عبارات مورد جستجو در ۴۰ گوهر پیدا شد:
رشیدالدین میبدی : ۳۷- سورة الصافات - مکیة
۳ - النوبة الثانیة
قوله تعالى: وَ إِنَّ مِنْ شِیعَتِهِ لَإِبْراهِیمَ اى من اهل دینه و نسبه، و الشیعة الجماعة تتّبع سیّدهم، مشتق من: شاعه، بشیعه، شیعا، اذ اتبعه. و قیل: الشیعة الاعوان و اصله من الشیاع و هو الحطب الصغار توضع مع الکبار على النار.
«إِذْ جاءَ رَبَّهُ» اى قصد و اقبل الى طاعة ربه، «بِقَلْبٍ سَلِیمٍ» من الشرک و الشکّ خال من کلّ دنس و قیل: سلیم من کل علاقة دون اللَّه و قیل: اى حزین من قولهم: فلان سلیم اى لدیغ. و قیل: معنى سلیم لا یکون لعّانا.
«إِذْ قالَ لِأَبِیهِ» و هو آزر بن با عز بن تاخور بن ارغو بن فالغ بن شالخ بن ارفخشد بن سام بن نوح «وَ قَوْمِهِ» عبدة الاوثان: «ما ذا تَعْبُدُونَ» یعنى لاىّ شى‏ء تعبدون؟
فانّ السؤال وقع عن العرض لا عن الجنس و «ما ذا» ان جعلته کلمة واحدة نصب و ان جعلته کلمتین مبتدا و خبر و هو استفهام توبیخ و تقریع.
«أَ إِفْکاً آلِهَةً» یعنى أ تأفکون افکا و تعبدون آلهة سوى اللَّه؟ و الافک أسوء الکذب.
و قیل: «افکا نصب على الحال، اى کاذبین و «آلهة» منصوب «تریدون».
«فَما ظَنُّکُمْ بِرَبِّ الْعالَمِینَ» انّه من اى جنس من اجناس الاشیاء حتّى شبّهتم به هذه الاصنام، اى لا یشبهه شى‏ء.
«فَنَظَرَ نَظْرَةً فِی النُّجُومِ» ابن عباس گفت: قومى بودند که علم نجوم بکار داشتند و بهرکار که پیش گرفتند در آن نظر میگردند ابراهیم خواست که معاملت با ایشان هم از آن طریق کند که ایشان بدست دارند تا بروى منکر نشوند و در دل ابراهیم بود که بتان ایشان را کیدى سازد تا حجت بر ایشان الزام کند و آشکارا بنماید که ایشان معبودى را نشایند و ایشان را عیدى بود در روزى معیّن چون خواستند که عید را بیرون شوند نخست پیش بتان شدند و جامه‏ها بیفکندند و طعام بنهادند و مقصود ایشان آن بود که بتان برکت در آن طعام کنند و چون از عید باز گردند آن طعام بکار برند ابراهیم را گفتند: در عید ما با ما مساعدت کن. ابراهیم از روى فریب بر عادت ایشان در مقیاس نگرست و در شمار نجوم گفت: «إِنِّی سَقِیمٌ» اى مطعون کانوا یفرّون من الطّاعون فرارا عظیما فخرجوا و خلّفوه تطیّرا، ابراهیم گفت: در مقیاس نجوم نگرستم و مرا طاعون خواهد رسید. ایشان چون نام طاعون شنیدند از وى برمیدند و بوى فال بد گرفتند و بجاى بگذاشتند. اینست که رب العالمین فرمود: فَتَوَلَّوْا عَنْهُ مُدْبِرِینَ و فى الخبر عن النبى (ص) قال: «لقد کذب ابرهیم ثلث کذبات ما منها واحدة الا و هو یماحل و یناضل بها عن دینه و هى قوله: إِنِّی سَقِیمٌ و قوله بَلْ فَعَلَهُ کَبِیرُهُمْ و قوله لسارة: هذه اختى.
و قیل: «فَنَظَرَ نَظْرَةً فِی النُّجُومِ» اى فکّر فى الحیل «فَقالَ إِنِّی سَقِیمٌ» فاقنعهم «فَتَوَلَّوْا عَنْهُ مُدْبِرِینَ».
«فَراغَ إِلى‏ آلِهَتِهِمْ» الرّوغان المیل خفیا، اى مال الیها فى خفیة. «فَقالَ» استهزاء بها: «أَ لا تَأْکُلُونَ» یعنى الطعام الذى بین یدیکم «ما لَکُمْ لا تَنْطِقُونَ» «فَراغَ عَلَیْهِمْ ضَرْباً» عدّاه بعلى لانّ راغ بمنزلة مال فکما تقول فى المحبوب: مال الیه، و فى المکروه: مال علیه، کذلک راغ الیه و راغ علیه «ضربا» اى یضرب ضربا فیکون مصدر الفعل المحذوف «بِالْیَمِینِ» اى بالید الیمین لانها اقوى على العمل من الشمال و قیل «بِالْیَمِینِ» اى بالقوة و قیل: «بِالْیَمِینِ» اى بالقسم الذى سبق منه و هو قوله: تَاللَّهِ لَأَکِیدَنَّ أَصْنامَکُمْ.
«فَأَقْبَلُوا إِلَیْهِ» اى الى ابرهیم بآلهتهم فاسرعوا الیه لیأخذوه. قرأ حمزة «یَزِفُّونَ» بضمّ الیاء و قرأ الآخرون بفتحها، و هما لغتان. و قیل: بضمّ الیاء، اى یحملون دوابّهم على الجدّ و الاسراع.
«قالَ» لهم ابرهیم على وجه الحجاج: «أَ تَعْبُدُونَ ما تَنْحِتُونَ» بایدیکم.
«وَ اللَّهُ خَلَقَکُمْ وَ ما تَعْمَلُونَ» بایدیکم من الاصنام و فیه دلیل على انّ افعال العباد مخلوقة اللَّه تعالى.
«قالُوا ابْنُوا لَهُ بُنْیاناً» قال مقاتل: بنوا له حائطا من الحجر طوله ثلاثون ذراعا فى السماء و عرضه عشرون ذراعا و ملئوه من الحطب و اوقدوا فیه النّار و طرحوه فیها بالمنجنیق و کان ذلک ببابل.
و عن عائشة عن رسول اللَّه (ص) قال: «انّ ابرهیم لمّا القى فى النّار کانت الدوابّ کلّها تطفئ عنه النّار الا الوزغة فانها کانت تنفخ علیه فامر علیه السلام بقتلها».
«فَأَرادُوا بِهِ کَیْداً» شرّا و مکرا و هو ان یحرّقوه «فَجَعَلْناهُمُ الْأَسْفَلِینَ» یعنى المقهورین حیث سلم اللَّه ابرهیم و ردّ کیدهم.
«وَ قالَ إِنِّی ذاهِبٌ إِلى‏ رَبِّی» گفته‏اند: ابراهیم این سخن آن گه گفت که او را بآتش مى‏افکندند گفت: من بر خداوند خویش میروم او خود راه نجات و کفایت بمن نماید.
و قیل: انى ذاهب الى ما قضى به علىّ ربى من فراسر قضا و حکم اللَّه مبروم؟ چنان که قضا کرده و حکم رانده بر من رود و گفته‏اند این سخن آن گه گفت که از آتش خلاص یافت همانست که آنجا فرمود: «إِنِّی مُهاجِرٌ إِلى‏ رَبِّی» معنى آنست که از دار الکفر هجرت میکنم و بفرمان و رضاى اللَّه سوى شام میروم سیهدینى الى مقصدى. و قیل معناه: انى مهاجر بعملى و نیتى متجرّد لعبادة ربى «سَیَهْدِینِ» سیثبتنى على الهدى. ابراهیم چون از دشمن خلاص یافت و از دار الکفر هجرت کرد و بزمین مقدّسه رسید او را گفتند حاجت خواه، گفت: «رَبِّ هَبْ لِی مِنَ الصَّالِحِینَ» اى هب لى ولدا صالحا من الصالحین.
«فَبَشَّرْناهُ بِغُلامٍ حَلِیمٍ» و قال فى موضع آخر: «وَ بَشَّرُوهُ بِغُلامٍ عَلِیمٍ» قیل: بغلام حلیم فى صغره علیم فى کبره ففیه بشارة انه ابن و انه یعیش و ینتهى فى السّنّ حتّى یوصف بالعلم. و قیل: ما اثنى اللَّه عز و جل فى القرآن على بشر بالحلم الّا على ابرهیم و ابنه و خصّت هذه السورة بحلیم لانه علیه السلام حلم و انقاد و اطاع و «قالَ یا أَبَتِ افْعَلْ ما تُؤْمَرُ» الآیة.
قوله: فَلَمَّا بَلَغَ مَعَهُ السَّعْیَ ابتداى قصّه ذبیح است قصّه‏اى عظیم و اختلاف علما در ان عظیم، هم در اصل ذبیح خلاف است که از دو پسر ابراهیم کدام یکى بود اسحاق یا اسماعیل، و هم در موضع ذبح خلاف است که بیت المقدس بود یا منحر مکه؟ طایفه‏اى عظیم از علماى دین و صدر اول از صحابه و تابعین چون ابو بکر صدیق و ابن عباس بیک روایت و ابن عمرو ابن عبد اللَّه بن عمرو و محمد بن کعب القرظى و سعید مسیب و شعبى و حسن بصرى و مجاهد و ضحاک و کلبى و غیر ایشان میگویند: ذبیح اسماعیل بود و علیه اکثر العرب و در خبر است که: «انا ابن الذبیحین» مصطفى (ص) فرمود: من پسر دو ذبیح‏ام یکى جد پیشین اسماعیل و یکى پدر خویش عبد اللَّه.
و سبب آن بود که عبد المطلب نذر کرد که اگر مرا ده فرزند آید یکى را قربان کنم چون او را ده فرزند تمام شد همه را در خانه کعبه جمع کرد و میان ایشان قرعه زد و قرعه بر عبد اللَّه آمد که پدر مصطفى (ص) بود و عبد المطلب او را از همه فرزندان دوستر داشتى که نور فطرت مصطفى با وى بود عبد المطلب ده شتر را فدا کرده بود قرعه بر عبد اللَّه آمد، ده شتر دیگر فدا کرد سوم بار قرعه زد میان وى و میان آن بیست شتر، قرعه هم بر عبد اللَّه آمد، ده دیگر فدا کرد همچنین قرعه میزد و هر بار بر عبد اللَّه میآمد و او ده شتر مى‏افزود تا آن گه که صد شتر تمام گشت آن گه قرعه بر آن صد شتر آمد که فدا کرده بود، عبد المطلب آن صد شتر قربان کرد و در شریعت دیت مرد مسلمان صد شتر گشت. و دلیل بر آن که ذبیح اسماعیل بود قول رب العزة بعد الفراغ من قصة المذبوح: «وَ بَشَّرْناهُ بِإِسْحاقَ نَبِیًّا مِنَ الصَّالِحِینَ» فدلّ انّ المذبوح غیره و همچنین در سوره هود فرمود: «فَبَشَّرْناها بِإِسْحاقَ وَ مِنْ وَراءِ إِسْحاقَ یَعْقُوبَ» فلمّا بشّر باسحق بشّر بابنه یعقوب فکیف یأمره بذبح اسحاق و قد وعد له بنافلة منه. امّا عمر بن الخطاب و على بن ابى طالب و ابن مسعود و کعب الاحبار و سعید بن جبیر و قتاده و مسروق و عطا و مقاتل و جماعتى علماى تابعین و تبع تابعین میگویند ذبیح اسحاق بود و دلیل ایشان خبر مصطفى است (ص) که پرسیدند: یا رسول اللَّه من اکرم الناس و اشرفهم نسبا گرامى‏ترین مردمان و شریف‏ترین ایشان بنسب کیست؟ گفت: یوسف صفى اللَّه بن یعقوب اسرائیل اللَّه بن اسحاق ذبیح اللَّه بن ابرهیم خلیل اللَّه‏
و علیه عامّة اهل الکتاب مثل عبد اللَّه بن سلام و کعب الاحبار و غیرهما، و من قال بهذا القول فسّر البشارتین فقال: امّا قوله فَبَشَّرْناهُ بِغُلامٍ حَلِیمٍ انه بشّر بمولد اسحاق و اما قوله فَبَشَّرْناها بشّر بنبوّة اسحاق. ایشان که گفتند ذبیح اسحاق بود موضع ذبح بیت المقدس گفتند و ایشان که گفتند اسماعیل بود موضع ذبح منحر منى گفتند در در مکه، و قول درست اینست زیرا که اسماعیل در مکه مقام داشت و اسحاق در شام.
