عبارات مورد جستجو در ۷۹۷۷ گوهر پیدا شد:
مسعود سعد سلمان : مقطعات
شمارهٔ ۳۸ - در مدح مظفر بن بوسعید
ای مظفر تو در خور صدری
صدر دیوان به تو مزین باد
نیکبختی و نیک روزی را
بسته با دامن تو دامن باد
پدر تو که خواجه بوسعدست
به تو فرزند چشم روشن باد
بر مخدوم خویشتن همه سال
محترم جانب و ممکن باد
وآنکسی را که جز چنین خواهد
پاش چون پای من در آهن باد
مسعود سعد سلمان : مقطعات
شمارهٔ ۵۳ - مدح سلطان مسعود
تا جهان باشد ملک مسعودی باد
کاین جهان گشت از ملک مسعود شاد
در زمانه دیده رادی ندید
هیچگه همچون ملک مسعود راد
که بهمت چون ملک مسعود چرخ
نه بسطوت چون ملک مسعود باد
چون شراب عدل نو شد مملکت
گیرد از نام ملک مسعود یاد
رادی از کف ملک مسعود رست
نصرت از تیغ ملک مسعود زاد
آز محرومان ملک مسعود برد
داد مظلومان ملک مسعود داد
این جهان شاد از ملک مسعود شد
تا جهان باشد ملک مسعود باد
مسعود سعد سلمان : مقطعات
شمارهٔ ۵۴ - ستایش پادشاه
ملکا جهان ز عدل تو به نوبهار ماند
کف راد تو بدین ابر زمین نگار ماند
تو بزرگ شهریاری و که دید شهریاری
که ز جمع شهریاران به تو شهریار ماند
تو شکار شیر خواهی و بدان نشاط جویی
که شکار گه ز خون راست به کارزار ماند
چو به حمله باز دست تو به تیغ تیز یازد
همه رزمگه به چشم تو به مرغزار ماند
همه کار ملک مخصوص به کارکرد رایت
همه کارکرد رای تو به روزگار ماند
چو ز آتش شکوه تو جدا شود شراری
دل دشمن تو خواهم که بدان شرار ماند
مسعود سعد سلمان : مقطعات
شمارهٔ ۵۵ - مدیح مسعود
ای شاه سال و ماه تو بر تو خجسته باد
دولت میان به خدمت بخت تو بسته باد
مسعود پادشاهی و چون نام تو مدام
همزانوی تو با تو سعادت نشسته باد
هر شاه کو به فرمان با تو درست نیست
مغزش ز زخم گرز تو در هم شکسته باد
وآن دل که بر خلاف تو اندیشه ای کند
در تن به زخم ناوک دلدوز خسته باد
پیوسته باد جان تو با هر چه خرمی است
وآنکو چنین نخواهد جانش گسسته باد
مسعود سعد سلمان : مقطعات
شمارهٔ ۵۶ - تهنیت جشن مهرگان
خسروا شبهای عمرت روز باد
مهرگان ملک تو نوروز باد
رای نورانی تو خورشیدوار
در جهان عدل ملک افروز باد
تو قدر بأسی و قادر بأس تو
چون قضا بر دشمنان پیروز باد
از بداندیشان تو کین تو ختن
بر سر آن خنجر کین توز باد
آتش پیکار گیتی گیر تو
ضربت شمشیر دشمن سوزباد
وز تف سهم و نهیب کین تو
مغز دشمن چون در آتش کوز باد
روز ملک تو مبیناد انتها
و ابتدای ملک تو هر روز باد
تا همی از چرخ باشد عون و بخت
چرخ و بختت یار نیک آموز باد
مسعود سعد سلمان : مقطعات
شمارهٔ ۶۱ - به ابوالفرج نوشته
بوالفرج ای خواجه آزاد مرد
هجر وصال تو مرا خیره کرد
دید ز سختی تن و جان آنچه دید
خورد ز تلخی دل و جان آنچه خورد
ای به بلندی سخن شاعران
هرگز مانند تو نادیده مرد
روی توام از همه چیز آرزوست
خسته همی جوید درمان درد
مسعود سعد سلمان : مقطعات
شمارهٔ ۶۲ - مدح خواجه بوسعد
خواجه بوسعد عمدة الملکی
همچنین سالها بمانی دیر
عقل را دانش تو گیرد دست
آز را بخشش تو دارد سیر
عدل را ظلم خواست کرد تباه
در جهان خواست کشت فتنه دلیر
