عبارات مورد جستجو در ۳۷۸۶۴ گوهر پیدا شد:
نیر تبریزی : سایر اشعار
شمارهٔ ۶۷
نیر تبریزی : سایر اشعار
شمارهٔ ۶۸
نیر تبریزی : سایر اشعار
شمارهٔ ۶۹ - تضمین
منم امروز که در صنعت عشق استادم
آه جانکاه مرا تیشه و من فرهادم
بعث نیست در این دیر کهن فریادم
فاش میگویم و ازگفتۀ خود دلشادم
بندۀ عشقم و از هر دو جهان آزادم
چون کشم رخت از ایندهکده یست رواق
پا نهم بر سر این نه فلک زرین طاق
بر سر سدرۀ طولی فکنم طرح وثاق
طایر گلشن قدسم چه دهم شرح فراق
که در این دامگه حادثه چون افتادم
در ازل مسکن و مألوف نه اینجایم بود
گلشن قدس و لب ماء معین جایم بود
پایۀ چرخ برین پست ترین جایم بود
من ملک بودم و فردوس برین جایم بود
آدم آورد در این دیر خراب آبادم
چو بدین دیر بر افتادم از آن بزه سرور
خیره شد چشم دلم از اثر شعلۀ طور
بسر افکنده مرا آرزوی وصل تو شور
سایه طوبی و دل جوئی حور و لب جوی
بهوای سر کوی تو برفت از یادم
واعظ افسانۀ بیهوده مخوان با من زار
که من شیفته را پند نیاید در کار
دل سودا زده چون برکنم از مهر نگار
نیست بر لوح دلم جز الف قامت یار
چکنم حرف دگر یاد نداد استادم
آه جانکاه مرا تیشه و من فرهادم
بعث نیست در این دیر کهن فریادم
فاش میگویم و ازگفتۀ خود دلشادم
بندۀ عشقم و از هر دو جهان آزادم
چون کشم رخت از ایندهکده یست رواق
پا نهم بر سر این نه فلک زرین طاق
بر سر سدرۀ طولی فکنم طرح وثاق
طایر گلشن قدسم چه دهم شرح فراق
که در این دامگه حادثه چون افتادم
در ازل مسکن و مألوف نه اینجایم بود
گلشن قدس و لب ماء معین جایم بود
پایۀ چرخ برین پست ترین جایم بود
من ملک بودم و فردوس برین جایم بود
آدم آورد در این دیر خراب آبادم
چو بدین دیر بر افتادم از آن بزه سرور
خیره شد چشم دلم از اثر شعلۀ طور
بسر افکنده مرا آرزوی وصل تو شور
سایه طوبی و دل جوئی حور و لب جوی
بهوای سر کوی تو برفت از یادم
واعظ افسانۀ بیهوده مخوان با من زار
که من شیفته را پند نیاید در کار
دل سودا زده چون برکنم از مهر نگار
نیست بر لوح دلم جز الف قامت یار
چکنم حرف دگر یاد نداد استادم
نیر تبریزی : سایر اشعار
شمارهٔ ۷۰
ساقیا ساغر دوشینه نبرد از هوشم
باده پیش آر که مخمور در شراب دوشم
گر چنین جلوه نماید رخ گندم وش یار
حاصل دنیی و عقبی بجوی نفروشم
اینچنینم که سر زلف توئی سامان کرد
آخر از روسیهی خانه دهد بر دوشم
گوش پر کرده مرا زمزمۀ صوت سماع
خواجه معذورم اگر حرف دگر ننپوشم
گر چه دانم سفر وصل مرا پایان نیست
لیک تا پای روش هست بجان میکوشم
گفتگو نیست مرا با تو برو ایزاهد
هر چه خواهی تو فرو گوی که من خاموشم
ساقی ار زهر بجام من دلخون ریزد
بفلک میرود آوازۀ نوشا نوشم
دارم اینخرقه که در زیر کشم جام شراب
ظن بدگو نبرد شیخ مرقع پوشم
جز می صاف نمی آیدم از شیشۀ طبع
بسکه از آتش روی تو چو خم در جوشم
ساقیا بادۀ انگور بهشیاران ده
که من امشب ز خیال لب او مدهوشم
ایدل اندر خم زلفش چه کشی ناله خموش
