عبارات مورد جستجو در ۵۹۵۱۸ گوهر پیدا شد:
کمال‌الدین اسماعیل : قطعات
شمارهٔ ۵ - ایضا له
فنون لطف خداوند صدر مجدالملک
نداده هیچ بهایی غلام کرد مرا
شدم ز خامة بیمار او خجل که هنوز
مرا ز دور ندیده قیام کرد مرا
نداده خم چو صراحی بخدمتش کردن
دهان ز خنده لبالب چو جام کرد مرا
چه جادویست سر کلک او؟ که عاشق خویش
چنین بواسطۀ یک کلام کرد مرا
بحضرتش چو مرا راه انبساط نبود
اگر چه آرزوی آن مقام کرد مرا
تواضعش به سر انگشت مردمی از دور
برای سبق فضیلت سلام کرد مرا
خطاب عالی او چون مرا بلندی داد
ز حد گذشته فلک احترام کرد مرا
به نوک کلک که نظّام گوهر هنرست
چو عقد، کارکها با نظام کرد مرا
چو آفتاب شکوهش ز دور بر من تافت
هلال بودم، بدر تمام کرد مرا
نوازشی که بدان کرد بنده را مخصوص
رهین منّت انعام عام کرد مرا
چه عذر خواهم از این تربیت که در حق اوست
ز جور دور فلک انتقام کرد مرا
به یک سلام که فرمود و یاد کرد از من
همه سلامت گیتی بنام کرد مرا
چو صبح دولت او در رخم تبسّم کرد
کنار پرز ستاره چو شام کرد مرا
زبان عذر ندارم من اندرین معرض
که دست عجز بسر بر لگام کرد مرا
امید هست که در شکر او بنظم آرم
که لطف او همه کاری بکام کرد مرا
صداع حضرت عالی فزون ازین ندهم
که اوستاد ادب این پیام کرد مرا
کمال‌الدین اسماعیل : قطعات
شمارهٔ ۶ - وله ایضا
ای به حکم تو اقتدا کرده
تیغ خورشید در نفاذ و مضا
چرخ را در مقام حشمت تو
باز مانده ز کار هفت اعضا
در شب حادثات خاطر تو
همچو صبح است با یدبیضا
مهر تو در دل هنرمندان
همچنان تشنگیست در رمضا
گرچه تقصیر بنده چندانست
که برون شد ز حدّ استرضا
انقباض من اختیاری نیست
کآدمی هست شهر بنده قضا
در توان یافت این قدر، زیراک
در عبادات ممکنست قضا
اینهمه هست و چشم می دارم
التفاتی ز تو به عین رضا
صبح صادق چو عذر روشن داشت
انجم ازوی همی کنند اغضا
هست از انعام تو توقّع من
اوّل اغضا و آنگهی امضا
کمال‌الدین اسماعیل : قطعات
شمارهٔ ۷ - ایضاً له
ای بتدبیر اختیار ملوک
وی بتحقیق قدوۀ علما
صدر احرار فخر ملّت و دین
کز کف تست آز در نعما
ای بدولت سرای قدر تو در
زحل و زهره از عبید و اما
ماه بر درگهت هلال ابروی
تیر در حضرت تو از ندما
ذات عالیت در جهان نژند
چون معانیست در دل اسما
مدرج اندر کمینه نکتۀ تو
اند ساله ذخیرۀ حکما
حلقه در گوش کلک جادویت
تنگ چشمان خلّخ و یغما
گشته بالمعمه خاطر تو
چشم خورشید مبهم و معما
چرخ را بازدارد از حرکت
گر رسد امر تو بدو جز ما
صدر عالی که آستان ترا
آسمان خواند مجلس اسما
خیل بهمن رسید و باطل کرد
تاب خورشید و قوّت گرما
آبرا تخته بند کرد چو ز آل
شاخ را کرد جامه ها یغما
گشت فاتر چو چشم دلبر من
چشمۀ گرم آسمان پیما
ناتوان ناتوان زبر قع ابر
بکرشمه همی کند ایما
می نهد از اثیر آتشدان
زیر دامن سپهر خوش سیما
گویی از بس حباب تو بر تو
منطبق گشته اند ازض و سما
هست چون زرّپخته شعلۀ نار
گشت چون سیم خام صفحۀ ما
گشت معزول در ولایت باغ
قوّت نامیه زشغل نما
می نهد برف از صواعق رعد
پنبه در گوش صخرۀ صّما
