عبارات مورد جستجو در ۲۳۵۹۳ گوهر پیدا شد:
اسیر شهرستانی : غزلیات
شمارهٔ ۶۴۶
ندیدنی است بساط جهان قدم بردار
نوشتنی است حدیث جنون قلم بردار
چه تحفه بهتر از این می بری که بنماید
برای زندگی آیینه عدم بردار
قدم به معرکه دل نهادن آسان نیست
چو شعله یک تنه هم تیغ و هم علم بردار
گل همیشه بهار است سینه صافیها
ز دور ساغر ما نسخه ارم بردار
بهار گلشن شهرت نشان زنده دلی است
بنوش باده و عبرت ز جام جم بردار
سواد دفتر بینش به سعی نیست اسیر
هزار نسخه باطل ز روی هم بردار
اسیر شهرستانی : غزلیات
شمارهٔ ۶۵۱
دیوانه خطت دل ویرانه بهار
پروانه نگاه تو مستانه بهار
دور از شکست باد خزان این طلسم راز
هر سایه گل است پریخانه بهار
برخاک می کشد سر زنجیر بوی گل
دیوانه سراسر مستانه بهار
عمرش دراز باد که ما را نهان شناخت
در سایه تو جلوه بیگانه بهار
لرزید دست بیدلی بیقرار تو
برداشت باغ گرده میخانه بهار
فارغ ز گفتگو دل حسرت شعار من
خوابش اسیر شوخی افسانه بهار
اسیر شهرستانی : غزلیات
شمارهٔ ۶۷۳
بحر وجود محشر موج و حباب گیر
قطع نظر ز دل کن و عالم خراب گیر
از تشنگی گداخته دلها نظاره کن
عطر گلاب چاره ز موج سراب گیر
از ضعف دل بمیر و مکش منت کسی
از دود آه قوت بوی گلاب گیر
رنگ شکست دل ز رخت می شود عیان
مگشا لب شکایت و جام شراب گیر
یا جمع و خرج دفتر عالم در آب ریز
یا هر نفس که می کشی از دل حساب گیر
صید دل رمیده به افسون نمی شود
فتراک برق ساز(و) کمند از شهاب گیر
کس از شکست خویش ز دام فنا نجست
خود را مگیر ذره فزون ز آفتاب گیر
گر صدق نیت از نفست جوش می زند
از دل کن استخاره و بر کف کتاب گیر
همچون اسیر خنده زنی تا به مهر و ماه
ساغر ز نقش پای سگ بوتراب گیر
اسیر شهرستانی : غزلیات
شمارهٔ ۶۸۰
راحتم شد بستر خواب و در آزارم هنوز
گلبن عزت دمید از خاکم و خوارم هنوز
ترسم از قاتل کشم طعن رهایی روز حشر
خون من چون بیغمان خوابید و بیدارم هنوز
طاقتم از کوه غم باج گرانجانی گرفت
خویش را با هیچ اگر سنجم گرانبارم هنوز
عمرها گر هستیم نالد کم است از نیستی
در جهان نسبت به قدر خویش نسپارم هنوز
گر چه عمرم سر بسر یک شام غفلت بوده است
روز اول دیده ام خوابی که بیدارم هنوز
زیر خاک آیینه ای دارد غبار خاطرم
سربسر از راز آن بدخو خبر دارم هنوز
کرد ساقی موج خیز شعله خاکم را اسیر
می گدازد انتظار جام سرشارم هنوز
اسیر شهرستانی : غزلیات
شمارهٔ ۷۰۹
دارم دلی به سینه چو کژدم به زیر خاک
رحم است برگزیده انجم به زیر خاک
عالم خزانه دار سرشک روان ماست
گنج روان چرا نشود گم به زیر خاک
بستیم رخت و کم نشد اسباب سوختن
این مشت استخوان شده هیزم به زیر خاک
در بند نارسایی سعی است کار خلق
بی دام نیست دانه مردم به زیر خاک
دلکش تر است زمزمه در پرده فنا
مجنون فکند شور ترنم به زیر خاک
چون موج اسیر محشر ما بحر رحمت است
کی می رود شهید تظلم به زیر خاک
اسیر شهرستانی : غزلیات
شمارهٔ ۷۱۲
دیدن رویش نه تنها می برد از یاد گل
می رود از جلوه رنگین او بر باد گل
بیستون گر خار خار جلوه گلگون نداشت
کی شراری می نمود از تیشه فرهاد گل
صید خوبی گشته ام کز بوی گل نازکتر است
در قفس بیجا نمی ریزد مرا صیاد گل
