عبارات مورد جستجو در ۵۹۵۱۸ گوهر پیدا شد:
قدسی مشهدی : رباعیات
شمارهٔ ۱۳۶
زاهد گوید کلامم از دفتر توست
صوفی گوید مستی‌ام از ساغر توست
هر قوم که هست، بازگشتش بر توست
هر سو که رود قافله، منزل در توست
قدسی مشهدی : رباعیات
شمارهٔ ۱۳۹
وسعت‌گه دهر تنگ از تنگی توست
آن گوشه‌نشینی تو از لنگی توست
عارف که زد از شناخت ای صوفی، دم
رنگین‌تر از آن دعوی بی‌رنگی توست
قدسی مشهدی : رباعیات
شمارهٔ ۱۴۰
خورشید به تابش ضیایی گروست
بیمار به تدبیر دوایی گروست
زاهد به شمار سبحه‌ای در بند است
عاشق به نگاه آشنایی گروست
قدسی مشهدی : رباعیات
شمارهٔ ۱۴۱
زان روز که زاهد به ریا پی برده‌ست
چون صبح، دلش گرم و نفس افسرده‌ست
شب زنده بسی داشت، ولیکن به سخن
دل را نکند زنده دمش، گر مرده‌ست
قدسی مشهدی : رباعیات
شمارهٔ ۱۴۴
بر غفلت خویش بایدت زار گریست
آگاه‌کننده را ندانی گر کیست
خود قدر دل سوخته را نشناسی
از آینه پرس فیض خاکستر چیست
قدسی مشهدی : رباعیات
شمارهٔ ۱۴۷
نشنیده خرد که عشق را کالا چیست
کس را چه خبر که در دل دانا چیست
خس در بالا حباب را بیند و بس
بشنو ز صدف که در ته دریا چیست
قدسی مشهدی : رباعیات
شمارهٔ ۱۴۸
کس را چه خبر که عالم بالا چیست
یا آن طرف نه فلک مینا چیست
گوهر که صدف زاد و صدف پروردش
کی داند، کی، حقیقت دریا چیست
قدسی مشهدی : رباعیات
شمارهٔ ۱۴۹
در سینه دلت کام چه می‌داند چیست
ذوق غم ایام چه می‌داند چیست
مرغی که طلسم آشنایی بشکست
آزادگی دام چه می‌داند چیست
قدسی مشهدی : رباعیات
شمارهٔ ۱۵۳
قدسی ز جهان مرا کناری کافی‌ست
در صفحه خاک، نقطه‌واری کافی‌ست
آن مرغ ضعیفم که درین دشت مرا
از بهر پناه، نوک خاری کافی‌ست
قدسی مشهدی : رباعیات
شمارهٔ ۱۵۵
در دیده عارفان گل و بید یکی‌ست
در محفل وصل بیم و امید یکی‌ست
روزن متعددش نماید، ورنه
روشن بود این که نور خورشید یکی‌ست
قدسی مشهدی : رباعیات
شمارهٔ ۱۵۷
آن گل که وفای بلبلانش حالی‌ست
در پرسش ما قرین فارغ‌بالی‌ست
صد مجلس داشت با حریفان همه شب
یک بار نگفت جای قدسی خالی‌ست
قدسی مشهدی : رباعیات
شمارهٔ ۱۵۸
در ساغر من مِی طلبی را جا نیست
می‌گویم و از هیچ کسم پروا نیست
با گوهر اشک خویشتن ساخته‌ام
چشمم چو حباب بر کف دریا نیست
قدسی مشهدی : رباعیات
شمارهٔ ۱۶۱
با آن که سبک‌تری ز تو در دین نیست
گویی که جز آرام، مرا آیین نیست
غفلت نگذارد که در آیی از جای
سنگینی خواب آدمی، تمکین نیست
قدسی مشهدی : رباعیات
شمارهٔ ۱۶۲
در خلوت عرفات تو کس را ره نیست
کی در تو رسد، گرچه نظر کوته نیست
بر دفتر هفتاد و دو ملت گشتم
از ذات تو غیر از تو کسی آگه نیست
قدسی مشهدی : رباعیات
شمارهٔ ۱۶۶
تا بود هوس، به دل قرارم نگذاشت
وز شغل طلب، به هیچ کارم نگذاشت
حاصل، که پراکنده خیالی هرگز
آواره نکرد و در دیارم نگذاشت
قدسی مشهدی : رباعیات
شمارهٔ ۱۶۸
بس مرد که از تندی خود رسوا گشت
در علم اگرچه بوعلی سینا گشت
ای عقل، مرا تند و ز منزل مگذر
ره پرخطرست، باز نتوان واگشت
قدسی مشهدی : رباعیات
شمارهٔ ۱۷۰
روزی صوفی در تصوف می‌سفت
پرسید یکی ازو در آن گفت و شنفت
اینها که تو می‌گویی اگر گفته خدای
چون پیغمبر به امّنان فاش نگفت؟
قدسی مشهدی : رباعیات
شمارهٔ ۱۷۱
تا کی گویی فلانی این گوهر سفت
یا بهمانی کرد چنین گفت و شنفت
گر زان که طریق بندگی می‌ورزی
رو پیشه کن آنچه خواجه عالم گفت
قدسی مشهدی : رباعیات
شمارهٔ ۱۷۷
قدسی خوش باد و خوش‌تر از خوش حالت
عزم سفری کرده درست، اقبالت
همت طلب از دیده تر، کز بغداد
گردیده روان، دجله به استقبالت
قدسی مشهدی : رباعیات
شمارهٔ ۱۷۹
دانی ز چه بی‌حجاب می‌خندد صبح
افکنده ز رخ نقاب می‌خندد صبح
این غمکده چون مقام خندیدن نیست
بر خنده آفتاب می‌خندد صبح