عبارات مورد جستجو در ۵۹۵۱۸ گوهر پیدا شد:
حزین لاهیجی : قطعات
شمارهٔ ۶ - قطعه دربارهٔ صبر و شکیبایی
شب گذشته، فتادم به خاک کوچهٔ غم
هزار مرحله، ز آرامگاه راحت دور
دلی دیار محبّت، تنی خراب ستم
لبی محیط شکایت، سری لبالب شور
ز گریه هر رگ مژگان چو ابر دریابار
ز ناله هر سر مو، گشته بود محشر صور
گسسته تار امیدم فلک به زور ستم
شکسته جام مرادم فلک به سنگ فتور
که ناگهان، سرم از خاک برگرفت کسی
که بود گرد رهش توتیای دیدهٔ حور
شمیم گلشن کویش، عبیر جیب وفا
نسیم پرتو لطفش چراغ بزم حضور
به مژده گفت:که ای خانه زاد خسرو عشق
خرابهٔ دلت از فیض دوستی معمور
چنین که هر قلم استخوانت ناله سراست
مدار، کلک بلاغت شعار را معذور
به گریه گفتمش، ای مونس شکسته دلان
به روزگارتو، ویرانهٔ وفا معمور
سخن چگونه سرایم؟ نفس چگونه کشم؟
دلم پر آتش و چشمم پر آب و بختم شور
نهفته گفت به گوش دلم که ناله خطاست
اگر شکور نیی، در بلیّه باش صبور
هزار مرحله، ز آرامگاه راحت دور
دلی دیار محبّت، تنی خراب ستم
لبی محیط شکایت، سری لبالب شور
ز گریه هر رگ مژگان چو ابر دریابار
ز ناله هر سر مو، گشته بود محشر صور
گسسته تار امیدم فلک به زور ستم
شکسته جام مرادم فلک به سنگ فتور
که ناگهان، سرم از خاک برگرفت کسی
که بود گرد رهش توتیای دیدهٔ حور
شمیم گلشن کویش، عبیر جیب وفا
نسیم پرتو لطفش چراغ بزم حضور
به مژده گفت:که ای خانه زاد خسرو عشق
خرابهٔ دلت از فیض دوستی معمور
چنین که هر قلم استخوانت ناله سراست
مدار، کلک بلاغت شعار را معذور
به گریه گفتمش، ای مونس شکسته دلان
به روزگارتو، ویرانهٔ وفا معمور
سخن چگونه سرایم؟ نفس چگونه کشم؟
دلم پر آتش و چشمم پر آب و بختم شور
نهفته گفت به گوش دلم که ناله خطاست
اگر شکور نیی، در بلیّه باش صبور
حزین لاهیجی : قطعات
شمارهٔ ۸ - در وصف خود سروده است
لایق مدح در زمانه چو نیست
خویشتن را همی سپاس کنم
هر چه گویم نه تهمت است و نه لاف
از حسودان چرا هراس کنم؟
کرده باشم مقام خود را پست
گرکنم مدح و التماس کنم
سر کیوان بگردد از مستی
می دانش، اگر به کاس کنم
فرس طبع، چون برانگیزم
خاک در چشم بوفراس کنم
کلک معجز نگار چون گیرم
نی به ناموس بونواس کنم
رعشه پیریم گرفت و همان
پنجه در پنجهٔ حواس کنم
در دلم، خون اگر فتد از جوش
آتش از طور اقتباس کنم
گر جهان، پر کنم ز آب گهر
به خوی خجلت، ارتماس کنم
به چه امّید در زمانهٔ کور
شاهد طبع، روشناس کنم؟
کس زبان مرا نمی فهمد
به عزیزان چه التماس کنم؟
خویشتن را همی سپاس کنم
هر چه گویم نه تهمت است و نه لاف
از حسودان چرا هراس کنم؟
کرده باشم مقام خود را پست
گرکنم مدح و التماس کنم
سر کیوان بگردد از مستی
می دانش، اگر به کاس کنم
فرس طبع، چون برانگیزم
خاک در چشم بوفراس کنم
کلک معجز نگار چون گیرم
نی به ناموس بونواس کنم
رعشه پیریم گرفت و همان
پنجه در پنجهٔ حواس کنم
در دلم، خون اگر فتد از جوش
آتش از طور اقتباس کنم
گر جهان، پر کنم ز آب گهر
به خوی خجلت، ارتماس کنم
به چه امّید در زمانهٔ کور
شاهد طبع، روشناس کنم؟
کس زبان مرا نمی فهمد
به عزیزان چه التماس کنم؟
حزین لاهیجی : قطعات