عمرها چون سایه با افتادگی طی کرده است
تا زند بر سر ز نقش پای او شمشاد گل
داردم دیوانه زنجیر خاموشی اسیر
غنچه ا ی کز خنده او می کند فریاد گل
اسیر شهرستانی : غزلیات
شمارهٔ ۷۳۱
ز شور عشق هرگز تلخ از شیرین ندانستم
دل آسوده را از خاطر غمگین ندانستم
دمی با خواب راحت دیده من آشنا گردید
که چون جوهر به غیر تیغ او بالین ندانستم
مرا آیینه دل خضر راه سینه صافی شد
که هرگز در محبت جبهه پر چین ندانستم
نکردم فرق زخم تیغ و مرهم در گرفتاری
ز فیض ساده لوحی مهر را از کین ندانستم
اسیر شهرستانی : غزلیات
شمارهٔ ۷۴۵
سر و برگ هر شمع یا گل ندارم
دل صبر (و) تاب تحمل ندارم
نه سودای آهی نه شوق نگاهی
ندارم دماغ تغافل ندارم
منم خاک ره گشته سرزمینی
که از آسمان هم تنزل ندارم
چرا تنگدستی کند پایمالم
توکل مگر بر توکل ندارم
ز گلهای اظهار جو می گریزم
اسیرم من ابرام بلبل ندارم
اسیر شهرستانی : غزلیات
شمارهٔ ۷۵۵
بود روزی که پا ز این گل برآرم
دمار از روزگار دل برآرم
فکندم لنگر و کشتی شکستم
چه گوهرها کز این ساحل برآرم
زیک خواب پریشان می توانم
سر از صد عقده مشکل برآرم
تر و خشک جهان را می شناسم
می از مینا حق از باطل برآرم
چو موجم گریه صد جا می داوند
ندانم چون سر از منزل برآرم
شهید سرگرانی گشته ام آه
سر از خواب عدم مشکل برآرم
اسیر از سینه صافی می توانم
هزار آیینه از یک دل برآرم
اسیر شهرستانی : غزلیات
شمارهٔ ۷۷۰
صلحم نساخت با تو در جنگ می زنم
یک شیشه خانه حوصله بر سنگ می زنم
گلهای رازگوش برآواز بلبلند
خاموشیم رساست بر آهنگ می زنم
عکس تو نازپرور و چشم زمانه شور
هر دم به رنگی آینه در سنگ می زنم
از بسکه رشک قافله ام پایمال کرد
منزل اگر شوم ره فرسنگ می زنم
مستم اسیر از آن سرکویم چه می بری
از خاک راه تکیه بر اورنگ می زنم
اسیر شهرستانی : غزلیات
شمارهٔ ۷۷۷
آن را که من زمال جهان محتشم کنم
بخشم لباس دردی و داغی کرم کنم
دیوانگی جواب سلامم نمی دهد
زین بیشتر بگو زتعین چه کم کنم
از بسکه خاطرم ز دو عالم رمیده بود
فرصت نشد که سیر دیار عدم کنم
گر خشم دوست قابل دوزخ شناسدم
لطفش به خاطر آرم و سیر ارم کنم
مستم دعای بی اثر از من غنیمت است
صوفی نیم که رزق کسی بیش و کم کنم
اسیر شهرستانی : غزلیات
شمارهٔ ۷۸۷
تا نکته ای ز علم و ادب گوش کرده ایم
تکرار ناله از لب خاموش کرده ایم
عقل آمد و به راه جنون دست ما گرفت
آمد به کار آنچه فراموش کرده ایم
از ما تمیز نیک و بد آسمان مپرس
دانسته زهر بیخبری نوش کرده ایم
هر زخم سینه چاک گریبان شعله ای است
دل پاره اخگری است که خس پوش کرده ایم
زاهد اگر ملک شده آگه ز راز نیست
نام پیاله ماه شفق پوش کرده ایم
ز آن پیشتر که کینه فرامش شود اسیر
با خصم جام صافدلی نوش کرده ایم
اسیر شهرستانی : غزلیات
شمارهٔ ۷۸۸
مصرع پیچیده زنجیر سودا خوانده ایم
وصف حال خود از آن سطر چلیپا خوانده ایم
دخل عالم نیست خرج یک پریشان را کفاف
دفتر ریگ روان و موج دریا خوانده ایم
آنکه هر دل را به رنگی می برد یک جلوه است
مردم از آیینه ما از سنگ خارا خوانده ایم
چون خط جانان نخواند ایم آیت خوبی اسیر
درس اوراق محبت را سراپا خوانده ایم
اسیر شهرستانی : غزلیات