حشمت تو دو رویه کرد مصاف
هیبت تو دو دسته زد شمشیر
باز بأس تو یافت کوهه پیل
چشم زخم تو یافت پنجه شیر
این به پستی بایستاد ز کار
وآن ز بالا در اوفتاد به زیر
آفت یأس رفت بر من دست
انده خواست گشت بر من چیر
خورد بشکستیم کنون شاید
که کنی این شکسته را کفشیر
مسعود سعد سلمان : مقطعات
شمارهٔ ۶۶ - ثناگری
ای نظم تو چو رای بگذشته از اثیر
در نظم هست لفظ تو چون لؤلؤ نثیر
ماننده ستاره ست اندر شب سیاه
معنی روشن تو در آن خط همچو قیر
در بزم و رزم چون تو که باشد شجاع و راد
در نظم و نثر کیست چو تو شاعر و دبیر
گویا شود ز خواندن شعرت زبان گنگ
روشن شود ز دیدن آن دیده ضریر
هنگام فضل طبع تو بحری بود دمان
هنگام جود دست تو ابری بود مطیر
تا در جهان جوانی و پیری بود مدام
جفت و قرینت بخت جوان باد و رای پیر
مسعود سعد سلمان : مقطعات
شمارهٔ ۶۸ - ستایش
همایون باد این فرخنده طارم
بر این فرزانه حر ممیز
عمید نامدار راد محمود
جمال گوهر بوبکر ملغز
بزرگی در همه فضلی مقدم
کریمی در همه فنی مبرز
همی بر حشمت او هیچ نصرت
نداند یافتن دهر مفیز
همی بر دانش او هیچ نیرنگ
نیارد ساختن گردون کربز
ز حزمش کند ماند آتشین تیغ
ز عزمش رخنه گردد آهنین دز
همه افعال او در جود نادر
همه آثار او در فضل معجز
نشست جای او خالی مبادا
گه و بیگاه و سال و ماه هرگز
ز یمن بخت و نصرت کامران باد
ز مجد و فخر و جاه و دولت و عز
مسعود سعد سلمان : مقطعات
شمارهٔ ۷۱ - مرثیه عطای یعقوب
عطای یعقوب از مرگ تو هراسیدم
شدی و نبود بیشم ز مرگ هیچ هراس
دریغ لفظی بر همه نمط همه گوهر
دریغ طبعی بر هر گهر همه الماس
سپهر معطی شانست و هیچ عیب نبود
اگر به چون تو عطا بر جهان نهاد سپاس
و گرت بستد و رشک آمدش عجب نبود
که در کمال و بزرگی تو را نبود قیاس
گر بگرید بر تو فلک روا باشد
که بیش چو تو نبیند جهان مردشناس
مسعود سعد سلمان : مقطعات
شمارهٔ ۷۸ - مدح
سخا زریست کز همت زند رای تو بر سنگش
سخن نظمی است کز معنی دهد رای تو سامانش
ازین اندک هنر خاطر همی امید بگسستم
چو در مدح تو پیوستم هنر دیدم فراوانش
مرا دانی که آن باید که هر کو نیک شعر آید
نباشد جز به نام تو همه فهرست دیوانش
به حلمی کز توانایی ستاند کوه البرزش
به طبعی کز قوی حالی پرستد بحر عمانش
چو گردون خادمی داری بناز تن همی دارش
چو دولت مرکبی داری به کام دل همی رانش
مسعود سعد سلمان : مقطعات
شمارهٔ ۷۹ - تقاضای تیول
خسروا بود و هست خواهد بود
روزگارت رهی و چرخ مطیع
ملک را قدر تو سپهر بلند
عدل را همت تو حصن منیع
نه ز طبع تو هست جود شگفت
نه ز خورشید هست نور بدیع
هر مرادی که خواست بنده ز شاه
یافت بی هیچ رنج و هیچ شفیع
ماند یک آرزو بخواهد گفت
چشم دارد همی ز رای رفیع
این دو ده را که بنده را بخشید
تازه گردان کرامت توقیع
گر همی بنده وقف خواهد کرد
بر همه مردمان شریف و وضیع
شاه باشد در آن ثواب شریک
و هو عندالاله لیس یضیع
تا همی بر سپهر آینه گون
سیر اختر بود بطی ء و سریع
باد روشن شب تو همچون روز
باد خرم خریف تو چو ربیع
مسعود سعد سلمان : مقطعات
شمارهٔ ۸۱ - در ده روشن رحیق