فاش شد در همه عالم سخن سرگوشم
همه دل میبرد از دست حدیث نیرّ
تا حدیث سر زلف تو بود در گوشم
باده پیش آر که مخمور در شراب دوشم
گر چنین جلوه نماید رخ گندم وش یار
حاصل دنیی و عقبی بجوی نفروشم
اینچنینم که سر زلف توئی سامان کرد
آخر از روسیهی خانه دهد بر دوشم
گوش پر کرده مرا زمزمۀ صوت سماع
خواجه معذورم اگر حرف دگر ننپوشم
گر چه دانم سفر وصل مرا پایان نیست
لیک تا پای روش هست بجان میکوشم
گفتگو نیست مرا با تو برو ایزاهد
هر چه خواهی تو فرو گوی که من خاموشم
ساقی ار زهر بجام من دلخون ریزد
بفلک میرود آوازۀ نوشا نوشم
دارم اینخرقه که در زیر کشم جام شراب
ظن بدگو نبرد شیخ مرقع پوشم
جز می صاف نمی آیدم از شیشۀ طبع
بسکه از آتش روی تو چو خم در جوشم
ساقیا بادۀ انگور بهشیاران ده
که من امشب ز خیال لب او مدهوشم
ایدل اندر خم زلفش چه کشی ناله خموش
فاش شد در همه عالم سخن سرگوشم
همه دل میبرد از دست حدیث نیرّ
تا حدیث سر زلف تو بود در گوشم
نیر تبریزی : سایر اشعار
شمارهٔ ۷۲
نیر تبریزی : سایر اشعار
شمارهٔ ۷۳
نیر تبریزی : سایر اشعار
شمارهٔ ۷۴
نیر تبریزی : سایر اشعار
شمارهٔ ۷۶
نیر تبریزی : سایر اشعار
شمارهٔ ۷۷
نیر تبریزی : سایر اشعار
شمارهٔ ۷۸
نیر تبریزی : سایر اشعار
شمارهٔ ۷۹ - مصرع
نیر تبریزی : سایر اشعار
شمارهٔ ۸۰
نیر تبریزی : سایر اشعار
شمارهٔ ۸۱
نیر تبریزی : سایر اشعار
شمارهٔ ۸۲
نیر تبریزی : سایر اشعار
شمارهٔ ۸۴
نیر تبریزی : سایر اشعار
شمارهٔ ۸۵
نیر تبریزی : لآلی منظومه
بخش ۵
ای ز داغ تو روان خون دل از دیدۀ حور
بی تو عالم همه ماتم گده تا نفخۀ صور
خاک بیزان بسر اندر سر نعش تو بنات
اشگریزان به بر از سوک تو شعرای عبور
ز تماشای تجلای تو مدهوش کلیم
ایسرت سرّ انا الله و سنان نخلۀ طور
دیده ها گو همه دریا شو و دریا همه خون
که پس از قتل تو منسوخ شد آئین سرور
شمع انجم همه گو اشک عزاباش و بریز
بهر ماتم زده کاشانه چه ظلمات و چه نور
پای در سلسله سجاد و بسر تاج یزید
خاک عالم بسر افسر و دیهیم و قصور
دیر ترسا و سر سبط رسول مدنی
آه اگرطعنه بقرآن زند انجیل و زبور
تا جهان شد ؟؟ است که داده است نشان
میزبان خفته بکاخ اندر و مهمان بتنور
سر بی تن که شنیده است بلب آیۀ کهف
یا که دیده است بمشکوه تنور آیۀ نور
جان فدای تو که ؟؟ جانبازی تو
در طف ماریه ؟؟ بشد شور نشور
قدسیان سر بگریبان بحجاب ملکوت
حوریان دست بگیسوی پریشان ز قصور
گوش خضرا عمه بر غلغلۀ دیو و پری
سطح غیرا همه پر ولولۀ وحش وطیور
غرق دریای تحیر ز لب خشک تو نوح
دست حسرت بدل از صبر تو ایوب صبور
مرتضی با دل افروخته لاحول کنان
مصطفی با جگر سوخته حیران و حصور
کوفیان دست بتاراج حرم کرده دراز
آهوان حرم از واهمه در شیون و شور
انبیا محو تماشا و ملایک مبهوت
شمر سرشار تمنا و تو سرگرم حضور
بی تو عالم همه ماتم گده تا نفخۀ صور
خاک بیزان بسر اندر سر نعش تو بنات
اشگریزان به بر از سوک تو شعرای عبور
ز تماشای تجلای تو مدهوش کلیم