جویبار مجّره از یخ بند
شد زلفگاه انجم ظلما
همه گشتند آفتاب پرست
سفهای زمانه و حکما
نیست اندر محّل رغبت خلق
سایه گر هست خود از آن هما
تن ز سرما چون نیل و چون روناس
منجمد گشته در عرق دما
آنکه چون خایه پوستین دارد
تنگ در خود همی کشد ، امّا
هر که چون آن دگر برهنه بود
گاه صرعتش بود گهی اغما
وانکه اندر لحاف و چادر شب
نبود شب چو استۀ خرما
زودبینی بسان جوز برو
گشته کیمخت خشک از سرما
با چنین ز مهریر جامۀ من
هست بیهش و همچو لفظ شما
باد دم شرد را چو کس نکند
پنبه جز پوستین ، کرم فرما
گم کن پشت ما چو همواره
از تو بودست پشت گرمی ما
گرچه در یک دو قافیه خللست
که نبودست مذهب قدما
عفو کن زآنکه در مضیق چنین
نبود فرق مطلب من و ما
کمال‌الدین اسماعیل : قطعات
شمارهٔ ۸ - ایضا له
عنایتهای خواجه در حق من
فراوان نقل می کردند امّا
ندیدم زان عنایت هیچ تاثیر
که ظاهر گشت در نیک و بدما
مگر در اعتقاد این بزرگان
یکی بودست خود اسم و مسمّا
کمال‌الدین اسماعیل : قطعات
شمارهٔ ۱۱ - ایضا له
ای ترا عرض خوار و مال عزیز
...ستی ها
مال بسیار تو زدونی تست
در مگیر از غرور مستی ها
وز بلندیّ همّتست مرا
بی نواییّ و تنگ دستی ها
مال آبست و آب را پیوست
میل باشد بسوی پستی ها
کمال‌الدین اسماعیل : قطعات
شمارهٔ ۱۳ - ایضا له
مخدوم بزرگ، صدر منعم
ای پایۀ تو ورای القاب
مظلومم و هیچ یاورم نیست
کار من دلشکسته دریاب
من کد یه کنم به شعر و بخشش
از من ببرد بزرگ اصحاب
این نیست کفایتی ولیکن
ننگ سلفست و عار اعقاب
گر تو نرسی مرا بفریاد
پس ما و شب دراز و محراب
دانم بکند عزیز وهّاب
دفع ستم عزیز نهاب
کمال‌الدین اسماعیل : قطعات
شمارهٔ ۱۵ - وله ایضا
ای سروری که مخزن اسرارغیب رابهتر
بهتر کلیدخاطر مشکل گشای تست
آنجاست نزهت دل و دانش که روی تست
وانجاست قبلة مه واختر که رای تست
عزم تو جز منازل اقبال نسپرد
تا نور رأی روشن تو رهنمای تست
خورشید کیمیاگر و دریای جوهری
هر یک چو بنگری بحقیقت گدای تست
بر رتبت معالی تو عقل کی رسد؟
کانجا که انتهای ویست ابتدای تست
اجزای کاینات دعای تو می کنند
زیرا که از مصالح کلّی بقای تست
در غیبت تو هر سحری بر در نیاز
در دست جان صحیفة ورد دعای تست
یک دل پر از امید مرا پیش روی تست
زیرا دو چشم پر ز سر شکم قفای تست
جانم که در تنست به مهر تو محکمست
عمرم که می رود گذرش بر هوای تست
درحضرت تو گر چه بر آن آب نیستم
بیگانه چون شوم که دلم آشنای تست
گر گوش می کنم، هوس من حدیث تست
ورچشم می زنم ،نظرم بر لقای تست
دیرست تا که بر در ابنای روزگار
مکیال خرمن نفس من ثنای تت
ترسم زبالکانۀ دیده برون جهد
این چند قطره خون که محلّ وفای تست
چون بر در تو حلقة گستاخیی زنم
دربان احتشام تو گوید چه جای تست؟
پروانه داده یی که رسوم تو رایجست
رسمی که ناگزیر منست آن رضای تست
مشنو تو این حدث ازو، از کرم شنو
کآواز می دهد که فلان خاکپای تست
کردم هزینه در ره مدح تو نقد عمر
وراندکی بمانداز آن هم برای تست
کمال‌الدین اسماعیل : قطعات
شمارهٔ ۲۷ - وله ایضا
