عبارات مورد جستجو در ۵۹۵۱۸ گوهر پیدا شد:
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ۶٢٧
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ۶٢٩
مدتی در پی هوی و هوس
عرصه بر و بحر پیمودم
روز ننشستم از طلب نفسی
شب زمانی ز فکر نغنودم
چون برین مدت مدید گذشت
که ز اندیشه مغز پالودم
گشت مرآت دل چنان روشن
که یکی نقش راست بنمودم
صیقلی ساخت ز جوهر عقل
پس ز زنگ هواش بزدودم
صورت خیر و شر در آن دیدم
چشم عبرت بر او چو بگشودم
شد یقین ز انقلاب احوالم
که نه من بودم آنکه من بودم
کارم از کارخانه دگرست
نه بخود کاستم نه افزودم
بر بدو نیک چون نیم قادر
پس دل از غم بهرزه فرسودم
بعد ازین اقتدا بابن یمین
کردم و داشت راستی سودم
غایت آرزو چو دست نداد
پشت پائی زدم بیاسودم
عرصه بر و بحر پیمودم
روز ننشستم از طلب نفسی
شب زمانی ز فکر نغنودم
چون برین مدت مدید گذشت
که ز اندیشه مغز پالودم
گشت مرآت دل چنان روشن
که یکی نقش راست بنمودم
صیقلی ساخت ز جوهر عقل
پس ز زنگ هواش بزدودم
صورت خیر و شر در آن دیدم
چشم عبرت بر او چو بگشودم
شد یقین ز انقلاب احوالم
که نه من بودم آنکه من بودم
کارم از کارخانه دگرست
نه بخود کاستم نه افزودم
بر بدو نیک چون نیم قادر
پس دل از غم بهرزه فرسودم
بعد ازین اقتدا بابن یمین
کردم و داشت راستی سودم
غایت آرزو چو دست نداد
پشت پائی زدم بیاسودم
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ۶٣٠
من نیم چون مرد سالوس و فریب
پرده ناموس خود خود میدرم
قلب خود را سکه رندی زده
پیش صرافان عالم میبرم
گر ز دخت رز بریدم زهد نیست
مصلحت را راه او می نسپرم
بوی خون آید ز وصل دخت رز
تا بمانم سوی او می ننگرم
لیک هر وقت از زمرد گون کنب
کوری افعی غم را میخورم
تا بر اینقانونم ای ابن یمین
کس نبینی ز اهل معنی منکرم
پرده ناموس خود خود میدرم
قلب خود را سکه رندی زده
پیش صرافان عالم میبرم
گر ز دخت رز بریدم زهد نیست
مصلحت را راه او می نسپرم
بوی خون آید ز وصل دخت رز
تا بمانم سوی او می ننگرم
لیک هر وقت از زمرد گون کنب
کوری افعی غم را میخورم
تا بر اینقانونم ای ابن یمین
کس نبینی ز اهل معنی منکرم
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ۶٣١
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ۶٣٢
هر که بر حضرت دادار توکل دارد
مخلصی زود پدید آیدش از قید هموم
وانکه با طاعت و پرهیز رود بر در او
شافعش بود و بود گر چه جهولست و ظلوم
مکن اندیشه بیهوده ز نیک و بد کار
که بد و نیک جهان هست یکایک محتوم
طالع ار سعد و گر نحس بفرمان ویست
نبرد ره بقضا معتقد رمل و نجوم
بودنی عاقبت الامر بباشد لیکن
هر یکی را اجلی باشد و وقتی معلوم
هر کسی را ز پی کار دگر ساخته اند
دست داود کند آهن و پولاد چو موم
راه تسلیم و رضا گیر که نگشود کسی
گر چه کوشید بسی پرده سر مکتوم
سخن ابن یمین گوش تو گر بنیوشد
شود آکنده صدف وار بدر منظوم
مخلصی زود پدید آیدش از قید هموم
وانکه با طاعت و پرهیز رود بر در او
شافعش بود و بود گر چه جهولست و ظلوم
مکن اندیشه بیهوده ز نیک و بد کار
که بد و نیک جهان هست یکایک محتوم
طالع ار سعد و گر نحس بفرمان ویست
نبرد ره بقضا معتقد رمل و نجوم
بودنی عاقبت الامر بباشد لیکن
هر یکی را اجلی باشد و وقتی معلوم
