عبارات مورد جستجو در ۵۹۵۱۸ گوهر پیدا شد:
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ٨٣۵
دلا تفرج فردوس اگر همی طلبی
بیا و نزهت فردوس بین در این طنبی
ببین زپر تو جام پر از عجایب او
بچرخ آنیه گون بر هزار بوالعجبی
چو گفتمش طنبی عقل رهنمایم گفت
که عاقلان شمرند اینسخن ز بی ادبی
دگر مگو طنبی خلد گویش از پی انک
چو اهل خلد درو سال و ماه در طربی
بگوی کین وطن جانفزای همچو بهشت
بیابی آنچه در او آرزوی دل طلبی
همیشه باد مزین بدان وزیر که اوست
پناه ملک چه موروثی و چه مکتسبی
علاء دولت و ملت محمد آنکه ازوست
رواج دولت و دین محمد عربی
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ٨٣٩
ز بهر خوشدلی خویش درون دنیا را
نگاه کن که چه کفت از طریق استادی
نسب چه میطلبی صورت تو بس باشد
دلیل انکه بدانند کآدمی زادی
فریب خلق مخور زانکه از لئام الناس
نیاید انکه کریمان کنند از رادی
ببین که حال چه داری مبین که اصلت چیست
بنقد روز نگه کن به دی چه افتادی
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ٨۴٠
ز مستی عشق ار خرد یار تست
مشو هشیار ار توانی دمی
مده یکدمه وقت خود را ز دست
دمی نزد دانا به از عالمی
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ٨۴١
ز مخلوق کاری گشایش نگیرد
دل اندر خدا بند اگر کار خواهی
مرو گرد هر در بامید عزت
چه فخری بود کز ره عار خواهی
جناب امیر و وزیران نیرزد
که از حاجب بارشان بار خواهی
چو مرکز درین دائره پای بفشار
چه سرگشتگی همچو پر گار خواهی
ز ناجنس بگریز اگر آفتابست
ترا سایه خود بس ار یار خواهی
بوحدت بسر بر که راحت در آنست
اگر گلشن عیش بیخار خواهی
کزین خلق امید مهر آنچنانست
که آبحیات از لب مار خواهی
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ٨۴٢
زر بسیار چه حاجت که کنی صرف بر آنک
خانقاهی بگچ و سنگ بعیوق بری
زر که بر خشت و گلت صرف شود ساده دلا
شرم دار از خرد خود که ز خیرش شمری
سفره گردان کن اگر نام نکو میطلبی
که باین نام ز اعیان جهان در گذری
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ٨۴٣
زنهار قصد کندن بیخ کسان مکن
زیرا که بیخ خویشتن است اینکه میکنی
تا کی من و جمال من و ملک و مال من
چندین هزار من شدی ای قطره منی
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ٨۴۴
سیرت آزادگان از سفلگان هرگز مجوی
کی بود چون سرو سوسن هر کجا خار و خسی
آبروی از آتش شهوت چرا ریزی بخاک
از هوا چون بگذری زانپس صفا بینی بسی
شوربای چشم خود خوردن بر ابن یمین
به که باید خورد سکبای رخ هر ناکسی
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ٨۴۵
سرا فاضل آفاق رکن ملت و دین
توئی که زبده اسلاف و فخر اخلافی
هر آن رموز کز آن عین عقل قاصر ماند
کند حقایق آن را بیانت کشافی
چگونه گوهر و صفت بسلک نظم آرم
که شرح فضل تو مشکل توان بوصافی
ز دیده همچو صراحی مدام خون بارد
کسی که با تو ندارد مدام دل صافی
کمینه بنده عالیجناب ابن یمین
که هست از ره اخلاص در وفا وافی
ز بندگی تو دور اوفتاده در تب و لرز
چو خاشه بر سر دریای خوی شده طافی
شفای خسته دلان چون ز تست لطف بود
بیک دو جرعه گلابش اگر شوی شافی
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ٨۴٩
صحبت صاحبنظر باید که باشد با دو کس
یا کریمی نامجوی و یا حکیمی راستگوی
تا ز جود آن درین دنیا بیابد بکام دل
یا ز علم این بدان دنیا بیابد آبروی
گر خرد داری مشو یکدم جدا زین هر دو تن
ور نیابی هر دو را باری یکی زینها بجوی
ور یکی را هم نیابی این خود اندر عهد ماست
کنج عزلت گیر و دیگر در پی دنیا مپوی
خویشتن را در خطر مفکن بامید بهی
کز کنار چشمه ناید تا ابد سالم سبوی
عزت ار خواهی که یابی خیز چون ابن یمین
آب خورسندی بجوی و دست ازین دو نان بشوی
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ٨۵٠
عمری به غفلت ای دل نادان گذاشتی
بر عقل خود وساوس شیطان گماشتی
مغرور خود مباش که من فرض کرده ام
کایوان و قصر خویش به کیوان فراشتی
آخر نه روزکی دو سه چون بگذرد برین
رفتی و کار خویش به یاران گذاشتی
در کشتزار آخرت اندر حیات خویش
تخمی که حاصل دهد آنرا نکاشتی
آنها که با تو جنگ سکالند در جهان
رو باز گرد از در ایشان بآشتی
احوال دهر چون گذرانست پس چرا
دشوار روزگار خود اینسان بداشتی
