عبارات مورد جستجو در ۵۹۵۱۸ گوهر پیدا شد:
خواجه عبدالله انصاری : مناجات نامه
مناجات شمارهٔ ۱۵۴
الهی مران کسی را که خود خواندی، ظاهر مکن جُرمی را که پوشیدی، کریما میان ما و تو داور تویی، آن کن که سزاوار آنی نه آن چنان که سزاوار ماست.
خواجه عبدالله انصاری : مناجات نامه
مناجات شمارهٔ ۱۵۶
الهی از سه چیز که دارم در یکی نگاه کن : اول بیخودی که جُز تو را از دل نخاست، دوم تصدیقی که هر چه گفتم راست، سوم چون با ذکرم خاست دل و جان جُز تو را نخواست.
خواجه عبدالله انصاری : مناجات نامه
مناجات شمارهٔ ۱۵۷
الهی از دو دعوی به زینهارم و از هر دو به فضل تو فریاد خواهم، از آنکه پندارم بخود چیزی دارم، یا پندارم که بر تو حقی دارم. خداوندا از آنجا که بودیم برخاستیم لیکن به آنجا نرسیدیم که خواستیم.
خواجه عبدالله انصاری : مناجات نامه
مناجات شمارهٔ ۱۵۸
الهی نزدیک نفسهای دوستانی، حاضر دل ذاکرانی، از نزدیک نشانت میدهند و بر تر از آنی در دورت میجویند و تو نزدیکتر از جانی، ندانم که در جانی یا جانرا جانی نه این و نه آنی، جان را زندگانی مییابد تو آنی. خدایا هر که نه کُشته ای خودی مُردار است و مغبون کسی است که نصیب او از دوستی گفتار است، او را که راه جان و دل بکار است او را با دوست چه کار است.
خواجه عبدالله انصاری : مناجات نامه
مناجات شمارهٔ ۱۵۹
الهی کشیدید آنچه کشیدیم همه نوش گشت چون آوای قبول شنیدیم دانی که هرگز در مهر شکیبا نبودیم و بهر کوی که رسیدیم حلقهٔ در دوستی تو گرفتیم و بهر راه که رفتیم بر بُوی تو آن راه بُریدیم، دل رفت مبارک باد، گر جان برود در راه پسندیدیم.
خواجه عبدالله انصاری : مناجات نامه
مناجات شمارهٔ ۱۶۰
الهی آتش یافت با نور شناخت آمیختی و از باغ وصال نسیم قرب بر انگیختی با آتش دوستی آب گل سوختی تا دیدهٔ عارف را دیدار خود آموختی.
خواجه عبدالله انصاری : مناجات نامه
مناجات شمارهٔ ۱۶۱
الهی عنایت تو کوه است و فضل تو دریا، کوه کی فرسود و دریا کی کاست، عنایت تو کی جست و فضل تو کی وا خواست، پس شادی یکی است که دوست یکتاست.
خواجه عبدالله انصاری : مناجات نامه
مناجات شمارهٔ ۱۶۲
الهی از کَرَم تو همین چشم داریم و از لطف تو همین گوش داریم. بیامُرز ما را که بس آلوده ایم به کردار خویش. بس درمانده ایم به وقت خویش، بس مغروریم به پندار خویش، بس محبوسیم در سرای خویش. باز خوان ما را به کَرم خویش، بازده ما را به احسان خویش.
دل کیست که گوهری فشاند بی تو
یا تن که بود که ملک راند بی تو
واله که خود راه ندارد بی تو
جان زهره ندارد که بماند بی تو
خواجه عبدالله انصاری : مناجات نامه
مناجات شمارهٔ ۱۶۳
الهی تا آموختن را آموختم، آموخته را جمله بسوختم، اندوخته را بر انداختم و انداخته را بیندوختم نیست را بفروختم تا هست را بیفروختم.