اصمعى پرسید از ابو عمرو علا که ذبیح اسماعیل بود یا اسحاق؟ گفت: یا اصیمع این ذهب عقلک متى کان اسحاق بمکة انما کان اسماعیل بمکة و هو الّذى بنى البیت مع ابیه و من الدلیل علیه ان قرنى الکبش کان میراثا لولد اسماعیل عن ابیهم و کانا منوطین بالکعبة الى ان احترق البیت و احترق القرن فى ایّام ابن الزبیر و الحجاج.
امّا قصّه ذبح بر قول سدى آنست که ابراهیم بر سر پیرى از حق تعالى فرزند خواست چون او را بشارت دادند بفرزند گفت: هو اذا للَّه ذبیح، نذر کرد که اللَّه را قربان کند، پس بروزگار آن نذر فراموش کرد و هر وقت از شام بزیارت اسماعیل شدى به مکه، وقتى ابراهیم از راه درآمده بود مانده و رنجور تن شده، شب ترویه پیش آمد بخفت، بخواب نمودند او را که: یا ابراهیم اوف بنذرک آن نذر که کرده‏اى وفا کن. ابراهیم از خواب درآمد با خود مى‏اندیشید که این خواب گویى نموده شیطان است یا فرموده حق. آن روز همه در آن اندیشه و فکرت بود، فسمّى ذلک الیوم یوم الترویة اى کان یروّى مع نفسه ان ما رأیت کان من اللَّه او من الشیطان. دیگر شب بخفت، او را همین خواب نمودند، بدانست که فرموده اللَّه است و بجاى آورد که خواب پیغامبران وحى باشد از حقّ جلّ جلاله، فسمّى ذلک الیوم یوم عرفة اذ عرف انه من اللَّه عزّ و جلّ. و اسماعیل آن روز هفت ساله بود و بقولى سیزده ساله. امّا قول محمد بن اسحاق آنست که ابراهیم هر بار که قصد زیارت اسماعیل کرد او را بر براق نشاندندى بامداد از شام برفتى نماز پیشین به مکه بودى زیارت کردى و بازگشتى شبانگاه به شام بودى. چون اسماعیل بزرگ شد او را هنرى و روز افزون دید، همگى دل وى بگرفت و دل در حیاة او بست، لما کان یأمل فیه من عبادة ربه و تعظیم حرماته. تا شبى که نمودند او را بخواب که گوینده‏اى گوید: انّ اللَّه یأمرک بذبح ابنک هذا. ابراهیم چون این خواب دید دانست که وحى خداوندست و فرمان وى، هاجر را گفت: میخواهم که خداى را عزّ و جلّ قربانى کنم اندران وادى که گوسپندان ایستاده‏اند و میخواهم که اسماعیل را با خود ببرم، سرش بشوى و موى را شانه کن و گیسوانش بباف و او را نیکو بیاراى تا خرّم شود و با خود ببرم، آن گه گفت: جان پدر کارد و رسن بردار تا در ان شعب رویم و گوسپند را قربان کنیم. چون آنجا رسیدند ابراهیم گفت: «یا بُنَیَّ إِنِّی أَرى‏ فِی الْمَنامِ أَنِّی أَذْبَحُکَ» اى بسر بسى محنتها و بلاها که بما رسید و همه بسر آمد و اکنون فرمانى رسیده از همه صعب‏تر مى‏فرمایند مرا که ترا قربان کنم، «فَانْظُرْ ما ذا تَرى‏» درنگر تا در دل خویش چه بینى و ترا درین فرمان چه راى است؟ حمزه و کسایى «ما ذا ترى» بضمّ تا و کسر را خوانند، یعنى در نگر که درین فرمان از خویشتن چه نمایى؟ میخواست که بداند از وى که صبر خواهد کرد یا جزع خواهد نمود. اسماعیل گفت: «یا أَبَتِ افْعَلْ ما تُؤْمَرُ سَتَجِدُنِی إِنْ شاءَ اللَّهُ مِنَ الصَّابِرِینَ». ابو هریره روایت کند از کعب الاحبار که شیطان آن روز گفت: لئن لم افتن عند هذا آل ابراهیم لا افتن منهم احدا ابدا اگر امروز درین حال آل ابراهیم را بفتنه نیفکنم و بر ایشان مرا دستى نبود پس هرگز نتوانم و نه مرا بر ایشان دسترس بود، در ان حال شیطان بر صورت مردى ناصح آمد پیش هاجر مادر اسماعیل گفت: هیچ دانى که ابراهیم پسر خود را اسماعیل کجا میبرد؟ هاجر گفت او را میبرد که گوسپند قربان کند. گفت: نه که خود پسر را قربان میکند.
هاجر گفت: کلّا هو ارحم به و اشدّ حبّا له من ذلک این چه سخن است که تو مى‏گویى او بروى از ان مهربان‏تر است و دوستر که این کند. شیطان گفت: خداش میفرماید که چنین کند. هاجر گفت: اگر خداى میفرماید خداى را فرمان است و طاعت داشت وى واجب از وى نومید گشت براه ایشان آمد، پسر را دید که بر اثر پدر میرفت گفت: اى پسر دانى که پدرت کجا میبرد؟ گفت: میرویم تا گوسفند را قربان کنیم، گفت: نه که ترا قربان خواهد کرد. گفت از بهر چه فرزند را قربان کند؟ گفت: اللَّه او را چنین میفرماید. گفت: اگر اللَّه میفرماید فسمعا و طاعة. از وى نومید بازگشت فرا پیش ابراهیم شد گفت: ایها الشیخ کجا میروى؟ گفت مرا حاجتى است درین شعب حاجت خویش را میروم گفت: و اللَّه که شیطان در خواب بتو نموده که این فرزند را قربان کن ابراهیم بدانست که او خود شیطان است گفت: الیک عنّى یا عدوّ اللَّه فو اللّه لامضینّ لامر ربى. ابن عباس گفت: ابراهیم آن ساعت از پیش شیطان تیز برفت و گرم تا برو سابق شد، چون به جمرة العقبه رسید شیطان دیگر باره فرا پیش وى آمد، ابراهیم هفت سنگ بوى انداخت و همچنین در جمرة الوسطى و جمرة الکبرى شیطان فرا پیش میآمد و ابراهیم بروى سنگها مى‏انداخت. ربّ العالمین آن تیز رفتن ابراهیم در ان موضع و آن سنگ انداختن سنّتى گردانید بر امّت احمد تا در مناسک حج بجاى میآرند و ابراهیم را ثنا میگویند.
«فَلَمَّا أَسْلَما» اى انقادا و خضعا لامر اللَّه. و قیل: سلم الذبیح نفسه و سلم ابراهیم ابنه، «وَ تَلَّهُ لِلْجَبِینِ» اى صرعه على جبینه، و الجبین احد جانبى الجبهة اسماعیل گفت: اى پدر مرا بتو سه حاجت است: یکى آنکه دست و پاى من سخت ببندى زیرا که چون نیش کارد بحلق من رسد خرد از من زایل گردد و در اضطراب آیم آن گه قطرات خون بر جامه تو افتد و مرا بدین بى‏حرمتى گرفتارى بود و ثواب من ضایع شود. دیگر حاجت آنست که بوقت ذبح مرا بر وى افکنى تا در سجود باشم آن ساعت که جان تسلیم کنم، و نیز نباید که تو در روى من نگرى رحمت آید ترا بر من و در فرمان اللَّه سست شوى، و من در روى تو نگرم بر فراق تو جزع؟ آرم و بخداى عاصى گردم. سوم حاجت آنست که چون بنزدیک مادرم شوى و من با تو نباشم او سوخته گردد که درد فراق فرزند سخت بود با وى مدارا کن و او را پند ده و سلام من بدو رسان و پیراهن من بدو ده تا ببوى من مى‏دارد، اى پدر و کارد تیز کن و زود بحلق فرود آر تا مرگ بر من آسان شود که مرگ دردى صعب است و کارى سخت! ابراهیم چون این سخن از وى بشنید بگریست و روى سوى آسمان کرد گفت: الهى انا ابراهیم الّذى عبدتک و لم اعبد غیرک و قومى کانوا یعبدون الاصنام، الهى انا الّذى قذفت فى النّار فنجّیتنى منها، الهى ابتلیتنى بهذا البلاء الّذى اهتزّ منه عرشک العظیم و لا تطیق حمله السّماوات و الارضون، الهى ان تجرّب عبدک فانت تعلم ما فى نفسى و لا اعلم ما فى نفسک و انت علّام الغیوب خداوندا من آن ابراهیم‏ام که قوم من بت پرستیدند و من ترا یگانه پرستیدم دشمن مرا بآتش افکند و تو بفضل خود مرا رهانیدى و از کید دشمن خلاص دادى، اکنون بلائى بدین عظیمى بر من نهادى، بلائى که عرش عظیم از آن بلرزد و آسمان و زمین طاقت کشیدن آن ندارد، الهى اگر بنده را مى‏آزمایى ترا رسد که خداوندى و من بنده تو دانى که در نفس من چیست و من ندانم که در نفس تو چیست، داناى نهان و خداى همگان تویى. پس ابراهیم کارد بر حلق نهاد تا فرمان بجاى آرد، کارد همى‏کشید و حلق نمى‏برید، تا بدانى که کارد که میبرد نه بطبع میبرد که بفرمان میبرد، همچنین آتش که میسوزد نه بطبع میسوزد که بفرمان میسوزد، ابراهیم را بآتش انداختند فرمان آمد که مسوز نسوخت، اینجا نیز کارد را فرمود که مبر نبرید لکن در آتش فرمان آشکارا کرد قهر اعدارا و اینجا که دشمن نبود امر آشکارا نکرد. جبرئیل از سدره منتهى در پرید و کارد برگردانید. جبرئیل را پرسیدند هیچ تعب و ماندگى هرگز بتو رسید؟ گفت: در سه وقت رسید: یکى آن وقت که ابراهیم را بآتش انداختند، دیگر آن وقت که یوسف را بچاه انداختند، سدیگر آن وقت که کارد بر حلق اسماعیل نهادند من به سدره منتهى بودم ندا آمد که: ادرک عبدى «وَ نادَیْناهُ» این واو درین موضع زیادت است، تقدیره: فلمّا اسلمنا و تلّه للجبین، «نادَیْناهُ أَنْ یا إِبْراهِیمُ قَدْ صَدَّقْتَ الرُّؤْیا» ندا آمد که یا ابراهیم خواب که دیده‏اى راست کردى. اینجا سخن تمام شد.
