عبارات مورد جستجو در ۲۵۹۸۲ گوهر پیدا شد:
اهلی شیرازی : رباعیات
شمارهٔ ۱۷۹
دردی کش عشق جمله صافی بین است
دریاب که مشرب حقیقت این است
هر باده کز کف دوست رسد
چون روی ترش نمیکنی شیرین است
اهلی شیرازی : رباعیات
شمارهٔ ۱۸۵
جز هجر نصیب عاشق بیدل چیست
جز حسرت وصل او به من واصل چیست
گر من نگرم سیاهه دفتر عمر
جز نامه سیاهی دگرم حاصل چیست
اهلی شیرازی : رباعیات
شمارهٔ ۱۸۸
مست می وصل او اگر شیر بود
کار دلش از وی زبر و زیر بود
کس سیر نشد ز وصل آن آبحیات
از آب حیات چون کسی سیر بود
اهلی شیرازی : رباعیات
شمارهٔ ۱۹۴
عشق ار پی زینت و هنر میسوزد « کذا »
عشق آنهمه را بیک نظر میسوزد
عقل آب روان و در پی سبزه باغ
عشق آتش محض خشک و تر میسوزد
اهلی شیرازی : رباعیات
شمارهٔ ۱۹۸
کی ره سوی عشق عقل آگاه برد
وان دلشده هم نه ره بدلخواه برد
این کعبه نه رهنما نه رهبر دارد
حیران شده یی که گم شود راه برد
اهلی شیرازی : رباعیات
شمارهٔ ۲۰۰
عاشق ز غم تو کی دهان باز کند
هر شکوه که هست اشک غماز کند
از آتش دل من نکنم ناله وی
آتش چو بلند شد خود آواز کند
اهلی شیرازی : رباعیات
شمارهٔ ۲۰۷
چون یار برون از دل پر خون نشود
سودا زده او دل ما چون نشود؟
لیلی چو شود همدم مجنون تا کی؟
عاقل نبود کسی که مجنون نشود
اهلی شیرازی : رباعیات
شمارهٔ ۲۰۹
اهلی که ز سودای بتان سود ندید
از آتش سودا به جز از دود ندید
هر سرو که پرورد به خون دل خون
از نخل قدش میوه مقصود ندید
اهلی شیرازی : رباعیات
شمارهٔ ۲۱۰
عاشق نه که از می دل راحت دارد
با خود ز سخن سر فصاحت دارد
چون غنچه شکفته رو زید با دل تنگ
میخندد و در سینه جراحت دارد
اهلی شیرازی : رباعیات
شمارهٔ ۲۱۵
خوشباش که غم کلید شادی باشد
اکسیر مراد، نامرادی باشد
هر کس که چو مجنون بستم خوی گرفت
آسوده درون در همه وادی باشد
اهلی شیرازی : رباعیات
شمارهٔ ۲۱۸
شوخی که چو سرو ناز دلکش باشد
چون لاله بداغ او دلم خوش باشد
آتش بدلم در افتد از یاد لبش
بر تشنه حدیث آب آتش باشد
اهلی شیرازی : رباعیات
شمارهٔ ۲۲۱
گر عشق بنای جان ز بنیاد برد
این بس که غم دو عالم از یاد برد
جانی که بجانان ندهی خاک ره است
عمری که به عشق نگذرد باد برد
اهلی شیرازی : رباعیات
شمارهٔ ۲۲۶
ای ساقی جان که جای فدای تو بود
خوش وقت کسی که خاک پای تو بود
آنجا که تویی هزار خورشید فلک
سرگشته چو ذره در هوای تو بود
اهلی شیرازی : رباعیات
شمارهٔ ۲۳۳
تا دست بود در وفا خواهم زد
تا پاست قدم درین بلا خواهم زد
من غرقه بحر عشقم و در تن من
تا یک نفس است دست و پا خواهم زد
اهلی شیرازی : رباعیات
شمارهٔ ۲۳۴
هر چند دلم بوصل فایز نشود
در داغ فراق دوست عاجز نشود
هر چند که سوزمش بغم خامترست
خامیست دلم که پخته هرگز نشود
اهلی شیرازی : رباعیات
شمارهٔ ۲۳۵
هر چند دلم زعشق آزار کشید
آزرده نشد ز عشق و این بار کشید
چندان نبریدم از بتان کاخر کار
سررشته عشق من به زنار کشید
اهلی شیرازی : رباعیات
شمارهٔ ۲۳۶
طالب که دلش در پی مطلوب بود
او را قدم و کرم ز محبوب بود
گر دوست کرم کند قدم شاید زد
آری قدم و کرم بهم خوب بود
اهلی شیرازی : رباعیات
شمارهٔ ۲۳۷
گاهیم بعشق و مستی آموخته اند
گاهی نظر از مراد دل دوخته اند
تا کی مس من بکیمیایی نرسد
باری بهزار کوره ام سوخته اند
اهلی شیرازی : رباعیات
شمارهٔ ۲۳۸
در آتش پدر نگاه لیلی چون کرد
مجنون زرهی دید که سر بیرون کرد
سنگی زد و کاسه سرش پر خون کرد
آش عجبی به کاسه مجنون کرد
اهلی شیرازی : رباعیات
شمارهٔ ۲۳۹
تا کی غم دل عاشق بی بخت خورد
خواهد ز دلم سگ و صد لخت خورد
من رحم بدل کردم و خون ریخت دلم
در عشق کسی که سست زد سخت خورد