عبارات مورد جستجو در ۵۹۵۱۸ گوهر پیدا شد:
قدسی مشهدی : رباعیات
شمارهٔ ۲۸۹
آن قوم که دل‌بسته صورت باشند
از معنی عرفان خدا ...اشند
دارند سری به صورت بی‌معنی
گویی که شبیه خامه نقاشند
قدسی مشهدی : رباعیات
شمارهٔ ۲۹۱
آن کس که به ذکر محضت ارشاد کند
از بندگی‌ات چگونه آزاد کند؟
خود گو: بر خواجه جای خدمت گیرد
هرچند که بنده خواجه را یاد کند؟
قدسی مشهدی : رباعیات
شمارهٔ ۲۹۲
آن را که خدا به بندگی یاد کند
آزادگی‌اش چگونه دلشاد کند؟
دانی به جهان که دارد آزادی را؟
آن بنده که خواجه‌اش خود آزاد کند
قدسی مشهدی : رباعیات
شمارهٔ ۳۰۰
تن داده دلم به بینوایی، چه کند
تدبیر به تقدیر خدایی چه کند
سیلی‌خور صد دردم و رخ زرد همان
با رنگ شکسته، مومیایی چه کند
قدسی مشهدی : رباعیات
شمارهٔ ۳۰۵
گر معرفت الله نباشد مقصود
زین انس مجازی تن و روح چه سود؟
جان نور حق است و چون به حق وا گردید
تن باز همان قبضه خاک است که بود
قدسی مشهدی : رباعیات
شمارهٔ ۳۰۷
خواهم عدمی که پیش از این داشت وجود
کاین هستی پوچ را در او راه نبود
ور نه عدمی که بعد ازین خواهد بود
مستوجب صد هزار گفت است و شنود
قدسی مشهدی : رباعیات
شمارهٔ ۳۰۸
آن را که دل از دو کون آزاد بود
کی طبع به وصل این و آن شاد بود
بحر از گهر و حباب دارد دو گره
در یک گره آب و در یکی باد بود
قدسی مشهدی : رباعیات
شمارهٔ ۳۰۹
فرزانه به قید شهر و کو بند بود
پیوسته اسیر زن و فرزند بود
مجنون داند به است صحرا از شهر
دیوانه به کار خود خردمند بود
قدسی مشهدی : رباعیات
شمارهٔ ۳۱۰
از نور رخت، سها چو خورشید بود
آن کش تو نه ای امید، نومید بود
تو عین بقا و دیگران محض فنا
هرکی به تو زنده گشت، جاوید بود
قدسی مشهدی : رباعیات
شمارهٔ ۳۱۱
دل را به دعای تو صد امید بود
با لطف تو چشم ثمر از بید بود
گر پیروی تو می‌کنم، معذورم
شک نیست که صبح، پیر خورشید بود
قدسی مشهدی : رباعیات
شمارهٔ ۳۱۳
عاشق که مدام محو دلدار بود
کی جز به نظاره‌اش سر و کار بود
حیرت‌زده را که دارد از حیرت باز؟
آیینه گرسنه چشم دیدار بود
قدسی مشهدی : رباعیات
شمارهٔ ۳۱۶
از اهل کمال خامشی نغز بود
در گفت و شنو هزار پالغز بود
خاموش بود دلی که از عشق پرست
صوت نی ازان است که بی‌مغز بود
قدسی مشهدی : رباعیات
شمارهٔ ۳۲۰
آن کز طرف خدا موفق نبود
از معرفتش امید، مطلق نبود
زین قوم مکن دعوی عرفان باور
کس عارف ذات حق به جز حق نبود
قدسی مشهدی : رباعیات
شمارهٔ ۳۲۱
ای بوده در آنچه بوده و هست و بوَد
معبود بر آن چه بوده و هست و بود
هر موجودی که هست فانی گردد
هستی تو هر آن چه بوده و هست و بود
قدسی مشهدی : رباعیات
شمارهٔ ۳۲۳
آن کش نظر بلند و برجسته بود
چون عشق، ز بند دو جهان رسته بود
کوچک‌خردان زیر فلک در قیدند
کودک در مهد، دست و پا بسته بود
قدسی مشهدی : رباعیات
شمارهٔ ۳۲۵
درویش، غنی‌ست گرچه بی‌توشه بود
پیرایه کدخدای ده، خوشه بود
هرکس نگرفت گوشه‌ای، زو چه حساب؟
باطل بود آن فرد که بی‌گوشه بود
قدسی مشهدی : رباعیات
شمارهٔ ۳۲۸
از گفته عقل، شورش من نرود
این گرد ز دل به باد دامن نرود
طوفان خرد نبرد سودا ز دلم
رنگی که بود پخته، به شستن نرود
قدسی مشهدی : رباعیات
شمارهٔ ۳۲۹
خونم ز ره نظر به در چون نرود؟
دلتنگ شوم ز دیده گر خون نرود
رحم است بر آن که راه روزن بندد
کز خانه‌اش آفتاب بیرون نرود
قدسی مشهدی : رباعیات
شمارهٔ ۳۳۰
عاشق ز درت به هر هوایی نرود
از جای به هر تک تک پایی نرود
پروانه پر خویش ازان سوخته است
تا از قدم شمع به جایی نرود
قدسی مشهدی : رباعیات
شمارهٔ ۳۳۱
شوریده عشق اگر غم‌آلود شود
از طینت پاک، زود خشنود شود
سرچشمه چو تیره گردد از کاویدن
آید چو به حال، رفع آن زود شود