عبارات مورد جستجو در ۳۴۴۱ گوهر پیدا شد:
اوحدالدین کرمانی : الباب السادس: فی ما هو جامع لشرایط العشق و المشاهَده و الحسن و الموافقه و ما یلیق بهذا الباب
شمارهٔ ۱۶۳
در عالم عشق عقل گمره گردد
در بیشهٔ عشق شیر روبَه گردد
هرگه که زرسم عشق آگه گردد
با او سخن دراز کوته گردد
اوحدالدین کرمانی : الباب السادس: فی ما هو جامع لشرایط العشق و المشاهَده و الحسن و الموافقه و ما یلیق بهذا الباب
شمارهٔ ۱۸۴
چندانک در آن لعل بدخشان نمکی است
ظن می نبرد کسی که در کان نمکی است
تا بر لب او بوسه ندادم نشدم
آگاه که در چشمهٔ حیوان نمکی است
اوحدالدین کرمانی : الباب السادس: فی ما هو جامع لشرایط العشق و المشاهَده و الحسن و الموافقه و ما یلیق بهذا الباب
شمارهٔ ۲۱۰
می آیم وز شوق چنان می افتم
کاندر یک پا بر سر جان می افتم
چشمم به تو در می نگرد وز شادی
می مالم چشم و در گمان می افتم
اوحدالدین کرمانی : الباب السادس: فی ما هو جامع لشرایط العشق و المشاهَده و الحسن و الموافقه و ما یلیق بهذا الباب
شمارهٔ ۲۷۷
بیماری دل نمی توان پنهان کرد
وین درد به درمان نتوان آسان کرد
گیرم که به وُسع خویش جهدی نکنم
چون یار موافق نبود چه توان کرد
اوحدالدین کرمانی : الباب السادس: فی ما هو جامع لشرایط العشق و المشاهَده و الحسن و الموافقه و ما یلیق بهذا الباب
شمارهٔ ۲۹۰
چون گوی دلم نزد تو دلجوی افتاد
در چاه زنخدان تو بدخوی افتاد
آن نیست عجب که گوی در چاه افتد
این است عجب که چاه در گوی افتاد
اوحدالدین کرمانی : الباب السابع: فی خصال الحمیده عن العقل و العلم و ما یحذو جذو هذا النمط
شمارهٔ ۳
گفتم که شود به عقل پیدا حالم
تا من به زبان حال بَر وی نالم
آنجا که رسید عقل گفتا زنهار
گر بیشترک روم بسوزد بالم
اوحدالدین کرمانی : الباب السابع: فی خصال الحمیده عن العقل و العلم و ما یحذو جذو هذا النمط
شمارهٔ ۴۴
از مهر تو بر پای دلم قَید شدَه
مپسند مرا اسیر هر کید شده
دریابم از آن پیش که چون دریابی
دامی بینی دریده و صَید شده
اوحدالدین کرمانی : الباب التاسع: فی السفر و الوداع
شمارهٔ ۴۴
هر جا که غم است زنگ آیینهٔ ماست
هر تیر بلا که هست در سینهٔ ماست
شادی زبرم بزود برمی گردد
هم درد که او حریف دیرینهٔ ماست
اوحدالدین کرمانی : الباب العاشر: البهاریات
شمارهٔ ۳۴
در رقص بتم چو آستین تر می کرد
صد شیوه شمایلش به هم بر می کرد
می آمد و آرزویش در پا می ریخت
می رفت و امید خاک بر سر می کرد
اوحدالدین کرمانی : الباب العاشر: البهاریات
شمارهٔ ۷۲
آهم چو شنید گفت بر من به دو جو
اشکم چو بدید گفت هر من به دو جو
جان کردم عرضه گفت صد خرمن ازین
نزدیک من ای سوخته خرمن به دو جو
اوحدالدین کرمانی : الباب العاشر: البهاریات
