عبارات مورد جستجو در ۵۵۴۶ گوهر پیدا شد:
صائب تبریزی : متفرقات
شمارهٔ ۱۷۹
آغاز خط آن شوخ به عشاق رحیم است
در آخر بازار، فروشنده کریم است
از جلوه بیاسا که ز بیداد خزان سرو
آزاد ازان است که یک جای مقیم است
صائب تبریزی : متفرقات
شمارهٔ ۲۲۸
خطر از قاطعان راه، رهبر بیشتر دارد
که پیرو پیش رو از پیشرو دایم سیر دارد
منم کز سوختن دود از نهادم برنمی خیزد
وگرنه هر کجا خاری است آهی در جگر دارد
صائب تبریزی : متفرقات
شمارهٔ ۲۴۵
حق پرستانی که از عشق خدا دم می زنند
گام اول پشت پا بر هر دو عالم می زنند
می کنند آنان که حق را بهر دنیا بندگی
بوسه بر دست سلیمان بهر خاتم می زنند
صائب تبریزی : متفرقات
شمارهٔ ۲۴۷
چرخ در گردش بود تا دل به جای خود بود
شوق در راه است تا منزل به جای خود بود
از شکست شیشه درهم نشکند بال پری
تن اگر از پا درآید دل به جای خود بود
صائب تبریزی : متفرقات
شمارهٔ ۲۷۳
(جنون از نشأه هشیاری من ننگ می گیرد
ز نور توبه ام آیینه دل زنگ می گیرد)
(هلال عید در قلب شفق دانی چه را ماند؟
چو شمشیری که از خون شهیدان رنگ می گیرد)
صائب تبریزی : متفرقات
شمارهٔ ۲۹۶
گرانخوابی که آه سرد را مهتاب می داند
نسیم صبح محشر را فسون خواب می داند
گهی با درد می غلطم، گهی با داغ می جوشم
به غیر از من که قدر صحبت احباب می داند؟
عیار زهد بی کیفیت تسبیح داران را
نگاه عارف از خمیازه محراب می داند
صائب تبریزی : متفرقات
شمارهٔ ۳۰۴
ز سبزی گر برون گردون مینارنگ می آید
مرا آیینه دل هم برون از زنگ می آید
ز بس رگ بر تنم گردیده خشک از ناتوانی ها
به گوشم از خراش سینه بانگ چنگ می آید
نباشد بیش ازین صائب عیار پستی طالع
که تیر من به سنگ از چرخ مینا رنگ می آید
صائب تبریزی : متفرقات
شمارهٔ ۳۶۱
سحر که پرده ز رخ گلرخان براندازند
( ) زلزله در ملک خاور اندازند
حذر ز گرمی این ره مکن که آبله ها
به هر قدم که نهی فرش گوهر اندازند
صائب تبریزی : متفرقات
شمارهٔ ۴۳۷
جمعی که سر خویش به فتراک تو بستند
چندان که به گردش بود این دایره، هستند
شد پنجه سیمین تو در مهد، نگارین
از رشته جانها که به انگشت تو بستند
صائب تبریزی : متفرقات
شمارهٔ ۴۳۸
کی در تن خاکی دل آگاه گذارند؟
یوسف نه عزیز است که در چاه گذارند
صد مرتبه خوشتر بود از قیمت نازل
گر یوسف ما را به ته چاه گذارند
صائب تبریزی : متفرقات
شمارهٔ ۴۴۲
(شکست حال پریشان ما چه فایده دارد؟
خرابی دل ویران ما چه فایده دارد؟)
(بگیر دامنش ای اشک (و) چاره سازی (ما) کن
همین گرفتن دامان ما چه فایده دارد؟)
(کسی که تخم محبت به دل نکشته چه داند
که آب دیده گریان ما چه فایده دارد؟)
صائب تبریزی : متفرقات
شمارهٔ ۴۷۴
موجه ای کو که ز دریا نبود ما و منش؟
یا حبابی که نه از بحر بود پیرهنش
خبر یوسف گم گشته ما بی خبری است
وقت آن خوش که نباشد خبر از خویشتنش
صائب تبریزی : متفرقات
شمارهٔ ۴۸۶
گر چه زنگ خاطر تن پروران چون روزه ام
صیقل آیینه روحانیان چون روزه ام
با گرانقدری سبک در دیده هایم چون نماز
با سبکروحی به خاطرها گران چون روزه ام
صائب تبریزی : متفرقات
شمارهٔ ۶۰۱
عمر را سازد دو بالا، دیدن بالای او
خضر و عمر جاودان، ما و قد رعنای او
خواجه مستغنی ز دین من به دنیای دنی است
چون نباشم من به دین مستغنی از دنیای او؟
صائب تبریزی : متفرقات
شمارهٔ ۶۱۱
گر تو با هر خار و خس خواهی چو گل افروختن
از چراغ غیرتم (گل) می کند واسوختن
ما چو گل با سینه صد چاک عادت کرده ایم
بخیه را بر زخم نتوانی به سوزن دوختن
صائب تبریزی : متفرقات
شمارهٔ ۶۲۱
کجا طی راه حق با جان غافل می توان کردن؟
به پای خفته کی قطع منازل می توان کردن؟
اگر ذوق شهادت تشنه جانان را امان بخشد
چه خونها در دل بی رحم قاتل می توان کردن
سراب و آب را نتوان جدا کردن به چشم از هم
به نور دل تمیز حق و باطل می توان کردن
رعیت نیست ممکن شاه را محکوم خود سازد
اگر سرپیچد از فرمان چه با دل می توان کردن؟
صائب تبریزی : متفرقات
شمارهٔ ۶۷۱
عمر را سازد دو بالا، دیدن بالای او
خضر و عمر جاودان، ما و قد رعنای او
خواجه مستغنی ز دین من به دنیای دنی است
چون نباشم من به دین مستغنی از دنیای او؟
صائب تبریزی : متفرقات
شمارهٔ ۶۷۶
قیامت را به رفتار آورد سرو روان تو
زند مهر خموشی بر لب عیسی زبان تو
صبا را منع می کردم ز گلزارت، چه دانستم
که زیر دست صد گلچین برآید گلستان تو
صائب تبریزی : مطالع
شمارهٔ ۲
چرخ می داند عیار آه پرتاثیر را
می توان در زخم دیدن جوهر شمشیر را
صائب تبریزی : مطالع
شمارهٔ ۱۳
زهی ز روزن داغ تو روشنایی دلها
شکست طرف کلاه تو مومیایی دلها