عبارات مورد جستجو در ۵۹۵۱۸ گوهر پیدا شد:
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ٢١
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ٢۵
مرا فلک به مواعید می فریفت ولیک
از آن هزار یکی با رهی نکرد وفا
زمانه چند گهی در هوای بوک و مگر
غرور داده به امید ثم خیر مرا
چو زان غرور به جز رنج دل نشد حاصل
ملول گشت ز اصحاب منصب والا
به حسب حال خود اینک به صورت تضمین
بر اهل معرفت این بیت می کنم املا
مرا سخن ز مفاعیل و فاعلات بود
من از کجا سخن سر مملکت ز کجا
از آن هزار یکی با رهی نکرد وفا
زمانه چند گهی در هوای بوک و مگر
غرور داده به امید ثم خیر مرا
چو زان غرور به جز رنج دل نشد حاصل
ملول گشت ز اصحاب منصب والا
به حسب حال خود اینک به صورت تضمین
بر اهل معرفت این بیت می کنم املا
مرا سخن ز مفاعیل و فاعلات بود
من از کجا سخن سر مملکت ز کجا
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ٣٠
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ٣٣
ای جوانبختی که در خلوتسرای کاینات
رأی پیرت میگشاید پرده از ابکار غیب
در جهان عدلت چو موسی تا ید بیضا نمود
گوسفند از گرگ بیند مهربانی شعیب
تا نشستی چون محمد بر سریر سروری
من بپا استاده ام در بندگی همچون صهیب
در جنابت ظلمت از روز شبابم محو گشت
زین خوشم چون تیره شب روشن شد از انوار شیب
پیش ازین با من عنایت بیش ازین بودی ترا
لیس فیما یدعیه العبد یا مولای ریب
پای در دامن کشیدم مدتی چون خار پشت
وز تفکر سر فرو بردم کشف آسا بجیب
موجب حرمان ندیدم در وجود خویشتن
هیچ چیز الا هنر کان هست نزدیک تو عیب
رأی پیرت میگشاید پرده از ابکار غیب
در جهان عدلت چو موسی تا ید بیضا نمود
گوسفند از گرگ بیند مهربانی شعیب
تا نشستی چون محمد بر سریر سروری
من بپا استاده ام در بندگی همچون صهیب
در جنابت ظلمت از روز شبابم محو گشت
زین خوشم چون تیره شب روشن شد از انوار شیب
پیش ازین با من عنایت بیش ازین بودی ترا
لیس فیما یدعیه العبد یا مولای ریب
پای در دامن کشیدم مدتی چون خار پشت
وز تفکر سر فرو بردم کشف آسا بجیب
موجب حرمان ندیدم در وجود خویشتن
هیچ چیز الا هنر کان هست نزدیک تو عیب
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ٣۵
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ٣٩
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ۴٠
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ۴٢
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ۴٣
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ۴۴
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ۴۵
یکچند روز من ز سیهکاری فلک
بودی چنانکه فرق نمیکردمش ز شب
و اکنون چنان شدست که در چشم من چو روز
کافور فام گشت شب عنبرین سلب
بر رغم روزگار بتوفیق کردگار
با سعد گشت نحسم و اندوه با طرب
جور و جفای چرخ سر آمد بفضل حق
اکنون ز خار میدهد از بهر من رطب
با من سپهر دور وفا گر ز سر گرفت
آنرا سبب نه کس ز عجم بود و نه عرب
تا بار منتیم نباید ز کس کشید
منت خدایرا که نشد هیچکس سبب
ایزد نظر بعین عنایت بمن فکند
وینها کی از عنایت ایزد بود عجب
گر حاسدی بمن نظر نحس میکند
ور میدهد صداع من از سوز و از شغب
با تاب ماه چهارده شب تاب نا ورد
در تار و پود اگر چه که تاب آورد قصب
الحمدلله این نه نهانست در جهان
پیداست در صفای حسب صحت نسب
شعری ز نثره رشک بر شعر و نثر من
پاک آن نسب که زیور او باشد از حسب
ابن یمین گشایش کارت ز خلق نیست
گر حاجتیت هست ز درگاه حق طلب
بر آتش جگر نزنی آب زندگی
از دست سفلکان و گرت جان رسد بلب
بودی چنانکه فرق نمیکردمش ز شب
و اکنون چنان شدست که در چشم من چو روز
کافور فام گشت شب عنبرین سلب
بر رغم روزگار بتوفیق کردگار
با سعد گشت نحسم و اندوه با طرب
جور و جفای چرخ سر آمد بفضل حق
اکنون ز خار میدهد از بهر من رطب
