبانش از آن شفقت و مولایی بود
بود او معتقد دلشدگان شیدا
که خداوند دلی واله و شیدایی بود
گر به کنج قفس افتاد عجب نیست که او
عندلیبآسا محکوم خوشآوایی بود
بود مسعود زمان آن که به شومی ادب
که(مرنجی) و گهی(سوبی) و گه (نایی) بود
پرتوا رحمت حق بر پدری کز پس او
چون تو فرزند خلف در شرف افزایی بود
گفتی از نسب کاشان چهزنی تن که پدرت
بود ازبن شهر که مشهور به گویایی بود
راست گفتی و من از راست نرنجم لیکن
چه توان کرد که در طوسم پیدایی بود
طوس و کاشان به قیاس نسب دودهٔ ما
نسب صورت با جسم هیولایی بود
مولدم طوس ولیکن گهر از کاشان است
نغمه آمد ز نی اما هنر از نایی بود
جد من هست صبور آن که به کاشان او را
با عم خوبش صبا دعوی همتایی بود
میرسد از پس سی پشت به آل برمک
وین نسب آن روز اسباب خودآرایی بود
نایبالسلطنه را بود دبیر مخصوص
زان که شیرین خط او شهره به زیبایی بود
با چنین حال شد اندر صف پیکار و جهاد
که وطن دستخوش دشمن یغمایی بود
در صف رزم شد از غیرت اسلام شهید
زانکه با طبع غیور و سر سودایی بود
سومین جد من از کاشان بشتافت به فین
زانکه بیبهره از آلایش دنیایی بود
دومین جد من آمد به خراسان از کاش
کاندر این مرحلهاش بویهٔ عقبایی بود
کار دنیاش به سامان شد از آن روی که او
صاحب کارگه مخمل و دارایی بود
پسرانش همه صنعتگر و فرزند کهین
کاظمش نام و به دل طالب دانایی بود
به تقاضای نسب گشت صبوربش لقب
طوطیئی گشت که شهره به شکرخایی بود
شیوهٔ شاعریش کرد (خجسته) تلقین
آنکهشعرن بهجهال شهره بهشیوایی بود
شد رئیسالشعرا پس ملکی یافت به شعر
وز شهش را تبه هم ز اول برنایی بود
باد آباد مهین خطهٔ کاشان که مدام
مهد هوش و خرد و صنعت و بینایی بود
هرکه برخاست بهر پیشه ز شهر کاشان
در فن خویشتنش فرط توانایی بود
معنی کاش جمیلست و ظریفست و ازو است
لغت کشی، کش معنی رعنایی بود
کش و کشمیر و دگر کاشمر و کاشغر است
جایهایی که عبادتگه بودایی بود
لفظ کاشانه وکاشان به لغتهای قدیم
معبد و جایگه جشن و دل آسایی بود
آجر وکاسهٔ رنگین راکاشی خواندند
وین هم از نقش خوش و لون تماشایی بود
لغت کاسه وکاسست هم ازکاشه وکاش
زانکه پرنقش گل و بوتهٔ مینایی بود
در تمنای خوشی نیز بگویند: ای کاش
در فراق توام آرام و شکیبایی بود
صنعت کاشی از اینجا به دگر جای رسید
کاین هنر وبژه این شهر به تنهایی بود
فرش زبباش کنون شهرهٔ دهر است چنانک
زری و مخمل او شاهد هرجایی بود
وز ولای علیش فخر فزونست بلی
مردم کاشان پیوسته توّلایی بود
صورت و صوت نکو را هم از ایام قدیم
با نبیالقاسان همدوشی و دربائی بود
مردمش را ز هوای خوش و انفاس لطیف
صوت داودی و الحان نکیسایی بود
گوییاین نغمهٔ خوش باعث تعدیل وی است
ورنه آن لهجهٔ بد، مایهٔ رسوایی بود
یا خود این لهجهٔ ناخوش سپر چشم بد است
پیش شهری که پر از خوبی و زببایی بود
صد هنر دارد و یک عیب، من این زان گفتم
تا نگویند که قصدم هنرآرایی بود
گفت این چامهٔ جانبخش به نوروز بهار
گرچه افسرده دل از عزلت و تنهایی بود
پرتو معنی و لفظش ید بیضایی بود
حب و بغض از پدران ارث به فرزند رسد
مهر پرتو به من اجدادی و آبایی بود
همچنین بود ز میراث نیاکان بیشک
آن محبت که ز من در دل بیضایی بود
راست گویی که میان پدران من و او
متصل سلسلهٔ انس و شناسایی بود
دوستی بیسبب آن روز عجب بود بلی
دور دوران تبهکاری و خودرایی بود
ویژه بین دو سخنگوی که از روز نخست
کار همچشمی این قوم تماشایی بود
با چنین حال، رهی را پدرت دوست گرفت
که دلش پاک ز لوث منی و مایی بود
من هم او را ز گروه شعرا بگزیدم
که چون من نیز وی از مردم دریایی بود
بود او نیز چو من در وطن خویش غریب
با غریبانش از آن شفقت و مولایی بود
بود او معتقد دلشدگان شیدا
که خداوند دلی واله و شیدایی بود
گر به کنج قفس افتاد عجب نیست که او
