عبارات مورد جستجو در ۳۴۴۱ گوهر پیدا شد:
صائب تبریزی : مطالع
شمارهٔ ۲۳۷
صائب تبریزی : مطالع
شمارهٔ ۲۶۵
صائب تبریزی : مطالع
شمارهٔ ۲۹۰
صائب تبریزی : مطالع
شمارهٔ ۳۰۰
صائب تبریزی : مطالع
شمارهٔ ۳۰۲
صائب تبریزی : مطالع
شمارهٔ ۳۰۴
صائب تبریزی : مطالع
شمارهٔ ۳۱۱
صائب تبریزی : مطالع
شمارهٔ ۳۳۶
صائب تبریزی : مطالع
شمارهٔ ۳۴۵
صائب تبریزی : مطالع
شمارهٔ ۳۶۲
صائب تبریزی : مطالع
شمارهٔ ۳۸۱
صائب تبریزی : مطالع
شمارهٔ ۴۰۴
صائب تبریزی : مطالع
شمارهٔ ۴۴۰
صائب تبریزی : مطالع
شمارهٔ ۴۹۸
صائب تبریزی : مطالع
شمارهٔ ۵۰۶
صائب تبریزی : ابیات منتسب
شمارهٔ ۱۳
صائب تبریزی : ابیات منتسب
شمارهٔ ۳۶
صائب تبریزی : ابیات منتسب
شمارهٔ ۶۵
امیرخسرو دهلوی : غزلیات
شمارهٔ ۶
بیم است که سودایت دیوانه کند ما را
در شهر به بدنامی افسانه کند ما را
بهر تو ز عقل و دین بیگانه شدم آری
ترسم که غمت از جان بیگانه کند ما را
در هجر چنان گشتم ناچیز که گر خواهد
زلفت به سر یک مو در شانه کند ما را
زان سلسله گیسو منشور نجاتم ده
زان پیش که زنجیرت دیوانه کند ما را
زینگونه ضعیف ار من در زلف تو آویزم
مشاطه به جای مو در شانه کند ما را
من می زده دوشم شاید که خیال تو
امروز به یک ساغر مستانه کند ما را
چون شمع بتان گشتی پیش آی که تا خسرو
بر آتش روی تو پروانه کند ما را
در شهر به بدنامی افسانه کند ما را
بهر تو ز عقل و دین بیگانه شدم آری
ترسم که غمت از جان بیگانه کند ما را
در هجر چنان گشتم ناچیز که گر خواهد
زلفت به سر یک مو در شانه کند ما را
زان سلسله گیسو منشور نجاتم ده
زان پیش که زنجیرت دیوانه کند ما را
زینگونه ضعیف ار من در زلف تو آویزم
مشاطه به جای مو در شانه کند ما را
من می زده دوشم شاید که خیال تو
امروز به یک ساغر مستانه کند ما را
چون شمع بتان گشتی پیش آی که تا خسرو
بر آتش روی تو پروانه کند ما را
امیرخسرو دهلوی : غزلیات
شمارهٔ ۱۰
گل من سبزه زاری کرد پیدا
زمانه نوبهاری کرد پیدا
در این موسم که از تأثیر نوروز
جهان نو روزگاری کرد پیدا
ز کوه ابر سنگ ژاله افتاد
زر گل را، عیاری کرد پیدا
شدم موی و فرو رفتم به رویش
همانم خارخاری کرد پیدا
نهانی خارخاری داشت آن شوخ
به حمدالله که باری کرد پیدا
ببین خسرو، اگر جانت به کار است
که جان را باز کاری کرد پیدا
زمانه نوبهاری کرد پیدا
در این موسم که از تأثیر نوروز
جهان نو روزگاری کرد پیدا
ز کوه ابر سنگ ژاله افتاد
زر گل را، عیاری کرد پیدا
شدم موی و فرو رفتم به رویش
همانم خارخاری کرد پیدا
نهانی خارخاری داشت آن شوخ
به حمدالله که باری کرد پیدا
ببین خسرو، اگر جانت به کار است
که جان را باز کاری کرد پیدا