هر کسی را ز پی کار دگر ساخته اند
دست داود کند آهن و پولاد چو موم
راه تسلیم و رضا گیر که نگشود کسی
گر چه کوشید بسی پرده سر مکتوم
سخن ابن یمین گوش تو گر بنیوشد
شود آکنده صدف وار بدر منظوم
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ۶٣۶
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ۶٣٧
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ۶٣٩
ایدل ار ننگ داری از نقصان
جز سلوک ره کمال مکن
هر چه عقلت بدان دهد دستور
جز بدان کار اشتغال مکن
شرف نفس اگر همی خواهی
با فرومایه قیل و قال مکن
بامیدی که شم خیر بود
از در راحت ارتحال مکن
غم که فردا رسد مخور امروز
ترک شادی بنقد حال مکن
عرض نفس نفیس را هرگز
در پی مال پایمال مکن
منت از دوست بهر دنیائی
ور بود حاتم احتمال مکن
عجز و بیچارگی بهیچ سبیل
دشمن ار هست پور زال مکن
بشنو این پندها ز ابن یمین
ور مفید است از آن ملال مکن
جز سلوک ره کمال مکن
هر چه عقلت بدان دهد دستور
جز بدان کار اشتغال مکن
شرف نفس اگر همی خواهی
با فرومایه قیل و قال مکن
بامیدی که شم خیر بود
از در راحت ارتحال مکن
غم که فردا رسد مخور امروز
ترک شادی بنقد حال مکن
عرض نفس نفیس را هرگز
در پی مال پایمال مکن
منت از دوست بهر دنیائی
ور بود حاتم احتمال مکن
عجز و بیچارگی بهیچ سبیل
دشمن ار هست پور زال مکن
بشنو این پندها ز ابن یمین
ور مفید است از آن ملال مکن
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ۶۴۴
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ۶۴٨
امیر حیدری ایسالک مسالک حق
توئی مجرد و مفرد بسان روح الامین
چو عقل کل شده دانند حقیقتها
توئیکه علم یقین تو هست عین یقین
کنند صومعه داران عالم علوی
برین روش که تو داری بصد زبان تحسین
سپهر گرم رو شوق را چو تو قطبی
نشان نداد کس از ساکنان روی زمین
مرا چو زاغ کمان چند روز دور از تو
عقاب حادثه دهر داشت گوشه نشین
بخدمت ار نرسیدم تو از بزرگی خویش
مگیر خرده برین بنده ضعیف حزین
که در فضایل ذات تو کم نخواهد شد
ببعد و قرب مکان اعتقاد ابن یمین
توئی مجرد و مفرد بسان روح الامین
چو عقل کل شده دانند حقیقتها
توئیکه علم یقین تو هست عین یقین
کنند صومعه داران عالم علوی
برین روش که تو داری بصد زبان تحسین
سپهر گرم رو شوق را چو تو قطبی
نشان نداد کس از ساکنان روی زمین
مرا چو زاغ کمان چند روز دور از تو
عقاب حادثه دهر داشت گوشه نشین
بخدمت ار نرسیدم تو از بزرگی خویش
مگیر خرده برین بنده ضعیف حزین
که در فضایل ذات تو کم نخواهد شد
ببعد و قرب مکان اعتقاد ابن یمین
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ۶۴٩
آنم که بندگی نکنم حرص و آزار
آزادگیست رسمم و این خود سزد ز من
حقا که بر سر افسر شاهی نبایدم
گر بیم آن بود که صداعی رسد ز من
شادی نمای هستم و از دولت زمان
غم نیز هم نمیخورم از محنت ز من
اکنون زمانه گر چه شمار-از کسی نیافت
کز جهل فرق می نکند کیل را ز من
غمگین مباش ابن یمین ز آنکه پیش ازین
جمعی گرفته اند بدل تیره را ز من
آزادگیست رسمم و این خود سزد ز من
حقا که بر سر افسر شاهی نبایدم
گر بیم آن بود که صداعی رسد ز من
شادی نمای هستم و از دولت زمان
غم نیز هم نمیخورم از محنت ز من
اکنون زمانه گر چه شمار-از کسی نیافت
