عبارات مورد جستجو در ۵۹۵۱۸ گوهر پیدا شد:
جمال‌الدین عبدالرزاق : غزلیات
شمارهٔ ۱۳۶
لحظه آن سنبل از گل وا فکن
واتشی در پیر و در برنا فکن
پرتوی از نور رخسارت بتاب
غلغلی در عالم بالا فکن
زاب آن چاه زنخدان چو سیم
قطره در نرگس شهلا فکن
عاشقان را شربت جلاب ده
شکری زان لعل در دریا فکن
در هوایت ذره سرگشته ام
آفتابا سایه بر ما فکن
سر همی با ما گران داری چرا
چون جنایت افکنی پیدا فکن
گرگناهی کرده ام اعلام کن
ور غباری هست بر صحرا فکن
با لبت گفتم که بوسی بخش گفت
گر شتابی نیست با فردا فکن
جمال‌الدین عبدالرزاق : غزلیات
شمارهٔ ۱۴۷
اگر رخت از جهان بیرون نهی به
ازین تر دامنان گر وا رهی به
تماشا گاه جانت بس فراخست
اگر زین تنگنا بیرون جهی به
گل امید ازینان نشکفد هیچ
اگر خار دل خود کم نهی به
چوقوت شمع هم از شمع باشد
حقیقت عمر او را کوتهی به
بگرد بید بی بر چند گردی
غرض سایه است هم سروسهی به
ز دونان سوی صاحب دولتی پوی
که تیزخواجه از ریش رهی به
تملق کن چو دشمن گشت غالب
چو درمانی ز شیری روبهی به
بهی کن گر کسی بد کرد با تو
که داند هر کسی کز بد بهی به
نباید عیبم ار چیزی ندارم
که دست سرو آزاده تهی به
زعلم و حکمتت کاری نیاید
برو هم ابلهی کن کابلهی به
جمال‌الدین عبدالرزاق : غزلیات
شمارهٔ ۱۶۲
دوش در گلستان سحرگاهی
پرده برداشت غنچه ناگاهی
چشم بلبل بر او فتاد از دور
کرد ربی و ربک اللهی
گل بصد لطف گفت خندانش
برگ مهمان بساز یک ماهی
گفت نرگس فدای مقدم گل
شکل این شش ستاره و ماهی
بهر گل دارم این ببار آری
چه کند سیم؟ عمر کوتاهی
بر نرگس دوید بلبل و گفت
که تو بر لشگر چمن شاهی
عاشقی مفلسم حریف بدست
وجه یک ماه چاره راهی
منم امروز از زر و سیمت
وامخواهی برای دلخواهی
تا بآن عاشقیت آموزم
تا کنم مطربیت گه گاهی
جمال‌الدین عبدالرزاق : رباعیات
شمارهٔ ۱۳
ای دیده، دل ریش جگر خورده ی تست
وین جان به جان آمده آزرده ی تست
این قصه ی درد من ز دشمن باری
پوشیده همی دار که هم کرده ی تست
جمال‌الدین عبدالرزاق : رباعیات
شمارهٔ ۳۲
دانی سخنت شکسته چون میآید
یا حرف زبان تو زبون میآید
تنگست بغایتی دهانت که ازو
یک حرف بدو پاره برون میآید
جمال‌الدین عبدالرزاق : رباعیات
شمارهٔ ۳۴
خط تو گرش کسی بخط میخواند
او خود نه خطست او غلط میخواند
در آینه روی تو زلفت پیداست
وان عکس دوزلفست و بخط میخواند
جمال‌الدین عبدالرزاق : رباعیات
شمارهٔ ۳۸
کار تو همه سرکشی و ناز بود
وین کبر زوال حسنش انباز بود
در زلف نظر کن و بتحقیق بدان
در پای آید هر که سرافراز بود
جمال‌الدین عبدالرزاق : رباعیات
شمارهٔ ۴۲
جائی که غمت بقصد جان برخیزد
دل را چه زیان گر از میان برخیزد
دارم سر آن که تا بدستت نکنم
از پا ننشینم ار جهان برخیزد
جمال‌الدین عبدالرزاق : رباعیات
شمارهٔ ۵۷
شبهای جهان مگر بهم پیوستند
و اختر همگی چو خفتگان مستند
ای صبح بزن نفس، دمت بربستند؟
وی چرخ بگرد، چنبرت بشکستند؟
جمال‌الدین عبدالرزاق : رباعیات
شمارهٔ ۵۹
زاواز خوش تو عقل مدهوش شود
وز دل همه درد و غم فراموش شود
چون وقت سماع درج لب بگشائی
مانند صدف همه تنم گوش شود
جمال‌الدین عبدالرزاق : رباعیات
شمارهٔ ۶۲
یک شهر همیکنند فریاد و نفیر
در مانده بدست زلف آن کافر اسیر
ای دل اگر از سنگ نئی پند پذیر
وی دیده اگر کور نئی عبرت گیر
جمال‌الدین عبدالرزاق : رباعیات
شمارهٔ ۶۴
گفتم که چراست گرد آن تنگ شکر
باریک خطی نبشته از عنبر تر
گفتا که عقیق را بباید نقشی
تا مهر توان نهاد بر درج گهر
جمال‌الدین عبدالرزاق : رباعیات
شمارهٔ ۶۶
جانا نم دیده وتف سینه نگر
این عشق تو و فراق دیرینه نگر
گر یوسف و یعقوب ندیدی بعیان
در من نگر ایجان و در آیینه نگر
جمال‌الدین عبدالرزاق : رباعیات
شمارهٔ ۶۹
در جامه ازرق آن بت عشوه فروش
چون ماه ز آسمان پدید آمد دوش
گر نه فلکست پس چرا همچو فلک
هم زرق فروش آمد و هم ازرق پوش
جمال‌الدین عبدالرزاق : رباعیات
شمارهٔ ۷۰
زلفی که همی نهاد سر بر قدمش
بسترد که بد جایگه پیچ و خمش
آنکس که نهاد استره بر فرق سرش
چون استره ننهاد سر اندر شکمش
جمال‌الدین عبدالرزاق : رباعیات
شمارهٔ ۸۱
من آتش دشمنان به باد انگارم
بر خاک ز تیغ آبگون خون بارم
یا سر چو سر زلف تو بر باد دهم
یا آب به روی کار خود باز آرم
جمال‌الدین عبدالرزاق : رباعیات
شمارهٔ ۸۲
من جمله زبان ز حرص چون بید شدم
پیش همه چون سایه خورشید شدم
گرد همگان بر آمدم هیچ نشد
یارب تو بده کز همه نومید شدم
جمال‌الدین عبدالرزاق : رباعیات
شمارهٔ ۸۵
از دور زمانه هیچ می ناسایم
میگویم و با بخت همی برنایم
چون هیچ نصیبی ز جهان نیست مرا
اینجا ز چه مانده ام کرا میبایم
جمال‌الدین عبدالرزاق : رباعیات
شمارهٔ ۹۱
ای دل غم را نهاد باید گردن
خو با غم روزگار باید کردن
شادی چه کنی که آن بعمری باشد
غم خور که همه وقت توانی خوردن
جمال‌الدین عبدالرزاق : رباعیات
شمارهٔ ۱۰۱
در باغ شدم قصد سوی می کرده
جام می لعل را پیاپی کرده
گل را دیدم ز آب رعنائی خویش
از شرم تو سرخ گشته و خوی کرده