شمارهٔ ۹ - قطعه در نکوهش روزگار خویش
روزگاریست، عقل می کوبد
کنج آسایش اختیارکنم
در به روی جهانیان بندم
کنج آسایش اختیارکنم
سفر دور مرگ، نزدیک است
فکر سامان آن دیار کنم
زر داغی، کنم به کیسهٔ دل
گهر اشک در کنار کنم
دست از خوان آرزو بکشم
به همین خون دل مدار کنم
عشق بازی به خویشتن فکنم
ترک یاران بدقمارکنم
تنگم از شهر، رو به کوه آرم
خانه در سنگ، چون شرار کنم
لیک چون کارها به دست خداست
نتوانم به خویش کار کنم
زین سپس فرصت از خدا طلبم
دیده در راه انتظار کنم
کنج آسایش اختیارکنم
در به روی جهانیان بندم
کنج آسایش اختیارکنم
سفر دور مرگ، نزدیک است
فکر سامان آن دیار کنم
زر داغی، کنم به کیسهٔ دل
گهر اشک در کنار کنم
دست از خوان آرزو بکشم
به همین خون دل مدار کنم
عشق بازی به خویشتن فکنم
ترک یاران بدقمارکنم
تنگم از شهر، رو به کوه آرم
خانه در سنگ، چون شرار کنم
لیک چون کارها به دست خداست
نتوانم به خویش کار کنم
زین سپس فرصت از خدا طلبم
دیده در راه انتظار کنم
حزین لاهیجی : قطعات
شمارهٔ ۱۵ - معنی لفظ حیات
ای چرخ، باید از تو در تن عرصه کم زدن
من اسب طرح دادم، این فیل مات چیست؟
کج بازی تو را سببی نیست در میان
نیرنگ مهر و کین تو با کاینات چیست؟
تا کی ز جوی دیده، کنی تر، لب مرا
تا آب تیغ هست، مسیر فرات چیست؟
هرگز نداشتیم به تلخابهٔ تو چشم
این دیده را به خون دل ما برات چیست؟
پنجاه سال شد که شب و روز می چشم
در جام عمر، جز می تلخ ممات چیست؟
فردا که خط کشم ورق هست و بود را
آگه شوم که معنی لفظ حیات چیست
من اسب طرح دادم، این فیل مات چیست؟
کج بازی تو را سببی نیست در میان
نیرنگ مهر و کین تو با کاینات چیست؟
تا کی ز جوی دیده، کنی تر، لب مرا
تا آب تیغ هست، مسیر فرات چیست؟
هرگز نداشتیم به تلخابهٔ تو چشم
این دیده را به خون دل ما برات چیست؟
پنجاه سال شد که شب و روز می چشم
در جام عمر، جز می تلخ ممات چیست؟
فردا که خط کشم ورق هست و بود را
آگه شوم که معنی لفظ حیات چیست
حزین لاهیجی : قطعات
شمارهٔ ۱۸ - حال ابنای زمان
حیرتی دارم حزین از حال ابنای زمان
کودنی چند، از چراگاه کمی و کوتهی
پوزهء دعوی گشاده ستند در میدان لاف
مبتدی ناگشته، چون گشتند یا رب منتهی؟
دیده از بینش معرا، سینه از ادراک پاک
قلب از جان بی نصیب و صورت از معنی تهی
نیروی موری نه و با شیرمردان در مصاف
رتبهٔ کاهی نه و در جلوه با سرو سهی
غول صحرای غوایت دیو کهسار هوا
کور مادرزاد جهل و خضر راه گمرهی
موج را کرده خلاص از خجلت سرگشتگی
قطره را آورده بیرون از حجاب بی تهی
معنی کامل عیاران خرد را کرده مسخ
در دکان معرفت، قلاب زر ده دهی
جز تکبر فهم ناکرده ز ما و انما
غیر های و هو ندانند از ضمیر هو و هی
خامه ز ایشان در عذاب و صفحه ز ایشان در و بال
بی حصول درک معنی از خهیّ و از زهی
مردم آرایند و شرم این و تمیز و فهم این
می نخواهد دید دنیا، بعد ازین روی بهی
کودنی چند، از چراگاه کمی و کوتهی
پوزهء دعوی گشاده ستند در میدان لاف
مبتدی ناگشته، چون گشتند یا رب منتهی؟
دیده از بینش معرا، سینه از ادراک پاک
قلب از جان بی نصیب و صورت از معنی تهی