شمارهٔ ۷۹۱
عقلیم و طفل مکتب نادانی خودیم
گنجیم و خانه زاد پریشانی خودیم
ما را به خاک رهگذری کرد روشناس
در زیر بار منت پیشانی خودیم
طعن حسود بت پی آزار ما کم است
در دیر هم گواه مسلمانی خودیم
اقبال آفتاب قناعت بلندتر
چون ذره زیر سایه عریانی خودیم
دامن چه می زنی به میان در شکست ما
ای سیل ما خود آفت ویرانی خودیم
حیرت ز بیزبانی ما روشناس شد
رسوای عالم از غم پنهانی خودیم
دل را اسیر شکوه ای از راه برده بود
ممنون بازگشت پشیمانی خودیم
اسیر شهرستانی : غزلیات
شمارهٔ ۷۹۹
لخت جگر پاره بر آه نفس افشان
دامان گل و لاله به پای قفس افشان
افسردگی از هستی ما دود برآورد
ای شعله گلابی به گریبان خس افشان
ای گریه بیا قافله سالار جنون باش
تخم اثر ناله به دشت جرس افشان
معراج طلب هست به مطلب نرسیدن
از پاس طلب دامن بر دسترس افشان
تا چند اسیر از غم لعل تو گدازد
یک قطره ازین باده به کام هوس افشان
اسیر شهرستانی : غزلیات
شمارهٔ ۸۱۹
مبین خوار اگر هست اگر نیستم من
نظر کن که در آتش کیستم من
اگر ضامن یک جهان انتقامم
که خندید آیا که نگریستم من
همه حیرتم سر به سر انفعالم
نه عاقل نه دیوانه ام چیستم من
مشو ای فلک هرزه بدنام قتلم
همین بس که دور از رخی زیستم من
اسیر اینقدر قابل گفتگو نیست
مکش زحمت انگار کن نیستم من
اسیر شهرستانی : غزلیات
شمارهٔ ۸۲۱
چون شعله آبروی نیاز است خون من
چون بیخودی چکیده راز است خون من
از کشتن وجود و عدم صرفه می برند
دشمن پرست دوست نواز است خون من
صیاد هرزه منت صیدم نمی کشد
گلدسته بند چنگل باز است خون من
در بند یک ترانه گرفتم که جان دهم
مانند نغمه در رگ ساز است خون من
از سوختن چراغ دلم زنده شد اسیر
چون خس بهار سوز و گداز است خون من
اسیر شهرستانی : غزلیات
شمارهٔ ۸۲۵
چشم بیگانگی پناه ببین
مژه فتنه دستگاه ببین
پاره دل نثار دامن اشک
گریه شد ناله گاه گاه ببین
سرنوشت نیاز و ناز بخوان
سرگذشت گدا و شاه ببین
دعوی غبن جورها دارم
چه کنم شرم عذرخواه ببین
کهنه دعوای تازه ای دارم
محضر دل بخوان گواه ببین
به سر خود به جان باده و گل
به اسیر وفا گناه ببین
اسیر شهرستانی : غزلیات
شمارهٔ ۸۳۶
خبر ز سوز نداری سروده نای که چه
برای درد نفهمیده وای وای که چه
دلم چه کرد که گلزار درد و داغ تو شد
بساط شاهی و ویرانه گدای که چه
خمار نشئه به غیر از خیال و خوابی نیست
تمیز صاف به بزم جهان ز لای که چه
به خود قرار ستم داده ای که من دارم
ز بیقرار شکیبم مپرس های که چه
غبار کلبه ام از ذره وحشت افزاید
دل دویده ز آسایش سرای که چه
چه گشت در دلت این شوخی نگاه از چیست
بگو بگو به خداوندی خدای که چه
خروش گریه دل رام صید تأثیر است
تنک شرابی (و) افشای های های که چه
اسیر شهرستانی : غزلیات
شمارهٔ ۸۴۷
در آتش دارم از هر عضو بندی
گزندی هر کسی دارد سپندی
به دام سایه سروم گرفتار
ز استغنا بلندی قد بلندی
رهایی سرنوشت طالعم نیست
چو نی می افتم از بندی به بندی
جدا هر ذره از من در حساب است
غبارم گرد جولان سمندی
تغافل سوز گردیدم نگاهی
به تلخی جان سپردم نوشخندی
تکلف چیست زندان نفاقی
تواضع چیست دام ریشخندی
اسیر حیرتم دارد شب و روز
دل صاحب کمال خود پسندی