آن گه گفت: «إِنَّا کَذلِکَ نَجْزِی الْمُحْسِنِینَ» یعنى: کما عفونا عن ذبح ولده نجزى من احسن فى طاعتنا. قال مقاتل: جزاه اللَّه باحسانه فى طاعته العفو عن ذبح ابنه.
اگر کسى گوید او را بخواب ذبح نمودند و ذبح نکرد «صَدَّقْتَ الرُّؤْیا» چه معنى دارد؟
جواب آنست که: او را در خواب چندان نمودند که کرد و در امکان و قدرت وى همان بود که کرد، تن در فرمان دادن و تسلیم کردن و کارد بر حلق راندن، چون این بجاى آورد تصدیق وى درست آمد. گفتند: اى ابراهیم مقصود آن بود که تو سرّ خود از وى ببرى اکنون که سرّ ببریدى ما سر در کار تو کردیم.
«إِنَّ هذا لَهُوَ الْبَلاءُ الْمُبِینُ» اى الاختبار و الامتحان الظاهر حیث امتحن بذبح ابنه. و قال مقاتل: «البلاء» هاهنا هو النّعمة و هى ان فدى ابنه بالکبش.
«وَ فَدَیْناهُ بِذِبْحٍ عَظِیمٍ» الذبح اسم لما یذبح کالطحن اسم لما یطحن. نظر ابراهیم فاذا هو بجبرئیل معه کبش ابیض اعین اقرن کبیر الشّخص فقال: هذا فداء لابنک فاذبحه دونه، فکبّر جبرئیل و کبّر ابراهیم و کبّر اسماعیل ابراهیم برنگرست جبرئیل را دید بر هوا که مى‏آمد و آن نرمیش عظیم فداى اسماعیل با وى و جبرئیل میگفت: اللَّه اکبر اللَّه اکبر اللَّه اکبر، ابراهیم بموافقت وى گفت: لا اله الّا اللَّه و اللَّه اکبر، اسماعیل گفت: اللَّه اکبر و للَّه الحمد. این تکبیر سنّتى گشت در روزگار عید و در مناسک حجّ. و گفته‏اند آن کبش عظیم خواند از بهر آنکه قربان هابیل بود از نخست و پذیرفته حق بود و روزگار دراز در بهشت چرا کرده بود. قیل: رعى فى الجنّة اربعین خریفا سعید جبیر گفت: حقّ له ان یکون عظیما سزاست که آن را عظیم گویند فرستنده آن ربّ العالمین، آرنده آن جبرئیل امین، فداى اسماعیل جدّ سیّد المرسلین.
و قال الحسن: ما فدى اسماعیل الّا بتیس من الاروى اهبط علیه من ثبیر و کان یملأ الهواء یعارا.
«وَ تَرَکْنا عَلَیْهِ» اى على ابراهیم «فِی الْآخِرِینَ» ثناء حسنا.
«سَلامٌ عَلى‏ إِبْراهِیمَ، کَذلِکَ نَجْزِی الْمُحْسِنِینَ، إِنَّهُ مِنْ عِبادِنَا الْمُؤْمِنِینَ».
«وَ بَشَّرْناهُ بِإِسْحاقَ نَبِیًّا مِنَ الصَّالِحِینَ» قیل: اسحاق بالعربیة الضحاک و اول من شاب ابرهیم و سمّ بالشیب لانّ الناس کانوا لا یعرفونه من اسحاق و لا اسحاق منه لعظم الشبه بینهما فوسم بالشیب لیفرق بینهما ثمّ شاب الناس بعده.
«وَ بارَکْنا عَلَیْهِ» اى على ابرهیم فى اولاده «وَ عَلى‏ إِسْحاقَ» بکون اکثر الانبیاء من نسله. یقال: خرج من یعقوب بن اسحاق اربعة آلاف نبىّ. و صحّ‏
فى الحدیث: «بعثت على اثر ثمانیة آلاف نبىّ».
«وَ مِنْ ذُرِّیَّتِهِما مُحْسِنٌ وَ ظالِمٌ لِنَفْسِهِ» اى مؤمن و کافر «مُبِینٌ» ظاهر. هذا کقوله فى سورة البقرة: مَنْ آمَنَ مِنْهُمْ بِاللَّهِ وَ الْیَوْمِ الْآخِرِ قال‏ «و من کفر». للعلماء فى الذبح ثلاثة اقوال: احدها انه امر بالذبح ثمّ نسخ، الثانى انه امر غیر ممتدّ فلا یحتمل النسخ، و الثالث انه اتى بما امر به على ما سبق بیانه.
«وَ لَقَدْ مَنَنَّا عَلى‏ مُوسى‏ وَ هارُونَ» اى انعمنا علیهما بالنبوة.
«وَ نَجَّیْناهُما وَ قَوْمَهُما» یعنى بنى اسرائیل «مِنَ الْکَرْبِ الْعَظِیمِ» یعنى من استعباد فرعون ایّاهم و من کرب الغرق.
«وَ نَصَرْناهُمْ» یعنى موسى و هارون و قومهما «فَکانُوا هُمُ الْغالِبِینَ» على القبط.
«وَ آتَیْناهُمَا الْکِتابَ الْمُسْتَبِینَ» اى المستنیر و هو التوریة. قیل: هذه السین که فى قوله: «یستسخرون...» بان و ابان و استبان واحد.
«وَ هَدَیْناهُمَا الصِّراطَ الْمُسْتَقِیمَ» دین اللَّه الاسلام، اى اثبتناهما علیه.
«وَ تَرَکْنا عَلَیْهِما فِی الْآخِرِینَ، سَلامٌ عَلى‏ مُوسى‏ وَ هارُونَ، إِنَّا کَذلِکَ نَجْزِی الْمُحْسِنِینَ، إِنَّهُما مِنْ عِبادِنَا الْمُؤْمِنِینَ، وَ إِنَّ إِلْیاسَ لَمِنَ الْمُرْسَلِینَ» عبد اللَّه مسعود گفت: الیاس، ادریس است او را دو نام است همچون یعقوب که او را دو نام است: اسرائیل و یعقوب. و در مصحف ابن مسعود چنین است: «و انّ ادریس لمن المرسلین» و قول عکرمه اینست. امّا جمهور مفسّران برانند که الیاس پیغامبرى بود از بنى اسرائیل بعد از موسى و از فرزندان هارون بود، الیاس بن بشیر بن فنحاص بن العیزار بن هارون بن عمران. و قیل: هو ابن عمّ الیسع، و بعثت وى بعد از حزقیل پیغامبر بود چون روزگار حزقیل بسر آمد بنى اسرائیل سر بطغیان و فساد در نهادند، سبطى از ایشان بت‏پرست شدند در نواحى شام جایى که بعل بک گویند و نام آن بت که مى‏پرستیدند بعل بود، و به سمّیت مدینتهم بعلبک، و آن بعل بالاى وى بیست گز بود و چهار روى داشت شیطان در جوف وى شدى و با ایشان سخن گفتى تا ایشان را بفتنه افکندى.
«مَنْ یُضْلِلِ اللَّهُ فَلا هادِیَ لَهُ» و ایشان را پادشاهى بود نام وى اجب، زنى داشت نام وى ازبیل و کانت قتالة للانبیاء یقال هى التی قتلت یحیى بن زکریا، این پادشاه وزن وى و آن سبط بنى اسرائیل که در ان مدینه بعلبک مسکن داشتند همه آن بعل را میپرستیدند و ربّ العالمین بایشان الیاس پیغامبر فرستاد، الیاس ایشان را بتوحید اللَّه دعوت کرد ایشان سر وازدند و قصد قتل وى کردند الیاس ازیشان بگریخت در میان کوه‏ها با غارى شد و هفت سال آنجا بماند متوارى از بن گیاه و نبات زمین میخورد و جاسوسان ملک اجب پیوسته در جست و جوى وى بودند و رب العزة او را از ایشان نگه داشت، بعد از هفت سال از آن کوه فرو آمد در خانه زنى پنهان شد، مادر یونس بن متى و یونس آن وقت کودک بود رضیع، آن زن شش ماه او را تعهد کرد و تیمار داشت. و در قصه آورده‏اند که یونس بکودکى فرمان یافت و آن مصیبت در مادر وى اثر کرد دست در دامن الیاس زد گفت تو پیغامبر خدایى و دعاى تو مستجاب بود دعا کن تا رب العزة او را زنده گرداند، الیاس دعا کرد و رب العزة او را بدعاى وى زنده گردانید، پس دگر باره الیاس با کوه شد و آن قوم و آن پادشاه روز بروز در عصیان و طغیان مى‏افزودند تا آن غایت که ملک اجب وزن وى از بیل پنجاه مرد از قوم خویش برگزیدند، خداوندان بأس و شدت و ایشان را بمکر و خدیعت فرستادند تا بمکر و دستان الیاس را از ان کوه بزیر آرند و او را هلاک کنند آن پنجاه مرد بدامن کوه رفتند و با آواز بلند گفتند: اى پیغامبر خدا ما بتو ایمان آوردیم. و بهر چه گفتى ترا مصدق داشتیم و ملک اجب و قوم وى همه بتو ایمان آوردند و از گفته و کرده خود پشیمان گشتند، از بهر خدا بیرون آى و دیدار خود ما را بنماى تا عذرى بخواهیم، الیاس گفت: اللّهم ان کانوا صادقین فیما یقولون فاذن لى ان ابرز الیهم و ان کانوا کاذبین فاکفنیهم و ارمهم بنار تحرقهم! هنوز الیاس این سخن تمام نگفته بود که آتشى بیامد از آسمان و همه را بسوخت خبر هلاک ایشان به اجب رسید عبرت نگرفت و از کفر و شرک باز نگشت بلکه در طغیان و عصیان بیفزود. بعد از آن الیاس دعا کرد تا رب العزّة بر ایشان قحط و جوع مسلّط کرد گفت: بار خدایا هفت سال باران از آسمان و نبات از زمین باز گیر که ایشان سزاى این عذاب‏اند. فرمان آمد که یا الیاس انا ارحم بخلقى من ذلک و ان کانوا ظالمین و لکن اعطیک مرادک ثلث سنین. پس سه سال در زمین ایشان نه از آسمان باران آمد نه از زمین نبات تا خلقى از آدمیان و دیگر جانوران در ان قحط و جوع هلاک شدند، و در بنى اسرائیل کودکى بود نام وى الیسع بن خطوب به الیاس ایمان آورده و پیوسته در خدمت وى بود و هر جا که الیاس رفتى او را با خود بردى، چون مدت سه سال قحط و نیاز بسر آمد از رب العزّة وحى آمد که: یا الیاس انک قد اهلکت کثیرا من الخلق ممّن لم یعص من البهائم و الدواب و الطیور و الهوام اى الیاس خلقى ازین بى‏گناهان چهارپایان و ددان و مرغان درین قحط هلاک شدند و ایشان هم ایمان نیارند. بعد از ان رب العزّة ایشان را باران فرستاد و در زمین ایشان خصب و فراخى نعمت پدید آمد و ایشان هم چنان بر کفر و شرک خویش مصرّ بودند و قصد قتل الیاس کردند، پس الیاس دعا کرد که بار خدایا مرا از ایشان برهان چنان که خودخواهى، او را گفتند در فلان جایگه منتظر باش تا اسبى بینى بر وى نشین و مترس. الیاس بمیعاد آمد و یسع با وى اسبى دید آتشین آنجا ایستاده. و قیل: لونه کلون النار، الیاس بر ان اسب نشست و اسب بالا گرفت، یسع گفت: یا الیاس ما تأمرنى مرا چه فرمایى؟ فرمى الیاس الیه بکسائه من الجوّ الیاس گلیم خویش از هوا بوى انداخت، یعنى که ترا خلیفت خویش کردم بر بنى اسرائیل فرفع اللَّه الیاس من بین اظهرهم و قطع عنه لذة المطعم و المشرب و کساه الرّیش فکان انسیّا ملکیّا ارضیّا سماویّا. و قال بعضهم: الیاس موکّل بالفیافى و الخضر موکّل بالبحار و هما یصومان شهر رمضان ببیت المقدس و یوافیان الموسم فى کلّ عام و هما آخر من یموت من بنى آدم، فذلک قوله عزّ و جلّ وَ إِنَّ إِلْیاسَ لَمِنَ الْمُرْسَلِینَ إِذْ قالَ لِقَوْمِهِ أَ لا تَتَّقُونَ عذاب اللَّه بالایمان به؟
«أَ تَدْعُونَ بَعْلًا» و هو اسم الصنم الذى کانوا یعبدونه، و کان صنما من ذهب طوله عشرون ذراعا فى عینیه یاقوتتان کبیرتان. قال مجاهد و قتادة: البعل الرّب بلغة اهل الیمن. و قیل هو اسم امرأه عبدها قوم. و قیل: هو تنّین عبده اهل ذلک الزمان.