ای بزرگی که از میا من و تو
همه حاجات اهل فضل رواست
طبع تو آب و خاطرت آتش
حلم تو کوه و همّتت دریاست
تا سوی من ز جانب کرمت
التفاتی نرفته مدّتهاست
نظرت نیست سوی سفلگیان
زان که قصدت به عالم بالاست
گر به خدمت رسم و گر نرسم
یک زبانم پر از دعا و ثناست
مدد همّتی دریغ مدار
که یار من از یمین شماست
ناگهان در مهّمی افتادم
که ترا نیز باد اگر چه بلاست
شب تاریک و فکر گوناگون
نیک دانی که موجب سوداست
خاصه چون شمع در میان نبود
که بدو انس مردم داناست
چشمها گرچه روشنست به جمع
جمع بی شم چشم نابیناست
به شب آنرا که روشنایی نیست
گر هزاران تکلّفست هباست
نیست پیدا مرا ز تاریکی
که چپ من کجاور است کجاست
بده انگشت و شمع می جستم
که چنین همّتی بلند کراست
که کند وجه شمع من روشن
گر به جنس خودست وگرببهاست
عاقبت عقل رهنمایم گفت
من بگویم چو شمع روشن وراست
خواجه ما هست ودر شب تاریک
روشنایی ز ماه باید خواست
زود پروانه یی به شمع بده
که ز سودای شب دلم برخاست
بده آن شمع و این شکربستان
زان که بیع شکر به شمع رواست
کمال‌الدین اسماعیل : قطعات
شمارهٔ ۲۹ - اضآ له
بخدایی که قمّۀ گردون
زیر بار جلال او پستست
عیسیی مضمرست در هر باد
که ز درگاه امر او جستست
بر بساط کمال لم یزلش
گرد نقص حدوث ننشستست
ناوک قهر او به نوک فنا
گردگاه وجودها خستست
که شفای دل شکستۀ من
در لقای مبارکت بستست
کمال‌الدین اسماعیل : قطعات
شمارهٔ ۳۲ - ایضا له
بخدایی که وصف بیچونیش
بر اشارات انبیا رفتست
قلم استقامت صنعش
همه بر خطّ استوا رفتست
بر سر بندگان بخواهد راند
هر چه اندر ازل قضا رفتست
کاندرین مدّت دراز آهنگ
که ز عهد فراق ما رفتست
نه خیالت زچشم دورشدست
نه ز دل یاد تو فرا رفتست
در ضمیرم همه ثنای تو بود
بر زبانم همه دعل رفتست
کمال‌الدین اسماعیل : قطعات
شمارهٔ ۳۴ - وله ایضا
خدا یگان شریعت پناه اهل هنر
که امر جزم ترا روزگار منقادست
زمین ز حلم تو در آرزوی تو قیرست
خرد ز کلک تو در انتظار ارشادست
چو در معانی ذات تو می کنم فکرت
کمینه خاطر وقّاد و طبع نقّادست
به زیر سایۀ اقبال تست آن مجمع
که آفتاب درو از عداد افرادست
شمایل تو در احیای رسمهای کرم
بدیع نیست که گویم قرین ایجادست
درون هر سه سرانگشت تست حیزّ جود
چنان که جسم که محدود بر سه ابعادست
تراست مشرع جودی که در موارد ان
سحاب گوهر پاش از حساب ورّادست
نه زایر تو مکلّف به ذلّ خواستن است
نه بخشش تو مکدّر به خلف میعادست
حدیث دانش ازین پیش اگر چه نازل شد
به پشتی تو کنون سخت عالی اسنادست
به آب و آتش آبستنست خاطر تو
زهی گهر که درو اجتماع اضدادست
چو خیل رنگ شود مضطرب ز هیبت تو
نهاد کوه که ثابت ترین اوتادست
نیافت مشتری از دولت تو راغبتر
متاع فضل که دیرست تا بمن زادست
فنون لطف و کرمها که از تو معهودست
مرا ذخیرۀ اولاد و فخر اجدادست
بجز بخدمت تو هر کجا که کردم روی
کسم نگفت که این خود کدام قوّادست
نوازشی که مرا می کنی غریزت تست
نه آنکه خدمت من در کحلّ احمادست
چگونه حصرایادیّ تو توانم کرد
که لطفهای تو نا منتهی چو اعدادست