ای صنم ماهروی در ده روشن رحیق
چون لب معشوق لعل چون دل عاشق رقیق
بشنو و نیکو شنو نغمه خنیاگران
به پهلوانی سماع به خسروانی طریق
کرده به کف لاله زار ز بهر بزم فلک
چندین جام بلور چندین کاس عقیق
نشسته شد شیرزاد به دولت و بخت شاد
به قدر چرخ بلند به طبع بحر عمیق
با همه اقبال جفت با همه تأیید یار
حشمت باقی عدیل دولت عالی رفیق
مسعود سعد سلمان : مقطعات
شمارهٔ ۹۳ - حقگزاری از خواجه مظفر
از خواجه مظفر کریوه
امروز هزار شکر دارم
غافل نیم و یکان یکان من
بر خود شب و روز می شمارم
سر جمله آن به طبع و خاطر
من بر دل و جان همی نگارم
چون ایزدم از بلا برآرد
آن از دل و جان همی برآرم
چون باد به مدح و شکر کوشم
چون ابر بر او ثنا ببارم
امروز چو عاجزم ز حقش
بعضی به دعا همی گزارم
روزی ز ثنا برآرد او را
این تخم که من همی بکارم
بی اصل و حرامزاده باشم
گر من حق او فرو گزارم
دانم که بدین که من بگفتم
دارد چو بخواند استوارم
و او هم نکند مرا فراموش
تا بسته به حبس این حصارم
فرزند سعادتم که او را
بنده ست بدو همی سپارم
در دولت طاهری زدم چنگ
زو روشنیی گرفت کارم
والله که به خدمتش نه بس دیر
گلها شکفد ز خشک خارم
در دولت او به دولت تو
از بخت همی امیدوارم
مسعود سعد سلمان : مقطعات
شمارهٔ ۹۵ - از زبان ملک ارسلان گوید
من مایه عدل و مایه جودم
سلطان ملک ارسلان مسعودم
خورشید جهان فروز شد رأیم
باران زمین نگار شد جودم
محمود خصال و رسم و ره رانم
زیرا شرف نژاد محمودم
با قوت و قدرت سلیمانم
زیرا از اصل و نسل داودم
خورشید ملوک هفت اقلیمم
تا سایه کردگار معبودم
ایزد داند که جز رضای او
از ملک نبود و نیست مقصودم
مسعود سعد سلمان : مقطعات
شمارهٔ ۹۶ - مدح و شکران
چه خدمت کرد شاها بنده تو
که با توست این چنین اعزاز و اکرام
ولیکن خسروا تو آفتابی
که هست این گیتی از تو گشته پدرام
تو دریایی و از دریا همه کس
لالی و درر یابد به اقسام
تویی بارنده ابر و ابر دایم
ببارد یکسره بر خاص و بر عام
چه دانم گفت شاها من ز شکرت
کنم شکرت به طاقت تا سرانجام
خداوند جهان پاداش بدهد
تو را ای شه بدین انعام و اکرام
ببند شکر پای بنده بستی
به منت بنده را کردی تو احکام
همیشه یار بادت چرخ گردون
نگهدار تو باد ای شاه قسام
مسعود سعد سلمان : مقطعات
شمارهٔ ۹۷ - ستایش
ملکا بنشین بر تخت به کام
می مشکین خور در زرین جام
هیبت سوزان خود خنجر توست
بر مکش خنجر زرین ز نیام
حشمت عدل علایی به جهان
قهرمان تو تمام است تمام
مر تو را چرخ مطیع است مطیع
مر تو را دهر غلام است غلام
مملکت بر تو حلال است حلال
بر همه جز تو حرام است حرام
وآنکه از شاهان جز چاکر توست
در همه عصر کدام است کدام
طالعی داری مسعود به قال
زآنکه تو شاهی مسعود بنام
تا بود تخت تو بر تخت نشین
تا بود ملک تو در ملک خرام
مسعود سعد سلمان : مقطعات
شمارهٔ ۹۹ - ستایشگری
ای بزرگی که همتت گوید
من به قدر آسمان دوارم
مهر مانند بر جهان تابم
ابر کردار بر زمین بارم
من که مسعود سعد سلمانم
خویش را بنده تو انگارم
خدمتت را به دیده کوشانم
مجلست را به جان خریدارم
ور چنین نیست اینکه می گویم