عندلیبآسا محکوم خوشآوایی بود
بود مسعود زمان آن که به شومی ادب
که(مرنجی) و گهی(سوبی) و گه (نایی) بود
پرتوا رحمت حق بر پدری کز پس او
چون تو فرزند خلف در شرف افزایی بود
گفتی از نسب کاشان چهزنی تن که پدرت
بود ازبن شهر که مشهور به گویایی بود
راست گفتی و من از راست نرنجم لیکن
چه توان کرد که در طوسم پیدایی بود
طوس و کاشان به قیاس نسب دودهٔ ما
نسب صورت با جسم هیولایی بود
مولدم طوس ولیکن گهر از کاشان است
نغمه آمد ز نی اما هنر از نایی بود
جد من هست صبور آن که به کاشان او را
با عم خوبش صبا دعوی همتایی بود
میرسد از پس سی پشت به آل برمک
وین نسب آن روز اسباب خودآرایی بود
نایبالسلطنه را بود دبیر مخصوص
زان که شیرین خط او شهره به زیبایی بود
با چنین حال شد اندر صف پیکار و جهاد
که وطن دستخوش دشمن یغمایی بود
در صف رزم شد از غیرت اسلام شهید
زانکه با طبع غیور و سر سودایی بود
سومین جد من از کاشان بشتافت به فین
زانکه بیبهره از آلایش دنیایی بود
دومین جد من آمد به خراسان از کاش
کاندر این مرحلهاش بویهٔ عقبایی بود
کار دنیاش به سامان شد از آن روی که او
صاحب کارگه مخمل و دارایی بود
پسرانش همه صنعتگر و فرزند کهین
کاظمش نام و به دل طالب دانایی بود
به تقاضای نسب گشت صبوربش لقب
طوطیئی گشت که شهره به شکرخایی بود
شیوهٔ شاعریش کرد (خجسته) تلقین
آنکهشعرن بهجهال شهره بهشیوایی بود
شد رئیسالشعرا پس ملکی یافت به شعر
وز شهش را تبه هم ز اول برنایی بود
باد آباد مهین خطهٔ کاشان که مدام
مهد هوش و خرد و صنعت و بینایی بود
هرکه برخاست بهر پیشه ز شهر کاشان
در فن خویشتنش فرط توانایی بود
معنی کاش جمیلست و ظریفست و ازو است
لغت کشی، کش معنی رعنایی بود
کش و کشمیر و دگر کاشمر و کاشغر است
جایهایی که عبادتگه بودایی بود
لفظ کاشانه وکاشان به لغتهای قدیم
معبد و جایگه جشن و دل آسایی بود
آجر وکاسهٔ رنگین راکاشی خواندند
وین هم از نقش خوش و لون تماشایی بود
لغت کاسه وکاسست هم ازکاشه وکاش
زانکه پرنقش گل و بوتهٔ مینایی بود
در تمنای خوشی نیز بگویند: ای کاش
در فراق توام آرام و شکیبایی بود
صنعت کاشی از اینجا به دگر جای رسید
کاین هنر وبژه این شهر به تنهایی بود
فرش زبباش کنون شهرهٔ دهر است چنانک
زری و مخمل او شاهد هرجایی بود
وز ولای علیش فخر فزونست بلی
مردم کاشان پیوسته توّلایی بود
صورت و صوت نکو را هم از ایام قدیم
با نبیالقاسان همدوشی و دربائی بود
مردمش را ز هوای خوش و انفاس لطیف
صوت داودی و الحان نکیسایی بود
گوییاین نغمهٔ خوش باعث تعدیل وی است
ورنه آن لهجهٔ بد، مایهٔ رسوایی بود
یا خود این لهجهٔ ناخوش سپر چشم بد است
پیش شهری که پر از خوبی و زببایی بود
صد هنر دارد و یک عیب، من این زان گفتم
تا نگویند که قصدم هنرآرایی بود
گفت این چامهٔ جانبخش به نوروز بهار
گرچه افسرده دل از عزلت و تنهایی بود
ملکالشعرای بهار : قصاید
شمارهٔ ۲۱۶ - آفرین فردوسی
آنچه کورش کرد و دارا و آنچه زردشت مهین
زنده گشت از همت فردوسی سحرآفرین
تازه گشت از طبع حکمتزای فردوسی به دهر
آنچه کردند آن بزرگان در جهان از داد و دین
باستانی نامه کافشاندندش اندر خاک وگل
تازیان در سیصد و پنجاه سال از جهل وکین
آفتاب طبع فردوسی به سی و پنج سال
تازه ازگل برکشیدش چون شکفته یاسمین
نام ایران رفته بود از یاد، تا تازی و ترک
ترکتازی را برون راندند لاشه ازکمین
شد درفش کاویانی باز برپا تاکشید
این سوار پارسی رخش فصاحت زیر زین
جز بدو هرگزکجا در «طابران» پیدا شدی
فرهای کز خسروان در «خاوران» بودی دفین
قصهٔ محمود غزنی سربه سر افسانه است
بینسب مردم نجوید نام پور آتبین
خصم نام رستم سگزی و زال زابلی است
ناصبی مردی که زاده است ازینال و از تکین
نامه ی شاهان به دست موبدان آماده گشت
