عبارات مورد جستجو در ۵۹۵۱۸ گوهر پیدا شد:
قدسی مشهدی : رباعیات
شمارهٔ ۳۹۵
آنم که برون جهد ز کانم گوهر
گیرد قلم از تیغ زبانم گوهر
هرجا که چو شمع مجلس‌آرا گردم
پیداست ز مغز استخوانم گوهر
قدسی مشهدی : رباعیات
شمارهٔ ۳۹۷
سیری نپذیرد از هوس نفس دلیر
عشق است به طعمه‌ای رضامند چو شیر
افتد هوس از کار و تسلی نشود
طفل از بازی مانده توان یافت، نه سیر
قدسی مشهدی : رباعیات
شمارهٔ ۳۹۸
گوشی طلب از خدای خود پند پذیر
بر حرف درشت واعظان خرده مگیر
چون خاک به برگ گل که باشد محرم؟
سوزن ره رشته می‌نماید به حریر
قدسی مشهدی : رباعیات
شمارهٔ ۴۰۰
ای محض شکم آمده چون چرخ اثیر
بشنو، اگرت گوش بود پند پذیر
پیوسته شکم‌پرست، سرگشته بود
از گردش سنگ آسیا تجربه گیر
قدسی مشهدی : رباعیات
شمارهٔ ۴۰۱
ای فیض تو همچو صبحدم عالمگیر
یک دانه ز سبحه تو خورشید منیر
صد بخت جوان دست اطاعت به تو داد
پیری چو تو، کس ندیده در عالم پیر
قدسی مشهدی : رباعیات
شمارهٔ ۴۰۸
موجود بود گرچه سراپا عاجز
چون چرخ نباشد دل دانا عاجز
کشتی ز پی کنار سرگردان است
ورنه نبود موج به دریا عاجز
قدسی مشهدی : رباعیات
شمارهٔ ۴۰۹
آن برد گرو که رفت ازین دار به عجز
از خویش توان شدن سبکبار به عجز
دانی چه بود معرفت ذات خدا؟
انکار ز قدرت است و اقرار به عجز
قدسی مشهدی : رباعیات
شمارهٔ ۴۱۲
قدسی به دلت هوای کام است هنوز
خوناب جگر بر تو حرام است هنوز
آسوده دلی، تهمتی عشق مشو
در آب مزن کوزه که خام است هنوز
قدسی مشهدی : رباعیات
شمارهٔ ۴۱۷
پوشیده چو شمع نیست، داند همه کس
کز دیده من، دود نخیزد به هوس
نی را به گلو چو ناله گردیده گره
ناچار به دیده افتدش راه نفس
قدسی مشهدی : رباعیات
شمارهٔ ۴۱۹
از فیض دم شماست پیش همه کس
بر گردن صبح، حق تقصیر نفس
ما را ز شما به جز دعا نیست هوس
مر شاهان را دعای درویشان بس
قدسی مشهدی : رباعیات
شمارهٔ ۴۲۰
کو عقل که نفس را کند منع هوس
از شهد به بادزن شود دور، مگس
با نفس به جز خرد نمی‌سازد کس
در پهلوی شیر شیربان خوابد و بس
قدسی مشهدی : رباعیات
شمارهٔ ۴۲۳
با عقل به اندازه روی مایل باش
آگاه درین بادیه هایل باش
در معرفت خدا، سخن بسیارست
تسلیم شو و به عجز خود قایل باش
قدسی مشهدی : رباعیات
شمارهٔ ۴۲۴
بی لخت جگر چو لاله در راغ مباش
بی آتش دل چو غنچه در باغ مباش
تا نقش قدم بسوز اگر سرگرمی
در عشق، کم از فتیله داغ مباش
قدسی مشهدی : رباعیات
شمارهٔ ۴۲۸
آن کس که به معصیت فرو رفته سرش
افسوس خورد، چون شود از خود خبرش
باری که شتر فروکشد در مستی
آید چو به حال خویش، بیند اثرش
قدسی مشهدی : رباعیات
شمارهٔ ۴۳۰
این یا رب گرمی که تو داری پاسش
نی خضر بود حریف، نی الیاسش
هر کشت اجابتی که بر چرخ رسید
مد الف آه تو باشد داسش
قدسی مشهدی : رباعیات
شمارهٔ ۴۳۲
خورشید که از پی بروند افلاکش
باید جستن به دیده نمناکش
خاکش ارزد به خون صد چشمه خضر
آبی که خورد به راه دریا، خاکش
قدسی مشهدی : رباعیات
شمارهٔ ۴۳۴
آن را که بود رگی ز غیرت به تنش
باید نبود به جز توکل سخنش
آن کس که زند حرف گدایی، بادا
چون نان گدا خشک، زبان در دهنش
قدسی مشهدی : رباعیات
شمارهٔ ۴۳۸
صبحم، نیم از شکفته طبعی درویش
دریایم و جلوه می‌دهم موج ز خویش
در بادیه سخن طرازی، نامم
افتاده ز همرهان چو منزل در پیش
قدسی مشهدی : رباعیات
شمارهٔ ۴۳۹
از فیض جنون، عقل برد کار ز پیش
گو ضبط جنون کن خرد دوراندیش
نقصان جنون، آفت جان خردست
از روغن کم فتیله می‌سوزد بیش
قدسی مشهدی : رباعیات
شمارهٔ ۴۴۲
هست از بن هر موی، مرا بر تن خویش
دشمن‌کده‌ای به زیر پیراهن خویش
بستم کمر دشمنی خود به میان
بازم سر دوستی‌ست با دشمن خویش