با من سپهر دور وفا گر ز سر گرفت
آنرا سبب نه کس ز عجم بود و نه عرب
تا بار منتیم نباید ز کس کشید
منت خدایرا که نشد هیچکس سبب
ایزد نظر بعین عنایت بمن فکند
وینها کی از عنایت ایزد بود عجب
گر حاسدی بمن نظر نحس میکند
ور میدهد صداع من از سوز و از شغب
با تاب ماه چهارده شب تاب نا ورد
در تار و پود اگر چه که تاب آورد قصب
الحمدلله این نه نهانست در جهان
پیداست در صفای حسب صحت نسب
شعری ز نثره رشک بر شعر و نثر من
پاک آن نسب که زیور او باشد از حسب
ابن یمین گشایش کارت ز خلق نیست
گر حاجتیت هست ز درگاه حق طلب
بر آتش جگر نزنی آب زندگی
از دست سفلکان و گرت جان رسد بلب
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ۴٨
اهل هنر را کنون خطبه بنام منست
ملک سخن گستری جمله بکام منست
نقد سخن چون روان بر سر بازار فضل
چون نشود چون بر او سکه بنام منست
روز و شب من یکیست بر ره ظلمت ز نور
صبح دوم از ضمیر همدم شام منست
بر سر میدان صبر رفته بجولان منم
توسن نفس حرون سخره ورام منست
مذهب حق دارم و ملت خیرالبشر
در بدو نیک جهان عقل امام منست
رغبت باغ کسم نیست و گر هست ارم
روضه اخلاق نیک دار سلام منست
منت رضوان چرا از پی کوثر کشم
جوی می و انگبین جرعه جام منست
بر در هر سفله ئی پیش نباشم بپای
صدر هنر پروری چونکه مقام منست
چند چو کرکس توان در پی مردار بود
باز سفید فلک صید حمام منست
چونکه ز دو نان دهر نیست دو نانم طمع
غره شوالشان ماه صیام منست
طفل نیم چون خورم شیر ز پستان آز
مادر طبع مرا وقت فطام منست
گر چه چو یوسف شدم بسته بزندان غم
گرد جهان چون مسیح صیت کلام منست
هر سخن پاک را کاهل خرد پخته اند
اینهمه بگذاشتیم آنهمه خام منست
کیست که گوید زمن پیش بزرگان فضل
کابن یمین کاینسخن گفت بنام منست
کز پی صید هنر دانه دل ریختم
مرغ فضایل از آن بسته دام منست
ملک سخن گستری جمله بکام منست
نقد سخن چون روان بر سر بازار فضل
چون نشود چون بر او سکه بنام منست
روز و شب من یکیست بر ره ظلمت ز نور
صبح دوم از ضمیر همدم شام منست
بر سر میدان صبر رفته بجولان منم
توسن نفس حرون سخره ورام منست
مذهب حق دارم و ملت خیرالبشر
در بدو نیک جهان عقل امام منست
رغبت باغ کسم نیست و گر هست ارم
روضه اخلاق نیک دار سلام منست
منت رضوان چرا از پی کوثر کشم
جوی می و انگبین جرعه جام منست
بر در هر سفله ئی پیش نباشم بپای
صدر هنر پروری چونکه مقام منست
چند چو کرکس توان در پی مردار بود
باز سفید فلک صید حمام منست
چونکه ز دو نان دهر نیست دو نانم طمع
غره شوالشان ماه صیام منست
طفل نیم چون خورم شیر ز پستان آز
مادر طبع مرا وقت فطام منست
گر چه چو یوسف شدم بسته بزندان غم
گرد جهان چون مسیح صیت کلام منست
هر سخن پاک را کاهل خرد پخته اند
اینهمه بگذاشتیم آنهمه خام منست
کیست که گوید زمن پیش بزرگان فضل
کابن یمین کاینسخن گفت بنام منست
کز پی صید هنر دانه دل ریختم
مرغ فضایل از آن بسته دام منست
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ۵٠
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ۵١
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ۵٩
آنکس که جوینی و گلیمیش بدستست
گرزیند و فزون میطلبد آز پرستست
بیشی مطلب زانکه درستست یقینم
کان خامه که این نقش نگارید شکستست
در وجه معاش تو براتی که نوشتند
تغییر نیابد که ز دیوان الستست
باید بقضا داد رضا اهل خرد را
کان دست بلندست که مالنده پستست
ایدل سپر حزم کنون سود ندارد
دیریست که از شست قضا تیر بجستست
چون زاغ کمان گوشه نشین باش بدشتی
سیمرغ بدین حیله زهر دام برستست
ماهی که ز دریا ننهد روی بساحل
هرگز نشنیدم که در افتاده بشستست
قواده لقب هدهد از آمد و شد خود یافت
عنقا شه مرغان ز چه از بهر نشستست
کنجی و کتابی و جوینی و گلیمی
هست ابن یمین را خوش اگر پیش تو زشتست
گرزیند و فزون میطلبد آز پرستست
بیشی مطلب زانکه درستست یقینم
کان خامه که این نقش نگارید شکستست