و المعنى: أ تدعون بعلا الها و تعرضون عن احسن الخالقین؟
«اللَّهَ رَبَّکُمْ وَ رَبَّ آبائِکُمُ الْأَوَّلِینَ» قرأ حمزة و الکسائى و یعقوب و حفص: «اللَّهَ رَبَّکُمْ وَ رَبَّ» بالنصب فیهما على البدل. و قرأ الآخرون برفعها على الاستیناف.
«فَکَذَّبُوهُ فَإِنَّهُمْ لَمُحْضَرُونَ» فى النّار «إِلَّا عِبادَ اللَّهِ الْمُخْلَصِینَ» من قومه فانهم نجوا من العذاب «وَ تَرَکْنا عَلَیْهِ فِی الْآخِرِینَ».
«سَلامٌ عَلى‏ إِلْ‏یاسِینَ» قرأ نافع و ابن عامر و یعقوب: آل یاسین» بفتح الهمزة مشبعة و کسر اللّام مقطوعة على کلمتین و یؤیّد هذه القراءة انها فى المصحف مفصولة من یاسین. و قرأ الآخرون: بکسر الهمزة و سکون اللام موصولة على کلمة واحدة. فمن قرأ «آل یاسین» مقطوعا اراد آل محمد (ص) روى ذلک عن ابن عباس و جماعة و دلیله تفسیرهم قوله تعالى: یس بیا محمد و یجوز أن یکون اسم ذلک الثبى «یاسین» لقراءة بعضهم. «وَ إِنَّ إِلْیاسَ» بهمزة الوصل فزیدت فى آخره الیاء و النّون کما زیدت فى الیاسین، فعلى هذا یجوز ان یکون «آل یاسین» آل ذلک النبى. و من قرأ «الیاسین» بالوصل على کلمة واحدة ففیه قولان: احدهما انه لغة فى الیاس کسیناء و سینین و میکال و میکائیل، و الثانى انه قد جمع، و المراد الیاس و اتباعه من المؤمنین و اصله الیاسین بیاء النّسب فحذف کما حذف من الاعجمین و الاشعرین و فى قراءة ابن مسعود: «سلام على ادراسین» على تأویل انّ الیاس هو ادریس و هذا قول جماعة من العلماء منهم احمد بن حنبل قال احمد بن حنبل: خمسة من الانبیاء لهم اسمان: الیاس هو ادریس، یعقوب هو اسرائیل، یونس هو ذو النون، عیسى هو المسیح، محمد هو احمد صلوات اللَّه علیهم اجمعین.
«وَ إِنَّ لُوطاً لَمِنَ الْمُرْسَلِینَ، إِذْ نَجَّیْناهُ وَ أَهْلَهُ أَجْمَعِینَ، إِلَّا عَجُوزاً» یعنى الخائنة امرأة لوط «فِی الْغابِرِینَ» اى الباقین فى المدن بعد خروج لوط و اهله منها هلکت کما هلک الغابرون.
«ثُمَّ دَمَّرْنَا الْآخَرِینَ‏» التدمیر الاهلاک.
«وَ إِنَّکُمْ‏ » یا اهل مکة «لَتَمُرُّونَ عَلَیْهِمْ‏ » اى على آثارهم و منازلهم «مُصْبِحِینَ‏».
یعنى وقت الصباح، «وَ بِاللَّیْلِ‏ » اى تمرّون علیهم باللیل و النهار اذا ذهبتم الى اسفارکم و رجعتم. و ذلک لانّ ممرّهم من المدینة الى الشام على سدوم قریة قوم لوط، و هو قوله عزّ و جلّ: وَ إِنَّها لَبِسَبِیلٍ مُقِیمٍ، أَ فَلا تَعْقِلُونَ‏ فتعتبروا بهم؟ أَ فَلا تَعْقِلُونَ‏ ان من فعل ذلک بهم قادر على ان یفعل بکم مثله؟
رشیدالدین میبدی : ۷۸- سورة النبأ- مکیة
النوبة الثالثة
قوله تعالى: بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ اسم ملک تجمل عباده بطاعته و تزین خدمه بعبادته، لا یتجمّل بطاعة المطیعین و لا یتزیّن بعبادة العابدین، فزینة العابدین صدار طاعتهم و زینة العارفین حلّة معرفتهم. و زینة المحبّین تاج ولایتهم.
و زینة المذنبین غسل وجوههم بصوب عبرتهم.
نام خداوندى که نام او دل افروزست و مهر او عالم سوز. نام او آرایش مجلس است و مدح او سرمایه مفلس. زینت زبانها ثناى او، قیمت دلها بهواى او، راحت روحها بلقاى او، سرور سرّها برضاى او. دلایل توحید آیات او، معالم تفرید رایات او، شواهد شریعت اشارات او، معاهد حقیقت بشارات او، قدیم نامخلوق ذات و صفات او. توانایى یگانه بى مگر، دانایى یگانه بى اگر. توانایى که همه کار تواند، دانایى که همه چیز داند. در شناخت حاصل و دریافت حاضر، بسلطان عظمت دور، و ببرهان فضل نزدیک، ببیان برّ پیدا و از دریافت گمان نهان.
پیر طریقت گفت: «الهى من بقدر تو نادانم و سزاى ترا ناتوانم، در بیچارگى خود سرگردانم، و روز بروز در زیانم چون منى چون بود؟ چنانم! و از نگرستن در تاریکى بفغانم، که خود بر هیچ چیز هست ماندنم ندانم! چشم بروزى دارم که تو مانى و من نمانم. چون من کیست؟ گر آن روز ببینم ور ببینم بجان فدا آنم.
قوله: عَمَّ یَتَساءَلُونَ عَنِ النَّبَإِ اى عن الخبر «الْعَظِیمِ» این خبر عظیم کار و نبوّت مصطفى است (ص) و بعثت و رسالت او، و پرسیدن ایشان از یکدیگر از روى‏ تعظیم بود. جماعت قریش فراهم میرسیدند و با یکدیگر میگفتند: اىّ شی‏ء امر محمد؟ این کار محمد چه چیز است بدین عظیمى و بدین پایندگى؟ روز بروز کار او بالاتر و آواى او بلندتر، و دولت او از جبال راسیات قوى تر و محکم تر. سرا پرده ملّت ما برانداخت، و گردن دین خویش بر افراخت. سر افرازان عرب او را مسخّر میشوند، و گردنکشان قبائل سر بر خط وى مى‏نهند. ربّ العالمین گفت: الَّذِی هُمْ فِیهِ مُخْتَلِفُونَ خلق در کار او مختلف شدند. یکى را سعادت ازلى در رسید و عنایت الهى او را در پذیرفت، تا بدعوت وى عزیز گشت و بتصدیق رسالت وى سعید ابد شد.
یکى در وهده خذلان بمانده شقاوت ازلى دامن وى گرفته باشخاص بیزارى سپرده تا سر در چنبر دعوت او نیاورد و رسالت وى قبول نکرد، شقىّ هر دو سراى گشت. حکم الهى اینست و خواست الهى چنین. حکم کرد بر آن کس که خواست، بآن چیز که خواست، حکمى بى میل و قضایى بى جور. قومى را در دیوان سعدا نام ثبت کرد و ایشان را بعنایت ازلى قبول کرد، و علل در میان نه و قومى را در جریده اشقیا نام ثبت کرد و زنّار ردّ بر میان بست و زهره دم زدن نه. «ما یُبَدَّلُ الْقَوْلُ لَدَیَّ وَ ما أَنَا بِظَلَّامٍ لِلْعَبِیدِ». روزى عبد الملک مروان عزّه را که معشوقه کثیر بود پیش خویش خواند، گفت: نقاب بگشاى تا بنگرم که کثیر در تو چه دید که بر تو شیفته گشت؟ عزه گفت: اى عبد الملک مؤمنان در تو چه دیدند که ترا امیر کردند؟ سقیا لایّام کنّا فی کتم العدم و هو ینادى بلطف القدم بلا سابقة قدم «أَ لَسْتُ بِرَبِّکُمْ».
یک قول از اقوال مفسّران آنست که: نبأ عظیم خبر قیامت است و خاست رستاخیز که قوم در آن مختلف بودند، بعضى در گمان و شکّ و بعضى بر انکار و جحد، و ربّ العالمین ایشان را بر آن انکار و جحد تهدید کرده و وعید داده که: کَلَّا سَیَعْلَمُونَ ثُمَّ کَلَّا سَیَعْلَمُونَ آرى بدانند و آگاه شوند از آن روز عظیم، چون سرانجام کار خویش بینند و بجزاى کردار خویش رسند. از عظمت آن روز است که بیست و چهار ساعت شبانروز دنیا را بر مثال بیست و چهار خزانه حشر کنند و در عرصات قیامت حاضر گردانند، یکان یکان خزانه مى‏گشایند و بر بنده عرض میدهند، از آن خزانه‏اى بگشایند پر بها و جمال، پر نور و ضیا، و آن آن ساعت است که بنده در خیرات و حسنات و طاعات بود. بنده چون حسن و نور و بهاء آن بیند، چندان شادى و طرب و اهتزاز برو غالب شود که اگر آن را بر جمله دوزخیان قسمت کنند، در دهشت از شادى الم و درد آتش فراموش کنند. خزانه‏اى دیگر بگشایند، تاریک و مظلم پرنتن و پر وحشت. و آن آن ساعت است که بنده در معصیت بود و حقّ آزرده ظلمت، و وحشت آن کردار در آید چندان فزع و هول و رنج و غم او را فرو گیرد که اگر بکلّ اهل بهشت قسمت کنند، نعیم بهشت بدیشان منغّص شود.