گردی چو ابن یمین فارغ از جهان
بر لوح دل گر آیت حرمان نگاشتی
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ٨۵١
عزیزی مرا گفت بر گو چه حالست
که تنها بسر میبری روزگاری
نه روزت بمجلس در آید حریفی
نه شب در شبستان بود غمگساری
بدو گفتم ای نازنین یار مشفق
ازین ره منه بر دل خویش باری
مصاحب نباید مگر بهر راحت
چو زو رنج یابی نیاید بکاری
گرفتم گل و مل شدند اهل عالم
ز من بشنو اوصاف این هر دو باری
مجرب شدست این که باری سرانجام
ز گل زخم خاری و از مل خماری
مرا سایه همسایه الحق تمام است
گرم در جهان ناگزیرست یاری
که از من بشادی و غم بر نگردد
نخیزد میان من و او غباری
جهانرا کسی گر بغربال بیزد
بسر بر نیاید چو او راز داری
چو ابن یمین ذوق اینحال دانست
گرفت از میان خلایق کناری
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ٨۵٢
عاقل نکند بهیچ روئی
بیمنفعتی زیارت حی
نزدیک خرد پسند ناید
هر قول که فعل نیست با وی
هر کو نشود بوصل تو شاد
گر گویم ازو ببر مگو کی
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ٨۵۶
فیلسوفی گفتم اندر خطه هندوستان
حکمتی دیدم نوشته بر در بتخانه ئی
گفتمش بر گو چه حکمت هست گفتا آنکه بود
آدمی چون بار شیشه چرخ چون دیوانه ئی
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ٨۵٧
قطب سپهر مکرمت ای یافته دلم
از جود تو چو ذره ز خور تاب زندگی
بر من که مرده بودم از احداث روزگار
مهرت گشاد بار دگر باب زندگی
در خشکسال مکرمت ابر سخات زد
بر تاب آتش جگرم آب زندگی
باز آر از آنشراب کهن شربتی بجام
کآنست رکن اعظم اسباب زندگی
گر اهتمام لطف تو نبود گسسته دان
از خیمه وجود من اطناب زندگی
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ٨۶٠
کسیکه سفله و ادنای خلق بوده بود
اگر بگیرد امروز ماه تا ماهی
چنان بود که کدو همسر چنار بود
ولیک ناید ازو مسند شهنشاهی
مریز آب رخ از بهر نان تو ایدرویش
که خاک بر سر این خواجگان ناگاهی
برو بملک قناعت در آو ایمن باش
ز کردگار جهان خواه هر چه میخواهی
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ٨۶٢
گر ستم میرسد از غیر ترا باک مدار
که مرا تجربه افتاد درین کار بسی
او نماند ابدا ظالم و تو مظلومش
که بد و نیک بیک حال ندیدست کسی
چون بد و نیک سر انجام فنا خواهد شد
جز نکوئی مکن ار هست ترا دسترسی
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ٨۶٣
گر تمتع ترا ز نقره و زر
اینقدر بس که قابض آنی
یک سخن بیغرض ز من بشنو
غم خود خور که سخت نادانی
چه نهی سیم و زر بدشواری
تا خورد دشمنت بآسانی
گر مراد از زرت وجود زرست
فرض کردم که سر بسر کانی
چون ز گنج خودت نصیبی نیست
تو مر آن گنج را نگهبانی
بشنو این نکته را ز ابن یمین
که ترا هست مشفق جانی
سیم آن به که رغم دشمن را
در ره دوستان بر افشانی
مال تو داد دشمنت بدهد
گر تو زو داد دوست نستانی
شمع جمع انگهی توانی شد
کافکنی سیم در پریشانی
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ٨۶۵
گذر کن از ره لطف ای نسیم باد شمال
بخاک درگه نوئین شهنشان کرتای
امیر عالم عادل که غیر او نرسید
ز خسروان جهان کس درین سپنج سرای
به بی نظیری عنقا و همت شهباز
بدلفریبی طاوس و فرخی همای
ز رهبری سعادت همانزمان که رسی
بدان خجسته جناب ای نسیم روح افزای
نخست بوسه ده آن آستان عالی را
بس آنکه از در تقریر اشتیاق درای
نیاز ابن یمین عرضه کن بشرط ادب
بگوی کای مه و مهرت خجل ز روی و زرای
تو آفتابی و من ذره هوا دارت
چو آفتاب سوی ذره التفات نمای
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ٨۶٩
من شنیدم که از ره شفقت
پدر پیر گفت با پسری
که ترا ناگه ار بدست فتد
ز اقتضای زمانه سیم و زری
بشنو از طوطی شکر گفتار
روح را در مذاق چون شکری
هم بخور هم بدوستان بخوران
از نهال سعادتت ثمری
حیفم آمد که حاصل همه عمر
بگذاری که تا برد دگری
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ٨٨٢
هرگز این آسمان سرگردان
بمرادم نمیکند دوری
هر سعادت که جست فی الحالم
او ز طوری فکند با طوری
و آن شقاوت که بود طالب غیر
بمنش ره نمود بر فوری
بارها بودم اندرین فکرت
که چرا میکند چنین جوری
عقل گفتا منال از جورش
ور چه در دل همیکند غوری
زانکه گرداند اهل تمییزی
هر دمی بشکفاندت شوری