نیروی موری نه و با شیرمردان در مصاف
رتبهٔ کاهی نه و در جلوه با سرو سهی
غول صحرای غوایت دیو کهسار هوا
کور مادرزاد جهل و خضر راه گمرهی
موج را کرده خلاص از خجلت سرگشتگی
قطره را آورده بیرون از حجاب بی تهی
معنی کامل عیاران خرد را کرده مسخ
در دکان معرفت، قلاب زر ده دهی
جز تکبر فهم ناکرده ز ما و انما
غیر های و هو ندانند از ضمیر هو و هی
خامه ز ایشان در عذاب و صفحه ز ایشان در و بال
بی حصول درک معنی از خهیّ و از زهی
مردم آرایند و شرم این و تمیز و فهم این
می نخواهد دید دنیا، بعد ازین روی بهی
حزین لاهیجی : قطعات
شمارهٔ ۱۹ - شرم از نارسایی مدح
حزین لاهیجی : قطعات
شمارهٔ ۲۰ - در وصف قلم پرتوان خود سروده است
ریزد شکرین نکته حزین از نی کلکم
کام همه شکرشکنان ساخته شیرین
از غاشیه داران کمیت است کمیتم
اندیشه چو بندد، به کمیت قلمم زین
خونین جگر ازحسرت او، اخطل واعشی
غرق عرق از خجلت او کوثر و غسلین
در مرحلهٔ وادی قدس است، سبکسیر
در مصطبهٔ عالم ذوق است به تمکین
بر اوج رسایی عروج است چو شهباز
در صید تذروان معانیست چو شاهین
درگنبدگردون چو فتد، بانگ صفیرش
مرغان اولی اجنحه، آیند به تحسین
گلریز، چه در انجمن نظم و چه در نثر
سرسبز، چه در موسم دیماه وچه تشرین
از خجلت او، خامه مانی است به صد رنگ
وز نکهت او، نافه نفس باخته در چین
در چشم دبیران نوآموخته، پیکان
بر فرق حریفان زبان، ساخته زوبین
ازهمّت فطریست، چودستم گهرافشان
وز جوهر ذاتی ست، چو تیغم گهرآگین
دستان زن عشق است به سوز دل و دارد
چون لاله در این باغ، جگرسوخته چندین
در طول بقای شکرافشانی این نی
دعوت ز دعاگوی و ز روح القدس، آمین
کام همه شکرشکنان ساخته شیرین
از غاشیه داران کمیت است کمیتم
اندیشه چو بندد، به کمیت قلمم زین
خونین جگر ازحسرت او، اخطل واعشی
غرق عرق از خجلت او کوثر و غسلین
در مرحلهٔ وادی قدس است، سبکسیر
در مصطبهٔ عالم ذوق است به تمکین
بر اوج رسایی عروج است چو شهباز
در صید تذروان معانیست چو شاهین
درگنبدگردون چو فتد، بانگ صفیرش
مرغان اولی اجنحه، آیند به تحسین
گلریز، چه در انجمن نظم و چه در نثر
سرسبز، چه در موسم دیماه وچه تشرین
از خجلت او، خامه مانی است به صد رنگ
وز نکهت او، نافه نفس باخته در چین
در چشم دبیران نوآموخته، پیکان
بر فرق حریفان زبان، ساخته زوبین
ازهمّت فطریست، چودستم گهرافشان
وز جوهر ذاتی ست، چو تیغم گهرآگین
دستان زن عشق است به سوز دل و دارد
چون لاله در این باغ، جگرسوخته چندین
در طول بقای شکرافشانی این نی
دعوت ز دعاگوی و ز روح القدس، آمین
حزین لاهیجی : قطعات
شمارهٔ ۲۱ - و نیز در وصف خامهٔ خویش
لوحش الله خامه ام که به صدق
هست با معنیش وفا و وفاق
ترجمان غم نهان من است
چون زبان، بسته با دلم میثاق
هم نی خوش نوا و هم نایی
آه عشاق و ناله سنج عراق
پیکر عشق را بود محیی
شاهد حسن را بود خلاق
سر معشوق از نوایش گرم
دل عاشق به ناله اش مشتاق
نقش او رشک صفحه ارژنگ
مدّ او، میل سرمهٔ اوراق
نقطه اش، بدر آسمان شرف
لیکن آسوده از خسوف و محاق
کرده مستانه جلوه هایش تنگ
عرصه بر ساقیان سیمین ساق
رگ افسرده را بود نشتر