کز جهل فرق می نکند کیل را ز من
غمگین مباش ابن یمین ز آنکه پیش ازین
جمعی گرفته اند بدل تیره را ز من
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ۶۵٢
ای عزیز ار نصیحتی کنمت
در بدو نیک آن تفکر کن
گر پسند آیدت ز من بشنو
ور نه نشنوده اش تصور کن
اولا صدر شو باستحقاق
پس بمجلس درون تصدر کن
ردف را از ردیف بازشناس
بعد از آن دعوی تشعر کن
با بزرگان ره تواضع گیر
با فرو مایگان تکبر کن
وسط کارها نگه میدار
نه زبونی و نه تهور کن
نی چو طاوس خود نما میباش
نه بویران وطن چو کنگر کن
یا نه با نیک و بد بساز و برو
شبه را هم طویله در کن
با مسیحا بمصلحت خر را
در طویله کش و هم آخور کن
دمبدم روزگار میگذرد
تو تماشای این تغیر کن
چون تباشیر صبحدم بدمد
عزم تبسی و میل و متقر کن
همچو ابن یمین بساقی گوی
دور بگذشت ساغری پر کن
در بدو نیک آن تفکر کن
گر پسند آیدت ز من بشنو
ور نه نشنوده اش تصور کن
اولا صدر شو باستحقاق
پس بمجلس درون تصدر کن
ردف را از ردیف بازشناس
بعد از آن دعوی تشعر کن
با بزرگان ره تواضع گیر
با فرو مایگان تکبر کن
وسط کارها نگه میدار
نه زبونی و نه تهور کن
نی چو طاوس خود نما میباش
نه بویران وطن چو کنگر کن
یا نه با نیک و بد بساز و برو
شبه را هم طویله در کن
با مسیحا بمصلحت خر را
در طویله کش و هم آخور کن
دمبدم روزگار میگذرد
تو تماشای این تغیر کن
چون تباشیر صبحدم بدمد
عزم تبسی و میل و متقر کن
همچو ابن یمین بساقی گوی
دور بگذشت ساغری پر کن
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ۶۵۶
بنزد زبده ایام قدوه الحکما
سر افاضل عالم غیاث ملت و دین
محیط مرکز علم و سپهر اختر حلم
جهان لطف و کرم پیشوای اهل یقین
که باشد آنکه پس از عرض صد هزار اخلاص
بگوید این دو سه حرف از زبان ابن یمین
که از مجالس قرب تو گه گهم دوری
بجز وساوس شیطان نکرد کس تلقین
کنون کز آینه خاطرم صفای دلت
زدود زنگ توهم بصیقل تمکین
به پیشوائی شوق و برهنمائی عقل
شدم بدولت فرخنده باز با تو قرین
چو دیدمت همه آزادگی چو سرو سهی
بشکر جمله زبانم چو سوسن سیمین
چو گویم از قدم و از وفا و از کرمت
که اینصفات ترا هست و صد هزار چنین
صفای آینه رأی تو کند پیدا
سرایری که در استار غیب هست دفین
هنر پناه کریما توئی که چون تو دگر
نداد دور زمان و ندید چشم زمین
چو شاه رقعه دانش توئی نکو دانی
که در روش که بود چون رخ و که چون فرزین
اگر چه معتقد و مخلصت زیند بسی
ولی نساخت کس از خار و خس گل و نسرین
بقول حاسد و صاحب غرض دریغ بود
گرم ز دست دهی بی تفحص وتبیین
امید واثق و ظن صادقست زین سپسم
چو پیش خاطر تو هست سر غیب مبین
که کارگر نشود بی بیان سعایت خصم
علی الخصوص که لطفت بدین شدست ضمین
سعادت ابدی باد قسم ایامت
همیشه تا متعاقب بود شهور و سنین
سر افاضل عالم غیاث ملت و دین
محیط مرکز علم و سپهر اختر حلم
جهان لطف و کرم پیشوای اهل یقین
که باشد آنکه پس از عرض صد هزار اخلاص
بگوید این دو سه حرف از زبان ابن یمین
که از مجالس قرب تو گه گهم دوری
بجز وساوس شیطان نکرد کس تلقین
کنون کز آینه خاطرم صفای دلت
زدود زنگ توهم بصیقل تمکین
به پیشوائی شوق و برهنمائی عقل
شدم بدولت فرخنده باز با تو قرین
چو دیدمت همه آزادگی چو سرو سهی
بشکر جمله زبانم چو سوسن سیمین
