عبارات مورد جستجو در ۳۷۸۶۴ گوهر پیدا شد:
اوحدالدین کرمانی : الباب العاشر: البهاریات
شمارهٔ ۳
شد زنده زمین مرده از لطف بهار
وقت طرب است ساقیا باده بیار
فصل گل و وصل یار و عاشق هشیار
حیفی باشد عظیم یا رب زنهار
اوحدالدین کرمانی : الباب العاشر: البهاریات
شمارهٔ ۴
ای دلشدگان رخت به بستان آرید
چون ژاله سرشک خویش بر گل بارید
روزی دو سه گل پیش شما مهمان است
مهمان دو روزه را گرامی دارید
اوحدالدین کرمانی : الباب العاشر: البهاریات
شمارهٔ ۲۸
امشب طرب تمام در دلها نیست
یا هست ولی در دل من تنها نیست
بیچاره دلم بدان سبب برجا نیست
کان کاو همه جنت است و شخص اینجا نیست
اوحدالدین کرمانی : الباب العاشر: البهاریات
شمارهٔ ۳۰
ما را زطرب نصیب از آن امشب نیست
کان دلبر من درین میان امشب نیست
هر چند سماع و شمع و شاهد همه هست
اصل همه وصل اوست و آن امشب نیست
اوحدالدین کرمانی : الباب العاشر: البهاریات
شمارهٔ ۳۹
دل وقت سماع بوی دلدار برد
حالت به سراپردهٔ اسرار برد
وین زمزمه مرکب است مر روح تو را
بردارد و خوش خوش به برِ یار برد
اوحدالدین کرمانی : الباب العاشر: البهاریات
شمارهٔ ۴۶
بی روی تو دل کیست چه کار آید ازو
جز ناله که هر دمی هزار آید ازو
می گرید تا خاک شود وز گل او
نی روید و ناله های زار آید ازو
اوحدالدین کرمانی : الباب العاشر: البهاریات
شمارهٔ ۵۷
شمعم که چو خاطرم مشوّش گردد
سررشتهٔ جانم همه آتش گردد
چون سوز رها کنم بمیرم حالی
می سوزم تا وقت دلم خوش گردد
اوحدالدین کرمانی : الباب العاشر: البهاریات
شمارهٔ ۶۰
ای شمع هوای دلفروزی داری
شب زنده هم از برای روزی داری
تا صبح از آرزوی شیرین لب او
از گریه میاسای که سوزی داری
اوحدالدین کرمانی : الباب العاشر: البهاریات
شمارهٔ ۶۵
دوش از سر خستگی مرا خواب ربود
ناگه صنمم خیال چون ماه نمود
خوش خوش به عتاب گفت در خواب شدی
شرمت بادا که عشق تو هیچ نبود
اوحدالدین کرمانی : الفصل الاول - فی الطامات
شمارهٔ ۴
ماییم [و] حدیث زهد و طامات امشب
شب روز کنیم در خرابات امشب
بگذر تو ز زهد وز کرامات امشب
تا برگذریم بر خرابات امشب
اوحدالدین کرمانی : الفصل الثانی - فی الاقاویل المختلفة خدمة السلطان
شمارهٔ ۱۲
در راه توَم گر زیم و گر میرم
دل بر که نهم چون زتو دل برگیرم
پیری بر رحمت تو قدری دارد
چون بر در تو پیر شدم بپذیرم
اوحدالدین کرمانی : الفصل الثانی - فی الاقاویل المختلفة خدمة السلطان
شمارهٔ ۲۰
گفتی به شب آیمت [که] بیگاه شود
باشد که زبان خلق کوتاه شود
بر خفته کجا گذر توانی کردن
کز بوی خوش تو مرده آگاه شود
اوحدالدین کرمانی : الفصل الثانی - فی الاقاویل المختلفة خدمة السلطان
شمارهٔ ۲۵
گفتم اثری از غم تو می باید
وآنگه پس از آن اگر بمیرم شاید
گفتا هوسی به خاک می بنمایی
غم دست به خون چون تویی نالاید
اوحدالدین کرمانی : الفصل الثانی - فی الاقاویل المختلفة خدمة السلطان
شمارهٔ ۲۸
تا آتش رخسار تو را دود نبود
روزیم به بوسه ای نبودم خشنود
اکنون که شد از آتش رویت پردود
بسیار پشیمان شوی و نبود سود
اوحدالدین کرمانی : الفصل الثانی - فی الاقاویل المختلفة خدمة السلطان
شمارهٔ ۲۹
آن خط که از آن ماه دل افروز دمد
بر رغم من خستهٔ دلسوز دمد
تا شب دمد از روز مرا آسان است
زان می ترسم که از شبم روز دمد
اوحدالدین کرمانی : الفصل الثانی - فی الاقاویل المختلفة خدمة السلطان
شمارهٔ ۳۱
گر دل زتو بگسلد فراموشش باد
وز باد تو در آتش غم جوشش باد
وآن کس که زسودای تو عیشی دارد
گر دشمن جان من بود نوشش باد
اوحدالدین کرمانی : الفصل الثانی - فی الاقاویل المختلفة خدمة السلطان
شمارهٔ ۳۴
گفتم که شبی با تو توانم دم زد؟
ابرو ز سر خشم خم اندر خم زد
گفتم بخرم به زر وصالت روزی
لعلی بگزید و گوهری برهم زد
اوحدالدین کرمانی : الفصل الثانی - فی الاقاویل المختلفة خدمة السلطان
شمارهٔ ۳۶
گر هیچ سوی زلف تو راهی باشد
هر تار به دست دادخواهی باشد
جز زلف و رخت هیچ سالی ندهد
یک شب که درازتر زماهی باشد
اوحدالدین کرمانی : الفصل الثانی - فی الاقاویل المختلفة خدمة السلطان
شمارهٔ ۳۹
چشم سیهت که ناف آهو دارد
در هر مژه صد هزار جادو دارد
از درج دلم گوهر عقلم گم شد
زنهار بگو تا بدهد کاو دارد
اوحدالدین کرمانی : الفصل الثانی - فی الاقاویل المختلفة خدمة السلطان
شمارهٔ ۴۶
دانی که چرا سیاه گشت آن رخسار
من باز نمایم سبب آن هشدار
او زآتش رخسار دلم را می سوخت
دود دل من درو رسید آخر کار