از خدا و رسول بیزارم
بی تو داند خدای عزوجل
کز همه شادیی بر انکارم
پس چه سازم که بس پریشانم
چیست حیلت که بس گرانبارم
من که دل پر ز نقطه ام بسیار
گر چه سرگشته تر ز پرگارم
همه آفاق می بباید گشت
راست گوئی سپهر سیارم
این همه هست و هیچ غم نخورم
طبع روشن به دیو نسپارم
من ز بی باک روزگار حرون
باک دارم که چون تویی دارم
لیک امروز هم به نعمت تو
که ز یک چیز بس دل افگارم
همه یادند و من فراموشم
تو چه گویی نباید آزارم
بس لطیفی و هم بدین معنی
که کنی آرزوی دیدارم
هر چه خواهی بکن که در همه عمر
نیست جز مدح و شکر تو کارم
مسعود سعد سلمان : مقطعات
شمارهٔ ۱۰۰ - مدح
ای تو بحر و فضایل تو درر
وای تو چرخ و مکارم تو نجوم
ای به حری به هر زبان ممدوح
وی به رادی به هر مکان مخدوم
لیکن اینجا موانعی است مرا
که در آن هست عذر من معلوم
زی تو خواهم همی که بفرستم
هر دو سه روز خدمتی منظوم
سخنان را چگونه جمع کند
خاطر بر بلا شده مقسوم
چرخ با سعد و نحس اگر گردد
همه یمن زمانه بر من شوم
طبع من موم بود و کردش سنگ
نقش بر سنگ بود و کردش موم
بخت بد کرد هر چه کرد به من
نیستم چون ز بخت بد مظلوم
ور نه جز خود همی که داند کرد
چون منی را ز چون تویی محروم
نه عجب گر ز بخت بد گردم
بهر خلق چو مشک تو مز کوم
سیدی حق من رعایت کن
بازخر مر مرا ز چرخ ظلوم
مصطفی گفت هر عزیز که او
به دلیلی فتد بود مرحوم
داند ایزد که من به کدیه طبع
از ضرورت نمی شوم مرسوم
تا همی از خرد به طبع اندر
منقسم نیست نقطه موهوم
باد جاه تو را زمانه رهی
باد رایی تو را سپهر خدوم
نه ز رای تو فرخی زایل
نه ز طبع تو خرمی معدوم
مسعود سعد سلمان : مقطعات
شمارهٔ ۱۰۲ - به خواجه ابراهیم
ای نسیم صبا تحیت من
برسان نزد خواجه ابراهیم
آنکه چون خلق او نداند بود
در بهاران به باغ بوی نسیم
ای کریمی که در کرم چون تو
مادر مکرمت نزاده کریم
ای ز تو برده منعمان نعمت
وای تو را بر مقدمان تقدیم
شده گیتی به چون تو راد بخیل
گشته گردون تو مرد عقیم
روی دولت به همت تو سپید
جسم دولت به همت تو جسیم
باز این شعر چون نعیم گرفت
پیش بر عزم من رهی چو جحیم
هیکلی زیر ران کشیدم باز
در تک و پوی چون عذاب الیم
نه چو او در شتاب طبع سفیه
نه چو او در درنگ رأی حلیم
پس از ایزد مراد بود چنانک
که کنم وصف او به طبع کریم
نتوانم ثناش کرد به حق
نتوانمش وصف کرد از بیم
که اگر وصف او براندیشم
شود اندیشه را میان بدو نیم
زو کنم حکم نیک و بد که دروست
گوهری چون حروف بر تقویم
وان یکی وصف دون اندیشه
تا بدو داد طبع را تعلیم
هفت سیاره در سفر کشدم
ناشده هفته ای به خانه مقیم
چه کنم چاره چون نمی سازد
چیره عزم صحیح و بخت سقیم
هم برون آرمش ز آهن و سنگ
عرضم ار در شود به تاب عظیم
ای بهر مفخرت که در گیتی است
کرده فرزانگان تو را تسلیم
زآتش کارزار و آب حسام
کیسه چون در شود به آتش و سیم
کس تو را در میان آتش و آب
باز نشناسد از خلیل و کلیم
عز تو گشت عصر تو ور نه
مانده بود این جهان سیاه و تمیم
کعبه دولت است فتح آثار
تا بود در مقام ابراهیم
کی بود کی که باز بینم باز
آن همایون لقا و فرخ دیم