خزانه‏اى دیگر بگشایند خالى، که درو نه طاعت بود که سبب شادى است و نه معصیت که موجب اندوهست و آن ساعتى که بنده درو خفته باشد، یا غافل یا بمباحات دنیا مشغول شده بنده بدان حسرت خورد و غبن عظیم بدو راه یابد. همچنین خزائن یک یک مى‏گشایند و برو عرضه میکنند، از آن ساعت که درو طاعت کرده شاد میگردد و از آن ساعت که درو معصیت کرده رنجور مى‏شود و بر ساعتى که مهمل گذاشته حسرت و غبن میخورد.
هان اى مسکین، غافل مباش که از تو غافل نیستند، و مى‏دان که حقّ تعالى مشاهد سرّ و رقیب دل تو است مى‏بیند و میداند در هر حال که باشى. بارى چنان باش که شایسته جلال نظر او باشى. مصطفى (ص) گفته: «اعبد اللَّه کانّک تراه فان لم تکن تراه فانّه یراک».
حکیم نزاری : غزلیات
شمارهٔ ۶۲۸
هین که به جان آمده‌ام دست گیر
رحم کن و بار دگر در پذیر
هر چه کنی من نکنم اعتراض
بر من اگر رفت خطایی مگیر
تیغ ز بازوی تو و سر ز من
گردن تسلیم نپیچد اسیر
بس که کمان گوشهٔ ابروی تو
بر دلم از غمزه روان کرد تیر
شد تُتُق سینهٔ من جعبه‌ای
جعبه نکرده‌ست کسی از حریر
بر دل پر آتش من رحم کن
دل چه حدیث است تنور اثیر
بر مژه ی چشم پر آبم ببخش
چشم غلط می‌کنم ابر مَطیر
ناله ی زارم بشنو هم چو نی
گونه ی زردم بنگر چون زریر
عقل ز من گشت جدا از جنون
خلق ز من گشت نفور از نفیر
هم نظری کن به نزاری زار
چند کند ناله به زاری چو زیر
حکیم نزاری : غزلیات
شمارهٔ ۱۰۱۵
صحبت اهل دلی و جاه من و جان من
گوشه ی ویرانه ای ملک سلیمان من
پای خم و دردیی کوثر و طوبای من
عافیت و گلخنی باغ و گلستان من
ساغر جمشید وقت پاشنه ی کفش من
خم چه ی نمرود عهد کوزه ی برخوان من
چند شوی در جوال بس که شنیدی محال
خیز بیا گو ببین معجز و برهان من
هم چو سلیمان شدم حاکم دیو و پری
نفس مسلط چو شد تابع فرمان من
پیش نزاری شدم عشق بیاموختم
تا به هزیمت برفت عقل خطادان من
عین‌القضات همدانی : لوایح
فصل ۳۸
یکی از صحابه غلامی بخرید خواجه فرمود یا صَحابی اَشرِکنی فی الغلامِ گفت لَیْسَ شَریکٌ یا رَسُولَ اللّهِ اگر گمانت افتد که صحابی امر مصطفی(ص) را خلاف کرد بدانکه کار برخلاف آنست که ترا گمانست اگر فرمان کردی در توحیدش نقصان بودی و این تجربۀ معشوقست مر عاشق را این معنی غوری دارد و اما در اسرار عشق قصه و حکایتدر نگنجد معشوق گفت اَشْرِکْنی فی الغُلامِ عاشق گفت لَیْسَ لِلّهِ شَریکٌ العَبْدُ وَمافی یَدِهِ مُلک لِمَوْلاهُ ای درویش اُسْجُدُوا لِآدَمَ. محکی بود تا که برارادت مطلع است و بخواست معشوق مکاشف، چون همه سجده کردندو معلم نکرد معلوم شد که استاد پخته‌تر و سوخته‌تر از شاگردان بود:
گر بر سر من خار و خسک بارانی
باران تو را دوخته‌ام بارانی
فراق معشوق اختیار کرد بقوت مشاهدۀ ارادت و باک نداشت. زهی کمال در کار ما زاغَ الْبَصَرُ و ما طَغی.. خود کار است که سفید باران اذکار تقدیس چشم را خیره میکند زهی قوت مشاهدۀ ارادت میدانست که ازجامه خانۀ خاص خلعت پادشاهانه مَنْ یُطِعِ الرّسولَ فَقَدْ اَطاعَ اللّه... آماده کرده‌اند در حالی که در شاهی یگانه می‌بایست شد بمتاع هر دو جهان چشم باز نکرد و دست نیاز پیش عطیه و هدیۀ او دراز نکرد که اگر کردی در عشق ناتمامی بودی.
عین‌القضات همدانی : لوایح
فصل ۱۹۷
اگر عاشق تواند که بساط مهرۀ قهر او باشد فثمَّ حَیاتُهُ چون طایعاً بساط مهرۀ قهر او شد حکم او را باشد اگر کم زند و اگر بیش حکم او را بود اگر نقش وصل برآید فَعیشْ فی عَیْشٍ و اگر نقش فراق برآید فَطَمْسُ فی طَمْسٍ.
قائم مقام فراهانی : نامه‌های فارسی
شمارهٔ ۶۵ - مخاطب نامة معلوم نیست هوالله تعالی شانه العزیز
در باب فارس که امر و مقرر شده بود، همه مرقومات شما را بنظر ولیعهد روحی فداه رساندم، فرمودند: ما از خود هوس و هوائی نداریم، از خاک پست تریم، از مور ضعیف تر. زور و قوت ما همان نظر توجه و التفات حضرت شاهنشاه است. پر و بال ما همان فرمایشات و دستورالعمل های ظل الله. محال است که تا اقتضای رأی همایون را نفهمیم، اگر صد هزار سنگ بلا بر سر ما بریزند یک کلوخ بپاداش بیندازیم، ما کیستیم، چیستیم، چه کاره ایم، دستمان کو، کلوخمان کجا بود؟ کالمیت بین یدی الغسال؛ در زیر حکم و فرمان خدیو بی همالیم. بهار وتابستان و زمستانمان یکی است. پیش از عید و بعد از عید نمیدانیم. هر وقت و هر طور بفرمایند که برو یا بفرست، سمیعیم و سریع و هر گاه نفرمایند تسلیمیم و مطیع.
بندگان را بر سر خود حکم نیست، نوکری یعنی چه و از خود نیک و بد داشتن و بخود خیر و شر فهمیدن چه؟ هر چه امر شد نیک است و هر چه نهی شد بد، غیر این چیزی بفهم قاصر ما نمیرسد. والسلام
نجم‌الدین رازی : رباعیات
شمارهٔ ۸
تا بر سر ما سایهٔ شاهنشه ماست
کونین غلام و چاکر درگه ماست
گلزار بهشت و حور خار ره ماست
زیراک برون کون منزلگه ماست
سحاب اصفهانی : غزلیات
شمارهٔ ۲۲۴
از تغافل یا تو را با خویش مایل می کنم
یا برون مهر تو را یک باره از دل می کنم
گر بجا خوی برآرد خون ز چشمم دور نیست
زر تیغ از بسکه شرم از روی قاتل می کنم
هر زمان بر سینه از ناخن گشایم رخنه ها
چاره ها بنگر که بهر تنگی دل می کنم
می کنم یا دل به آسانی ز مهر روی تو
یا که بر خود کار را یک باره مشکل می کنم
ایمنند از گمرهی واماندگان کاروان
چون جرس تا ناله در دنبال محمل می کنم
اینکه ترک عاشقی کردم نه از وارستگی است
امتثال حکم شاهنشاه عادل می کنم
شه نشان فتحعلی شاه آنکه شرم آرد (سحاب)
چون بدریا ابر دستش را مقابل می کنم
میرزا حبیب خراسانی : رباعیات
شمارهٔ ۲۰
خواهی قلمم بنام در کش یکبار
خواهی قلمی بنامه بر کش یکبار
گر سر بکشم ز خط فرمان تو من
همچون قلمم تیغ به سرکش یکبار
بلند اقبال : غزلیات
شمارهٔ ۳۴۴
ما اگر خاریم اگر گل از گلستان توایم
ما اگر نیکیم اگر بد در شبستان توایم
نه زجور چرخ می نالیم ونه از دست بخت
زآنکه آشفته دل از زلف پریشان توایم
دل پریشان تر ز مشکین طره طرار تو
بخت برگشته تر ازبرگشته مژگان توایم
تیر اگر آری به کف گردیم تیرت را هدف
پتک اگر گیری به زیر پتک سندان توایم
جنگ اگر داری سپر از چنگ اندازیم ما
حاش لله ما کجا کی مرد میان توایم
از دل وجان شاد وآزاریم از قیدجهان
تا اسیر عشق وتا دربندوزندان توایم
هرچه فرمائی اطاعت پیشه ایم از جان ودل
تامطیع امر تو محکوم فرمان توایم
چون بلنداقبال بایدجان به قربانت کنیم
تا بدانی گوسفند عید قربان توایم
سوزنی سمرقندی : غزلیات
شمارهٔ ۲۴ - هرچند که از عشق تو در کوی ملامیم
