عبارات مورد جستجو در ۵۹۵۱۸ گوهر پیدا شد:
اسیری لاهیجی : غزلیات
شمارهٔ ۴۸۹
درآبکوی خرابات عشق اگر مردی
شراب بیخبری نوش تا شوی فردی
ز صحن جان و دلم سوسن و سمن روید
اگر ز گلشن رویت بما رسد وردی
بچشم اهل نظر گشت کحل بینایی
صبا ز کوی تو هرجا که می برد گردی
رسی بمنزل وصل حبیب آخر کار
چو گشت رهبر راه تو همت مردی
بکوی اهل دلان خاک راه باید بود
اگر تو طالب یاری و صاحب دردی
ز تاب آتش عشقش ندیده گرمی
ازآن سبب چو یخ افسرده و چنین سردی
اگر جمال تو میدید منکر عشاق
هزار جان چو اسیری فداهمی کردی
اسیری لاهیجی : غزلیات
شمارهٔ ۴۹۰
یاسیدی و یا سندی انت منیتی
والله لیس غیرک قصدی و نیتی
ما خاب سائل لکریم من اجله
وجهت نحو ساحتکم رکب حاجتی
وردی لذکر حسنک یا املح الملاح
ما غیره بحبک فرضی و سنتی
من شوق نور وجهک فی القلب اضرمت
نار تنار کل عشاء و غدوة
انت الذی تنور من نوره الظلام
لاغرو ذاک انک شمس الهدایة
فی القرب و الکمال لقد کنت سابقا
کل الوری لانک خیر البریة
من یدعی الطریقة من غیر شرعکم
دین الهدی یکفره فی الحقیقة
ان الذی یموت علی حب آلکم
قدمات مؤمنا لکمال المحبة
لاتحرق الاسیری فی نار فرقة
و اسمح له بوصلک قبل المنیة
اسیری لاهیجی : غزلیات
شمارهٔ ۴۹۲
سقانی شرابا من کؤوس المحبة
فاسکرنی حتی صحوت بغیبتی
فلما محی رسمی تلا تلا وجهه
عیاناکنور الشمس من کل ذرة
وجدت ظلال الکون استار نوره
و عینای فی الاکوان ناظر بغیتی
ففی کل مجلی قد تجلی جماله
تراه کمثلی ان نظرت بعبرة
بدالی حال فیه شاهدت حاله
تنزهنی عن قید جمع و فرقة
قد ارتفع الاستار بینی وبینه
تشاهده فی کل شی ء بصیرة
وان غاب عن عین الاسیری لقاؤه
زمانا فقد اکفرته فی طریقتی
اسیری لاهیجی : غزلیات
شمارهٔ ۴۹۴
مظهر کل ظهورش گرنه نفس ماستی
صورتم بر زیب کرمنا کجا آراستی
گرنه از معشوق بودی عشق ورزی از نخست
در میانه نام عاشق ازکجا پیداستی
گرنه حسن بیحدش کردی تقاضای ظهور
از چه رو عالم چنین پرفتنه و غوغاستی
در لباس بود چیزی کی نمودی رخ عیان
گرنه آن بودی که حق با جمله اشیاستی
فیض عامش گر نمی گشتی مجدد دم بدم
نقش هستی در جهان پیوسته کی برجاستی
آن پری گر رخ نمودی هر زمان با عاشقان
جان مشتاقان ز شوقش کی چنین شیداستی
گر نمی کردی پریشان زلف مشکین غیرتش
پرده کفر از رخ ایمان کجا برخاستی
رحم بودی برفغان و زاری شبهای من
گردل سختش نه سنگ و مرمر و خاراستی
در ره عشقش اسیری گر نمی بودی نشان
هر گدا در ملک معنی چون کی وداراستی
اسیری لاهیجی : رباعیات
شمارهٔ ۱
از ما نبود نشان و نامی پیدا
زان رو که شدم غریق دریای فنا
از هستی خود چو محو گشتم دیدم
از دست حبیب خلعت عز بقا
اسیری لاهیجی : رباعیات