چو گویم از قدم و از وفا و از کرمت
که اینصفات ترا هست و صد هزار چنین
صفای آینه رأی تو کند پیدا
سرایری که در استار غیب هست دفین
هنر پناه کریما توئی که چون تو دگر
نداد دور زمان و ندید چشم زمین
چو شاه رقعه دانش توئی نکو دانی
که در روش که بود چون رخ و که چون فرزین
اگر چه معتقد و مخلصت زیند بسی
ولی نساخت کس از خار و خس گل و نسرین
بقول حاسد و صاحب غرض دریغ بود
گرم ز دست دهی بی تفحص وتبیین
امید واثق و ظن صادقست زین سپسم
چو پیش خاطر تو هست سر غیب مبین
که کارگر نشود بی بیان سعایت خصم
علی الخصوص که لطفت بدین شدست ضمین
سعادت ابدی باد قسم ایامت
همیشه تا متعاقب بود شهور و سنین
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ۶۵٩
بر تو پاشم ز بحر دانش خویش
سخنی همچو لؤلؤ و مرجان
بخت اگر یار و عقل رهبر تست
بنگاریش چون الف در جان
دشمنت را بهیچ رو منمای
گر چه او دوست کام گردد از آن
تشنه میباش از خضر میپذیر
منت آب چشمه حیوان
هر چه در آشکار باید خواست
عذر بر کردنش مکن پنهان
ور نیاید پسندت این گفتار
بر تو کس را نمیرسد تاوان
گر بدی از تو آید ار نیکی
نزد ابن یمین بود یکسان
زآنکه او را بهیچ کس طمعی
نیست الا برحمت یزدان
سخنی همچو لؤلؤ و مرجان
بخت اگر یار و عقل رهبر تست
بنگاریش چون الف در جان
دشمنت را بهیچ رو منمای
گر چه او دوست کام گردد از آن
تشنه میباش از خضر میپذیر
منت آب چشمه حیوان
هر چه در آشکار باید خواست
عذر بر کردنش مکن پنهان
ور نیاید پسندت این گفتار
بر تو کس را نمیرسد تاوان
گر بدی از تو آید ار نیکی
نزد ابن یمین بود یکسان
زآنکه او را بهیچ کس طمعی
نیست الا برحمت یزدان
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ۶۶۴
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ۶۶۵
تاج فرق اهل دانش ای عروس فضل را
حلقه گوهر کش طبعت نکوتر پیرهن
وی ز رشک نفحه گلزار خلق فایحت
گل دریده هر سحری تا پای از سر پیرهن
آفتاب رأی تو چون سایه بر گیتی فکند
کرد نیلی از غم او ماه انور پیرهن
قطعه ئی نزد من آوردند کاندر لفظ او
بود معنی خوش نفس چون غنچه اندر پیرهن
قطعه ئی چون آب و دروی پیرهن کرده ردیف
می نترسیدی که گردد ناگهان تر پیرهن
پیرهن جستی ز من ایکاش بودی دسترس
تا چو شاخ اندر خزان پوشمت از زر پیرهن
کوشمالم باد بهره چون رباب از چنگ دهر
گر چو چنگم نیست الا پوست در بر پیرهن
نی مزاحست اینکه گفتم با یکی اندر زمان
بی توقف رو بسوی خدمتش بر پیرهن
پیرهن آورد و من در آب خجلت غرق از آن
چون فرستم پیش تو بی هیچ دیگر پیرهن
حلقه گوهر کش طبعت نکوتر پیرهن
وی ز رشک نفحه گلزار خلق فایحت
گل دریده هر سحری تا پای از سر پیرهن
آفتاب رأی تو چون سایه بر گیتی فکند
کرد نیلی از غم او ماه انور پیرهن
قطعه ئی نزد من آوردند کاندر لفظ او
بود معنی خوش نفس چون غنچه اندر پیرهن
قطعه ئی چون آب و دروی پیرهن کرده ردیف
می نترسیدی که گردد ناگهان تر پیرهن
پیرهن جستی ز من ایکاش بودی دسترس
تا چو شاخ اندر خزان پوشمت از زر پیرهن
کوشمالم باد بهره چون رباب از چنگ دهر
گر چو چنگم نیست الا پوست در بر پیرهن
نی مزاحست اینکه گفتم با یکی اندر زمان
بی توقف رو بسوی خدمتش بر پیرهن
پیرهن آورد و من در آب خجلت غرق از آن
چون فرستم پیش تو بی هیچ دیگر پیرهن
