عبارات مورد جستجو در ۵۹۵۱۸ گوهر پیدا شد:
حزین لاهیجی : غزلیات ناتمام
شمارهٔ ۲۰
یاسمین بنده شود چاک گریبان تو را
برگ گل جزیه دهد، شقّهٔ دامان تو را
زاهد، این خرقه به دوشم خنکیهای تو داد
کرد پشمیهٔ من، فکر زمستان تو را
حزین لاهیجی : غزلیات ناتمام
شمارهٔ ۲۲
تا در سخن درآرم، شیرین زبان خود را
بندم به ناله چون نی، هر دم میان خود را
حزین لاهیجی : غزلیات ناتمام
شمارهٔ ۲۹
دعوی ست با شعر ترم، آن دشمن ادراک را
سگ می خورد دایم نجس، آن آبهای پاک را
مشاطهٔ گلشن منم، با این خمارآلودگی
چشمم حنابندی کند، از اشک دست تاک را
حزین لاهیجی : غزلیات ناتمام
شمارهٔ ۳۱
گشتم اسیر، جلوهٔ آن خوش خرام را
دارم به رقص، از تپش خویش، دام را
غم بی شمار و همنفسی نیست در کنار
در حیرتم که با که بگویم، کدام را
حزین لاهیجی : غزلیات ناتمام
شمارهٔ ۳۴
از آن روزی که گم کردم، سراغ آرمیدن را
نشان جاده دانم، موج دریای تپیدن را
به هر گلشن که بگشایم لب رنگین نوا، بلبل
کند نازکتر از گل، پرده گوش شنیدن را
نسازد شهربند عقل، صید حلقهٔ دامم
غزالان یاد دارند از من مجنون رمیدن را
حزین لاهیجی : غزلیات ناتمام
شمارهٔ ۳۷
به شهد لفظ و معنی، رهنما گشتیم دوران را
برای شکّر خود، پرورش کردیم موران را
نپردازد به فکر دوربینان، طینت جاهل
نمی افتد به عینک احتیاجی، چشم کوران را
شناور را به طوفان بلا، تسلیم می باید
هجوم موج دربا، خسته سازد سینه زوران را
رَهِ مهر و وفا را بسته ای تا کی؟ سرت گردم
تسلّی کن به پیغام وصالی ناصبوران را
حزین لاهیجی : غزلیات ناتمام
شمارهٔ ۴۲
آمال کوته است ز دنیا بریده را
کی می رسد کفد، غزال رمیده را؟
در رهگذار سیل، بود استوار کوه
وحشت حریف نیست، من آرمیده را
گوش گران، علاج لب یاوه گو کند
این پنبه در خور است دهان دریده را
حزین لاهیجی : غزلیات ناتمام
شمارهٔ ۴۴
مردان کنند خوش، غم و هجر همیشه را
آب بقاست آتش تب، شیر بیشه را
گر بحر ریزیش به گلو، العطش زند
جایی که نخل حرص فروبرد ریشه را
حزین لاهیجی : غزلیات ناتمام
شمارهٔ ۴۹
نباشد ناقه ای جز شوق، مجنون الهی را
به دریا می رساند جذبه ی سیلاب، ماهی را
سر هرکس که از همّت، چو ادهم گردن افرازد
به نعلین گدایان می فروشد، تاج شاهی را
حزین لاهیجی : غزلیات ناتمام
شمارهٔ ۵۱
خوش آن ساعت که، بر بالین خرامی، خاکساری را
به باد دامنی، از خاک برداری غباری را
حزین لاهیجی : غزلیات ناتمام
شمارهٔ ۶۰
هرزه دراست در رهش، سینه چاک چاک ما
گوشزد اثر نشد، نالهٔ دردناک ما
سرمهٔ چشم مور شد، سوده استخوان من
کم نگهانه تا بهکی می گذری ز خاک ما؟
حزین لاهیجی : غزلیات ناتمام
شمارهٔ ۶۶