ولیک یک سخن اندر ضمیر من ماندست
که آن سخن را امروز وقت ایرادست
ز بخششت چو رسیدند همگنان بمآت
چرا هنوز رهی در مقام آحادست
رسید عید و مرا دسترس به تکبیرست
ز چیزها که کسان را به عید معتادست
خجسته باد چو روی تو بر تو مقدم عید
که سر بسر همه ایّام تو خود اعیادست
دعای جان تو در سینۀ سحر خیزان
بهینه واسطۀ عقدهای او را دست
کمال‌الدین اسماعیل : قطعات
شمارهٔ ۳۹ - ایضا له
پناه و پشت مکارم خدایگان صدور
که نور رای تو با صبح هم شکم بودست
کفایت توبه صحن وجود آوردست
هزار گونه مصالح که در عدم بودست
فرو گرفت بیکباره صیت حشمت تو
هر آنکجا که بر او جای یک قدم بودست
سپهر از بن دندان بجای آوردست
اشارتی که ترا از سر قلم بودست
فروغ رای تو درخشت پخته بنماید
هر آنچه خاصیت شکل جام جم بودست
به حضرت تو، که هر روز بر زیادت باد
مرا چو قاعدۀ انبساط کم بودست
اگر زنا گه گستاخیی کنم گویند
که بر صحیفۀ من از جنون رقم بودست
ولیک اهل خرد را مصوّرست و یقین
که آشنایی فضل و کرم بهم بودست
چنان که در نظر فضل هست وقع کرم
همیشه پیش کرم فضل محترم بودست
بدین دلیل یقین شد که موجب تلفیق
ازین طرف هنرورزان طرف کرم بودست
کمال‌الدین اسماعیل : قطعات
شمارهٔ ۴۳ - وله ایضا
ای کریمی که گاه فیض نوال
رشح کلکت معلّم ابرست
از عطای تو نیمه یی برسید
وان دگر نیمه هم بران کبرست
همچو ایمان برات انعامت
نیمه یی شکر و نیمه یی صبرست
اینچنین منکرست که این وجه است
من بدیدم علاج آن جبرست
کمال‌الدین اسماعیل : قطعات
شمارهٔ ۴۴ - وله ایضا
آیا صدری که مغز اهل معنی
ز جام جود تو در بحر شکرست
ز توقیع تو ما را پای تاسر
چو توقیعت غریق حمد و شکرست
کمال‌الدین اسماعیل : قطعات
شمارهٔ ۴۵ - ایضا له
نور دین ای که در افاق جهان
خاطر تو به هنر مشهورست
نظم پاکت شکر موزونست
لفظ عذبت کهر منثورست
نرگس از فضلۀ جام لطفت
جرعه یی خورد، از آن مخمورست
آفتاب از تپش خاطر تو
شعله یی یافت از ان محرورست
شرح اخلاق پسندیدة تو
بر ورقهای کرم مسطورست
نور عالم همه از مهر آید
دلم از مهر توزین پر نورست
به دعای تو دلم نزدیکست
صورتم گرچه ز خدمت دورست
اندرین عهد کز انواع محن
هر کراست دلی رنجورست
خاطرم گر نکند نظم سخن
پیش ارباب خرد معذورست
گرچه تقصیر فراوان دارم
عذر تقصیر برین مقصورست
کمال‌الدین اسماعیل : قطعات
شمارهٔ ۴۶ - وله ایضا
نور دین ای که در فنون هنر
فضل تو همچو نور مشهور ست
جزوی از سر گذشت خامۀ تست
هر چه اندر کتاب مسطور ست
با عروسان خاطرت ما را
فکر بر نقص حور مقصورست
تاب مهر تو تا به من پیوست
همچو صبحم دلی پر از نورست
لطف تو عام و خاص در حق من
دایماً سعیهای مشکورست
گر به خدمت نمی رسد داعی
اندرین چند روزه معذورست
متصدّی عذر می نشوم
که نه چیزست آن که مقدورست
آب تا ناف و وحل تا زانو
پای من لنگ و راه من دورست
جرم بدبختیی منه بروی
که به لطف تو نیک مغرورست
کمال‌الدین اسماعیل : قطعات
شمارهٔ ۴۸ - وله ایضا
فلک جنابا در تو کجا رسد سخنم
که کنه مدح تو از قدرت بیان بیشست؟