وز بزرگان خراسان یافت پیوندی چنین
دفترگشتاسب را میرچغانی زنده کرد
کارنامهٔ روستم را احمد سهل گزین
بازش اندر طون گردآورد «بومنصور» راد
داستانی شد به شیرینی همال انگبین
پس برون آمد ز «پاز» طوس برنا شاعری
هم خردمندی حکیم و هم سخن سنجی وزین
بود دهقان زادهای دانشوری خوانده کتاب
وز «شعوبی» مردمش درگوش درهای ثمین
زاده و پرورده در عهدی که بهر نام و ننگ
بود اقلیم خراسان، رزمگاه آن و این
نوز اقوام «غز» از آمویه ناکرده گذر
نوز در غزنی نگشته بندگان مسندگزین
بویهٔ نامآوری را هرطرف آزادهای
زنده کرده نام کیکاوس و نام گیپشین
کز میان شیرمردان نعره زد دهقان طوس
گفت هان یکسو که آمد از عرین شیر عرین
پس بیاهنجید شکرزای کلک عسکری
شکرستانی روان کرد ازکلام شکرین
خود به کام خویش و گنج خویش کرد این شاهکار
نه کسش فرمود هان ونه کسش فرمود هین
ناگهان برخاست گردی درخراسان از نفاق
وز میان کرد بیرون شد سر یغمای چین
دولت سامانی و سامان خوارزم و زرنگ
با زمین هموار شد زین گردباد آتشین
نیمهای بخش «قدرخان» گشت تا آن روی آب
بخش دیگر گشت مر محمود را زبر نگین
صدمت آشوب و جنگ وخشکسالی و تگرگ
ویژه برکرد از دیار طوس افغان و حنین
کار بر فرزانه تنگ آمد ازیرا گم شدند
همرهان غمگسار و دوستان نازنین
گرچه درویشی و پیری سست کرد استاد را
لیکنش برکست اگر شد سست عزم آهنین
بیست ساله شعرهای گفتهٔ شهنامه گشت
ناگزیر اندر جهان با مدح محمودی قرین
وین گزیر ناگزیران مرد را سودی نکرد
دستواره نالتر بود و نگشت او را معین
سربهسر عرقوبی آمد وعده ی سالار و میر
داشت مسکین طمع جوز افروشه از نال جوین
پانزده سال دگر در طوس دستانساز شد
کش به جز حرمان نزاد از آن شهور و آن سنین
سال فردوسی به هفتاد یک انجامید و ساخت
هفت باغ دلگشا چون هشت خلد دلنشین
زان سپس ده یازده سال دگر نومید زیست
هم به نومیدی روان شد جانب خلد برین
مرگ برهاندش ز محنت وین هنر دارد جهان
کاندرو پاینده نی، رنج و غم و آه و انین
گرچه خورد از گنج خویش و برنخورد از رنجخویش
لیکماند ازخویش گنجی بیعدیل و بیقرین
بی گمان دانستهبود از پیش کایرانی گروه
دارد از پی سرنوشت غز وتاتار لعین
وتن مصائب از پس مرگش پدید آمد درست
زانکه بود او را دلاندر قبضه ی روحالامین
دور تورانی رسید و دور ایرانی گذشت
وز سیه بختی شکار بوم شد باز خشین
بینسب مردم به قرآن و به دین آوبختند
تا شدند از فر دین جای ملوک اندر، مکین
خاندانهای ملوک آربانی را ز بن
برفکند آسیبآنان چون دمنده بومهین
سیستان وگورکانان درگه و خوارزم و طوس
غور و غرشستان، ری وگرگان و جی و ماربین
هریکی از پادشاهی بود ایرانی نژاد
کز پس سامانیان خفتند در زیر زمین
دیرباز، آن کوشش و رنج نژاد پارسی
گشتضایع چون بهزهدان در، تبه گشته جنین
سعی آل فرخان، و آل یسار و آل لیث
بن مقفع وآل برمک وآل سهل راستین
دولت نصربن احمد کوشش جیهانیان
رنجهای بلعمی و آن فاضلان تیزبین
اینهمه یکسر تبه گشتی بهدست آوبز شرع
زانکه داغ شرع بودی مهتران را بر جبین
شاه غزنی را به کف بودی ز ری تا رود گنگ
باز برگردنش بر، یوغ امیرالمومنین
جمله با گردنکشی بودند ناچیز ازگهر
همچو اسپر غم که خیزد ازکنار پارگین
لاجرم بیرغیت آن مهتران برتافتی
فکر ابناء گرام از ذکر آباء مهین
وز فراموشی بیفسردی درتن یخچال ژرف
خون گرم مرد دهقان در ورید و دروتین
گر نبودی در درون کلبه دهقان طوس
اخگری تابنده اندر زیر خاکستر دفین
نسختی زان پادشاهی نامه در غزنی بماند
از برش افشانده گرد نیستی، چرخ برین
خسروان غور را در غارت غزنی فتاد
آن گهر در دست و بستردند گردش باستین
هرکه یک ره خواند،شد سرمستجاویدان،که بود
باستانی باده اندر خسروانی ساتکین
جز مگر داغ دل، از پیشینگان برجا نماند
مرده ریکی کان به کار آید به عهد واپسین
