عبارات مورد جستجو در ۲۳۵۹۳ گوهر پیدا شد:
جهان ملک خاتون : غزلیات
شمارهٔ ۱۳۲۱
چرا به کار من ناتوان نپردازی
نظر به حال اسیران خود نیندازی
ز مرتبت چو سراپرده بر فلک زده ای
به زیر خرگه دولت همی طرب سازی
چو کرد بانوی ایران تو را فلک ناگاه
سزد به تاج و به تخت ار کنی سرافرازی
به شکر آنکه به میدان کامرانی و ناز
فراز زین مرصّع کمیت می تازی
به پنج روزه فریب جهان مشو مغرور
که دور چرخ بسی کرده است این بازی
ز خان و مان و ز جان و جهان برآمده ام
به دور دولت سلطان محمّد غازی
تو چند غصّه کار جهان خوری آخر
ز آتش غم دوران چو موم بگدازی
جهان ملک خاتون : مقطعات
شمارهٔ ۴
گفتم به غم که از همه ابنای روزگار
با من وفا کسی چو تو یاری به سر نبرد
غم گفت چون کنم که غریبی و بی نوا
بی مونسی چگونه توانی دمی سپرد
گوی مراد در خم چوگان آن کس است
کز صبر پای در سر میدان غم فشرد
خوش باش شادی و غم دنیا عدم شمر
رستم ببین چه دارد و کاووس کی چه برد
خوناب دیده ام به رخ دل فرو دوید
جز نقش دوست هرچه همی دید می سترد
جهان ملک خاتون : مقطعات
شمارهٔ ۱۲
هرچند که بر جوی ندارم قدرت
لیکن نخرم همه جهان را به جوی
گر جمله جهان ز آب طوفان گیرد
چون نوح به دست ماست دریا به جوی
جهان ملک خاتون : رباعیات
شمارهٔ ۱۴
امروز به بستان چو گل اندر جوش است
صحرا و در و دشت زمرّدپوش است
زنهار می لعل به دست آر سبک
برخیز و بیا که وقت نوشانوش است
جهان ملک خاتون : رباعیات
شمارهٔ ۲۲
تدبیر و صواب از دل خوش باید جست
سرمایه عافیت کفافیست نخست
شمشیر قوی نیاید از بازوی سست
یعنی ز دل شکسته تدبیر درست
جهان ملک خاتون : رباعیات
شمارهٔ ۲۳
جان داده ام و به نزد جانان هیچست
با درد غمش مایه درمان هیچست
زنهار مخور غم جهان ای دل تنگ
دیدیم سراپای جهان کان هیچست
جهان ملک خاتون : رباعیات
شمارهٔ ۲۴
اندر خور همّتم جهانی هیچست
آن را چه محل بود که جانی هیچست
گر در گذر آید آن سهی سرو روان
جان گر بفشانیم روانی هیچست
جهان ملک خاتون : رباعیات
شمارهٔ ۴۲
دوران فلک نگر که چون گردانست
مردی که بر او دل بنهد مرد آنست
لیکن چه کند فلک که او نیز چو من
بیچاره ز روزگار سرگردانست
جهان ملک خاتون : رباعیات
شمارهٔ ۴۹
فریاد ز جور دشمن و فرقت دوست
کاین هر دو بلا به نزد و امّا نه نکوست
کردند جفا بسی نه بر حق الحق
«از شیشه همان برون تراود که دروست»
جهان ملک خاتون : رباعیات
شمارهٔ ۵۲
ایام بهار و گل و خرّم روزیست
کاندر پی آن بهار هم نوروزیست
خوش دار دل و مباش غمگین ز جهان
در دفتر عمر بین که روزی روزیست
جهان ملک خاتون : رباعیات
شمارهٔ ۹۵
گل می رود و وداع گل باید کرد
یا آنکه به ترک گل و مل باید کرد
اندیشه این دو رای تاریک ببین
از روی خرد فکر نقل باید کرد
جهان ملک خاتون : رباعیات
شمارهٔ ۹۶
گفتم که جهان مگر وفا خواهد کرد
دردیست مرا و او دوا خواهد کرد
در چرخ فلک نگر که در هفته و ماه
ای دیده چه ها کرد و چه ها خواهد کرد
جهان ملک خاتون : رباعیات
شمارهٔ ۹۷
گل رفت وداع گل ز جان باید کرد
از خلق جهان مرا نهان باید کرد
کنجی و کتابی و نگار و لب جام
درخور چو چنین است چنان باید کرد
جهان ملک خاتون : رباعیات
شمارهٔ ۱۰۶
آن دوست که آرام دل ما باشد
گویند که زشتست بهل تا باشد
شاید که به چشم کس نه زیبا باشد
تا باری از آن من تنها باشد
جهان ملک خاتون : رباعیات
شمارهٔ ۱۰۹
بیچاره دلم زبون گردون باشد
دایم ز غم زمانه پر خون باشد
روز و شب از اندوه فلک می گرید
تا عاقبت کار جهان چون باشد
جهان ملک خاتون : رباعیات
شمارهٔ ۱۳۶
فریاد ز دست جور این چرخ کبود
کاو لحظه به لحظه درد دل را بفزود
از چرخ فلک هرآنچه آمد دیدیم
آن نیز ببینیم چه افتاد و چه بود
جهان ملک خاتون : رباعیات
شمارهٔ ۱۴۰
تا چرخ دگر روی به کار که نهد
وین دولت و بخت در کنار که نهد
بر گردشش اعتماد چندانی نیست
تا خار جفا به ره گذار که نهد
جهان ملک خاتون : رباعیات
شمارهٔ ۱۴۱
از چرخ بجز جفا چه دربار آید
ده روزه گلی دهد دگر خار آید
کاریست فتاده در میان بس مشکل
تا خود چه کند بخت و که را باز آید
جهان ملک خاتون : رباعیات
شمارهٔ ۱۴۸
آمد گه بلبل و گل و فصل بهار
خواهم لب جوی و خلوت و بوس و کنار
خرّم تن آنکه بخت یارش باشد
مسکین دل آنکه دور باشد از یار
جهان ملک خاتون : رباعیات
شمارهٔ ۱۷۰
ای چرخ و فلک چرا نسازی با کس
وز کجرویت راست نبازی با کس
تا هست جهان ز جمع نشیند کسی
کاو کرد بدین شعبده بازی با کس