سر بی مغز را بود مطراق
با رگِ ابر معنی است چو برق
شب معراج فکرت است، براق
گلشن از فیض جوی او، انفس
روشن از نور شمع او آفاق
گهر افشانده همّتش به طبق
به بر خازنان سبع طباق
حلی افزای این مقوس طوق
لوحه پیرای این مقرنس طاق
ننماید ز موم و خارا فرق
سر کند چون ز قصه های فراق
هست با معنیش وفا و وفاق
ترجمان غم نهان من است
چون زبان، بسته با دلم میثاق
هم نی خوش نوا و هم نایی
آه عشاق و ناله سنج عراق
پیکر عشق را بود محیی
شاهد حسن را بود خلاق
سر معشوق از نوایش گرم
دل عاشق به ناله اش مشتاق
نقش او رشک صفحه ارژنگ
مدّ او، میل سرمهٔ اوراق
نقطه اش، بدر آسمان شرف
لیکن آسوده از خسوف و محاق
کرده مستانه جلوه هایش تنگ
عرصه بر ساقیان سیمین ساق
رگ افسرده را بود نشتر
سر بی مغز را بود مطراق
با رگِ ابر معنی است چو برق
شب معراج فکرت است، براق
گلشن از فیض جوی او، انفس
روشن از نور شمع او آفاق
گهر افشانده همّتش به طبق
به بر خازنان سبع طباق
حلی افزای این مقوس طوق
لوحه پیرای این مقرنس طاق
ننماید ز موم و خارا فرق
سر کند چون ز قصه های فراق
حزین لاهیجی : قطعات
شمارهٔ ۲۵ - این قطعه را از هند به عالم بزرگ امیر صدرالدین محمد رضوی قمی نوشته و به نجف اشرف فرستاده است
حزین، از تقاضای همّت برآنم
که خوان سخن را به اخوان فرستم
ز شوری که از سینه ام موج زن شد
به زخم جگرها، نمکدان فرستم
زکلک عراقی نژاد خود، از هند
سوادی به خاک صفاهان فرستم
چه پوشم گهر را زگوهرشناسان؟
از این لعل، درجی به گیلان فرستم
شکنج قفس، تنگ دارد دلم را
صفیری به مرغ گلستان فرستم
ز خاک ره کلک آهو خرامم
شمیمی به ناف غزالان فرستم
رطب های شیرین تر از قند مصری
به رطب اللسانان عدنان فرستم
در این قحط سال بلاغت، حدیثی
به معجز بیانان قحطان فرستم
چو برقع گشایم ز رخسار معنی
فروغی به خورشید تابان فرستم
کلام من از فهم شاعر فزون است
مگر ارمغان حکیمان فرستم
تراشیدم از دل سخن را که شاید
به دریادلی، زادهٔ کان فرستم
بر آنم که اوراق اشعار خود را
چو شیرازه بندم، به لقمان فرستم
سخن های من گرچه جان است یکسر
همان به که جان را به جانان فرستم
سپهر فضایل، ملاذ افاضل
که سویش تحیّت فراوان فرستم
به شبل نبی و ولی، صدر اعظم
جگر پاره ای چند، شایان فرستم
ز ابر قلم، تحفهٔ محفلِ او
به خاک نجف، دُرّ غلتان فرستم
گذارم من این رسم،کز تنگدستی
کمین قطره را سوی عمّان فرستم
چو خود دورم از وصل آن یار دیرین
ستم نامهٔ جور هجران فرستم
که خوان سخن را به اخوان فرستم
ز شوری که از سینه ام موج زن شد
به زخم جگرها، نمکدان فرستم
زکلک عراقی نژاد خود، از هند
سوادی به خاک صفاهان فرستم
چه پوشم گهر را زگوهرشناسان؟
از این لعل، درجی به گیلان فرستم
شکنج قفس، تنگ دارد دلم را
صفیری به مرغ گلستان فرستم
ز خاک ره کلک آهو خرامم
شمیمی به ناف غزالان فرستم
رطب های شیرین تر از قند مصری
به رطب اللسانان عدنان فرستم
در این قحط سال بلاغت، حدیثی
به معجز بیانان قحطان فرستم
چو برقع گشایم ز رخسار معنی
فروغی به خورشید تابان فرستم
کلام من از فهم شاعر فزون است
مگر ارمغان حکیمان فرستم