لیک بر آن داغها فردوسی طوسی نهاد
مرهمی کرده بهآب غیرت وهمت عجین
از سخن بنهاد دارویی مفرح در میان
تا بدان خرم کنند این قوم دلهای حزین
تا برافروزند روزی بابکانی دوده را
وز نشاط رفتگان از رخ فرو شویند چین
آنچه گفت اندر اوستا (زردهشت» و آنچه کرد
اردشیر بابکان تا یزدگرد بافرین
زنده کرد آن جمله فردوسی به الفاظ دری
اینت کرداری شگرف و اینت گفتاری متین
معجز شهنامه از تاتار، دهقان مرد ساخت
وز نی صحرانشینان کرد چنگ رامتین
با درون مرد ایرانی نگر تا چون کند
این مغانی می که با بیگانگان کرد این چنین
ای مبارک اوستاد ای شاعر والانژاد
ای سخنهایت به سوی راستی حبلی متین
با تو بدکردند و قدر خدمتت نشناختند
آزمندان بخیل و تاجداران ضنین
نک تو برجا بانگزن مانند شیر مرغزار
و آسمان از هم دریده روبهان را پوستین
تک خریدار تو شاهنشاه ایران پهلوانست
آن کزو آشوب، لاغرگشت و آرامش، سمین
تا ستودان تو زین خسرو پذیرفت آبرو
راست شد برگرد نظم پارسی حصنی حصین
شه به هرکاری که روی آردکند آن را تمام
وین هزارهٔ جشن تو خود حجتی باشد مبین
نامهٔ تو هست چون والا درفش کاویان
فر یزدانی وزان بروی چو باد فرودین
هان هزارهٔ تو به فرمان شه والاگهر
آمد وگسترد شادی بر بنات و بربنین
این هزارهٔ تو همانا جنبش «هوشیدر» است
کز خراسان رخ نماید بر جهان ماء وطین
باش تا خرم شود ایران ز رود هیرمند
تا بخزران، وز لب اروند تا دریای چین
باش تا آید («پشوتن» همره بهرامشاه
پیل جنگی دریسار و تیغ هندی دریمین
باش تا در بارگاه شهریار آیند گرد
این هماوندان و بیمرگان ز بهر داد و دین
باش تا پیدا کند گوهرنژاد پارسی
وز هنرمندی سیاهیها بشوید زین نگین
محنت ده قرنش از کژی به پالاید روان
همچنان کز جامه، شوخی بسترد زخمکدین
خصم ایران را گرو ماند دل اندر بند غم
راست چون انگشت «ازهر» در میان زولفین
این قصیده ارمغان کردم به نام شهریار
تا نیوشم آفرین از شاه و از شاه آفرین
کارهای خسرو ایران مرا گوینده کرد
زانکه در هر ساعتی اوراست کرداری نوین
همچو پولاد خراسانی بود شعر «بهار»
گرش برگیرد ز خاک و برکشد شاه زمین
تا عیان، در استواری هست بالای خبر
تا گمان، در پایداری نیست همتای یقین
باد جاهش استوار و بی گمان باشد چنان
باد ملکش پایدار و بالیقین باشد چنین
زنده گشت از همت فردوسی سحرآفرین
تازه گشت از طبع حکمتزای فردوسی به دهر
آنچه کردند آن بزرگان در جهان از داد و دین
باستانی نامه کافشاندندش اندر خاک وگل
تازیان در سیصد و پنجاه سال از جهل وکین
آفتاب طبع فردوسی به سی و پنج سال
تازه ازگل برکشیدش چون شکفته یاسمین
نام ایران رفته بود از یاد، تا تازی و ترک
ترکتازی را برون راندند لاشه ازکمین
شد درفش کاویانی باز برپا تاکشید
این سوار پارسی رخش فصاحت زیر زین
جز بدو هرگزکجا در «طابران» پیدا شدی
فرهای کز خسروان در «خاوران» بودی دفین
قصهٔ محمود غزنی سربه سر افسانه است
بینسب مردم نجوید نام پور آتبین
خصم نام رستم سگزی و زال زابلی است
ناصبی مردی که زاده است ازینال و از تکین
نامه ی شاهان به دست موبدان آماده گشت
وز بزرگان خراسان یافت پیوندی چنین
دفترگشتاسب را میرچغانی زنده کرد
کارنامهٔ روستم را احمد سهل گزین
بازش اندر طون گردآورد «بومنصور» راد
داستانی شد به شیرینی همال انگبین
پس برون آمد ز «پاز» طوس برنا شاعری
هم خردمندی حکیم و هم سخن سنجی وزین
بود دهقان زادهای دانشوری خوانده کتاب
وز «شعوبی» مردمش درگوش درهای ثمین
زاده و پرورده در عهدی که بهر نام و ننگ
بود اقلیم خراسان، رزمگاه آن و این
نوز اقوام «غز» از آمویه ناکرده گذر
نوز در غزنی نگشته بندگان مسندگزین
بویهٔ نامآوری را هرطرف آزادهای
زنده کرده نام کیکاوس و نام گیپشین
کز میان شیرمردان نعره زد دهقان طوس
گفت هان یکسو که آمد از عرین شیر عرین