خاک آسوده، چو سیماب شد ازگریهٔ ما
آستین، حلقهٔ گرداب شد از گریهٔ ما
آنقدر نیست که بر دیدهٔ دشمن ریزیم
خاک این غمکده نایاب شد، ازگریهٔ ما
چه عجب گر فلک، از زاری ما گردد نرم؟
دل سنگین بتان، آب شد از گریهٔ ما
حزین لاهیجی : غزلیات ناتمام
شمارهٔ ۶۷
مپرس از شورش صحرای دل دیوانهٔ ما را
نمک سایی بود در دیده کار، افسانهٔ ما را
شراب آتش آلودی، حریفان در قدح دارم
درپن محفل که می بوسد لب پیمانهٔ ما را؟
به ما مگذار ساقی، تقوی دیرینهٔ ما را
به آتش شست و شو کن، خرقه پشمینه ما را
حزین لاهیجی : غزلیات ناتمام
شمارهٔ ۶۸
چراغ کلبهٔ درویش، نور ماه می باشد
به جام باده روشن کن شب آدینهٔ ما را
حزین لاهیجی : غزلیات ناتمام
شمارهٔ ۷۸
به بازاری که دلق میگساران می شود پیدا
بهای خرقه پرهیزگاران می شود پیدا
موثر جلوه سازی می کند جایی، اثر جایی
ز دلها دود این آتش عذاران می شود پیدا
چنین گر، گریه را از خوی او، در دل گره سازم
پس از مردن، ز خاکم چشمه ساران می شود پیدا
به مستی نغمه سنجی خوش بود، ساقی سرت گردم
چمن بشکفت وگلبانگ هزاران می شود پیدا
اگر بیگانه گردد چند روزی، روزگار از تو
عیار آشنایی های یاران می شود پیدا
حزین لاهیجی : غزلیات ناتمام
شمارهٔ ۸۱
به این شوخی اگر ریزد، سخن مستانه زان لبها
فرو ریزد، شکست توبه، از آغوش مشربها
چو ابر از فیض ریزش، گرمی حرص و هوا بشکن
علاجی از عرق کردن ندارد بهتر، این تبها
حزین لاهیجی : غزلیات ناتمام
شمارهٔ ۸۲
زهی ز خط تو خرّم، بهار مشربها
حلال بر همه کس خون توبه، زان لبها
چه جادوی ست ندانم؟ که می کند با دل
به یک کرشمه نگاه تو، طیٓ مطلبها
هوای ابر غنیمت بود، که می ترسم
نمک به باده کند، چشم شور کوکبها
حزین لاهیجی : غزلیات ناتمام
شمارهٔ ۹۲
فصل بهار عشق و تماشای اشک ماست
چشم سفید ما، کف دریای اشک ماست
مستی که پشت پا به جهان خراب زد
طوفان سیل بادیه پیمای اشک ماست
بر کف گرفته کاسهٔ دریوزه، از صدف
دریا گدای گوهر والای اشک ماست
حزین لاهیجی : غزلیات ناتمام
شمارهٔ ۹۵
با چشم سیر، نعمت دنیا چه حاجت است؟
تا آبرو به جاست، به دریا چه حاجت است؟
عمری ست کز تپانچه، رخی سرخ می کنیم
ما را به سرخ رویی صهبا چه حاجت است؟
ژولیده موی، بر سر ما تاج خسروی ست
شوریده را به افسر دارا چه حاجت است؟
زهر اجل، به کام من آب حیات ریخت
دنیاگزیده را به مسیحا چه حاجت است؟
حزین لاهیجی : غزلیات ناتمام
شمارهٔ ۹۷
خار رهت، به روضهٔ رضوان برابر است
خاک درت، به چشمه ی حیوان برابر است
از شوخی نگاه تو آموختم سخن
هر نقطه ام، به چشم غزالان برابر است
خود را به چنگ لطمهٔ دنیا نیفکنی
این موجهٔ سراب، به طوفان برابر است