عبارات مورد جستجو در ۲۵۹۸۲ گوهر پیدا شد:
آذر بیگدلی : رباعیات
شمارهٔ ۳۳
آذر که مدام شکوه از خوی تو داشت
جان داد و ز جان شوق سری تو داشت
غافل مشو از زیارتش، کآن مسکین
میمرد و بدل آرزوی روی تو داشت!
آذر بیگدلی : رباعیات
شمارهٔ ۴۰
از عشق، سخن به بوالهوس نتوان گفت؛
با مرغ چمن، رنج قفس نتوان گفت!
فریاد، که دردی که مرا در دل از اوست
او نشنود و به هیچ کس نتوان گفت!
آذر بیگدلی : رباعیات
شمارهٔ ۶۸
در عشق تو، آنان که به،هم نفسند
دردا که بدرد دل هم، می نرسند!
آری نکنند فکر آزادی هم
مرغان گرفتار که در یک قفسند!
آذر بیگدلی : رباعیات
شمارهٔ ۶۹
خود را گیرم که آشنا با تو کند؟!
خونین دل من، کجا وفا با تو کند؟!
گفتی: که بمن ده دل خود را، نی نی
با من دل من چه کرد تا با تو کند؟!
آذر بیگدلی : رباعیات
شمارهٔ ۱۰۰
در کنج خرابه بر حصیری دو سه گز
با دخترکی گرم تر از دختر رز
هان می میخور، ورنه دل خود میخور،
هن لب میمز، ورنه لب خود میگز!
آذر بیگدلی : رباعیات
شمارهٔ ۱۰۵
یاری که بود دردم ازوف درمان نیز
بگذشت و کشید از کفم دامان نیز
من در پی اینکه، باز گیرم دل ازو؛
او در پی آنکه، گیرد از من جان نیز!
آذر بیگدلی : رباعیات
شمارهٔ ۱۱۰
یاری کامروز نقد دل باختمش
در کشور حسن، رایت افراختمش
فرداست که میمیرم و، خواهد گفتن:
افسوس که زود رفت و نشناختمش!
آذر بیگدلی : رباعیات
شمارهٔ ۱۱۱
یار آمد و، جان برایگان میدهمش
جان در قدم سرو روان میدهمش
او میگرید بر من و، من میگویم:
دل میدهدم کنون که جان میدهمش!
آذر بیگدلی : رباعیات
شمارهٔ ۱۱۷
روز وصلت، شد آتش افروز فراق!
ز آن روز، همه شب بودم، سوز فراق
ز آن شب که نشست شمع با پروانه
هر روز بر او میگذرد روز فراق
آذر بیگدلی : رباعیات
شمارهٔ ۱۱۹
شادیم، مدام از غم دلکش عشق
پیوسته خوشیم، از خوش و ناخوش عشق
هرگز نکشم دست ز دامان گناه
گر آتش دوزخ است، چون آتش عشق
آذر بیگدلی : رباعیات
شمارهٔ ۱۲۲
آن چارده ساله ماه، کز غنج و دلال
دارد بجبین چین، ز کسش نیست ملال
چین نیست که بر جبین او می بینی
آراسته ماه چارده را بهلال
آذر بیگدلی : رباعیات
شمارهٔ ۱۲۷
دلدار ز جور کام مشکل دهدم
مشکل در کوی خویش منزل دهدم
دل دادم و جان یافتم از جانان دوش
جان میدهم امروزش اگر دل دهدم
آذر بیگدلی : رباعیات
شمارهٔ ۱۳۱
در کوی تو، دلباخته ها می بینم
چون دل بغمت ساخته ها می بینم
فریاد که سروی که منش پروردم
در هر شاخش فاخته ها می بینم
آذر بیگدلی : رباعیات
شمارهٔ ۱۳۹
ای در هوس روی تو، روشن رایان!
وی در طلب کوی تو، بزم آرایان!
هیهات بکوی تو توانیم رسید
ما بی پایان و، راه ما بی پایان!
آذر بیگدلی : رباعیات
شمارهٔ ۱۴۲
ای آنکه سر کوی تو شد منزل من
جز تخم غمت نیست در آب و گل من
ای کاش! که بودی دل من چون دل تو
یا آنکه دل تو بود همچون دل من
آذر بیگدلی : رباعیات
شمارهٔ ۱۴۵
آن کس که براز عشق شد محرم من
اکنون خواهم شبی شود همدم من
تا من غم او بشنوم و او غم من
من ماتم او گیرم و، او ماتم من
آذر بیگدلی : رباعیات
شمارهٔ ۱۶۸
عید است چه مانده ای صباحی بسرای؟!
من بلبل و تو فاخته، با من بسرای!
از مهر و وفا و دوستداری بسرای!
تا عمر نیامده است بر سر بسرای!
آذر بیگدلی : رباعیات
شمارهٔ ۱۷۳
دوشم دل برد، شاهد بازاری
افتاده من از قفای او باز، آری
میگفتمش: آنچه میبری باز آری؟!
میگفت بصد ناز: نه و، باز: آری
آذر بیگدلی : رباعیات
شمارهٔ ۱۷۷
وقت است ز هر سو شکفد روی گلی
هر بلبل مست رو نهد سوی گلی
راز من و یار، گل کند، چون شنویم
آن ناله ی بلبلی و، من بوی گلی!
آذر بیگدلی : رباعیات
شمارهٔ ۱۸۴
در کوچه ی عشق، پای در گل ننهی!
کآسان، آسان زین غم مشکل نرهی
خواهند گر از تو دلبران دل، زنهار
تا دل ستانی بگرو، دل ندهی