پس بیاهنجید شکرزای کلک عسکری
شکرستانی روان کرد ازکلام شکرین
خود به کام خویش و گنج خویش کرد این شاهکار
نه کسش فرمود هان ونه کسش فرمود هین
ناگهان برخاست گردی درخراسان از نفاق
وز میان کرد بیرون شد سر یغمای چین
دولت سامانی و سامان خوارزم و زرنگ
با زمین هموار شد زین گردباد آتشین
نیمهای بخش «قدرخان» گشت تا آن روی آب
بخش دیگر گشت مر محمود را زبر نگین
صدمت آشوب و جنگ وخشکسالی و تگرگ
ویژه برکرد از دیار طوس افغان و حنین
کار بر فرزانه تنگ آمد ازیرا گم شدند
همرهان غمگسار و دوستان نازنین
گرچه درویشی و پیری سست کرد استاد را
لیکنش برکست اگر شد سست عزم آهنین
بیست ساله شعرهای گفتهٔ شهنامه گشت
ناگزیر اندر جهان با مدح محمودی قرین
وین گزیر ناگزیران مرد را سودی نکرد
دستواره نالتر بود و نگشت او را معین
سربهسر عرقوبی آمد وعده ی سالار و میر
داشت مسکین طمع جوز افروشه از نال جوین
پانزده سال دگر در طوس دستانساز شد
کش به جز حرمان نزاد از آن شهور و آن سنین
سال فردوسی به هفتاد یک انجامید و ساخت
هفت باغ دلگشا چون هشت خلد دلنشین
زان سپس ده یازده سال دگر نومید زیست
هم به نومیدی روان شد جانب خلد برین
مرگ برهاندش ز محنت وین هنر دارد جهان
کاندرو پاینده نی، رنج و غم و آه و انین
گرچه خورد از گنج خویش و برنخورد از رنجخویش
لیکماند ازخویش گنجی بیعدیل و بیقرین
بی گمان دانستهبود از پیش کایرانی گروه
دارد از پی سرنوشت غز وتاتار لعین
وتن مصائب از پس مرگش پدید آمد درست
زانکه بود او را دلاندر قبضه ی روحالامین
دور تورانی رسید و دور ایرانی گذشت
وز سیه بختی شکار بوم شد باز خشین
بینسب مردم به قرآن و به دین آوبختند
تا شدند از فر دین جای ملوک اندر، مکین
خاندانهای ملوک آربانی را ز بن
برفکند آسیبآنان چون دمنده بومهین
سیستان وگورکانان درگه و خوارزم و طوس
غور و غرشستان، ری وگرگان و جی و ماربین
هریکی از پادشاهی بود ایرانی نژاد
کز پس سامانیان خفتند در زیر زمین
دیرباز، آن کوشش و رنج نژاد پارسی
گشتضایع چون بهزهدان در، تبه گشته جنین
سعی آل فرخان، و آل یسار و آل لیث
بن مقفع وآل برمک وآل سهل راستین
دولت نصربن احمد کوشش جیهانیان
رنجهای بلعمی و آن فاضلان تیزبین
اینهمه یکسر تبه گشتی بهدست آوبز شرع
زانکه داغ شرع بودی مهتران را بر جبین
شاه غزنی را به کف بودی ز ری تا رود گنگ
باز برگردنش بر، یوغ امیرالمومنین
جمله با گردنکشی بودند ناچیز ازگهر
همچو اسپر غم که خیزد ازکنار پارگین
لاجرم بیرغیت آن مهتران برتافتی
فکر ابناء گرام از ذکر آباء مهین
وز فراموشی بیفسردی درتن یخچال ژرف
خون گرم مرد دهقان در ورید و دروتین
گر نبودی در درون کلبه دهقان طوس
اخگری تابنده اندر زیر خاکستر دفین
نسختی زان پادشاهی نامه در غزنی بماند
از برش افشانده گرد نیستی، چرخ برین
خسروان غور را در غارت غزنی فتاد
آن گهر در دست و بستردند گردش باستین
هرکه یک ره خواند،شد سرمستجاویدان،که بود
باستانی باده اندر خسروانی ساتکین
جز مگر داغ دل، از پیشینگان برجا نماند
مرده ریکی کان به کار آید به عهد واپسین
لیک بر آن داغها فردوسی طوسی نهاد
مرهمی کرده بهآب غیرت وهمت عجین
از سخن بنهاد دارویی مفرح در میان
تا بدان خرم کنند این قوم دلهای حزین
تا برافروزند روزی بابکانی دوده را
وز نشاط رفتگان از رخ فرو شویند چین
آنچه گفت اندر اوستا (زردهشت» و آنچه کرد
اردشیر بابکان تا یزدگرد بافرین
زنده کرد آن جمله فردوسی به الفاظ دری
اینت کرداری شگرف و اینت گفتاری متین
معجز شهنامه از تاتار، دهقان مرد ساخت
وز نی صحرانشینان کرد چنگ رامتین
با درون مرد ایرانی نگر تا چون کند
این مغانی می که با بیگانگان کرد این چنین
ای مبارک اوستاد ای شاعر والانژاد
ای سخنهایت به سوی راستی حبلی متین
با تو بدکردند و قدر خدمتت نشناختند