در وجه معاش تو براتی که نوشتند
تغییر نیابد که ز دیوان الستست
باید بقضا داد رضا اهل خرد را
کان دست بلندست که مالنده پستست
ایدل سپر حزم کنون سود ندارد
دیریست که از شست قضا تیر بجستست
چون زاغ کمان گوشه نشین باش بدشتی
سیمرغ بدین حیله زهر دام برستست
ماهی که ز دریا ننهد روی بساحل
هرگز نشنیدم که در افتاده بشستست
قواده لقب هدهد از آمد و شد خود یافت
عنقا شه مرغان ز چه از بهر نشستست
کنجی و کتابی و جوینی و گلیمی
هست ابن یمین را خوش اگر پیش تو زشتست
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ۶١
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ۶٢
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ۶٣
یفلک با من اگر بد کنی ار نیک رواست
نه مرا از تو هراس و نه بتو امیدست
ور دلم محنت دور تو کشد باکی نیست
رسم محنت کشی اهل هنر جاویدست
تیر گردون همه انواع فضایل دارد
لیک در ملک طرب کامروا ناهیدست
هر کمالی که مرا هست تو نقصان بینی
چه کنم عود ز جهل تو چو شاخ بیدست
ور سفالی بود اندر نظرت جام جمی
گنه از خفت عقل است نه از جمشیدست
چشم خفاش اگر پرتو خورشید ندید
جرم بر دیده خفاش نه بر خورشیدست
نه مرا از تو هراس و نه بتو امیدست
ور دلم محنت دور تو کشد باکی نیست
رسم محنت کشی اهل هنر جاویدست
تیر گردون همه انواع فضایل دارد
لیک در ملک طرب کامروا ناهیدست
هر کمالی که مرا هست تو نقصان بینی
چه کنم عود ز جهل تو چو شاخ بیدست
ور سفالی بود اندر نظرت جام جمی
گنه از خفت عقل است نه از جمشیدست
چشم خفاش اگر پرتو خورشید ندید
جرم بر دیده خفاش نه بر خورشیدست
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ۶۴
آنکه از برق سحاب کرم شامل او
تا ابد طی را دل و جان در تابست
و آنکه خصمش بمثل گر بود از آهن و روی
درگه معرکه لرزنده تر از سیمابست
تیغ چون آب وی و سینه پر آتش خصم
دشنه رستم دستان و دل سهرابست
اتفاق همه خلقان جهان هست بر آنک
پهلوانی که بدین زور وتوان و تابست
حارس و حامی اقلیم هنر شیخ علیست
که به بیداری او چشم فلک در خوابست
بجز این ورد ندارند گروهی که مدام
رویشان از پی طاعت بسوی محرابست
که سرافراز جهان شیخ علی باقی باد
کز نم ابر کفش کشت امل شادابست
تا ابد طی را دل و جان در تابست
و آنکه خصمش بمثل گر بود از آهن و روی
درگه معرکه لرزنده تر از سیمابست
تیغ چون آب وی و سینه پر آتش خصم
دشنه رستم دستان و دل سهرابست
اتفاق همه خلقان جهان هست بر آنک
پهلوانی که بدین زور وتوان و تابست
حارس و حامی اقلیم هنر شیخ علیست
که به بیداری او چشم فلک در خوابست
بجز این ورد ندارند گروهی که مدام
رویشان از پی طاعت بسوی محرابست
که سرافراز جهان شیخ علی باقی باد
کز نم ابر کفش کشت امل شادابست
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ۶۵
ای شده ظاهر پرست باطنت آباد کن
خرقه پاکت چه سود چون بدنت پاک نیست
مرد ره عشق را گر قدمی همدم است
صاحب سجاده و شانه و مسواک نیست
گر بفلک بر کشی دامن رفعت چو مهر
صبح صفت گر ز صدق جیب دلت چاک نیست
روی براه آر چست ترک گرانی بگیر
هر که سبکبار نیست چابک و چالاک نیست
چون بکسی از زرت می نرسد بهره ئی
آنچه تو خوانی زرش ایعجب ار خاک نیست
هر که رسد نزد تو روزی خود میخورد
چون نخورد رزق تو ز آمدنش باک نیست
نیک و بد دهر چون میگذرد لاجرم
ابن یمین زین دو حال خرم و غمناک نیست
خرقه پاکت چه سود چون بدنت پاک نیست
مرد ره عشق را گر قدمی همدم است
صاحب سجاده و شانه و مسواک نیست
گر بفلک بر کشی دامن رفعت چو مهر
صبح صفت گر ز صدق جیب دلت چاک نیست
روی براه آر چست ترک گرانی بگیر
هر که سبکبار نیست چابک و چالاک نیست
چون بکسی از زرت می نرسد بهره ئی
آنچه تو خوانی زرش ایعجب ار خاک نیست
هر که رسد نزد تو روزی خود میخورد
چون نخورد رزق تو ز آمدنش باک نیست
نیک و بد دهر چون میگذرد لاجرم
ابن یمین زین دو حال خرم و غمناک نیست