عبارات مورد جستجو در ۳۷۸۶۴ گوهر پیدا شد:
جهان ملک خاتون : رباعیات
شمارهٔ ۲۲۹
تا روی چو ماه تو نهانست ز چشم
بی روی توأم دجله روانست ز چشم
از سوز دل سوخته وز جور فراق
خونابه به روی من روانست ز چشم
جهان ملک خاتون : رباعیات
شمارهٔ ۲۳۰
رخسار توأم ماه تمامست به چشم
بی زلف توأم جهان چو شامست به چشم
از زلف نهاده ای بتا زنجیری
دیدی که سر زلف تو دامست به چشم
جهان ملک خاتون : رباعیات
شمارهٔ ۲۳۱
چشمش به کرشمه گفت جان می بخشم
وز مستی و سرخوشی جهان می بخشم
نرگس به شفاعت از چمن سر بر کرد
گفتا که به عشق تو روان می بخشم
جهان ملک خاتون : رباعیات
شمارهٔ ۲۳۵
از دست غمت به جان رسیدست دلم
صد جامه جان ز غم دریدست دلم
بس خار ز غم خورده و یک روز گلی
از گلبن وصل تو نچیدست دلم
جهان ملک خاتون : رباعیات
شمارهٔ ۲۳۶
از دست غم تو تا توانست دلم
سرگشته ز غم گرد جهانست دلم
هرچند که بالاش بلاییست بلند
در بند قد سرو روانست دلم
جهان ملک خاتون : رباعیات
شمارهٔ ۲۳۷
زین بیش بتا مجوی آزار دلم
درهم مشکن به هجر بازار دلم
عیبم مکن ای دوست و به من رحم آور
کاندر سر کوی تو گرفتار دلم
جهان ملک خاتون : رباعیات
شمارهٔ ۲۳۸
بگرفت غمت باز گریبان دلم
تا خود چه شود حال پریشان دلم
در کوی تو هر شب به گدایی آمد
گر راه دهی به وصل سلطان دلم
جهان ملک خاتون : رباعیات
شمارهٔ ۲۳۹
جز لعل لب تو نیست درمان دلم
جز مهر رخ تو نیست در جان دلم
دل وصل تو می خرد به جانی چه کنم
من چون نبرم بگو تو فرمان دلم
جهان ملک خاتون : رباعیات
شمارهٔ ۲۴۰
چشم خوش تو ربود یکباره دلم
پیراهن صبر کرد صد پاره دلم
پنداشت که از دولت وصلت کامی
یابد لیکن نیافت بیچاره دلم
جهان ملک خاتون : رباعیات
شمارهٔ ۲۴۱
بر روی مه تو کرد نظاره دلم
از دست بشد ز شوق بیچاره دلم
هرچند تنم ز حضرتت محرومست
حقّا که ملازمست همواره دلم
جهان ملک خاتون : رباعیات
شمارهٔ ۲۴۲
در دست جفای توست همواره دلم
وز خانه صبر گشته آواره دلم
در غصّه ایام فراقت دایم
یک لحظه نگشت شاد بیچاره دلم
جهان ملک خاتون : رباعیات
شمارهٔ ۲۴۴
گر من ز غمت جامه دل چاک زنم
آتش ز سر سوز بر افلاک زنم
از آه من دلشده ای ماه بترس
زیرا که من آه از دل غمناک زنم
جهان ملک خاتون : رباعیات
شمارهٔ ۲۴۵
چون من قد و بالای تو را یاد کنم
دل را ز غم زمانه آزاد کنم
از چشم پر از فتنه نگاهی می کن
تا جان حزین را ز تو دلشاد کنم
جهان ملک خاتون : رباعیات
شمارهٔ ۲۴۶
با درد تو ای نگار درمان چه کنم
با عشق رخ تو سر و سامان چه کنم
عیدست مرا روی دلارات بگو
در پای خیال دوست قربان چه کنم
جهان ملک خاتون : رباعیات
شمارهٔ ۲۴۹
می آیی و لطف و کرمت می بینم
آسایش جان در قدمت می بینم
آن وقت که غایبی همت می بینم
هرجا که نگه می کنمت می بینم
جهان ملک خاتون : رباعیات
شمارهٔ ۲۵۰
ابروی تو پیوسته به خم می بینم
وز هجر تو چشم خود به نم می بینم
آخر به که گویم غم جان و دل خود
غمخوار درین زمانه کم می بینم
جهان ملک خاتون : رباعیات
شمارهٔ ۲۵۱
تا چند ز هجر تو زبون بنشینم
در دیده خود میان خون بنشینم
در آینه بین جمال و انصاف بده
بی روی تو ای نگار چون بنشینم
جهان ملک خاتون : رباعیات
شمارهٔ ۲۵۲
تا دیده شد از شب وصالت محروم
وز حسن جمال با کمالت محروم
المنة لله که به هر درد فراق
چشمم نشد از خیل خیالت محروم
جهان ملک خاتون : رباعیات
شمارهٔ ۲۵۳
ما دیده به زلف سرکشت دربستیم
وز نرگس مخمور تو دایم مستیم
در پای تو افتاده چو گیسوی توئیم
واندر طلبت نهاده جان در دستیم
جهان ملک خاتون : رباعیات
شمارهٔ ۲۵۶
ما داد دل دوست ازین پس ندهیم
دل را دگر از دست به هرکس ندهیم
عشق رخ تو بحر محیطست و دلم
درّیست گرانمایه به هر خس ندهیم