تراشیدم از دل سخن را که شاید
به دریادلی، زادهٔ کان فرستم
بر آنم که اوراق اشعار خود را
چو شیرازه بندم، به لقمان فرستم
سخن های من گرچه جان است یکسر
همان به که جان را به جانان فرستم
سپهر فضایل، ملاذ افاضل
که سویش تحیّت فراوان فرستم
به شبل نبی و ولی، صدر اعظم
جگر پاره ای چند، شایان فرستم
ز ابر قلم، تحفهٔ محفلِ او
به خاک نجف، دُرّ غلتان فرستم
گذارم من این رسم،کز تنگدستی
کمین قطره را سوی عمّان فرستم
چو خود دورم از وصل آن یار دیرین
ستم نامهٔ جور هجران فرستم
حزین لاهیجی : قطعات
شمارهٔ ۲۸ - در رثای پدر علامه اش طاب ثراه
سپهر از مرگت ای صاف حقیقت، بی صفا گشته
نمی ماند به سرکیفیتی، مینای خالی را
کشیدی تا ز من دست نوازش، ای چمن پیرا
مثل چون بید مجنون گشته ام، آشفته حالی را
تو در پیرانه سر رفتیّ و من هم در غمت پیرم
به حسرت می کنم هر لحظه یاد خردسالی را
نهان ای عرش رفعت، تا ندیدم در دل خاکت
ندانستم که پوشد خاک سافل، کوه عالی را
گسستی تا ز هم، شیرازهٔ ترکیب جسمانی
مثالی نیست در عالم، هوای بی مثالی را
به دل آه رسایی دارم از مجموعهٔ دانش
ز خاطر برده ام یکباره، مصرعهای حالی را
نمی ماند به سرکیفیتی، مینای خالی را
کشیدی تا ز من دست نوازش، ای چمن پیرا
مثل چون بید مجنون گشته ام، آشفته حالی را
تو در پیرانه سر رفتیّ و من هم در غمت پیرم
به حسرت می کنم هر لحظه یاد خردسالی را
نهان ای عرش رفعت، تا ندیدم در دل خاکت
ندانستم که پوشد خاک سافل، کوه عالی را
گسستی تا ز هم، شیرازهٔ ترکیب جسمانی
مثالی نیست در عالم، هوای بی مثالی را
به دل آه رسایی دارم از مجموعهٔ دانش
ز خاطر برده ام یکباره، مصرعهای حالی را
حزین لاهیجی : قطعات
شمارهٔ ۲۹ - در تاریخ فوت اسوهٔ عارفان میر محمّد تقی رضوی خراسانی
حزین لاهیجی : قطعات
شمارهٔ ۳۰ - در تاریخ فوت فاضل بزرگ، شیخ عبدالله گیلانی(رحمهٔ الله علیه)
افسوس که صاحبدل دانا ز جهان رفت
نی نی غلطم، بلکه جهان را دل و جان رفت
پیرایه دِهِ صورت و آرایش معنی
مرآت دل و دیدهٔ صاحب نظران رفت
یکتاگهر بحر فضیلت که ز عزت
تا ساحل قدس، از صدف کون و مکان رفت
شد دوستیِ آل نبی کشتیِ نوحش
از موج خطر، در کنف امن و امان رفت
زین غمکده، تا مصطبهٔ قدس، خرامید
زین کلبهٔ ویرانه به روضات جنان رفت
بر خویش اگر جهل ببالد عجبی نیست
دانای زمن، فخر زمین، خیر زمان رفت
از خاک برآور سری، ای نخل خمیده
یک بار ببین، بی تو چه بر پیر و جوان رفت
نبود خبرت،گر ز دل خون شدهٔ ما
بنگر که چه از دیدهٔ خونابه فشان رفت
زین واقعهٔ صعب جهان را دل و جان رفت
زین غصّه ٔ جانکاه، ز دل تاب و توان رفت
چون مردمک چشم جهان بود ز عرفان
گفتم پی تاریخ که بینش ز میان رفت
نی نی غلطم، بلکه جهان را دل و جان رفت
پیرایه دِهِ صورت و آرایش معنی
مرآت دل و دیدهٔ صاحب نظران رفت
یکتاگهر بحر فضیلت که ز عزت
تا ساحل قدس، از صدف کون و مکان رفت
شد دوستیِ آل نبی کشتیِ نوحش
از موج خطر، در کنف امن و امان رفت
زین غمکده، تا مصطبهٔ قدس، خرامید
زین کلبهٔ ویرانه به روضات جنان رفت
بر خویش اگر جهل ببالد عجبی نیست
دانای زمن، فخر زمین، خیر زمان رفت