شمارهٔ ۷۳
بیمار تو را درد نباشد، باشد
مشتاق تو رخ زرد نباشد، باشد
تو باد جهنده ای و من خاک درت
چون باد جهد گرد نباشد، باشد
اوحدالدین کرمانی : الفصل الثانی - فی الاقاویل المختلفة خدمة السلطان
شمارهٔ ۴۲
جان را دگر اقبال ز در باز آمد
دل را دگر آبی به جگر باز آمد
حاسد چو مرا بدید اکنون گوید
کان «اوحد» شوریده دگر باز آمد
اوحدالدین کرمانی : الفصل الثانی - فی الاقاویل المختلفة خدمة السلطان
شمارهٔ ۴۳
روز رخ تو کسوت شب می دارد
شب جانب روز تو عجب می دارد
گر زانک نه دود دل من شد خط تو
پا بر سر آتش چه سبب می دارد
اوحدالدین کرمانی : الفصل الثانی - فی الاقاویل المختلفة خدمة السلطان
شمارهٔ ۷۲
شاد است همه عمر نکوخواه از تو
دشمن کور است گاه و بیگاه از تو
عیش خوش ما بی تو ندارد آبی
سلطان وجود لوحش الله از تو
اوحدالدین کرمانی : الباب الثانی عشر: فی الوصیة و الاسف علی مافات و ذکر الفناء و البقاء و ذکر مرتبته و وصف حالته رضی الله عنه
شمارهٔ ۵۲
بی آنک شود زما گناهی پیدا
هر روز کنندمان به نوعی رسوا
رفتیم و گذاشتیم او را به شما
تا باز بهانه تان نباشد بر ما
اوحدالدین کرمانی : الباب الثانی عشر: فی الوصیة و الاسف علی مافات و ذکر الفناء و البقاء و ذکر مرتبته و وصف حالته رضی الله عنه
شمارهٔ ۶۰
نقش تو دَرون دیده بنگاشته به
وین دیده به دیدار تو واداشته به
گر عین خیال تو نیاید در چشم
گر چشمهٔ زمزم است انباشته به
اوحدالدین کرمانی : رباعیات الحاقی
شمارهٔ ۳۰
نه مهر تو در دل حزین می گنجد
نه مُهر تو در هیچ نگین می گنجد
جان خوانمت ارچه بیش از اینی لیکن
در کالبد جسد همین می گنجد
اوحدالدین کرمانی : رباعیات الحاقی
شمارهٔ ۳۳
بر برگ گلت مورچه ره خواهد کرد
بر لاله بنفشه تکیه گه خواهد کرد
بر آتش رخسار تو می دانی چیست
دودی که هزار جان سیه خواهد کرد
خیالی بخارایی : غزلیات
شمارهٔ ۲
با رخت صورت چین چند کند دعوی را
پیش رویت چه محل دعوی بی معنی را
گر به چین نسخهٔ تصویر ز روی تو برند
تا چه ها روی دهد در فن خود، مانی را
باد آوازهٔ سروِ قدِ تو سوی بهشت
می برد تا که بدین برشکند طوبی را
گر نداری خبر از سیل سرشکم چه عجب
بر تو هیچ است اگر آب برد دنیی را
مدّعی فهم خیالات خیالی نکند
خر چه داند صفتِ معجزهٔ عیسی را
خیالی بخارایی : غزلیات
شمارهٔ ۷۱
کجا روم که مرا جز درت پناهی نیست
به جز عنایت تو هیچ عذرخواهی نیست
سرم فدای رهت باد تا نگویندت
که در طریقهٔ عشق تو سر به راهی نیست
دلا ز باده پرستی خجل مشو کاین جرم
خطای ماست وگرنه تو را گناهی نیست
سریر سلطنت او را مسلّم است ای دل
که غیر مسند تجرید تکیه گاهی نیست
دلِ خیالیِ آشفته را که ناپیداست
در این که زلف تو برده ست اشتباهی نیست