عبارات مورد جستجو در ۲۵۹۸۲ گوهر پیدا شد:
سعدی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۲۷
شب نیست که چشمم آرزومند تو نیست
وین جان به لب رسیده در بند تو نیست
گر تو دگری به جای من بگزینی
من عهد تو نشکنم که مانند تو نیست
سعدی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۲۹
بگذشت و چه گویم که چه بر من بگذشت
سیلاب محبتم ز دامن بگذشت
دستی به دلم فرو کن ای یار عزیز
تا تیر ببینی که ز جوشن بگذشت
سعدی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۳۳
کس عهد وفا چنان که پروانهٔ خرد
با دوست به پایان نشنیدیم که برد
مقراض به دشمنی سرش برمی‌داشت
پروانه به دوستیش در پا می‌مرد
سعدی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۳۴
دستارچه‌ای کان بت دلبر دارد
گر بویی ازان باد صبا بردارد
بر مردهٔ صد ساله اگر برگذرد
در حال ز خاک تیره سر بردارد
سعدی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۳۶
کس نیست که غم از دل ما داند برد
یا چارهٔ کار عشق بتواند برد
گفتم که به شوخی ببرد دست از ما
زین دست که او پیاده می‌داند برد
سعدی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۳۷
هر وقت که بر من آن پسر می‌گذرد
دانی که ز شوقم چه به سر می‌گذرد؟
گو هر سخن تلخ که خواهی فرمای
آخر به دهان چون شکر می‌گذرد
سعدی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۴۵
هر سرو که در بسیط عالم باشد
شاید که به پیش قامتت خم باشد
از سرو بلند هرگز این چشم مدار
بالای دراز را خرد کم باشد
سعدی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۴۷
بیچاره کسی که بر تو مفتون باشد
دور از تو گرش دلیست پر خون باشد
آن کش نفسی قرار بی‌روی تو نیست
اندیش که بی‌تو مدتی چون باشد
سعدی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۵۰
مشنو که مرا از تو صبوری باشد
یا طاقت دوستی و دوری باشد
لیکن چه کنم گر نکنم صبر و شکیب؟
خرسندی عاشقان ضروری باشد
سعدی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۵۱
آن خال حسن که دیدمی خالی شد
وان لعبت با جمال جمالی شد
چال زنخش که جان درو می‌آسود
تا ریش برآورد سیه چالی شد
سعدی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۵۲
دانی که چرا بر دهنم راز آمد
مرغ دلم از درون به پرواز آمد؟
از من نه عجب که هاون رویین‌تن
از یار جفا دید و به آواز آمد
سعدی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۵۴
گفتم شب وصل و روز تعطیل آمد
کان شوخ دوان دوان به تعجیل آمد
گفتم که نمی‌نهی رخی بر رخ من
گفتا برو ابلهی مکن پیل آمد
سعدی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۵۵
وقت گل و روز شادمانی آمد
آن شد که به سرما نتوانی آمد
رفت آنکه دلت به مهر ما گرم نبود
سرما شد و وقت مهربانی آمد
سعدی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۵۶
در چشم من آمد آن سهی سرو بلند
بربود دلم ز دست و در پای افکند
این دیدهٔ شوخ می‌برد دل به کمند
خواهی که به کس دل ندهی دیده ببند
سعدی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۶۱
آن کودک لشکری که لشکر شکند
دایم دل ما چو قلب کافر شکند
محبوب که تازیانه در سر شکند
به زانکه ببیند و عنان برشکند
سعدی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۶۳
مجنون اگر احتمال لیلی نکند
شاید که به صدق عشق دعوی نکند
در مذهب عشق هر که جانی دارد
روی دل ازو به هر که دنیی نکند
سعدی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۶۴
آن درد ندارم که طبیبان دانند
دردیست محبت که حبیبان دانند
ما را غم روی آشنایی کشتست
این حال نباید که غریبان دانند
سعدی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۶۵
مردان نه بهشت و رنگ و بو می‌خواهند
یا موی خوش و روی نکو می‌خواهند
یاری دارند مثل و مانندش نیست
در دنیی و آخرت هم او می‌خواهند
سعدی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۶۸
من دوش قضا یار و قدر پشتم بود
نارنج زنخدان تو در مشتم بود
دیدم که همی گزم لب شیرینش
بیدار چو گشتم سر انگشتم بود
سعدی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۷۰
سودای تو از سرم به در می‌نرود
نقشت ز برابر نظر می‌نرود
افسوس که در پای تو ای سرو روان
سر می‌رود و بی‌تو به سر می‌نرود