ایسرت سرّ انا الله و سنان نخلۀ طور
دیده ها گو همه دریا شو و دریا همه خون
که پس از قتل تو منسوخ شد آئین سرور
شمع انجم همه گو اشک عزاباش و بریز
بهر ماتم زده کاشانه چه ظلمات و چه نور
پای در سلسله سجاد و بسر تاج یزید
خاک عالم بسر افسر و دیهیم و قصور
دیر ترسا و سر سبط رسول مدنی
آه اگرطعنه بقرآن زند انجیل و زبور
تا جهان شد ؟؟ است که داده است نشان
میزبان خفته بکاخ اندر و مهمان بتنور
سر بی تن که شنیده است بلب آیۀ کهف
یا که دیده است بمشکوه تنور آیۀ نور
جان فدای تو که ؟؟ جانبازی تو
در طف ماریه ؟؟ بشد شور نشور
قدسیان سر بگریبان بحجاب ملکوت
حوریان دست بگیسوی پریشان ز قصور
گوش خضرا عمه بر غلغلۀ دیو و پری
سطح غیرا همه پر ولولۀ وحش وطیور
غرق دریای تحیر ز لب خشک تو نوح
دست حسرت بدل از صبر تو ایوب صبور
مرتضی با دل افروخته لاحول کنان
مصطفی با جگر سوخته حیران و حصور
کوفیان دست بتاراج حرم کرده دراز
آهوان حرم از واهمه در شیون و شور
انبیا محو تماشا و ملایک مبهوت
شمر سرشار تمنا و تو سرگرم حضور
نیر تبریزی : لآلی منظومه
بخش ۷
شهید عشق که تنک است پوست بر بدنش
تو خصم بین که به یغما زره برد ز تنش
زره بغارت اگر برد خصم خیره چه غم
که بود جونش تن زلفهای پر شکنش
چه آب بست بگلزار بوتراب سپهر
که خون چکد همه از چشم لالۀ دهنش
یکی بحکم تفرّج به نینوی بگذر
پر از شقایق و گلنار زخم بین چمنش
شهی که سندس فردوس بود پوشش او
روا ندید به تن خصم جامۀ کهنش
لبی که روح قدس از دمش سخنگو شد
شگفت بین که بریدند در دهن سخنش
تنی ضعیف که پاسی فزون نماند درست
صبابه یهده کردی ز خار و خس گفتنش
دگر بشیر بکنعان چه ارمغان آرد
ز یوسفی که ثنا کرده گرگ پیرهنش
سپهر کاش چو میداد ملک جم بر باد
همین بخانم از او بود قانع اهرمنش
چراغ دودۀ طه فلک بیثرب گشت
ز قصر شام سر آورد دود انجمنش
زمانه گلشن زهرا چنان به یغما داد
که بار قافله شد ارغوان یاسمنش
فلک سریکه سرودش کلام یزدان بود
نبود در خور چوب جفا لب و دهنش
گهش بدیر نشاندی گهش بقمر تنور
گهی به نیزه و گه بر درخت و گه لگنش
مگر وفا بمکافات روز بدر نکرد
تطاولی که کشید از تو جسم ممتحنش
تو خصم بین که به یغما زره برد ز تنش
زره بغارت اگر برد خصم خیره چه غم
که بود جونش تن زلفهای پر شکنش
چه آب بست بگلزار بوتراب سپهر
که خون چکد همه از چشم لالۀ دهنش
یکی بحکم تفرّج به نینوی بگذر
پر از شقایق و گلنار زخم بین چمنش
شهی که سندس فردوس بود پوشش او
روا ندید به تن خصم جامۀ کهنش
لبی که روح قدس از دمش سخنگو شد
شگفت بین که بریدند در دهن سخنش
تنی ضعیف که پاسی فزون نماند درست
صبابه یهده کردی ز خار و خس گفتنش
دگر بشیر بکنعان چه ارمغان آرد
ز یوسفی که ثنا کرده گرگ پیرهنش
سپهر کاش چو میداد ملک جم بر باد
همین بخانم از او بود قانع اهرمنش
چراغ دودۀ طه فلک بیثرب گشت
ز قصر شام سر آورد دود انجمنش
زمانه گلشن زهرا چنان به یغما داد
که بار قافله شد ارغوان یاسمنش