هرچند که گنگیم و کلوکیم و لکامیم
تن داده و دل بسته آن دول غلامیم
دو درم بدهان کرده خریدار سه بوسیم
شمشیر بکف کرده طلبکار نیامیم
اندر طلب تاز ازین کوی بدان کوی
نیمور کشان کرده بگرد در بامیم
در حجره تاریک من و تاز معطل
از بام بشام آمده و زشام ببامیم
چون روده خوشیده . . . س گنده نخواهیم
تا در پی آن سرود و من دنبه خامیم
بابامچه . . . س نزد وام بگردن
کز گردن نیمور قوی توخته وامیم
دانند همه کس که ره . . . س ره عامیست
. . . ن راه خواص است، نه ما مردم عامیم
با اینهمه، در علم فرو کفتن تازان
گه عامی صرفیم و گهی خواجه امامیم
تا تاز سجود آرد، بروی برکوعیم
چون تاز رکوع آرد، بروی بقیامیم
زانروی که یار دل هر تاز مدامست
مولای مدامیم و مدامیم و مدامیم
گوینده تازیم نه چون خواه جمالی
بر هر سر نیمور قوی کرده مقامیم
این شعر بر آن شعر جمالی است که گفته است
هرچند که از عشق تو در کوی ملامیم
فصیحی هروی : رباعیات
شمارهٔ ۱۱
آن دم که شدیم از می هستی سرمست
شد ساغر توفیق لبالب ز شکست
اعمال نویس راست در طاعت ماست
مزدور فرشته‌ای که در دست چپ است
قرآن کریم : با ترجمه مهدی الهی قمشه‌ای
سورة محمد
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَـٰنِ الرَّحِيمِ
الَّذِينَ كَفَرُوا وَصَدُّوا عَن سَبِيلِ اللَّهِ أَضَلَّ أَعْمَالَهُمْ﴿۱﴾
وَالَّذِينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ وَآمَنُوا بِمَا نُزِّلَ عَلَىٰ مُحَمَّدٍ وَهُوَ الْحَقُّ مِن رَّبِّهِمْ ۙ كَفَّرَ عَنْهُمْ سَيِّئَاتِهِمْ وَأَصْلَحَ بَالَهُمْ﴿۲﴾
ذَٰلِكَ بِأَنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا اتَّبَعُوا الْبَاطِلَ وَأَنَّ الَّذِينَ آمَنُوا اتَّبَعُوا الْحَقَّ مِن رَّبِّهِمْ ۚ كَذَٰلِكَ يَضْرِبُ اللَّهُ لِلنَّاسِ أَمْثَالَهُمْ﴿۳﴾
فَإِذَا لَقِيتُمُ الَّذِينَ كَفَرُوا فَضَرْبَ الرِّقَابِ حَتَّىٰ إِذَا أَثْخَنتُمُوهُمْ فَشُدُّوا الْوَثَاقَ فَإِمَّا مَنًّا بَعْدُ وَإِمَّا فِدَاءً حَتَّىٰ تَضَعَ الْحَرْبُ أَوْزَارَهَا ۚ ذَٰلِكَ وَلَوْ يَشَاءُ اللَّهُ لَانتَصَرَ مِنْهُمْ وَلَـٰكِن لِّيَبْلُوَ بَعْضَكُم بِبَعْضٍ ۗ وَالَّذِينَ قُتِلُوا فِي سَبِيلِ اللَّهِ فَلَن يُضِلَّ أَعْمَالَهُمْ﴿۴﴾
سَيَهْدِيهِمْ وَيُصْلِحُ بَالَهُمْ﴿۵﴾
وَيُدْخِلُهُمُ الْجَنَّةَ عَرَّفَهَا لَهُمْ﴿۶﴾
يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِن تَنصُرُوا اللَّهَ يَنصُرْكُمْ وَيُثَبِّتْ أَقْدَامَكُمْ﴿۷﴾
وَالَّذِينَ كَفَرُوا فَتَعْسًا لَّهُمْ وَأَضَلَّ أَعْمَالَهُمْ﴿۸﴾
ذَٰلِكَ بِأَنَّهُمْ كَرِهُوا مَا أَنزَلَ اللَّهُ فَأَحْبَطَ أَعْمَالَهُمْ﴿۹﴾
أَفَلَمْ يَسِيرُوا فِي الْأَرْضِ فَيَنظُرُوا كَيْفَ كَانَ عَاقِبَةُ الَّذِينَ مِن قَبْلِهِمْ ۚ دَمَّرَ اللَّهُ عَلَيْهِمْ ۖ وَلِلْكَافِرِينَ أَمْثَالُهَا﴿۱۰﴾
ذَٰلِكَ بِأَنَّ اللَّهَ مَوْلَى الَّذِينَ آمَنُوا وَأَنَّ الْكَافِرِينَ لَا مَوْلَىٰ لَهُمْ﴿۱۱﴾
إِنَّ اللَّهَ يُدْخِلُ الَّذِينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ جَنَّاتٍ تَجْرِي مِن تَحْتِهَا الْأَنْهَارُ ۖ وَالَّذِينَ كَفَرُوا يَتَمَتَّعُونَ وَيَأْكُلُونَ كَمَا تَأْكُلُ الْأَنْعَامُ وَالنَّارُ مَثْوًى لَّهُمْ﴿۱۲﴾
وَكَأَيِّن مِّن قَرْيَةٍ هِيَ أَشَدُّ قُوَّةً مِّن قَرْيَتِكَ الَّتِي أَخْرَجَتْكَ أَهْلَكْنَاهُمْ فَلَا نَاصِرَ لَهُمْ﴿۱۳﴾
أَفَمَن كَانَ عَلَىٰ بَيِّنَةٍ مِّن رَّبِّهِ كَمَن زُيِّنَ لَهُ سُوءُ عَمَلِهِ وَاتَّبَعُوا أَهْوَاءَهُم﴿۱۴﴾
مَّثَلُ الْجَنَّةِ الَّتِي وُعِدَ الْمُتَّقُونَ ۖ فِيهَا أَنْهَارٌ مِّن مَّاءٍ غَيْرِ آسِنٍ وَأَنْهَارٌ مِّن لَّبَنٍ لَّمْ يَتَغَيَّرْ طَعْمُهُ وَأَنْهَارٌ مِّنْ خَمْرٍ لَّذَّةٍ لِّلشَّارِبِينَ وَأَنْهَارٌ مِّنْ عَسَلٍ مُّصَفًّى ۖ وَلَهُمْ فِيهَا مِن كُلِّ الثَّمَرَاتِ وَمَغْفِرَةٌ مِّن رَّبِّهِمْ ۖ كَمَنْ هُوَ خَالِدٌ فِي النَّارِ وَسُقُوا مَاءً حَمِيمًا فَقَطَّعَ أَمْعَاءَهُمْ﴿۱۵﴾
وَمِنْهُم مَّن يَسْتَمِعُ إِلَيْكَ حَتَّىٰ إِذَا خَرَجُوا مِنْ عِندِكَ قَالُوا لِلَّذِينَ أُوتُوا الْعِلْمَ مَاذَا قَالَ آنِفًا ۚ أُولَـٰئِكَ الَّذِينَ طَبَعَ اللَّهُ عَلَىٰ قُلُوبِهِمْ وَاتَّبَعُوا أَهْوَاءَهُمْ﴿۱۶﴾
وَالَّذِينَ اهْتَدَوْا زَادَهُمْ هُدًى وَآتَاهُمْ تَقْوَاهُمْ﴿۱۷﴾
فَهَلْ يَنظُرُونَ إِلَّا السَّاعَةَ أَن تَأْتِيَهُم بَغْتَةً ۖ فَقَدْ جَاءَ أَشْرَاطُهَا ۚ فَأَنَّىٰ لَهُمْ إِذَا جَاءَتْهُمْ ذِكْرَاهُمْ﴿۱۸﴾
فَاعْلَمْ أَنَّهُ لَا إِلَـٰهَ إِلَّا اللَّهُ وَاسْتَغْفِرْ لِذَنبِكَ وَلِلْمُؤْمِنِينَ وَالْمُؤْمِنَاتِ ۗ وَاللَّهُ يَعْلَمُ مُتَقَلَّبَكُمْ وَمَثْوَاكُمْ﴿۱۹﴾
وَيَقُولُ الَّذِينَ آمَنُوا لَوْلَا نُزِّلَتْ سُورَةٌ ۖ فَإِذَا أُنزِلَتْ سُورَةٌ مُّحْكَمَةٌ وَذُكِرَ فِيهَا الْقِتَالُ ۙ رَأَيْتَ الَّذِينَ فِي قُلُوبِهِم مَّرَضٌ يَنظُرُونَ إِلَيْكَ نَظَرَ الْمَغْشِيِّ عَلَيْهِ مِنَ الْمَوْتِ ۖ فَأَوْلَىٰ لَهُمْ﴿۲۰﴾
طَاعَةٌ وَقَوْلٌ مَّعْرُوفٌ ۚ فَإِذَا عَزَمَ الْأَمْرُ فَلَوْ صَدَقُوا اللَّهَ لَكَانَ خَيْرًا لَّهُمْ﴿۲۱﴾
فَهَلْ عَسَيْتُمْ إِن تَوَلَّيْتُمْ أَن تُفْسِدُوا فِي الْأَرْضِ وَتُقَطِّعُوا أَرْحَامَكُمْ﴿۲۲﴾
أُولَـٰئِكَ الَّذِينَ لَعَنَهُمُ اللَّهُ فَأَصَمَّهُمْ وَأَعْمَىٰ أَبْصَارَهُمْ﴿۲۳﴾
أَفَلَا يَتَدَبَّرُونَ الْقُرْآنَ أَمْ عَلَىٰ قُلُوبٍ أَقْفَالُهَا﴿۲۴﴾
إِنَّ الَّذِينَ ارْتَدُّوا عَلَىٰ أَدْبَارِهِم مِّن بَعْدِ مَا تَبَيَّنَ لَهُمُ الْهُدَى ۙ الشَّيْطَانُ سَوَّلَ لَهُمْ وَأَمْلَىٰ لَهُمْ﴿۲۵﴾
ذَٰلِكَ بِأَنَّهُمْ قَالُوا لِلَّذِينَ كَرِهُوا مَا نَزَّلَ اللَّهُ سَنُطِيعُكُمْ فِي بَعْضِ الْأَمْرِ ۖ وَاللَّهُ يَعْلَمُ إِسْرَارَهُمْ﴿۲۶﴾
فَكَيْفَ إِذَا تَوَفَّتْهُمُ الْمَلَائِكَةُ يَضْرِبُونَ وُجُوهَهُمْ وَأَدْبَارَهُمْ﴿۲۷﴾
ذَٰلِكَ بِأَنَّهُمُ اتَّبَعُوا مَا أَسْخَطَ اللَّهَ وَكَرِهُوا رِضْوَانَهُ فَأَحْبَطَ أَعْمَالَهُمْ﴿۲۸﴾
أَمْ حَسِبَ الَّذِينَ فِي قُلُوبِهِم مَّرَضٌ أَن لَّن يُخْرِجَ اللَّهُ أَضْغَانَهُمْ﴿۲۹﴾
وَلَوْ نَشَاءُ لَأَرَيْنَاكَهُمْ فَلَعَرَفْتَهُم بِسِيمَاهُمْ ۚ وَلَتَعْرِفَنَّهُمْ فِي لَحْنِ الْقَوْلِ ۚ وَاللَّهُ يَعْلَمُ أَعْمَالَكُمْ﴿۳۰﴾
