عبارات مورد جستجو در ۵۹۵۱۸ گوهر پیدا شد:
قدسی مشهدی : رباعیات
شمارهٔ ۴۴۳
دارم به دو دست خویش دایم تن خویش
آویخته‌ام چو خار در دامن خویش
معذورم اگر ز خویش غافل نشوم
کس چون کند اعتماد بر دشمن خویش؟
قدسی مشهدی : رباعیات
شمارهٔ ۴۴۷
زنهار دم سرد مده سر به چراغ
بد می‌سوزد فتیله تر به چراغ
او را، هم ازو طلب، اگر می‌طلبی
جز نور چراغ نیست رهبر به چراغ
قدسی مشهدی : رباعیات
شمارهٔ ۴۴۸
از ماه، چه نور چشم داری در میغ؟
بالقوه چو بالفعل نگردید دریغ
هر آدمی‌ای به معرفت پی نبرد
ناید عمل تیغ ز انگاره تیغ
قدسی مشهدی : رباعیات
شمارهٔ ۴۴۹
ای عمر گرامی به ریا کرده تلف
دل را خبر از ذکر نه و سبحه به کف
آرایش ظاهر چه کنی آینه‌وار؟
رو باطنت آراسته گردان چو صدف
قدسی مشهدی : رباعیات
شمارهٔ ۴۵۰
ای باطن تو چو ظاهر آینه صاف
از قاف گرفته نور مهرت تا قاف
شد صبح جهانگیر مگر شمشیرش
با تیغ دعای تو برآمد ز غلاف
قدسی مشهدی : رباعیات
شمارهٔ ۴۵۱
خوش نیست حقیقت و مجاز از هم پاک
این هردو به هم خوشند تا وقت هلاک
معنی نکند نشو و نما بی صورت
هر دانه ز پوست می‌نهد ریشه به خاک
قدسی مشهدی : رباعیات
شمارهٔ ۴۵۳
آن را که رسد کدورتی از افلاک
گر مصدر فیض است، ندارد زان باک
هر دل که غباری بودش خالی نیست
دهقان نکند دانه بی‌مغز به خاک
قدسی مشهدی : رباعیات
شمارهٔ ۴۵۵
آید دل صاف‌طینتان زود به چنگ
کی نرم شود به سعی اندک دل تنگ
آری آری، به آستین و دامن
گرد از رخ آیینه توان رُفت، نه زنگ
قدسی مشهدی : رباعیات
شمارهٔ ۴۵۸
چنندان که زند طعنه طعنش بر دل
از باطن درویش بود خواجه بحل
هرچند که تیغ، خون به خاک آمیزد
آلوده نگردد آب اصلیش به گل
قدسی مشهدی : رباعیات
شمارهٔ ۴۵۹
هنگامه اهل وجد می‌باید و حال
تا مرد برد راه به معنی ز خیال
پرهیز اولی ز صحبت ساختگان
در مجلس تصویر، فزاید چه کمال
قدسی مشهدی : رباعیات
شمارهٔ ۴۶۰
از گل نگرفته‌ام سراغ از ته دل
وز می نرسانده‌ام دماغ از ته دل
شادم که ز اسباب معیشت به جهان
خرسند به لاله‌ام چو داغ از ته دل
قدسی مشهدی : رباعیات
شمارهٔ ۴۶۱
پرهیز کن از راهنمایان فضول
تا بر در دوست، بهره یابی ز قبول
ای آن که به حق دلیل و رهبر طلبی
باشد که به از رسول و اولاد رسول؟
قدسی مشهدی : رباعیات
شمارهٔ ۴۶۲
آن کس که کند معرفت حق تحصیل
عرفان خدا نیفتدش در تعطیل
مخلوق بود حجت خالق، آری
نقش آمده بر وجود نقاش، دلیل
قدسی مشهدی : رباعیات
شمارهٔ ۴۶۵
هر کثرت و وحدت که دهد دست به هم
در عالم عشق، باشد از یک عالم
چون درنگری، حقیقت بحر یکی‌ست
هرچند که موج بیش گردد یا کم
قدسی مشهدی : رباعیات
شمارهٔ ۴۶۹
از گریه نکرد ضعف در دیده مقام
وز درد نشد نظاره بر دیده حرام
در رهگذر مرغ خیالت چشمم
در زیر غبار مانده چون حلقه دام
قدسی مشهدی : رباعیات
شمارهٔ ۴۷۰
چندی ز خرد، پختگی اندوخته‌ام
چندی چو شرر، سوختن آموخته‌ام
این دم که به حال خود نظر دوخته‌ام
نی خامم و نی پخته و نی سوخته‌ام
قدسی مشهدی : رباعیات
شمارهٔ ۴۷۲
چون صید اگر به دام صیاد افتم
زان به، که به چنگ خاطر شاد افتم
زحمت دهدم نوازش دمسازان
چون نی، ز نواختن به فریاد افتم
قدسی مشهدی : رباعیات
شمارهٔ ۴۷۳
زان روز که از مادر گیتی زادم
یک لحظه نرفته حسن و عشق از یادم
صلوات فرست جلوه شیرینم
تعویذ نویس بازوی فرهادم
قدسی مشهدی : رباعیات
شمارهٔ ۴۷۶
یک چند به فسق و معصیت یار شدم
در کعبه، ترانه‌سنج زنّار شدم
در حالت نزع، توبه‌ام یاد آمد
چون قافله کوچ کرد، بیدار شدم
قدسی مشهدی : رباعیات
شمارهٔ ۴۷۸
نی شکر ز جان، نه شکوه از تن دارم
کام دو جهان، در دو جهان من دارم
گر در وطن است، اگر به غربت، چو گهر
از خویش چراغ خویش روشن دارم