خواجه عبدالله انصاری : مناجات نامه
مناجات شمارهٔ ۱۶۴
الهی تا یگانگی بشناختم، در آرزوی بگداختم، کی باشد که گویم پیمانه بینداختم و از علایق وا پرداختم و بود خویش جمله در باختم
کی باشد کین قفس بپروازم
در باغ الهی آشیان سازم
خواجه عبدالله انصاری : مناجات نامه
مناجات شمارهٔ ۱۶۵
الهی گاه میگویی فرود آی، گاه میگویی بگُریز، گاه فرمایی بیا، گاه گویی بپرهیز، خدای این نشان قربت است، یا محضرستاخیز ؟ هرگز بشارت ندیدم تهدید آمیز، ای مهربان بُردبار، ای لطیف نیک بار، آمد بدرگاه، خواهی به ناز دار و خواهی خوار دار
گر شوند این خلق عالم سر بسر خصمان من
من روا دارم نگارا چون تو باشی آن من
خواجه عبدالله انصاری : مناجات نامه
مناجات شمارهٔ ۱۶۶
الهی این دل من کان حسرت است و تن من مایهٔ درد و غم خدایا نیارم گفت که اینهمه چرا بهره من، خداوندا ما نه ارزانی بودیم تا ما را بر گزیدی و نه نا ارزانی بودیم که به غلط بر گزیدی، بلکه به خود ارزانی کردی تا برگزیدی و هر عیب که میدیدی بپوشیدی.
خواجه عبدالله انصاری : مناجات نامه
مناجات شمارهٔ ۱۶۷
الهی تا مهر تو پیدا گشت همه مهر با جفا گشت و تا نیکی تو پیدا گشت همه جفا ها وفا گشت.
خواجه عبدالله انصاری : مناجات نامه
مناجات شمارهٔ ۱۶۸
الهی نامت نور دیدهٔ آشنایان، یادت آیین منزل مشتاقان، یافتنت چراغ دل مُریدان انست جان دوستان.
خواجه عبدالله انصاری : مناجات نامه
مناجات شمارهٔ ۱۶۹
الهی چه خوش روزی که خورشید جلالا تو به ما نظر میکند، چه خوش وقتی که مشتار از مشاهدهٔ جمال تو ما را خبری دهد، جان خود را طعمهٔ باز سازیم که در فضای طلب تو پروازی کند و دل خود نثاردوستی کنیم که بر سر کوی تو آوازی دهد.
خواجه عبدالله انصاری : مناجات نامه
مناجات شمارهٔ ۱۷۰
الهی نصیب این بیچاره از این کار همه درد است، مبارک باد که مرا این درد فرد است حاق که هر کس بدین درد ننازد جوانمرد است.
هر درد که زین دلم قدم بر گیرد
دردی دگرش بجای در بر گیرد
زان با ما در صحبت ا ز سر گیرد
کآتش چو رسد به سوخته اندر گیرد
خواجه عبدالله انصاری : مناجات نامه
مناجات شمارهٔ ۱۷۱
الهی شاد بدانم که اول من نبودم تو بودی، آتش یافتنی با نور شناختن تو آمیختی، از باغ وصال نسیم قرب تو انگیختی، باران وحدانیت بر گرد بشریت تو ریختی به آتش دوستی آب و گل سوختی تا دیدهٔ عارف به دیدار خود آموختی.
گر روز وصال باز بینم روزی
با او گله های روز هجران نکنم
خواجه عبدالله انصاری : مناجات نامه
مناجات شمارهٔ ۱۷۲
الهی جلال عزت تو جای اشارت نگذاشت و محو اثبات تو راه اضافت برداشت تا گم گشت آنچه بنده در دست داشت. خداوندا از آن تو می فزود و از آن بنده می کاست تا آخر همان ماند که اول بود راست.
محنت همه در نهاد آب و گل ماست
پیش از دل و گل چه بود آن حاصل ماست
خواجه عبدالله انصاری : مناجات نامه
مناجات شمارهٔ ۱۷۳
الهی آن روز کجا باز یابم که تو مرا بودی و من نبودم تا بآ روز نرسم میان آتش و دودم اگر به دو گیتی آن روز را باز یابم بر سُودم و اگر بود تو خود را در یابم به نبود خود خشنودم. خدایا من کُجا بودم که تو مرا خواندی من نه منم که تو مرا ماندی.
خواجه عبدالله انصاری : مناجات نامه
مناجات شمارهٔ ۱۷۴
الهی مران کسی را که تو خود خواندی، آشکار مکن گناهی را که تو خود پوشیدی. کریما خود برگرفتی و کس نگفت که بردار، اکنون که برگرفتی مگذار و در سایه‌ی لطف خود می‌دار و جُز به فضل و رحمت خود مسپار.