از خاک برآور سری، ای نخل خمیده
یک بار ببین، بی تو چه بر پیر و جوان رفت
نبود خبرت،گر ز دل خون شدهٔ ما
بنگر که چه از دیدهٔ خونابه فشان رفت
زین واقعهٔ صعب جهان را دل و جان رفت
زین غصّه ٔ جانکاه، ز دل تاب و توان رفت
چون مردمک چشم جهان بود ز عرفان
گفتم پی تاریخ که بینش ز میان رفت
حزین لاهیجی : قطعات
شمارهٔ ۳۳ - آزادی دو عالم
حزین لاهیجی : قطعات
شمارهٔ ۳۴ - و نیز در اندرز
حزین لاهیجی : قطعات
شمارهٔ ۴۲ - در ذمّ بعضی از اصحاب غرور
ای صاحبی که مایهٔ تفریح عالمی
ذات مبارکت، سبب کامرانی است
بشنو سه چار مصرع غرّا، ز خامه ام
اکنون که فطرتت به سر نکته دانی است
رسمی ست مبتذل، گلهٔ دوستان ز هم
نبود ز دل شکایت یاران، زبانی است
رنجانده ای ز ما دل نامهربان خویش
با ما مگر فلک به سر مهربانی است
بهر نجات، یا ملک الموت می زند
آن را که اختلاط تو، در جان ستانی است
مپسند، برگ ریزِ حواس معاشران
ای خوش نفس نسیم، دمت مهرگانی است
خوش بی تکلّفانه به هر بزم می شدی
اکنون چه شدکه ناز تو در سرگرانی است؟
فیض از حریص گشتنِ اصحاب برده ای
خودداریت نه شرم بود، شخ کمانی است
هر هفت کردن تو، مکرّر شده ست لیک
در مذهب تو فرض، چو سبع مثانی است
صد طعنه می زنی به هما شهپران عشق
بوم تو در هوای بلند آشیانی است
با بخردان، جفای فلک رسم کهنه ای ست
بر ما ترفّعت، ستم آسمانی است
نبود حماقت تو شگفتی که از ازل
روح حمار با جسدت، یار جانی است
بانگ کلاب با مه تابنده، تازه نیست
خفّاش را ستیزه به خور، باستانی است
وارونه است کار تو، باشد ز هر قماش
بی شبهه، تار و پود تو هندوستانی است
بی صرفه است، عربده با سرگذشتگان
در رزم، خامهام، علم کاویانی است
بایست پاس خاطر رندان نگاه داشت
اکنون چه سود؟ سیل بلا، در روانی است
حیرانم ز غرابت ذات شریف تو
این جوهر لطیف، نه بحری، نه کانی است
الوان ریش مختلفت را شمرده ام
سبز و بنفش، زرد و کبود، ارغوانی است
رنگین افاده ها و خرافات مضحکت
طامات بن هبنقه را ، شکل ثانی است
ای بی قرینه، جفت تو باشد مگر حمار
منکر مشو، دلالت این اقترانی است
احیای نام نیک توکردیم در جهان
کلکم همان به راه تو در جان فشانی است
نظمم سبک مسنج به میزان اعتبار
هر چند کاین متاع گران رایگانی است
گر مایل ستایش خویشی، اشاره کن
از خرمن، این نمونه برای نشانی است
با خود بسنج، وسعت میدان خویش را
ما را کمیت خامه به چابک عنانی است
اینک محقری گذراندم، علی الحساب
از مخلصان خود بپذیر، ارمغانی است
آسوده باد تارک قدرت ز حادثات
در ظلّ خامه ام که درفش کیانی است
ذات مبارکت، سبب کامرانی است
بشنو سه چار مصرع غرّا، ز خامه ام
اکنون که فطرتت به سر نکته دانی است
رسمی ست مبتذل، گلهٔ دوستان ز هم
نبود ز دل شکایت یاران، زبانی است
رنجانده ای ز ما دل نامهربان خویش
با ما مگر فلک به سر مهربانی است
بهر نجات، یا ملک الموت می زند
آن را که اختلاط تو، در جان ستانی است
مپسند، برگ ریزِ حواس معاشران
ای خوش نفس نسیم، دمت مهرگانی است
خوش بی تکلّفانه به هر بزم می شدی
اکنون چه شدکه ناز تو در سرگرانی است؟
فیض از حریص گشتنِ اصحاب برده ای