معالی تو ز حدّ قیاس بیرون است
مکارم تو ز اندازۀ گمان بیشست
به گام فکر بپیموده ام جناب ترا
به اند گام ز پهنای آسمان بیشست
جهان به خرج سخایت وفا چگونه کند؟
سراسر تر و خشکش ز بحر و کان بیشست؟
مبذّران جهان ابرو کان و دریا اند
کمینه فیض سخایت ز همگنان بیشست
اساس دولتت از مبدء فلک پیشست
چنانکه مدّت عمرت ز جاودان بیشست
فلک که باشد کز طاعت تو سر بکشد؟
بر آستان تو صد بندۀ چنان بیشست
من ار بگویم ورنه همه جهان دانند
که وجود و لطف تو از هر که در جهان بیشست
تو از لطافت گنجیده یی درین عالم
وگرنه ذات تو از حیّز مکان بیشست
ز دوستی تو گر صد فن آشکاره کنم
هنوز آنچه بماندست در نهان بیشست
خدای داند و دانم تو نیز می دانی
که مهر خدمت تو در دلم ز جان بیشست
حدیث شوق به خدمت چگویمت؟ کان نیز
همان چنان که کرمهات هر زمان بیشست
چگونه عذر خداوندی تو دانم خواست؟
که این حدیث خود از گفتن زبان بیشست
دهان چگونه گشایم ؟ که آب الطافت
مرا گذشت ز لبها و از دهان بیشست
چو عذرهای جهان پیش چشم می دارم
کمینه لطف که فرموده یی از آن بیشست
جهان بکام تو بادا که خود بقاء ترا
دراز ییست کز اومید عاقلان بیشست
کمال‌الدین اسماعیل : قطعات
شمارهٔ ۵۲ - ایضا له
سپهر قدرا! شوق رهی بخدمت تو
چو لطف شامل تو از قیاس بیرو نست
ز دست هجر تو هر شب فغان سینة من
چو پای همّت تو بر فراز گردونست
گذشت در نظرم عکس نوک خامة تو
از ین سبب مژه ام بر زر درّ مکنونست
بسی معالجت شوق کرده ام هر بار
و لیک هرگز از این سان نبود کاکنونست
برین صفت که من از فرقت تو رنجورم
شفای جان من از طلعت همایونست
ز روی صورت اگر چه ز حضرتت دورم
ضمیر پاک تو داند که حال من چونست
بدان خدای که از فیض ابر قدرت او
سر بهاران سبزست و چهره گلگونست
که شوق خادم داعی همی به خدمت تو
از آنچه بود یکی صد هزار افزونست
کمال‌الدین اسماعیل : قطعات
شمارهٔ ۵۴ - فی السّفینة الصاحب نظام الدّین
درین سفینه نگه کن به چشم معنی بین
که رشک لعبت مانیّ و صورت چینست
سفینه چیست؟ غلط می کنم که دریاییست
که دست عقل ز اطراف آن گهر چینست
ز پای تا سر او یک بیک تأمّل کن
ببین چگونه همه نغز و خوب آیینست
ز بس که عنبر و مشکست توده بر توده
دماغ دانش از اندیشه عنبر آگینست
مفّرحیست ز بهر روان غمزدگان
که جدّ و هزلش معجون تلخ و شیرینست
مگیر خرده که مدح و هجای او بهم است
که در کتاب خدا آفرین و نفرینست
دقیقهای معانیش در لباس حروف
چو در سیاهی شب روشیّ پروینست
عروس معنی در کله های الفاظش
چو حور عین شده اند در لباس مشکینست
ز گونه گونه سخنهای تازه و تر او
بدست فضل و هنر دستة ریاحینست
محدّث عقلا و انیس عشّاقست
ندیم خاوت و نزهتگه سلاطینست
سفینه ها را در بحر دیده اند بسی
سفینه یی که در و بحرها بود اینست
شناسد آن که شناسد که هر یکی لفظش
ز روی ذوق سز ای هزار تحسینست
کمال‌الدین اسماعیل : قطعات
شمارهٔ ۶۰ - ایضا له
بزرگوارا دانی که نه ز تقصیرست
اگر دعا گو بر درگه تو پیدا نیست
ز روی ظاهر و صورت رهی گر آنجا نیست
رواست؛ زانکه بصورت رهی گرانجا نیست