آزمندان بخیل و تاجداران ضنین
نک تو برجا بانگزن مانند شیر مرغزار
و آسمان از هم دریده روبهان را پوستین
تک خریدار تو شاهنشاه ایران پهلوانست
آن کزو آشوب، لاغرگشت و آرامش، سمین
تا ستودان تو زین خسرو پذیرفت آبرو
راست شد برگرد نظم پارسی حصنی حصین
شه به هرکاری که روی آردکند آن را تمام
وین هزارهٔ جشن تو خود حجتی باشد مبین
نامهٔ تو هست چون والا درفش کاویان
فر یزدانی وزان بروی چو باد فرودین
هان هزارهٔ تو به فرمان شه والاگهر
آمد وگسترد شادی بر بنات و بربنین
این هزارهٔ تو همانا جنبش «هوشیدر» است
کز خراسان رخ نماید بر جهان ماء وطین
باش تا خرم شود ایران ز رود هیرمند
تا بخزران، وز لب اروند تا دریای چین
باش تا آید («پشوتن» همره بهرامشاه
پیل جنگی دریسار و تیغ هندی دریمین
باش تا در بارگاه شهریار آیند گرد
این هماوندان و بیمرگان ز بهر داد و دین
باش تا پیدا کند گوهرنژاد پارسی
وز هنرمندی سیاهیها بشوید زین نگین
محنت ده قرنش از کژی به پالاید روان
همچنان کز جامه، شوخی بسترد زخمکدین
خصم ایران را گرو ماند دل اندر بند غم
راست چون انگشت «ازهر» در میان زولفین
این قصیده ارمغان کردم به نام شهریار
تا نیوشم آفرین از شاه و از شاه آفرین
کارهای خسرو ایران مرا گوینده کرد
زانکه در هر ساعتی اوراست کرداری نوین
همچو پولاد خراسانی بود شعر «بهار»
گرش برگیرد ز خاک و برکشد شاه زمین
تا عیان، در استواری هست بالای خبر
تا گمان، در پایداری نیست همتای یقین
باد جاهش استوار و بی گمان باشد چنان
باد ملکش پایدار و بالیقین باشد چنین
ملکالشعرای بهار : قصاید
شمارهٔ ۲۷۱ - تهرانی
دمادم در پی عیش و تناسانی است تهرانی
ز بغدادی وکوفی نسخهٔ ثانی است تهرانی
به هنگام حوادث گر بنای امتحان آید
چو پیش لشگر افغان، صفاها نیست تهرانی
گر ایرانی بود باری خراسانی و تبریزی
کجا هرگز توان گفتن که ایرانیست تهرانی
چومیبندد خراسانی بهپرخاش مغولانصف
غنوده اندر آن سرداب پنهانیست تهرانی
چو آذربایجانی میزند با روسیان پنجه
پی یغمای رشتی و خراسانی است تهرانی
چو شیرازی کند با لشکر شیبانیان کوشش
اسیر بند غفلتهای شیطانی است تهرانی
فنای الفت و عهد و فنای صدق و غمخواری
درست آمد که اندر دوستی فانی است تهرانی
نورزد عشق باکس جز به قصد بردن جانش
بدین معنی رفیق و عاشق جانی است تهرانی
اگر مفلس شدی یاری ز تهرانی مجو هرگز
که خصم تنگی ویار فراوانی است تهرانی
چو نادانی و تهرانی بود در قافیت یکسان
همیشه در پی تروبج نادانی است تهرانی
به هر نسبت که کردم فکر، فکرم ناتمام آمد
بهجز این نسبت کامل که تهرانی است تهرانی
اگر تهرانیئی اندر وفاداری درست آید
مزور بایدش خواندن و الا نیست تهرانی
ز بغدادی وکوفی نسخهٔ ثانی است تهرانی
به هنگام حوادث گر بنای امتحان آید
چو پیش لشگر افغان، صفاها نیست تهرانی
گر ایرانی بود باری خراسانی و تبریزی
کجا هرگز توان گفتن که ایرانیست تهرانی
چومیبندد خراسانی بهپرخاش مغولانصف
غنوده اندر آن سرداب پنهانیست تهرانی
چو آذربایجانی میزند با روسیان پنجه
پی یغمای رشتی و خراسانی است تهرانی
چو شیرازی کند با لشکر شیبانیان کوشش
اسیر بند غفلتهای شیطانی است تهرانی
فنای الفت و عهد و فنای صدق و غمخواری
درست آمد که اندر دوستی فانی است تهرانی
نورزد عشق باکس جز به قصد بردن جانش
بدین معنی رفیق و عاشق جانی است تهرانی
اگر مفلس شدی یاری ز تهرانی مجو هرگز
که خصم تنگی ویار فراوانی است تهرانی
چو نادانی و تهرانی بود در قافیت یکسان
همیشه در پی تروبج نادانی است تهرانی
به هر نسبت که کردم فکر، فکرم ناتمام آمد
بهجز این نسبت کامل که تهرانی است تهرانی
اگر تهرانیئی اندر وفاداری درست آید
مزور بایدش خواندن و الا نیست تهرانی
ملکالشعرای بهار : چهار خطابه
خطابهٔ دوم
پادشها قصهٔ پاکان شنو!