خودداریت نه شرم بود، شخ کمانی است
هر هفت کردن تو، مکرّر شده ست لیک
در مذهب تو فرض، چو سبع مثانی است
صد طعنه می زنی به هما شهپران عشق
بوم تو در هوای بلند آشیانی است
با بخردان، جفای فلک رسم کهنه ای ست
بر ما ترفّعت، ستم آسمانی است
نبود حماقت تو شگفتی که از ازل
روح حمار با جسدت، یار جانی است
بانگ کلاب با مه تابنده، تازه نیست
خفّاش را ستیزه به خور، باستانی است
وارونه است کار تو، باشد ز هر قماش
بی شبهه، تار و پود تو هندوستانی است
بی صرفه است، عربده با سرگذشتگان
در رزم، خامهام، علم کاویانی است
بایست پاس خاطر رندان نگاه داشت
اکنون چه سود؟ سیل بلا، در روانی است
حیرانم ز غرابت ذات شریف تو
این جوهر لطیف، نه بحری، نه کانی است
الوان ریش مختلفت را شمرده ام
سبز و بنفش، زرد و کبود، ارغوانی است
رنگین افاده ها و خرافات مضحکت
طامات بن هبنقه را ، شکل ثانی است
ای بی قرینه، جفت تو باشد مگر حمار
منکر مشو، دلالت این اقترانی است
احیای نام نیک توکردیم در جهان
کلکم همان به راه تو در جان فشانی است
نظمم سبک مسنج به میزان اعتبار
هر چند کاین متاع گران رایگانی است
گر مایل ستایش خویشی، اشاره کن
از خرمن، این نمونه برای نشانی است
با خود بسنج، وسعت میدان خویش را
ما را کمیت خامه به چابک عنانی است
اینک محقری گذراندم، علی الحساب
از مخلصان خود بپذیر، ارمغانی است
آسوده باد تارک قدرت ز حادثات
در ظلّ خامه ام که درفش کیانی است
حزین لاهیجی : قطعات
شمارهٔ ۴۴ - تضمین از سعدی
حزین لاهیجی : قطعات
شمارهٔ ۴۷ - قطعه
دوش دلم چون کشید خنجر آه از قراب
پشت حواصل پدیدگشت ز پر عقاب
کین فلک مهر شد، از نفس پاک من
ترک سمن چهر شد، هندوی مشکین نقاب
داور رومی به شب، تیغ کشید از غضب
بر سپه زنگ بُرد حملهٔ افراسیاب
رایت پیکار زد، خسرو خاور زمین
برق به کهسار زد، خیمهٔ زرّین طناب
آیت آتوا الزکاه از صحف پاک خواند
سیم کواکب فشاند خسرو صاحب نصاب
گلخن نمرود را، دود نشست از صعود
آتش بی دود را، داد فلک التهاب
برقع مشکین پرند، شاهد گیتی گشود
مهر به گردش فکند، ساغر لعل مذاب
لیلی شب راکه بود، در بر یرقان کبود
غازه به رخساره زد، ماشطهٔ آفتاب
کلک نواساز رفت، بر سر رامشگری
پیر خرد باز رفت، بر سر عهد شباب
باربدی پرده را، دید به هنجار نیست
خسرو دل شد خجل، زین روش ناصواب
زخمه به هر سان زدم، بر رگ تار نفس
نغمه به سامان نگشت، کام نشد ذوق یاب
نفحه روح القدس، در دل افسرده ام
پرده سرایی گرفت، این متعالی خطاب
کای گهر افروز دل، تیره چرایی چنین؟
محفل شمع چگل، روشن و تو در حجاب
شانه رقم را بکش، از دل صد چاک خویش
طرّه انفاس را، چند دهی پیچ و تاب؟
پشت حواصل پدیدگشت ز پر عقاب
کین فلک مهر شد، از نفس پاک من
ترک سمن چهر شد، هندوی مشکین نقاب
داور رومی به شب، تیغ کشید از غضب
بر سپه زنگ بُرد حملهٔ افراسیاب
رایت پیکار زد، خسرو خاور زمین
برق به کهسار زد، خیمهٔ زرّین طناب
آیت آتوا الزکاه از صحف پاک خواند
سیم کواکب فشاند خسرو صاحب نصاب
گلخن نمرود را، دود نشست از صعود
آتش بی دود را، داد فلک التهاب
برقع مشکین پرند، شاهد گیتی گشود
