عبارات مورد جستجو در ۵۹۵۱۸ گوهر پیدا شد:
حزین لاهیجی : غزلیات ناتمام
شمارهٔ ۱۵۲
در طمع، کام دل بی بصران می باشد
دیدهٔ کور، به دست دگران می باشد
رهنوردی که نه بر مرکب عقل است، سوار
همچو خر بنده، به دنبال خران می باشد
حزین لاهیجی : غزلیات ناتمام
شمارهٔ ۱۵۷
نقش مراد دنیا، نقش بر آب باشد
روی زمین سراسر، دشت سراب باشد
مست گذاره باشد، چون گل سوار گردد
دولت همیشه اینجا، پا در رکاب باشد
حزین لاهیجی : غزلیات ناتمام
شمارهٔ ۱۵۹
پریشان سنبلش، دیباچهٔ احوال من باشد
شب هجران او، چون سایه در دنبال من باشد
شفاعت سنجی طاعات، خواهد کرد در محشر
گناه عشق اگر در نامهٔ اعمال من باشد
حزین لاهیجی : غزلیات ناتمام
شمارهٔ ۱۶۰
خیالت مونس جان اسیران در بدن باشد
به غربت، آشنا هر کس که یابد، در وطن باشد
حزین لاهیجی : غزلیات ناتمام
شمارهٔ ۱۶۳
ز غیرت، آب گوهر نخل عزّت را به جو باشد
لب اظهار مطلب، آبشار آبرو باشد
حزین لاهیجی : غزلیات ناتمام
شمارهٔ ۱۶۵
لب گویای من چون شمع، مقراض سخنها شد
زبان روشنم، افسانه ساز انجمنها شد
ز بس سر می زند ز اندیشه ام، یاد خط سبزش
ز نقش پای کلکم، صفحه ها رشک چمن ها شد
حزین لاهیجی : غزلیات ناتمام
شمارهٔ ۱۶۸
ساقی مباد عیدی ما کوتهی شود
پیمانهٔ هلال پر از می، تهی شود
خود در عزای خویش نشیند به زندگی
بیمار عشق را، چو امید بهی شود
حزین لاهیجی : غزلیات ناتمام
شمارهٔ ۱۷۰
کی نشئهٔ صهبا، دل غمناک گشاید؟
می چون نتواند گره تاک گشاید
کار جگر سنگ، سپرداری دل نیست
چون شست ستم، غمزهٔ بی باک گشاید
حزین لاهیجی : غزلیات ناتمام
شمارهٔ ۱۷۱
آزاده، از حیات خود آزار می کشد
باری ست این، که دوش سبکبار می کشد
بر خصم تندخوست دلم، کورهٔ گداز
زین خون گرم، نیشتر آزار می کشد
تنها نه کفر زلف تو زد راه تقویم
زاهد به سبحه، رشتهٔ زنّار می کشد
حزین لاهیجی : غزلیات ناتمام
شمارهٔ ۱۷۳
آن کیست تا ز کار کسی عقده واکند؟
تقدیر نی به ناخن مشکل گشا کند
بر چشم مهر و مه ننهد پای، غیرتم
گردون گر استخوان مرا، توتیا کند
حزین لاهیجی : غزلیات ناتمام
شمارهٔ ۱۷۶
به دنیا سر فرو ناوردنم بالین راحت شد
نظر پوشیدن از وضع جهان، خواب فراغت شد
حزین لاهیجی : غزلیات ناتمام
شمارهٔ ۱۷۹
همّت آن است که در پیش کرم، دون نشود
کف من از گهر آبله ممنون نشود
من جگر تشنهٔ آن تیغم و او صرفه شعار
دم آبی ندهد، تا دل من خون نشود
حزین لاهیجی : غزلیات ناتمام
شمارهٔ ۱۸۰
تقلید من فزونی یاران نمی شود
هرگز غبار، ابر بهاران نمی شود
لفظ مطیع و معنی بیگانهٔ من است
صیدی که رام شیر شکاران نمی شود
حزین لاهیجی : غزلیات ناتمام
شمارهٔ ۱۸۱
مباد، نفس ز قید خرد گشاده شود
بلاست چون سگ درّنده، بی قلاده شود
حریف درد تو اکنون نمی شود دل من
که زور باده، کهن چون شود زیاده شود
حزین لاهیجی : غزلیات ناتمام
شمارهٔ ۱۸۸
کسی درد سخن، تا دل نگردد خون چه می داند؟
رموز معنی از من پرس افلاطون چه می داند؟
حزین لاهیجی : غزلیات ناتمام
شمارهٔ ۱۸۹
چون نقش آن خط و خال، لوح خیال گیرد
از دفتر دل ما، اقبال، فال گیرد
سودای آن پری کرد، از دیده ها نهانم
هرکس خیال ورزد، شکل خیال گیرد
عیش ار به کام خواهی، نفس دنی ادب کن
سگ چون شود مودب، صیدش حلال گیرد
حزین لاهیجی : غزلیات ناتمام
شمارهٔ ۱۹۰
دل از وحشت سرای عالم غدّار می گیرد
که مست آسوده حال و محسب هشیار می ‎گیرد
دماغ افسرد از آن گلشن،که بر روی هوسناکان
قضا در می گشاید، رخنهٔ دیوار می گیرد
حزین لاهیجی : غزلیات ناتمام
شمارهٔ ۱۹۴
گر چه در بزم جهان، گردن میناست بلند
یک سر و گردن از او نشئه صهباست بلند
می کند سلسلهٔ شور جهان کوتاهی
بس که آوازهٔ آن زلف چلیپاست بلند
فیض تشریف جنون بر قد رسوایی ما
کوتهی تا نکند دامن صحراست بلند
برسر منصب پروانگیت در محفل
شمع را تا به سحر گردن دعواست بلند
حزین لاهیجی : غزلیات ناتمام
شمارهٔ ۱۹۵
شور مستی از دل دیوانهٔ ما شد بلند
بانگ نوشانوش از میخانه ما شد بلند
سیل عشق آغاز ویرانی، نخست از ما نهاد
اول این گرد از دل دیوانه ما شد بلند
گشت کیفیت دو بالا از دل ما درد را
نشئه این باده از پیمانه ما شد بلند
نوحه کردن در جهان بر زندگی عادت نبود
اول این شیون ز محنت خانه ما شد بلند
حزین لاهیجی : غزلیات ناتمام
شمارهٔ ۱۹۷
از نالهٔ من خامه خوش آهنگ برآمد
وز نام بلندم، سخن از ننگ برآمد
آن نغمه،که زیر لب داوود شکستند
ما را ز نی خامه، به این رنگ برآمد
انصاف چو بگرفت عیار سخنم را
با لعل گران قدر تو همسنگ برآمد