فلک سریکه سرودش کلام یزدان بود
نبود در خور چوب جفا لب و دهنش
گهش بدیر نشاندی گهش بقمر تنور
گهی به نیزه و گه بر درخت و گه لگنش
مگر وفا بمکافات روز بدر نکرد
تطاولی که کشید از تو جسم ممتحنش
نیر تبریزی : لآلی منظومه
بخش ۸ - زبانحال از قول حضرت ابی عبدالله در قتلگاه است
تا خبر دارم از او بیخبر از خویشتنم
با وجودش ز من آواز نیاید که منم
پیرهن گو همه پر باش ز پیکان بلا
که وجودم همه او گشت و من این پیرهنم
باش یکدم که کنم پیرهن شوق قبا
ایکمان کش که زنی ناوک پیکان به تنم
عشق را روز بهار است کجا شد رضوان
تا برد لاله بدامن سوی خلد از چمنم
روز عهد است بکش اسپرم ایعقل ز پیش
تا تصور نکند خصم که پیمان شکنم
می نیاید بکمن راست تن کشتۀ عشق
خصم دون بیهده گو باز ندوزد کفنم
هانفم میدهد از غیب ندا شمر کجاست
گوشتابی که بیاد آمده عهد کهنم
سخت دلتنک شدم همتی ایشهپر تیر
بشکن ایندام بکش باز بسوی وطنم
دایۀ عشق ز بس داد، مرا خون جگر
میدمد آبلۀ زخم کنون از بدنم
کوی مطلع چه عجب گر برم از فارس فارس
تا بمدح تو شها تیر شیرین سخنم
با وجودش ز من آواز نیاید که منم
پیرهن گو همه پر باش ز پیکان بلا
که وجودم همه او گشت و من این پیرهنم
باش یکدم که کنم پیرهن شوق قبا
ایکمان کش که زنی ناوک پیکان به تنم
عشق را روز بهار است کجا شد رضوان
تا برد لاله بدامن سوی خلد از چمنم
روز عهد است بکش اسپرم ایعقل ز پیش
تا تصور نکند خصم که پیمان شکنم
می نیاید بکمن راست تن کشتۀ عشق
خصم دون بیهده گو باز ندوزد کفنم
هانفم میدهد از غیب ندا شمر کجاست
گوشتابی که بیاد آمده عهد کهنم
سخت دلتنک شدم همتی ایشهپر تیر
بشکن ایندام بکش باز بسوی وطنم
دایۀ عشق ز بس داد، مرا خون جگر
میدمد آبلۀ زخم کنون از بدنم
کوی مطلع چه عجب گر برم از فارس فارس
تا بمدح تو شها تیر شیرین سخنم
نیر تبریزی : لآلی منظومه
بخش ۱۲ - وداع جناب سکینه با جناب علی اکبر
الوداع ای سرو ناز گلشن جان الوداع
الودای ای اکبر ناکام عطشان الوداع
دور تماشا قیل کیم اولدی دام صیاده اسیر
قمری آزادون ای سرو خرامان الوداع
نه امیدیلن داخی گلشنده قالسون عندلیب
اسدی چون باد خزان سولدی گلستان الوداع
آیربلوق چاقی بتشدی میزبانم یاتما دور
کیم کوچنده و سمدور تشییع مهمان الوداع
خصم کمفرصت یولوم چون سندن آیریلماق چنین
چوخ یامان برده دو تو شدی شام هجران الوداع
نه چکر شمر ال جفادن نه من اُلم قورتولوم
نه یتر فریادیمه بیر نامسلمان الوداع
الودای ای اکبر ناکام عطشان الوداع
دور تماشا قیل کیم اولدی دام صیاده اسیر
قمری آزادون ای سرو خرامان الوداع
نه امیدیلن داخی گلشنده قالسون عندلیب
اسدی چون باد خزان سولدی گلستان الوداع
آیربلوق چاقی بتشدی میزبانم یاتما دور
کیم کوچنده و سمدور تشییع مهمان الوداع
خصم کمفرصت یولوم چون سندن آیریلماق چنین
چوخ یامان برده دو تو شدی شام هجران الوداع
نه چکر شمر ال جفادن نه من اُلم قورتولوم
نه یتر فریادیمه بیر نامسلمان الوداع