مهر به گردش فکند، ساغر لعل مذاب
لیلی شب راکه بود، در بر یرقان کبود
غازه به رخساره زد، ماشطهٔ آفتاب
کلک نواساز رفت، بر سر رامشگری
پیر خرد باز رفت، بر سر عهد شباب
باربدی پرده را، دید به هنجار نیست
خسرو دل شد خجل، زین روش ناصواب
زخمه به هر سان زدم، بر رگ تار نفس
نغمه به سامان نگشت، کام نشد ذوق یاب
نفحه روح القدس، در دل افسرده ام
پرده سرایی گرفت، این متعالی خطاب
کای گهر افروز دل، تیره چرایی چنین؟
محفل شمع چگل، روشن و تو در حجاب
شانه رقم را بکش، از دل صد چاک خویش
طرّه انفاس را، چند دهی پیچ و تاب؟
حزین لاهیجی : قطعات
شمارهٔ ۴۸ - صحبت ناجنس
دارم آزرده دلی، تنگ تر از دیدهٔ میم
شده ام داغ درین دایره چون نقطه جیم
نشد از شش جهتم راه گشادی پیدا
آه از آن زر، که فتد در گره بخل لئیم
دارم از الفت تن شکوه، که نیکو گفتند
روح را صحبت ناجنس عذابی ست الیم
می رود دم به نوا نالهٔ فرخنده مقام
یاد آن روز که بودم به خرابات، مقیم
دلم از صحبت این نکته فروشان خون شد
بی سوادند جهان، نسخه ایام سقیم
شده ام داغ درین دایره چون نقطه جیم
نشد از شش جهتم راه گشادی پیدا
آه از آن زر، که فتد در گره بخل لئیم
دارم از الفت تن شکوه، که نیکو گفتند
روح را صحبت ناجنس عذابی ست الیم
می رود دم به نوا نالهٔ فرخنده مقام
یاد آن روز که بودم به خرابات، مقیم
دلم از صحبت این نکته فروشان خون شد
بی سوادند جهان، نسخه ایام سقیم
حزین لاهیجی : قطعات
شمارهٔ ۴۹ - در تفاخر ۱
شاعر و شعر شناسان، قلمم را به زبان
رفته ابطای حقی گاه و گه ابطای یلی؟
گاه در طول کند صف شکنی، گاه به عرض
ذوالفقار کف خصم افکن کرار علی
گر گذارد قدمی سوی چپ و راست، سزاست
از تهمتن نبود عیب، به میدان یلی
زلف لیلی ست سوادم، چه پریشان، چه به خم
توبه پرداز به آرایش زلف عملی
نکته گر لاغر و گر فربه، از آن هیچ نکاست
مصحفم گاه بود رحلی و گاهی بغلی
وقفه یک جا نکند خامهٔ نورافشانم
مهر، گاهی اسدی باشد و گاهی حملی
کرده بر دایره ام حلقه به گوش خط یار
رشک خورشید بود نقطهام از بی بدلی
نقش کلکم که بود روشنی چشم خرد
کرده، در دیدهٔ بی نور حسودان، سَبَلی
یابی از خامهٔ من، خضر صفت عمر ابد
بینی از نامه ی من پرتو فیض ازلی
می کند فرق، دماغی که بود بوی شناس
عنبری از من و زین گَندَه دهانان بَصَلی
رفته ابطای حقی گاه و گه ابطای یلی؟
گاه در طول کند صف شکنی، گاه به عرض
ذوالفقار کف خصم افکن کرار علی
گر گذارد قدمی سوی چپ و راست، سزاست
از تهمتن نبود عیب، به میدان یلی
زلف لیلی ست سوادم، چه پریشان، چه به خم
توبه پرداز به آرایش زلف عملی
نکته گر لاغر و گر فربه، از آن هیچ نکاست
مصحفم گاه بود رحلی و گاهی بغلی
وقفه یک جا نکند خامهٔ نورافشانم
مهر، گاهی اسدی باشد و گاهی حملی
کرده بر دایره ام حلقه به گوش خط یار
رشک خورشید بود نقطهام از بی بدلی
نقش کلکم که بود روشنی چشم خرد
کرده، در دیدهٔ بی نور حسودان، سَبَلی
یابی از خامهٔ من، خضر صفت عمر ابد
بینی از نامه ی من پرتو فیض ازلی
می کند فرق، دماغی که بود بوی شناس
عنبری از من و زین گَندَه دهانان بَصَلی
حزین لاهیجی : قطعات
شمارهٔ ۵۰ - قطعه