عبارات مورد جستجو در ۳۷۸۶۴ گوهر پیدا شد:
جهان ملک خاتون : رباعیات
شمارهٔ ۱۶۴
ای زلف تو بر رخ تو همچون شب و روز
ما از تو بعیدیم به عید نوروز
هم عید خجسته باد و هم نوروزت
بازآی و نشین به گلشن جان افروز
جهان ملک خاتون : رباعیات
شمارهٔ ۱۶۵
در دیده خیال تست ما را شب و روز
تا کی شوم ای دوست به وصلت پیروز
گفتا که منم شمع و تویی پروانه
می ساز و ز پرتو جمالم می سوز
جهان ملک خاتون : رباعیات
شمارهٔ ۱۶۶
دل بسته آن پسته دهانست هنوز
جان در پی آن سرو روانست هنوز
در حسرت دیدار تو ای جان و جهان
خون جگر از دیده روانست هنوز
جهان ملک خاتون : رباعیات
شمارهٔ ۱۶۷
جانا دل من بر سر عهدست هنوز
عهدی که ببست با تو نشکست هنوز
مجروح شد از خار جفایت دل و نیست
در باغ وصال بر گلش دست هنوز
جهان ملک خاتون : رباعیات
شمارهٔ ۱۷۱
من دل به تو داده ام نکو می دارش
زنهار که بیش از این مکن آزارش
بر دلشده رحم کن تو ای دوست چو نیست
جز لطف تو ای دوست کسی غمخوارش
جهان ملک خاتون : رباعیات
شمارهٔ ۱۷۳
گل کیست به نزد عارض چون سمنش
گر لاف زند برون کنم از چمنش
گر پیش لبش غنچه دهن بگشاید
چون باد بیایم و بدرّم دهنش
جهان ملک خاتون : رباعیات
شمارهٔ ۱۷۵
ای دیده بختم شده گریان چون شمع
وی رشته جانم شده سوزان چون شمع
از آتش دل خون جگر می بینی
بر روم روان به سان باران چون شمع
جهان ملک خاتون : رباعیات
شمارهٔ ۱۷۶
من سوخته در فراق یارم چون شمع
با درد دل و گریه زارم چون شمع
از آتش غم که در دلم می سوزد
خوناب ز دیده چند بارم چون شمع
جهان ملک خاتون : رباعیات
شمارهٔ ۱۷۷
زردم ز فراق روی دلدار چو شمع
تا کی بودم دیده خونبار چو شمع
تو خفته و من خراب و گریان همه شب
تا صبح به بالین تو بیدار چو شمع
جهان ملک خاتون : رباعیات
شمارهٔ ۱۷۸
بر روی دلم نشسته بین گرد فراق
جانم به لب آمدست از درد فراق
چون لشکر هجر تو چنین خونریزست
بیچاره دلم نیست همآورد فراق
جهان ملک خاتون : رباعیات
شمارهٔ ۱۸۰
ای لاله روی نوبهاری نازک
گل را نبود چون تو عذاری نازک
تا دست و نگارست نیفتاده بود
در دست کسی چون تو نگاری نازک
جهان ملک خاتون : رباعیات
شمارهٔ ۱۸۱
افتاده مرا دیده به یاری نازک
دل بسته به روی گلعذاری نازک
ای دل که کشی بار نگاری نازک
یک روی جهان دشمن و کاری نازک
جهان ملک خاتون : رباعیات
شمارهٔ ۱۸۲
در باغ برهنه گشتی ای شاهد شنگ
رفت از رخ گل ز شرم اندام تو رنگ
اندام تو چون آب حیاتست و دلت
در سینه سیمین تو پیداست چو سنگ
جهان ملک خاتون : رباعیات
شمارهٔ ۱۸۴
پا بسته ابروت شدم همچو هلال
در دیده نشد هنوز آن حسن و جمال
تا چند به نوک غمزه خونم ریزی
ای دوست که کرد خون ما بر تو حلال
جهان ملک خاتون : رباعیات
شمارهٔ ۱۸۶
از عکس رخ تو گل و گلزار خجل
از رنگ لب لعل تو گلنار خجل
از پیش قد و قامت تو سرو سهی
یکباره نگویم که دو صد باره خجل
جهان ملک خاتون : رباعیات
شمارهٔ ۱۸۷
در صبح رخ دوست نیاز آرد دل
در طاق دو ابروش نماز آرد دل
بنوازدم از دولت وصلش شبکی
زین بیش بگوی تا نیازارد دل
جهان ملک خاتون : رباعیات
شمارهٔ ۱۸۸
با غصّه روزگار می ساز ای دل
پوشیده ز یار عشق می باز ای دل
گر خلق نصیحتی کنندت زنهار
از دوست به هیچکس مپرداز ای دل
جهان ملک خاتون : رباعیات
شمارهٔ ۱۸۹
تا کی به غم زمانه سازیم ای دل
در بوته غم چو زر گدازیم ای دل
چون نیست میسّرت وصالش شبکی
تا چند ز دور عشق بازیم ای دل
جهان ملک خاتون : رباعیات
شمارهٔ ۱۹۰
هرچند که تو دشمن جانی ای دل
در جان من خسته روانی ای دل
اندیشه چنین بکن که خود را و مرا
از دست فراق وارهانی ای دل
جهان ملک خاتون : رباعیات
شمارهٔ ۱۹۱
زنهار بکوش تا توانی ای دل
در کوی وفا و مهربانی ای دل
دلدارم اگرچه بی وفا دلداریست
باشد که نکو شود چه دانی ای دل