شمارهٔ ۴
ای ملک فراق جای دیرینه ما
مأوای غم تو خانه سینه ما
ظاهر شده عکس جمله اسما و صفات
در مظهر تام قلب بی کینه ما
اسیری لاهیجی : رباعیات
شمارهٔ ۶
مائیم مجرد از اضافات و نسب
آزاده ز قید وصف مربوب وز رب
در مرتبه ذات معرا ز صفات
هرگز نبود نام ز مطلوب و طلب
اسیری لاهیجی : رباعیات
شمارهٔ ۱۲
از آتش شوق تو دلم بریانست
وز داغ فراق جان ما سوزانست
تا حسن رخ تو دیدم از هر دو جهان
کفر سرزلف تو مرا ایمانست
اسیری لاهیجی : رباعیات
شمارهٔ ۱۳
مائیم منزه از قیود ملکوت
هستیم مقدس از صفات جبروت
پیدا نبود ز ما، نه اسم و نه صفت
پنهان بنقاب عزم اندر لاهوت
اسیری لاهیجی : رباعیات
شمارهٔ ۱۴
هر لحظه جمال دوست دیدن چه خوش است
زان لب سخن بوسه شنیدن چه خوش است
بربوی وصال او دل و جان مرا
دامن ز همه جهان کشیدن چه خوش است
اسیری لاهیجی : رباعیات
شمارهٔ ۱۶
درد تو دوای این دل رنجورست
وصل تو شفای جان هر مهجورست
هر کو ز جهان جمال روی توندید
نزدیک محققان ز عرفان دورست
اسیری لاهیجی : رباعیات
شمارهٔ ۱۷
جانی که همای عالم قدس بدست
درمانده بدام شهوت و حرص شدست
از قید صفات بد اگر گشت جدا
بالذات ورا میل بمأوای خودست
اسیری لاهیجی : رباعیات
شمارهٔ ۱۹
از نور تجلی تو عالم پیداست
ذرات جهان ز مهر رویت شیداست
چشمی که بنور معرفت روشن شد
بیند که جمال تو بعالم پیداست
اسیری لاهیجی : رباعیات
شمارهٔ ۲۰
تا دل بجفای عشق تو خو کردست
صد کوه بلا به پیش او چون گردست
درد تو شفای این دل درویش است
هرکس نه چنین بود یقین نامردست
اسیری لاهیجی : رباعیات
شمارهٔ ۲۲
آنجا که منم نه ذات باشد نه صفات
نه انجم و افلاک و عناصر نه جهات
نه کشف و تجلی و نه حال و نه مقام
نه جنت و دوزخ و نه نور و ظلمات
اسیری لاهیجی : رباعیات
شمارهٔ ۲۳
ظاهر ز مظاهر جهات ذات منست
گر علوی و سفلی است و گر جان و تنست
گر عالم و آدم است و گر ملک و ملک
گر کون و مکان و گر زمین وز منست
اسیری لاهیجی : رباعیات
شمارهٔ ۲۴
نور رخت از ظلمت زلفت پیداست
لیکن نظر چنین نصیب داناست
عارف ز جهان بروی تو می نگرد
برکوری آنکه دیده اش ناپیداست
اسیری لاهیجی : رباعیات
شمارهٔ ۲۶
تا مهر جمال تو هویدا شده است
از پرتو او دو کون پیدا شده است
تا دیده برخسار تو بینا شده است
جان و خردم ز دیده شیدا شده است
اسیری لاهیجی : رباعیات
شمارهٔ ۲۸
از پرتو روی تو جهان روشن شد
جانم ز نسیم زلف تو گلشن شد
چون شاهد حسن در عدم منزل کرد
میخانه هر دو عالمش مسکن شد
اسیری لاهیجی : رباعیات
شمارهٔ ۲۹
آن دم که ظهور یار و اغیار نبود
ز اسما و صفات و فعل آثار نبود
در خلوت غیب خو بخود داشت حضور
در دار بغیر یار دیار نبود