عبارات مورد جستجو در ۵۹۵۱۸ گوهر پیدا شد:
صائب تبریزی : متفرقات
شمارهٔ ۱۵۸
نرمی حصار عافیت جان روشن است
از موم پشت آینه بر کوه آهن است
قانع به دستبوس شدن زان جهان حسن
از بحر تشنه را به قلم آب خوردن است
صائب تبریزی : متفرقات
شمارهٔ ۱۶۱
زلفت که همچو شام غریبان گرفته است
صبح نشاط در ته دامان گرفته است
از دست رستخیز حوادث کجا رویم؟
ما را میان بادیه باران گرفته است
(این سهو بین که دیده حق ناشناس من
روی ترا برابر قرآن گرفته است)
از ابر نوبهار چمن جان گرفته است
گلزار رنگ چهره مستان گرفته است
از بس که نوبهار به تعجیل می رود
شاخ از شکوفه دست به دندان گرفته است
صائب تبریزی : متفرقات
شمارهٔ ۱۶۳
در جوش خلق کعبه حاجات گم شده است
در توبه شکسته خرابات گم شده است
آن طفل مشربیم که در مشت خاک ما
بس گوهر گرامی اوقات گم شده است
صائب تبریزی : متفرقات
شمارهٔ ۱۶۵
دل بی خیال طایر شهپر بریده است
بی فکر روح پای به دامن کشیده است
معیار آرمیدگی مجلس است شمع
تا دل بجاست وضع جهان آرمیده است
صائب تبریزی : متفرقات
شمارهٔ ۱۶۷
آتش ز شرم خوی تو تا سر کشیده است
خود را به زیر بال سمندر کشیده است
خودبین مباش تا به حیات ابد رسی
آیینه سد به راه سکندر کشیده است
صائب تبریزی : متفرقات
شمارهٔ ۱۶۸
دارد سری به کاکل او هر سری که هست
دربند اوست هر دل غم پروری که هست
در حلقه اطاعت حق پایدار باش
تا بر رخت گشاده شود هر دری که هست
دنیا کند به دل سیهان میل بیشتر
از شش جهت به هند رود هر زری که هست
صائب تبریزی : متفرقات
شمارهٔ ۱۶۹
(در زیر آسمان دل بی اضطراب نیست
در چشم ما غنودگیی هست، خواب نیست)
(از روی گرم عشق به جوش است خون خاک
هر چند لعل را خبر از آفتاب نیست)
(دست تهی گره نگشاید ز کار خویش
در حق خود دعای گدا مستجاب نیست)
صائب تبریزی : متفرقات
شمارهٔ ۱۷۰
عشق ترا به رونق ما احتیاج نیست
این برق را به مشت گیا احتیاج نیست
در زیر بار منت عریان تنی مرو
ملک تجردست، قبا احتیاج نیست
صائب تبریزی : متفرقات
شمارهٔ ۱۷۱
بر حسن زود سیر بهار اعتماد نیست
بر اعتدال لیل و نهار اعتماد نیست
در چارسوی جسم مزن خیمه ثبات
بر ابر و برق و باد و غبار اعتماد نیست
ایمن مشو ز فتنه آن حسن در نقاب
بر ابر و آفتاب بهار اعتماد نیست
صائب تبریزی : متفرقات
شمارهٔ ۱۷۲
در گلشن وجود ره بوالفضول نیست
برگ خزان رسیده او بی اصول نیست
داغ است عشق از دل بی آرزوی من
خون می خورد کریم چو مهمان فضول نیست
صائب تبریزی : متفرقات
شمارهٔ ۱۷۵
تا چند ز رسوا شدن راز توان سوخت؟
از بی تهی اشک نظرباز توان سوخت
مردیم درین خانه دلگیر قفس، چند
از شوق هم آغوشی پرواز توان سوخت؟
واسوختگی شیوه ما نیست، وگرنه
از یک سخن سرد دل ناز توان سوخت
گر در گذری از سر یک غنچه تبسم
از شعله غیرت دل اعجاز توان سوخت
صائب تبریزی : متفرقات
شمارهٔ ۱۷۶
رخساره گلرنگ تو گلزار بهشت است
خط گرد گل روی تو دیوار بهشت است
طاعات ریایی است کلید در دوزخ
زاهد به چه سرمایه خریدار بهشت است
صائب تبریزی : متفرقات
شمارهٔ ۱۷۷
رخسار تو شاداب تر از لاله طورست
شبنم گل سیراب ترا دیده شورست
بسیار به از صحبت ابنای زمان است
در مشرب من، خلوت اگر خلوت گورست
خواری ز طمع دور نگردد که عصاکش
هر چند که در پیش بود پیر و کورست
صائب تبریزی : متفرقات
شمارهٔ ۱۷۸
می بی نمک صحبت احباب حرام است
می چیست، گر انصاف بود آب حرام است
با ساغر شبگیر، سراسر مزه دارد
در خانه نشستن شب مهتاب حرام است
در مشرب ما جوهریان گهر وقت
غیر از شب آدینه می ناب حرام است
صائب تبریزی : متفرقات
شمارهٔ ۱۸۲
(راه سخنم معنی بسیار گرفته است
از جوش گل این رخنه دیوار گرفته است)
(با صاف ضمیران به ادب باش که بسیار
از آب گهر آینه زنگار گرفته است)
(آن رهرو افسرده اساسم که مکرر
دامان مرا سایه دیوار گرفته است)
صائب تبریزی : متفرقات
شمارهٔ ۱۸۷
کاوش مژگان او از بس که دست انداز کرد
صفحه آیینه را چون سینه شهباز کرد
چون نگردد آب حیوان در مذاق خضر تلخ؟
تیغ او در ماتم من زلف جوهر باز کرد
صائب تبریزی : متفرقات
شمارهٔ ۱۹۲
من کیم تا دست امیدم به آن دامن رسد؟
این مرا بس کز رهش گردی به چشم من رسد
نیست هر گوشی حریف ناله جانسوز من
آتشی کو تا به فریاد سپند من رسد؟
صائب تبریزی : متفرقات
شمارهٔ ۱۹۴
تا دل از زلفش جدایی کرد از جان سیر شد
نافه تا افتاد دور از ناف آهو پیر شد
روزی لب تشنگان را می دهد سامان خدا
دایه هر خونی که خورد از دست طفلان، شیر شد
صائب تبریزی : متفرقات
شمارهٔ ۱۹۶
دل فتاد از چشم مست یار تا فرزانه شد
تا ز جوش افتاد می آواره از میخانه شد
دل ز ترک آرزو بر آرزوها دست یافت
میهمان ترک فضولی کرد صاحبخانه شد
هیچ کافر را مبادا آرزو در دل گره!
عاقبت مشت گل ما سبحه صد دانه شد
صائب تبریزی : متفرقات
شمارهٔ ۱۹۸
هر قدر نقاش نقش او به دقت می کشد
چون نظر بر رویش اندازد خجالت می کشد
شعله جواله یک نقطه است چون ساکن شود
سیر و دور سالکان آخر به وحدت می کشد
آبروی جرم اگر این است، در دیوان عفو
عاصی از ناکرده بیش از کرده خجلت می کشد