شمهای از حال نیاکان شنو
جمله نیاکان تو ایرانیاند
جز پسر بهمن و دارا نیند
از عقب دولت سامانیان
آن شرف گوهر ساسانیان
سال هزار است کز ایران زمین
پادشهی برننشسته به زین
جز ملک زندکه خون کیان
بود بهشریان و عروقش روان
پادشهان یکسره ترکان بدند
جمله شبان گله، گرگان بدند
هستی ما یکسره پامال شد
دستخوش رهزن و رمّال شد
اجنبیانی همه اهل چپو
فرقهٔ بردار و بدزد و بدو
تازی وترک و مغول و ترکمان
جمله بریدند از ایران امان
نای ببستند به مرغ سحر
بال شکستند ز طاوس نر
گشت گل تازهٔ این باغ و راغ
پی سپر اشتر و اسب و الاغ
خامه قلم گشت و دفاتر بسوخت
خشک و ت روباطن و ظاهر بسوخت
بعد عرب هم نشد این ملک شاد
رسته شد از چاله و در چه فتاد
شدعربو،ترکبهجایش نشست
مست بیامد، کت دیوانهبست
بستعربدستعجمرا به پشت
هرچه توانست از آن قوم کشت
پس مغول آمد کَتشان بسته دید
تیغ کشید و سر ایشان برید
اسلحه از فارس، عرب کرد دور
بعد مغول آمد و کشتش به زور
شد وطن کورس مالک رقاب
پیسپر دودهٔ افراسیاب
ظلم مغول قابل گفتار نیست
شرح وی البته سزاوار نیست
بود مغول جانوری بیبدیل
پیش مغول بود عرب جبرئیل
باز عرب رحم و مواسات داشت
دوستی و مهر و مواخات داشت
گرچه عرب زد چو حرامی به ما
داد یکی دین گرامی به ما
گرچه ز جور جلفا سوختیم
ز آل علی معرفت آموختیم
الغرض ای شاه عجم، ملک جم
رفت وفنا گشت زبان عجم
نصف زبان را عرب از بین برد
نیم دگر لهجه به ترکان سپرد
هر که زبان داشت به مانند شمع
سوخت تنش زآتش دل پیش جمع
زندی و سغدی همه بر باد رفت
پهلوی و آذری از یاد رفت
رفته بد از بین کلام دری
گر نگشودند در شاعری
پادشهانی به خراسان بدند
ک زگهر فَرّخ ساسان بدند
اهل سخن را، صله پرداختند
دفتر از اشعار دری ساختند
آنچه اثر مانده ازیشان به جا
شاهد صدقی است برین مدعا
از پس ایشان ملکان دگر
جایزه دادند به اهل هنر
ربع زبان ماند از آنان به جای
ورنه نماندی اثری زان بجای
یافت ز فردوسی شهنامه گوی
شاعری و شعر و زبان آبروی
شهرت آن پادشهان از زمین
رفت از این کار به چرخ برین
نام نکوشان به جهان دیر زیست
خوبتر از نام نکو هیچ نیست
از پس آن، دوره به ترکان رسید
نوبت این گله به گرگان رسید
ترکی شد رسم به عهد تتر
عصر ملوک صفوی زان بتر
پهلوی اندر همدان و جبال
آذری اندر قطعات شمال
رفت درین دوره به کلی ز یاد
نصف زبان پاک ز کار اوفتاد
عصر پسین نیز سخن مرده بود
کِرم بلا بیخ سخن خورده بود
شعر شده مایهٔ رزق کسان
مدح و هجا کاسبی مفلسان
بیخردانی ز حقایق به دور
پیکرشان از ادبیات عور
شعر تراشیده ز مدح و هجا
بیاثر و ناسره و نابجا
روح ادب خستهٔ اخلاقشان
دست سخن بسته شلتاقشان
من به سخن زمزمه برداشتم
پرده ز کار همه برداشتم
شعر دری گشت ز من نامجوی
یافت ز نو شاعر و شعر آبروی
نظم من آوازه به کشور فکند
نثر من آیین کهن برفکند
درس نوینی به وطن دادهام
درس نو این است که من دادهام
شمهای از حال نیاکان شنو
جمله نیاکان تو ایرانیاند
جز پسر بهمن و دارا نیند
از عقب دولت سامانیان
آن شرف گوهر ساسانیان
سال هزار است کز ایران زمین
پادشهی برننشسته به زین
جز ملک زندکه خون کیان
بود بهشریان و عروقش روان
پادشهان یکسره ترکان بدند
جمله شبان گله، گرگان بدند
هستی ما یکسره پامال شد
دستخوش رهزن و رمّال شد
اجنبیانی همه اهل چپو
فرقهٔ بردار و بدزد و بدو
تازی وترک و مغول و ترکمان
جمله بریدند از ایران امان
نای ببستند به مرغ سحر
بال شکستند ز طاوس نر
گشت گل تازهٔ این باغ و راغ
