عبارات مورد جستجو در ۳۴۴۱ گوهر پیدا شد:
صائب تبریزی : مطالع
شمارهٔ ۲۳۷
در گریه بی رخت مژه را اختیار نیست
در رشته گسسته گهر را قرار نیست
صائب تبریزی : مطالع
شمارهٔ ۲۶۵
ز بی دردی پر و بال طلب از کار می ماند
ز پای خفته دامن در ته دیوار می ماند
صائب تبریزی : مطالع
شمارهٔ ۲۹۰
گریه امروز به رنگ دگرم می آید
(دل) سوختگی از جگرم می آید بوی
صائب تبریزی : مطالع
شمارهٔ ۳۰۰
به روی لاله و گل هر که می نمی نوشد
فسرده ای است که خونش به خون نمی جوشد
صائب تبریزی : مطالع
شمارهٔ ۳۰۲
دلی که آب شد از عشق برقرار بود
که گل گلاب چو گردید پایدار بود
صائب تبریزی : مطالع
شمارهٔ ۳۰۴
به دست من کمر نازک تو چون آید؟
مگر مرا ز کف دست مو برون آید
صائب تبریزی : مطالع
شمارهٔ ۳۱۱
دل از سفید گشتن مو ناامید شد
عالم سیه به چشمم ازین پی سفید شد
صائب تبریزی : مطالع
شمارهٔ ۳۳۶
زنگ از دل ما آن خط شبرنگ زداید
زنگار که دیده است ز دل زنگ زداید؟
صائب تبریزی : مطالع
شمارهٔ ۳۴۵
گل گلاب از هرزه خندی شد درین نیلی حصار
خنده بیجاست برق گریه بی اختیار
صائب تبریزی : مطالع
شمارهٔ ۳۶۲
از ته دل نیست از همصحبتان رنجیدنش
می دهد یاد از پشیمانی به تمکین رفتنش
صائب تبریزی : مطالع
شمارهٔ ۳۸۱
آبروی دیده ها باشد ز اشک آتشین
کاسه دریوزه می گردد نگین دان بی نگین
صائب تبریزی : مطالع
شمارهٔ ۴۰۴
در سوختن زیاده شود آب و تاب من
در آتش است عالم آب (از) کباب من
صائب تبریزی : مطالع
شمارهٔ ۴۴۰
می چکد چون شمع آتش از زبان خامه ام
می کشد بر سیخ مرغ نامه بر را نامه ام
صائب تبریزی : مطالع
شمارهٔ ۴۹۸
می چکد بوسه ز لعل لب میخواره تو
می زند خون هوس جوش ز نظاره تو
صائب تبریزی : مطالع
شمارهٔ ۵۰۶
زان لب نتوان کرد به دشنام کناره
تیغ دو دم اوست مرا عمر دوباره
صائب تبریزی : ابیات منتسب
شمارهٔ ۱۳
از رمیدن ها خیال چشم آن وحشی غزال
سینه‌ی تنگ مرا دامان محشر کرده است
صائب تبریزی : ابیات منتسب
شمارهٔ ۳۶
آرزو خار و خسی نیست که آخر گردد
ورنه با شعله خوی تو که بس می آید؟
صائب تبریزی : ابیات منتسب
شمارهٔ ۶۵
چسان در حلقه آغوش گیرم شوخ چشمی را
که از شوخی نگین را از نگین دان می کند بیرون
امیرخسرو دهلوی : غزلیات
شمارهٔ ۶
بیم است که سودایت دیوانه کند ما را
در شهر به بدنامی افسانه کند ما را
بهر تو ز عقل و دین بیگانه شدم آری
ترسم که غمت از جان بیگانه کند ما را
در هجر چنان گشتم ناچیز که گر خواهد
زلفت به سر یک مو در شانه کند ما را
زان سلسله گیسو منشور نجاتم ده
زان پیش که زنجیرت دیوانه کند ما را
زینگونه ضعیف ار من در زلف تو آویزم
مشاطه به جای مو در شانه کند ما را
من می زده دوشم شاید که خیال تو
امروز به یک ساغر مستانه کند ما را
چون شمع بتان گشتی پیش آی که تا خسرو
بر آتش روی تو پروانه کند ما را
امیرخسرو دهلوی : غزلیات
شمارهٔ ۱۰
گل من سبزه زاری کرد پیدا
زمانه نوبهاری کرد پیدا
در این موسم که از تأثیر نوروز
جهان نو روزگاری کرد پیدا
ز کوه ابر سنگ ژاله افتاد
زر گل را، عیاری کرد پیدا
شدم موی و فرو رفتم به رویش
همانم خارخاری کرد پیدا
نهانی خارخاری داشت آن شوخ
به حمدالله که باری کرد پیدا
ببین خسرو، اگر جانت به کار است
که جان را باز کاری کرد پیدا