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ۶۶٧
جهان نزد عاقل نیرزد بدان
که بارش نهی بر دل خویشتن
توانی اگر دور باشی از آن
که آسان کنی منزل خویشتن
بجز یکنفس حاصل عمر نیست
غنیمت شمر حاصل خویشتن
ز نا جنس اگر نیستی بر کران
بدست خودی قاتل خویشتن
توئی شهره شهر در زیرکی
اگر گشته ئی مقبل خویشتن
بهمت خلاص ار دهی روح را
ازین منزل نازل خویشتن
گرت آگهی هست ابن یمین
ز آب خود و از گل خویشتن
سفرهای علوی کنی آنچنانک
نهی بر فلک محمل خویشتن
هوا کن ازین خاکدان تا کنی
بر آب خضر منزل خویشتن
که بارش نهی بر دل خویشتن
توانی اگر دور باشی از آن
که آسان کنی منزل خویشتن
بجز یکنفس حاصل عمر نیست
غنیمت شمر حاصل خویشتن
ز نا جنس اگر نیستی بر کران
بدست خودی قاتل خویشتن
توئی شهره شهر در زیرکی
اگر گشته ئی مقبل خویشتن
بهمت خلاص ار دهی روح را
ازین منزل نازل خویشتن
گرت آگهی هست ابن یمین
ز آب خود و از گل خویشتن
سفرهای علوی کنی آنچنانک
نهی بر فلک محمل خویشتن
هوا کن ازین خاکدان تا کنی
بر آب خضر منزل خویشتن
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ۶۶٨
چون بسخن دم زند طوطی طبع خوشم
کز شکر آرد ببار شاخ نبات سخن
مرده صد ساله را زنده کند گر زند
آتش طبعم بر او آبحیات سخن
ز ابن یمین خیره شد چشم خرد کو چسان
کرد چو عیسی بدم زنده رفات سخن
خواست دلم تا سخن پیش بزرگی برد
گفت خرد کامدت وقت وفات سخن
من ز مدیح کسی اجر ندارم طمع
مدحت اینها مرا هست زکات سخن
گر چه ز دیوان کس تا بکنون نامدست
هیچ براتی مرا بهر صلات سخن
بنده ز دیوان خود از پی هر کس که خواست
در همه عالم روان کرد برات سخن
کز شکر آرد ببار شاخ نبات سخن
مرده صد ساله را زنده کند گر زند
آتش طبعم بر او آبحیات سخن
ز ابن یمین خیره شد چشم خرد کو چسان
کرد چو عیسی بدم زنده رفات سخن
خواست دلم تا سخن پیش بزرگی برد
گفت خرد کامدت وقت وفات سخن
من ز مدیح کسی اجر ندارم طمع
مدحت اینها مرا هست زکات سخن
گر چه ز دیوان کس تا بکنون نامدست
هیچ براتی مرا بهر صلات سخن
بنده ز دیوان خود از پی هر کس که خواست
در همه عالم روان کرد برات سخن
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ۶٧٢
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ۶٧۴
ز ابن یمین پیام برای باد صبحدم
نزد علاء دولت و دین آصف زمان
دستور دین پناه محمد که خلق را
بخشد بهر دمی چو مسیحا هزار جان
خلق جهان بطاعت او سر نهاده اند
هرگز کرا شدست مسلم چنین جهان
گو حق خدمت منت از یاد اگر شدست
ما را حقوق بر تو یادست همچنان
یکبارگی ز بنده فراموش کرده ئی
دانی که آید از تو سبکروحم این گران
ز آشفتگی طالعم این نیز هم یکیست
کافتاده ام ز حضرت عالیت بر کران
نارد کمال جاه تو نقصان بهیچ روی
گر یادت آید از من مهجور ناتوان
نزد علاء دولت و دین آصف زمان
دستور دین پناه محمد که خلق را
بخشد بهر دمی چو مسیحا هزار جان
خلق جهان بطاعت او سر نهاده اند
هرگز کرا شدست مسلم چنین جهان
گو حق خدمت منت از یاد اگر شدست
ما را حقوق بر تو یادست همچنان
یکبارگی ز بنده فراموش کرده ئی
دانی که آید از تو سبکروحم این گران
ز آشفتگی طالعم این نیز هم یکیست
کافتاده ام ز حضرت عالیت بر کران
نارد کمال جاه تو نقصان بهیچ روی
گر یادت آید از من مهجور ناتوان