وَلَنَبْلُوَنَّكُمْ حَتَّىٰ نَعْلَمَ الْمُجَاهِدِينَ مِنكُمْ وَالصَّابِرِينَ وَنَبْلُوَ أَخْبَارَكُمْ﴿۳۱﴾
إِنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا وَصَدُّوا عَن سَبِيلِ اللَّهِ وَشَاقُّوا الرَّسُولَ مِن بَعْدِ مَا تَبَيَّنَ لَهُمُ الْهُدَىٰ لَن يَضُرُّوا اللَّهَ شَيْئًا وَسَيُحْبِطُ أَعْمَالَهُمْ﴿۳۲﴾
يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا أَطِيعُوا اللَّهَ وَأَطِيعُوا الرَّسُولَ وَلَا تُبْطِلُوا أَعْمَالَكُمْ﴿۳۳﴾
إِنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا وَصَدُّوا عَن سَبِيلِ اللَّهِ ثُمَّ مَاتُوا وَهُمْ كُفَّارٌ فَلَن يَغْفِرَ اللَّهُ لَهُمْ﴿۳۴﴾
فَلَا تَهِنُوا وَتَدْعُوا إِلَى السَّلْمِ وَأَنتُمُ الْأَعْلَوْنَ وَاللَّهُ مَعَكُمْ وَلَن يَتِرَكُمْ أَعْمَالَكُمْ﴿۳۵﴾
إِنَّمَا الْحَيَاةُ الدُّنْيَا لَعِبٌ وَلَهْوٌ ۚ وَإِن تُؤْمِنُوا وَتَتَّقُوا يُؤْتِكُمْ أُجُورَكُمْ وَلَا يَسْأَلْكُمْ أَمْوَالَكُمْ﴿۳۶﴾
إِن يَسْأَلْكُمُوهَا فَيُحْفِكُمْ تَبْخَلُوا وَيُخْرِجْ أَضْغَانَكُمْ﴿۳۷﴾
هَا أَنتُمْ هَـٰؤُلَاءِ تُدْعَوْنَ لِتُنفِقُوا فِي سَبِيلِ اللَّهِ فَمِنكُم مَّن يَبْخَلُ ۖ وَمَن يَبْخَلْ فَإِنَّمَا يَبْخَلُ عَن نَّفْسِهِ ۚ وَاللَّهُ الْغَنِيُّ وَأَنتُمُ الْفُقَرَاءُ ۚ وَإِن تَتَوَلَّوْا يَسْتَبْدِلْ قَوْمًا غَيْرَكُمْ ثُمَّ لَا يَكُونُوا أَمْثَالَكُم﴿۳۸﴾
نهج البلاغه : خطبه ها
بیان فضائل خود برای آگاه نمودن خوارج
و من كلام له عليه‌السلام يجري مجرى الخطبة و فيه يذكر فضائله عليه‌السلام قاله بعد وقعة النهروان
فَقُمْتُ بِالْأَمْرِ حِينَ فَشِلُوا
وَ تَطَلَّعْتُ حِينَ تَقَبَّعُوا
وَ نَطَقْتُ حِينَ تَعْتَعُوا
وَ مَضَيْتُ بِنُورِ اَللَّهِ حِينَ وَقَفُوا
وَ كُنْتُ أَخْفَضَهُمْ صَوْتاً
وَ أَعْلاَهُمْ فَوْتاً
فَطِرْتُ بِعِنَانِهَا
وَ اِسْتَبْدَدْتُ بِرِهَانِهَا
كَالْجَبَلِ لاَ تُحَرِّكُهُ اَلْقَوَاصِفُ
وَ لاَ تُزِيلُهُ اَلْعَوَاصِفُ
لَمْ يَكُنْ لِأَحَدٍ فِيَّ مَهْمَزٌ
وَ لاَ لِقَائِلٍ فِيَّ مَغْمَزٌ
اَلذَّلِيلُ عِنْدِي عَزِيزٌ حَتَّى آخُذَ اَلْحَقَّ لَهُ
وَ اَلْقَوِيُّ عِنْدِي ضَعِيفٌ حَتَّى آخُذَ اَلْحَقَّ مِنْهُ
رَضِينَا عَنِ اَللَّهِ قَضَاءَهُ
وَ سَلَّمْنَا لِلَّهِ أَمْرَهُ
أَ تَرَانِي أَكْذِبُ عَلَى رَسُولِ اَللَّهِ صلى‌الله‌عليه‌وسلم
وَ اَللَّهِ لَأَنَا أَوَّلُ مَنْ صَدَّقَهُ
فَلاَ أَكُونُ أَوَّلَ مَنْ كَذَبَ عَلَيْهِ
فَنَظَرْتُ فِي أَمْرِي
فَإِذَا طَاعَتِي قَدْ سَبَقَتْ بَيْعَتِي
وَ إِذَا اَلْمِيثَاقُ فِي عُنُقِي لِغَيْرِي
نهج البلاغه : نامه ها
نامه به عثمان بن حنيف فرماندار بصره
و من كتاب له عليه‌السلام إلى بعض أمراء جيشه فَإِنْ عَادُوا إِلَى ظِلِّ اَلطَّاعَةِ فَذَاكَ اَلَّذِي نُحِبُّ وَ إِنْ تَوَافَتِ اَلْأُمُورُ بِالْقَوْمِ إِلَى اَلشِّقَاقِ وَ اَلْعِصْيَانِ فَانْهَدْ بِمَنْ أَطَاعَكَ إِلَى مَنْ عَصَاكَ وَ اِسْتَغْنِ بِمَنِ اِنْقَادَ مَعَكَ عَمَّنْ تَقَاعَسَ عَنْكَ
فَإِنَّ اَلْمُتَكَارِهَ مَغِيبُهُ خَيْرٌ مِنْ مَشْهَدِهِ وَ قُعُودُهُ أَغْنَى مِنْ نُهُوضِهِ
نهج البلاغه : نامه ها
نامه به دو تن از امیران سپاه در مورد رعايت سلسله مراتب فرماندهى
و من كتاب له عليه‌السلام إلى أميرين من أمراء جيشه وَ قَدْ أَمَّرْتُ عَلَيْكُمَا وَ عَلَى مَنْ فِي حَيِّزِكُمَا مَالِكَ بْنَ اَلْحَارِثِ اَلْأَشْتَرَ فَاسْمَعَا لَهُ وَ أَطِيعَا وَ اِجْعَلاَهُ دِرْعاً وَ مِجَنّاً
فَإِنَّهُ مِمَّنْ لاَ يُخَافُ وَهْنُهُ وَ لاَ سَقْطَتُهُ وَ لاَ بُطْؤُهُ عَمَّا اَلْإِسْرَاعُ إِلَيْهِ أَحْزَمُ وَ لاَ إِسْرَاعُهُ إِلَى مَا اَلْبُطْءُ عَنْهُ أَمْثَلُ
نهج البلاغه : حکمت ها
ضرورت خدا شناسى و اطاعت
وَ قَالَ عليه‌السلام عَلَيْكُمْ بِطَاعَةِ مَنْ لاَ تُعْذَرُونَ بِجَهَالَتِهِ
نهج البلاغه : خطبه ها
بیان ويژگى هاى قرآن تشویق به اعمال نیکو و پرهیز از بدعت
و من خطبة له عليه‌السلام و فيها يعظ و يبين فضل القرآن و ينهى عن البدعة
عظة الناس
اِنْتَفِعُوا بِبَيَانِ اَللَّهِ وَ اِتَّعِظُوا بِمَوَاعِظِ اَللَّهِ وَ اِقْبَلُوا نَصِيحَةَ اَللَّهِ
فَإِنَّ اَللَّهَ قَدْ أَعْذَرَ إِلَيْكُمْ بِالْجَلِيَّةِ وَ اِتَّخَذَ عَلَيْكُمُ اَلْحُجَّةَ وَ بَيَّنَ لَكُمْ مَحَابَّهُ مِنَ اَلْأَعْمَالِ وَ مَكَارِهَهُ مِنْهَا لِتَتَّبِعُوا هَذِهِ وَ تَجْتَنِبُوا هَذِهِ
فَإِنَّ رَسُولَ اَللَّهِ صلى‌الله‌عليه‌وآله كَانَ يَقُولُ إِنَّ اَلْجَنَّةَ حُفَّتْ بِالْمَكَارِهِ وَ إِنَّ اَلنَّارَ حُفَّتْ بِالشَّهَوَاتِ
وَ اِعْلَمُوا أَنَّهُ مَا مِنْ طَاعَةِ اَللَّهِ شَيْءٌ إِلاَّ يَأْتِي فِي كُرْهٍ وَ مَا مِنْ مَعْصِيَةِ اَللَّهِ شَيْءٌ إِلاَّ يَأْتِي فِي شَهْوَةٍ
فَرَحِمَ اَللَّهُ اِمْرَأً نَزَعَ عَنْ شَهْوَتِهِ وَ قَمَعَ هَوَى نَفْسِهِ
فَإِنَّ هَذِهِ اَلنَّفْسَ أَبْعَدُ شَيْءٍ مَنْزِعاً وَ إِنَّهَا لاَ تَزَالُ تَنْزِعُ إِلَى مَعْصِيَةٍ فِي هَوًى
وَ اِعْلَمُوا عِبَادَ اَللَّهِ أَنَّ اَلْمُؤْمِنَ لاَ يُصْبِحُ وَ لاَ يُمْسِي إِلاَّ وَ نَفْسُهُ ظَنُونٌ عِنْدَهُ
فَلاَ يَزَالُ زَارِياً عَلَيْهَا وَ مُسْتَزِيداً لَهَا
فَكُونُوا كَالسَّابِقِينَ قَبْلَكُمْ وَ اَلْمَاضِينَ أَمَامَكُمْ
قَوَّضُوا مِنَ اَلدُّنْيَا تَقْوِيضَ اَلرَّاحِلِ
وَ طَوَوْهَا طَيَّ اَلْمَنَازِلِ
فضل القرآن وَ اِعْلَمُوا أَنَّ هَذَا اَلْقُرْآنَ هُوَ اَلنَّاصِحُ اَلَّذِي لاَ يَغُشُّ
وَ اَلْهَادِي اَلَّذِي لاَ يُضِلُّ وَ اَلْمُحَدِّثُ اَلَّذِي لاَ يَكْذِبُ
وَ مَا جَالَسَ هَذَا اَلْقُرْآنَ أَحَدٌ إِلاَّ قَامَ عَنْهُ بِزِيَادَةٍ أَوْ نُقْصَانٍ زِيَادَةٍ فِي هُدًى أَوْ نُقْصَانٍ مِنْ عَمًى
وَ اِعْلَمُوا أَنَّهُ لَيْسَ عَلَى أَحَدٍ بَعْدَ اَلْقُرْآنِ مِنْ فَاقَةٍ وَ لاَ لِأَحَدٍ قَبْلَ اَلْقُرْآنِ مِنْ غِنًى
فَاسْتَشْفُوهُ مِنْ أَدْوَائِكُمْ وَ اِسْتَعِينُوا بِهِ عَلَى لَأْوَائِكُمْ
فَإِنَّ فِيهِ شِفَاءً مِنْ أَكْبَرِ اَلدَّاءِ وَ هُوَ اَلْكُفْرُ وَ اَلنِّفَاقُ وَ اَلْغَيُّ وَ اَلضَّلاَلُ
فَاسْأَلُوا اَللَّهَ بِهِ وَ تَوَجَّهُوا إِلَيْهِ بِحُبِّهِ وَ لاَ تَسْأَلُوا بِهِ خَلْقَهُ
إِنَّهُ مَا تَوَجَّهَ اَلْعِبَادُ إِلَى اَللَّهِ تَعَالَى بِمِثْلِهِ
وَ اِعْلَمُوا أَنَّهُ شَافِعٌ مُشَفَّعٌ وَ قَائِلٌ مُصَدَّقٌ