پی سپر اشتر و اسب و الاغ
خامه قلم گشت و دفاتر بسوخت
خشک و ت روباطن و ظاهر بسوخت
بعد عرب هم نشد این ملک شاد
رسته شد از چاله و در چه فتاد
شدعربو،ترکبهجایش نشست
مست بیامد، کت دیوانهبست
بستعربدستعجمرا به پشت
هرچه توانست از آن قوم کشت
پس مغول آمد کَتشان بسته دید
تیغ کشید و سر ایشان برید
اسلحه از فارس، عرب کرد دور
بعد مغول آمد و کشتش به زور
شد وطن کورس مالک رقاب
پیسپر دودهٔ افراسیاب
ظلم مغول قابل گفتار نیست
شرح وی البته سزاوار نیست
بود مغول جانوری بیبدیل
پیش مغول بود عرب جبرئیل
باز عرب رحم و مواسات داشت
دوستی و مهر و مواخات داشت
گرچه عرب زد چو حرامی به ما
داد یکی دین گرامی به ما
گرچه ز جور جلفا سوختیم
ز آل علی معرفت آموختیم
الغرض ای شاه عجم، ملک جم
رفت وفنا گشت زبان عجم
نصف زبان را عرب از بین برد
نیم دگر لهجه به ترکان سپرد
هر که زبان داشت به مانند شمع
سوخت تنش زآتش دل پیش جمع
زندی و سغدی همه بر باد رفت
پهلوی و آذری از یاد رفت
رفته بد از بین کلام دری
گر نگشودند در شاعری
پادشهانی به خراسان بدند
ک زگهر فَرّخ ساسان بدند
اهل سخن را، صله پرداختند
دفتر از اشعار دری ساختند
آنچه اثر مانده ازیشان به جا
شاهد صدقی است برین مدعا
از پس ایشان ملکان دگر
جایزه دادند به اهل هنر
ربع زبان ماند از آنان به جای
ورنه نماندی اثری زان بجای
یافت ز فردوسی شهنامه گوی
شاعری و شعر و زبان آبروی
شهرت آن پادشهان از زمین
رفت از این کار به چرخ برین
نام نکوشان به جهان دیر زیست
خوبتر از نام نکو هیچ نیست
از پس آن، دوره به ترکان رسید
نوبت این گله به گرگان رسید
ترکی شد رسم به عهد تتر
عصر ملوک صفوی زان بتر
پهلوی اندر همدان و جبال
آذری اندر قطعات شمال
رفت درین دوره به کلی ز یاد
نصف زبان پاک ز کار اوفتاد
عصر پسین نیز سخن مرده بود
کِرم بلا بیخ سخن خورده بود
شعر شده مایهٔ رزق کسان
مدح و هجا کاسبی مفلسان
بیخردانی ز حقایق به دور
پیکرشان از ادبیات عور
شعر تراشیده ز مدح و هجا
بیاثر و ناسره و نابجا
روح ادب خستهٔ اخلاقشان
دست سخن بسته شلتاقشان
من به سخن زمزمه برداشتم
پرده ز کار همه برداشتم
شعر دری گشت ز من نامجوی
یافت ز نو شاعر و شعر آبروی
نظم من آوازه به کشور فکند
نثر من آیین کهن برفکند
درس نوینی به وطن دادهام
درس نو این است که من دادهام
مسعود سعد سلمان : مقطعات
شمارهٔ ۲ - شاعران بینوا
شاعران بینوا خوانند شعر با نوا
وز نوای شعرشان افزون نمی گردد نوا
طوطیانه گفت و نتوانند جز آموخته
عندلیبم من که هر ساعت دگر سازم نوا
اندران معنی که گوید بدهم انصاف سخن
پادشاهم بر سخن جایز نباشد پادشا
باطلی گر حق کنم عالم مرا گردد مقر
ور حقی باطل کنم منکر نگردد کس مرا
گوهر اردر زیر پا آرم کنم سنگ سیاه
خاک اگر در دست گیرم سازم از وی کیمیا
گر هجا گویم رمد از پیش من دیو سپید
ور غزل خوانم مرا منقاد گردد اژدها
کس مرا نشناسد و بیگانه رویم نزد خلق
زآنکه در گیتی ز بی جنسی ندارم آشنا
وز نوای شعرشان افزون نمی گردد نوا
طوطیانه گفت و نتوانند جز آموخته
عندلیبم من که هر ساعت دگر سازم نوا
اندران معنی که گوید بدهم انصاف سخن
پادشاهم بر سخن جایز نباشد پادشا
باطلی گر حق کنم عالم مرا گردد مقر
ور حقی باطل کنم منکر نگردد کس مرا
گوهر اردر زیر پا آرم کنم سنگ سیاه
خاک اگر در دست گیرم سازم از وی کیمیا
گر هجا گویم رمد از پیش من دیو سپید
ور غزل خوانم مرا منقاد گردد اژدها
کس مرا نشناسد و بیگانه رویم نزد خلق
زآنکه در گیتی ز بی جنسی ندارم آشنا