عبارات مورد جستجو در ۳۷۸۶۴ گوهر پیدا شد:
مجد همگر : رباعیات
شمارهٔ ۳۲۵
بر سنگدلت ناله و دم کار نکرد
درد دل و سوز سینه هم کار نکرد
گفتم بنویسم به تو درنامه گله
بر دست گرفتم و قلم کار نکرد
مجد همگر : رباعیات
شمارهٔ ۳۲۶
دل با تو و صبر سازگاری که نکرد
با بار غمت چه بردباری که نکرد
با این دل پرخون دل خونخواره تو
چه جور که ننمود و چه خواری که نکرد
مجد همگر : رباعیات
شمارهٔ ۳۲۸
قصه چه کنم که اشتیاق تو چه کرد
با من دل پر زرق و نفاق تو چه کرد
چون زلف دراز تو شبی می باید
تا با تو بگویم که فراق تو چه کرد
مجد همگر : رباعیات
شمارهٔ ۳۲۹
بر بام بدیدمش که جولان می کرد
چون حال دلم طره پریشان می کرد
از روی چو ماه بام و در می افروخت
وز زلف سیاه عنبرافشان می کرد
مجد همگر : رباعیات
شمارهٔ ۳۳۴
عشق آمد و بر دلم شبیخون آورد
از دیده ز دل سرشک گلگون آورد
دل را به کفش ندادم به خوشی
تا لاجرمم ز دیده بیرون آورد
مجد همگر : رباعیات
شمارهٔ ۳۳۵
تا هست غمت غمی دگر نتوان خورد
وز عمر عزیز بی تو برنتوان خورد
چون نیست امید وصل انصاف بده
در هجر تو بیش ازین جگر نتوان خورد
مجد همگر : رباعیات
شمارهٔ ۳۳۶
نپسندم کایزد به گناهت گیرد
نگذارم که آب دیده راهت گیرد
لیکن ترسم که آه من نیم شبی
در آینه رخ چو ماهت گیرد
مجد همگر : رباعیات
شمارهٔ ۳۳۷
گر سرو قد خوشت به بر در گیرد
آنهم رسدش که ناز از سر گیرد
ور گل ز رخت بوی به گلزار برد
بر یاد رخ تو لاله ساغر گیرد
مجد همگر : رباعیات
شمارهٔ ۳۳۸
هر شب سپه غم تو راهم گیرد
حلق دل تنگ بی گناهم گیرد
هیچم غم خود نیست ولی ترسم از آنک
در آینه رخ تو آهم گیرد
مجد همگر : رباعیات
شمارهٔ ۳۳۹
مگذار که کار دل قراری گیرد
یا همنفسی و غمگساری گیرد
بی یار چنین فتاده بگذار او را
تا بو که بود چون تو یاری گیرد
مجد همگر : رباعیات
شمارهٔ ۳۴۰
نه در تو فغان و یاربم می گیرد
نه در رخ تو آه شبم می گیرد
زان شرم که شب تا به سحر می نالم
هر روز نمایم که تبم می گیرد
مجد همگر : رباعیات
شمارهٔ ۳۴۱
لافی ز تو پیش کس نمی یارم زد
جز با تو دم هوس نمی یارم زد
زان روی که یاد تست همراه نفس
با هیچکسی نفس نمی یارم زد
مجد همگر : رباعیات
شمارهٔ ۳۴۲
دم بی رخ یار نازنین نتوان زد
لاف از دل وصبر بیش ازین نتوان زد
او گرچه بر آورد عتابی ز زمین
حق های گذشته بر زمین نتوان زد
مجد همگر : رباعیات
شمارهٔ ۳۴۳
بی بزم تو چشم جام می خون ریزد
بی چهره تو باغ چه رنگ آمیزد
بی عارض تو لاله چرا برروید
بی قامت تو سرو چرا برخیزد
مجد همگر : رباعیات
شمارهٔ ۳۴۴
آن روز که آوازه محشر خیزد
از چشم و دلم صورت دلبر خیزد
از خانه چشمم گل رویش روید
وز خاک دلم سر و قدش برخیزد
مجد همگر : رباعیات
شمارهٔ ۳۴۵
در هجر تو گر جان ز تنم برخیزد
ور خصم به قصد کشتنم برخیزد
ما را تو به بوسه زندگانی می بخش
تا منت جان ز گردنم برخیزد
مجد همگر : رباعیات
شمارهٔ ۳۴۷
اول سخنم چو از زبان برخیزد
واول حرفم چو از بیان برخیزد
یا نام تو یا نامه به نام تو بود
گر برسرم از تیغ جهان برخیزد
مجد همگر : رباعیات
شمارهٔ ۳۴۸
گل کیست که در رونق خد تو رسد
یا ماه که در حسن به حد تو رسد
سروار چه زند لاف شگرفی لیکن
چون بید بلرزد چو به قد تو رسد
مجد همگر : رباعیات
شمارهٔ ۳۵۱
تا گوش بود سوی سلامت باشد
تا چشم بود بر در و بامت باشد
هر نقش مرادی که نگارد قلمم
یا نام تو یا نامه به نامت باشد
مجد همگر : رباعیات
شمارهٔ ۳۵۶
نه مهر تو از دلم به در خواهد شد
نه بی رخ تو روز به سر خواهد شد
نه زاری و صبر کارگر خواهد شد
زنهار اگر چنین به سر خواهد شد