وَ أَنَّهُ مَنْ شَفَعَ لَهُ اَلْقُرْآنُ يَوْمَ اَلْقِيَامَةِ شُفِّعَ فِيهِ
وَ مَنْ مَحَلَ بِهِ اَلْقُرْآنُ يَوْمَ اَلْقِيَامَةِ صُدِّقَ عَلَيْهِ
فَإِنَّهُ يُنَادِي مُنَادٍ يَوْمَ اَلْقِيَامَةِ أَلاَ إِنَّ كُلَّ حَارِثٍ مُبْتَلًى فِي حَرْثِهِ وَ عَاقِبَةِ عَمَلِهِ غَيْرَ حَرَثَةِ اَلْقُرْآنِ فَكُونُوا مِنْ حَرَثَتِهِ وَ أَتْبَاعِهِ
وَ اِسْتَدِلُّوهُ عَلَى رَبِّكُمْ وَ اِسْتَنْصِحُوهُ عَلَى أَنْفُسِكُمْ
وَ اِتَّهِمُوا عَلَيْهِ آرَاءَكُمْ وَ اِسْتَغِشُّوا فِيهِ أَهْوَاءَكُمْ
الحث على العمل
اَلْعَمَلَ اَلْعَمَلَ ثُمَّ اَلنِّهَايَةَ اَلنِّهَايَةَ وَ اَلاِسْتِقَامَةَ اَلاِسْتِقَامَةَ ثُمَّ اَلصَّبْرَ اَلصَّبْرَ وَ اَلْوَرَعَ اَلْوَرَعَ
إِنَّ لَكُمْ نِهَايَةً فَانْتَهُوا إِلَى نِهَايَتِكُمْ
وَ إِنَّ لَكُمْ عَلَماً فَاهْتَدُوا بِعَلَمِكُمْ
وَ إِنَّ لِلْإِسْلاَمِ غَايَةً فَانْتَهُوا إِلَى غَايَتِهِ
وَ اُخْرُجُوا إِلَى اَللَّهِ بِمَا اِفْتَرَضَ عَلَيْكُمْ مِنْ حَقِّهِ وَ بَيَّنَ لَكُمْ مِنْ وَظَائِفِهِ
أَنَا شَاهِدٌ لَكُمْ وَ حَجِيجٌ يَوْمَ اَلْقِيَامَةِ عَنْكُمْ
نصائح للناس
أَلاَ وَ إِنَّ اَلْقَدَرَ اَلسَّابِقَ قَدْ وَقَعَ وَ اَلْقَضَاءَ اَلْمَاضِيَ قَدْ تَوَرَّدَ
وَ إِنِّي مُتَكَلِّمٌ بِعِدَةِ اَللَّهِ وَ حُجَّتِهِ
قَالَ اَللَّهُ تَعَالَى إِنَّ اَلَّذِينَ قٰالُوا رَبُّنَا اَللّٰهُ ثُمَّ اِسْتَقٰامُوا تَتَنَزَّلُ عَلَيْهِمُ اَلْمَلاٰئِكَةُ أَلاّٰ تَخٰافُوا وَ لاٰ تَحْزَنُوا وَ أَبْشِرُوا بِالْجَنَّةِ اَلَّتِي كُنْتُمْ تُوعَدُونَ
وَ قَدْ قُلْتُمْ رَبُّنَا اَللَّهُ فَاسْتَقِيمُوا عَلَى كِتَابِهِ وَ عَلَى مِنْهَاجِ أَمْرِهِ وَ عَلَى اَلطَّرِيقَةِ اَلصَّالِحَةِ مِنْ عِبَادَتِهِ
ثُمَّ لاَ تَمْرُقُوا مِنْهَا وَ لاَ تَبْتَدِعُوا فِيهَا وَ لاَ تُخَالِفُوا عَنْهَا
فَإِنَّ أَهْلَ اَلْمُرُوقِ مُنْقَطَعٌ بِهِمْ عِنْدَ اَللَّهِ يَوْمَ اَلْقِيَامَةِ
ثُمَّ إِيَّاكُمْ وَ تَهْزِيعَ اَلْأَخْلاَقِ وَ تَصْرِيفَهَا
وَ اِجْعَلُوا اَللِّسَانَ وَاحِداً وَ لْيَخْزُنِ اَلرَّجُلُ لِسَانَهُ فَإِنَّ هَذَا اَللِّسَانَ جَمُوحٌ بِصَاحِبِهِ
وَ اَللَّهِ مَا أَرَى عَبْداً يَتَّقِي تَقْوَى تَنْفَعُهُ حَتَّى يَخْزُنَ لِسَانَهُ
وَ إِنَّ لِسَانَ اَلْمُؤْمِنِ مِنْ وَرَاءِ قَلْبِهِ
وَ إِنَّ قَلْبَ اَلْمُنَافِقِ مِنْ وَرَاءِ لِسَانِهِ
لِأَنَّ اَلْمُؤْمِنَ إِذَا أَرَادَ أَنْ يَتَكَلَّمَ بِكَلاَمٍ تَدَبَّرَهُ فِي نَفْسِهِ فَإِنْ كَانَ خَيْراً أَبْدَاهُ وَ إِنْ كَانَ شَرّاً وَارَاهُ
وَ إِنَّ اَلْمُنَافِقَ يَتَكَلَّمُ بِمَا أَتَى عَلَى لِسَانِهِ لاَ يَدْرِي مَا ذَا لَهُ وَ مَا ذَا عَلَيْهِ
وَ لَقَدْ قَالَ رَسُولُ اَللَّهِ صلى‌الله‌عليه‌وآله لاَ يَسْتَقِيمُ إِيمَانُ عَبْدٍ حَتَّى يَسْتَقِيمَ قَلْبُهُ
وَ لاَ يَسْتَقِيمُ قَلْبُهُ حَتَّى يَسْتَقِيمَ لِسَانُهُ
فَمَنِ اِسْتَطَاعَ مِنْكُمْ أَنْ يَلْقَى اَللَّهَ تَعَالَى وَ هُوَ نَقِيُّ اَلرَّاحَةِ مِنْ دِمَاءِ اَلْمُسْلِمِينَ وَ أَمْوَالِهِمْ سَلِيمُ اَللِّسَانِ مِنْ أَعْرَاضِهِمْ فَلْيَفْعَلْ
تحريم البدع
وَ اِعْلَمُوا عِبَادَ اَللَّهِ أَنَّ اَلْمُؤْمِنَ يَسْتَحِلُّ اَلْعَامَ مَا اِسْتَحَلَّ عَاماً أَوَّلَ
وَ يُحَرِّمُ اَلْعَامَ مَا حَرَّمَ عَاماً أَوَّلَ وَ أَنَّ مَا أَحْدَثَ اَلنَّاسُ لاَ يُحِلُّ لَكُمْ شَيْئاً مِمَّا حُرِّمَ عَلَيْكُمْ وَ لَكِنَّ اَلْحَلاَلَ مَا أَحَلَّ اَللَّهُ وَ اَلْحَرَامَ مَا حَرَّمَ اَللَّهُ
فَقَدْ جَرَّبْتُمُ اَلْأُمُورَ وَ ضَرَّسْتُمُوهَا وَ وُعِظْتُمْ بِمَنْ كَانَ قَبْلَكُمْ وَ ضُرِبَتِ اَلْأَمْثَالُ لَكُمْ
وَ دُعِيتُمْ إِلَى اَلْأَمْرِ اَلْوَاضِحِ فَلاَ يَصَمُّ عَنْ ذَلِكَ إِلاَّ أَصَمُّ وَ لاَ يَعْمَى عَنْ ذَلِكَ إِلاَّ أَعْمَى
وَ مَنْ لَمْ يَنْفَعْهُ اَللَّهُ بِالْبَلاَءِ وَ اَلتَّجَارِبِ لَمْ يَنْتَفِعْ بِشَيْءٍ مِنَ اَلْعِظَةِ وَ أَتَاهُ اَلتَّقْصِيرُ مِنْ أَمَامِهِ حَتَّى يَعْرِفَ مَا أَنْكَرَ وَ يُنْكِرَ مَا عَرَفَ
وَ إِنَّمَا اَلنَّاسُ رَجُلاَنِ مُتَّبِعٌ شِرْعَةً وَ مُبْتَدِعٌ بِدْعَةً لَيْسَ مَعَهُ مِنَ اَللَّهِ سُبْحَانَهُ بُرْهَانُ سُنَّةٍ وَ لاَ ضِيَاءُ حُجَّةٍ
القرآن وَ إِنَّ اَللَّهَ سُبْحَانَهُ لَمْ يَعِظْ أَحَداً بِمِثْلِ هَذَا اَلْقُرْآنِ
فَإِنَّهُ حَبْلُ اَللَّهِ اَلْمَتِينُ وَ سَبَبُهُ اَلْأَمِينُ وَ فِيهِ رَبِيعُ اَلْقَلْبِ وَ يَنَابِيعُ اَلْعِلْمِ
وَ مَا لِلْقَلْبِ جِلاَءٌ غَيْرُهُ
مَعَ أَنَّهُ قَدْ ذَهَبَ اَلْمُتَذَكِّرُونَ وَ بَقِيَ اَلنَّاسُونَ أَوِ اَلْمُتَنَاسُونَ
فَإِذَا رَأَيْتُمْ خَيْراً فَأَعِينُوا عَلَيْهِ وَ إِذَا رَأَيْتُمْ شَرّاً فَاذْهَبُوا عَنْهُ
فَإِنَّ رَسُولَ اَللَّهِ صلى‌الله‌عليه‌وآله كَانَ يَقُولُ يَا اِبْنَ آدَمَ اِعْمَلِ اَلْخَيْرَ وَ دَعِ اَلشَّرَّ فَإِذَا أَنْتَ جَوَادٌ قَاصِدٌ
انواع الظلم أَلاَ وَ إِنَّ اَلظُّلْمَ ثَلاَثَةٌ فَظُلْمٌ لاَ يُغْفَرُ وَ ظُلْمٌ لاَ يُتْرَكُ وَ ظُلْمٌ مَغْفُورٌ لاَ يُطْلَبُ
فَأَمَّا اَلظُّلْمُ اَلَّذِي لاَ يُغْفَرُ فَالشِّرْكُ بِاللَّهِ قَالَ اَللَّهُ تَعَالَى إِنَّ اَللّٰهَ لاٰ يَغْفِرُ أَنْ يُشْرَكَ بِهِ
وَ أَمَّا اَلظُّلْمُ اَلَّذِي يُغْفَرُ فَظُلْمُ اَلْعَبْدِ نَفْسَهُ عِنْدَ بَعْضِ اَلْهَنَاتِ
وَ أَمَّا اَلظُّلْمُ اَلَّذِي لاَ يُتْرَكُ فَظُلْمُ اَلْعِبَادِ بَعْضِهِمْ بَعْضاً
اَلْقِصَاصُ هُنَاكَ شَدِيدٌ لَيْسَ هُوَ جَرْحاً بِاْلمُدَى وَ لاَ ضَرْباً بِالسِّيَاطِ وَ لَكِنَّهُ مَا يُسْتَصْغَرُ ذَلِكَ مَعَهُ
فَإِيَّاكُمْ وَ اَلتَّلَوُّنَ فِي دِينِ اَللَّهِ فَإِنَّ جَمَاعَةً فِيمَا تَكْرَهُونَ مِنَ اَلْحَقِّ خَيْرٌ مِنْ فُرْقَةٍ فِيمَا تُحِبُّونَ مِنَ اَلْبَاطِلِ
وَ إِنَّ اَللَّهَ سُبْحَانَهُ لَمْ يُعْطِ أَحَداً بِفُرْقَةٍ خَيْراً مِمَّنْ مَضَى وَ لاَ مِمَّنْ بَقِيَ
لزوم الطاعة يَا أَيُّهَا اَلنَّاسُ طُوبَى لِمَنْ شَغَلَهُ عَيْبُهُ عَنْ عُيُوبِ اَلنَّاسِ
وَ طُوبَى لِمَنْ لَزِمَ بَيْتَهُ وَ أَكَلَ قُوتَهُ وَ اِشْتَغَلَ بِطَاعَةِ رَبِّهِ
وَ بَكَى عَلَى خَطِيئَتِهِ فَكَانَ مِنْ نَفْسِهِ فِي شُغُلٍ وَ اَلنَّاسُ مِنْهُ فِي رَاحَةٍ
نهج البلاغه : حکمت ها
ضرورت خدا شناسى و اطاعت
وَ قَالَ عليه‌السلام عَلَيْكُمْ بِطَاعَةِ مَنْ لاَ تُعْذَرُونَ بِجَهَالَتِهِ